سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زلزله سیاسی دیگری در راه است - ۲


ایرج فرزاد


• در عمل چه خواهد شد؟ آیا صِرف وجود یک راه حل واقعی برای سیاست و اقتصاد، در مواجهه با بحران سیاسی و اقتصادی اسلام سیاسی، حتی از جانب کارگران صنعتی و نیروهای سوسیالیست، کافی است؟ برای ما که علاوه بر تجارب انقلابات و دست بدست شدن قدرت سیاسی در گوشه و کنار جهان، بویژه انقلاب ۵۷ یک خاطره زنده در اذهان است، شاید مرور رویدادها و تحولات آن دوره، یک فاکتور کمکی در یافتن مسیرهای احتمالی آتی باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۷ دی ۱٣۹۷ -  ۲٨ دسامبر ۲۰۱٨


در بخش اول نوشتم که “شبه بلوک” اسلام سیاسی، تِرَک برداشته است و سیر منقبض شدن میدان مانور در خارج از قلمرو مستقیم این رژیم را با ذکر چند نمونه شاخص، در آفریقا، سوریه و در صف آرائی ها با اسرائیل نشان دادم.
اما این شکاف و به لرزه درآمدن پایه های اسلام سیاسی در ایران، با سست شدن بنیانهای “داخلی” در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند.

رژیم اسلامی در شرایط “انقلاب” و در بستر سیر سقوط رژیم سلطنت و در اوضاع “جنگ سرد” به قدرت رسید.
بررسی این مساله که چرا انقلاب سوسیالیستی اکتبر، قادر نشد از سطح سیاست به اقتصاد گسترش یابد، موضوع متفاوتی است که از زوایای مختلف مورد کند و کاو قرار گرفته است. یک واقعیت آشکار این بود که بر بستر شکست انقلاب اکتبر، آرمانهای اقتصادی سوسیالیسم نیز “غیر دست نیافتنی” اعلام شد. اینکه “سوسیالیسم در یک کشور”، نمیتواند زمینه را برای امحاء دولت فراهم کند و به جای آن یک دولت به تمام معنا “توتالیتر” که بر ساختار اقتصاد عقب مانده استوار شد، سر برآورد. پیروزی بر فاشیسم و تحمل ۲۵ میلیون کشته، به جای اینکه موجبی برای پیوستگی آرمانهای انقلاب اکتبر با مدنیت و پیشرفتهای های اقتصادی در تولید باشد، دستمایه طلب “خون بهاء” و “غنیمت جنگی” و گسترش همان دولت بوروکراتیک و نظامی تا حد “بلوکه” کردن جهان به دو قطب سیاسی- نظامی بود. اینکه برای مثال کروات متحد هیتلر و موسولینی و یا بلغارستان با آن نقش اشغالگرانه و فاشیستی که در یونان برعهده گرفت، چگونه به فاصله کوتاهی در بلوک ایجاد شده عنوان “سوسیالیسم” را با خود حمل کردند، و اینکه پس از ریزش دیوار برلین بیشتر آشکار شد که اقتصاد حاکم بر بلوک سوسیالیستی، تا چه حد عقب افتاده بود، و تمامی بنیانهای فرهنگی و مذهبی عصر تزاریسم دست نخورده باقی مانده بود ، را “توریست”ها با بهت و حیرت می بینند.
بهر حال در پی دوران پسا جنگ دوم جهانی، ما دیگر شاهد سر برآوردن دنیای دو قطبی و وارد شدن به دوره “جنگ سرد” هستیم. غرب و آمریکا بویژه، در موازنه قدرتها پس از جنگ دوم، ناگزیر شدند به تقسیم حوزه نفوذ، تن بدهند و بخش زیادی از کشورهای اروپای شرقی را به بلوک تازه تشکیل شده و پیمان نظامی متعاقب آن، پیمان ورشو، واگذار کنند. اما، در عین حال ناچار شدن غرب برای تسلیم شدن به آن الحاق طلبی، به برسمیت شناختن قلمرو های نفوذ در “کنفرانس یالتا” انجامید. ایران، در این دوران به عنوان کشوری در همسایگی و در تیر رس زیاده خواهی ها از جانب “همسایه شمالی”، در همان کنفرانس یالتا به عنوان منطقه غیر قابل مذاکره و چانه زنی غرب و سرمایه داری غرب، تعریف شده بود.

و این نکته و این جنگ بر سر مناطق نفوذ و توافق ها بر سر تقسیم حوزه های سیاسی و اقتصادی بین “دو بلوک”، نکته مهمی در توضیح ریشه های بی تفاوتی جانبدارانه غرب در مهیا کردن زمینه برای قدرت گیری جریان اسلامی در ایران است. نکته ای که نه بخاطر ریشه های اسلام در تاریخ ایران و نفوذ باورهای مذهبی و تشیع در میان “توده”ها که دقیقا در متن رقابتها در دوران جنگ سرد است که پایه های به قدرت رسیدن یک گرایش عقب مانده و به حاشیه رفته، اسلام سیاسی، را در متن “انقلاب ۵۷”، توضیح میدهد. غرب در مواجهه با خطر سقوط یکباره یک کشور مُهم در حوزه آن تقسیم مناطق، از “اقتصاد” و مکانیسمهای آن، در آن دوره “بحرانی” فاصله گرفت. برای غرب که دیگر حفظ و بقاء رژیم سلطنت که خود اعلیحضرت هم “صدای انقلاب” را شنیده بود، غیر ممکن بود، تنها راه نجات “سیاسی” آن کشور سوق الجیشی باقی مانده بود. تا پس از فرونشستن تکانهای شدید ناشی از انقلاب، بار دیگر به اقتصاد و از سر گیری سیر انباشت سرمایه و مکانیسمهای بازار آزاد، باز گردد. اما اسلام سیاسی، یک گرایش “جدید” در روبنای سیاسی بود که در تفاوت با سلطنت و ناسیونالیسم و لیبرالیسم و “تکثر گرائی”، هیچ بدیلی برای حل معضل اقتصاد نداشت. مضاف بر آن، رژیم اسلامی نزدیک به چهل سال است که علیرغم سالم رستن از جنگ هشت ساله با عراق و پس زدن خونین مقاومت جامعه در سرکوبهای شدید و قتل عامها، علاوه بر ناتوانی کامل در وصل کردن اسلام سیاسی در قدرت به مکانیسمهای اقتصاد سرمایه داری، با یک بحران جدی سیاسی و معضل “بقاء” روبرو شده است.

این واقعیت که رژیم اسلامی بنا به ماهیت سیاسی اش، نمیتواند اقتصاد را سازمان بدهد، ما بروشنی می بینیم. بحث جاری که در میان کارگران فولاد اهواز و هفت تپه در جریان است، پیام بسیار روشن و قابل فهمی دارد. “دولت” با تمامی امکانات که در اختیار دارد، با همه اهرمهائی که از نظر امنیتی و سیاسی برای تداوم بیم تعطیل شدن کارخانه ها و عدم پرداخت حقوق و مزایای کارگران در اختیار دارد، با تمامی ابزارهای سرکوب و شکنجه و جاسوسی اش، ناتوان و عاجز در عرصه تولید و “سودآوری” است. اداره و کنترل کارخانه را به شورای کارگران واگذار کنید. این محل کار و زندگی ماست و متعلق به ما. بدون “خصوصی سازیها” و بدون “رانت خواری”، و مستقل از اینکه برای سرمایه داران دولتی و یا خصوصی، ضرر و یا سود میدهد، خود ما کارگران در “راه اندازی” خط تولید، صالح ترین و واقعی ترین راه حل هستیم. و خود همین راه حل، در عین حال علائمی از یک “بدیل” هم در عرصه سیاست و “مدیریت” و هم در زمینه اقتصاد و تولید به جلو صحنه رانده است.

اما در عمل چه خواهد شد؟ آیا صِرف وجود یک راه حل واقعی برای سیاست و اقتصاد، در مواجهه با بحران سیاسی و اقتصادی اسلام سیاسی، حتی از جانب کارگران صنعتی و نیروهای سوسیالیست، کافی است؟
برای ما که علاوه بر تجارب انقلابات و دست بدست شدن قدرت سیاسی در گوشه و کنار جهان، بویژه انقلاب ۵۷ یک خاطره زنده در اذهان است، شاید مرور رویدادها و تحولات آن دوره، یک فاکتور کمکی در یافتن مسیرهای احتمالی آتی باشد.

دو سال قبل از ماههای پر تب و تاب ۵۷، جمع وسیعی از زندانیان سیاسی “اسلامی”، در زندان قصر تهران، در مراسم “سپاس اعلیحضرت”، مشمول عفو ملوکانه شدند. از جمله لاجوردی، رجائی، کروبی، عراقی، انواری، عسکر اولادی و… در لیست بودند. سست شدن قدرت همان اعلیحضرت و بگیر و ببندهای ساواک و کمیته مشترک، در عین حال چنان پر شتاب و غیر قابل تصور بود، که این مشمولان عفو ملوکانه بودند که خود را در راس حرکت “مسلمانان” با شعار “شاه باید برود” پرتاب کردند. طبقه کارگر ایران، همان کارگران “سرسخت ما” بودند که حکومت نظامی ازهاری را به زانو در آورد و به تسلیم وادار کرد. اما حقیقت بسیار تلخ تر این بود که یک گرایش حاشیه ای جامعه، گرایشی که راس آن همیشه در زیر شنل سلطنت جا گرفته بود و “زندانی” سیاسی اش در مراسم طلب عفو از اعلیحضرت وفاداری اش را به بقاء حاکمیت “سلطان اسلام” در “سرزمین رسول الله” اعلام کرده بود، در راس انقلاب و “نه” گفتن جامعه قرار گرفت. کارگر نفت ما، به توصیه و “نصیحت” دو عنصر حاشیه سیاست در جامعه ایران در سالهای قبل از ۵۷، رفسنجانی و بازرگان، اعتصاب خود را پایان دادند. شناخت دقیق چگونگی مطرح شدن عقب مانده ترین عناصر سیاسی و اسلامی در سطح “رهبری” جامعه، برای تشخیص چاله و خندق هائی که در مسیر و اطراف اوضاع پیش رو، در حال احداث اند، نیز بسیار مُهّم است. چه، در این دوره، و در طول زمانی که رژیم اسلام سیاسی عملا دستش از قدرت دولتی ساقط میشود، چگونگی فعال شدن دیگر گرایشات حاشیه ای که انگار اینها نیز جزئی انتگره از تاریخ سرزمین “اقوام” باستانی” و اجزاء غیرقابل چشم پوشی باور و عقیده “مردم ستمدیده و فرهنگ رنگین اقوام و ملتها و اقلیتهای دیرین” است، در تحلیل اوضاع فعلی و پیش رو، از اهمیت زیادی برخوردار است.

از این نظر این نکته و قیاس با تحولات سالهای آخر دهه ۵۰ شمسی به نظر من جایگاه و وزن ویژه ای دارد. چه، در متن اوضاعی که دیوارهای اسلام سیاسی دارد ترک برمیدارد، حتی اگر هیچگاه سکانداران حاضر نباشند و بروشنی میبینم که حاضر نیستند “صدای انقلاب” را بشنوند، تیپ جریانات و رگه ها و شخصیت های سیاسی که در موقعیت مراسم “سپاس اعلیحضرت” با پرسوناژهائی چون رجائی و لاجوردی و کروبی، از حاشیه فراموشی به متن آمدند، اصلا کم نیستند. و تازه شخصیتهائی که چنان آشکار در نمایشهای “عفو ولایت فقیهی”، دستکم علنی، شرکت نکرده اند. آقای سعید حجاریان اگر چه، تحت فشارهای شکنجه و بازجوئی توسط “شاگردان” خویش در وزارت اطلاعات در پی رویدادهای سال ۱۳۸۸، از تز خود: “فشار از پائین و چانه زنی در بالا” اظهار ندامت کرد، اما هنوز “گلوله در گردن” دارد و بدیل “اصلاح” رژیم در میان جریاناتی از قبیل “مجاهدین انقلاب اسلامی” و “حزب مشارکتِ غیرقانونی” و خود رئیس جمهور دوره اصلاحات و “ممنوع التصویر”؛ در پستوهای تاریخ در آب نمک خوابانده شده اند. اینها، شاید به مراتب بیشتر از اسلاف خود که در سال ۱۳۵۵ از اعلیحضرت اسلام پناه تقاضای عفو کردند، از نظر سیاسی به گرایش حاشیه ای و در حال انقراض تعلق دارند، چون در هر حال “اسلامی” اند و اسلام سیاسی در هر شکل و شمایل اش، آینده ای در جامعه ایران ندارد. اما واقعیت این است که حتی طیف “چپ” خود را زیر مجموعه و “بدهکار” اینان فرض میکند. چه، هر چه باشد حضرات “در داخل”اند و هزینه ریسک های سیاسی را میپردازند.

این لایه، از این توان و ظرفیت برخوردار هستند که در دوره سرازیری رژیم اسلامی، به عنوان ضربه گیر بویژه در برابر چپ و سوسیالیسم ملی، یک پرچم و تابلو راهنما به بیراهه را در برابر بخشهای وسیعی از اپوزیسیون مجاز و غیرمجاز و پرورژیم و؛ مدافعان صمیمی “خشونت گریزی“، “گذار مسالمت آمیز”، جلوگیری از “خون و خونریزی” و اجتناب از “انتقامجوئی” در میان توده مردم، بلند کنند. نباید تردید داشت که اینها با ارجاع به سوابق خود و نشان دادن جای گلوله در گردن و جای شکنجه و … ادعا خواهند کرد که از دیر باز ”سرنگونی طلب” بوده اند، گرچه نه طبق شیوه “تروریستها” که به شیوه قانونی و مسالمت آمیز و “دیالوگ”. و ما در ماجرای انقلاب ۵۷ دیدیم که اسلام سیاسی چگونه احساسات این مردم شریف، معصوم، پاک و خوش قلب و خوش باور را به بازی گرفت. حتی اگر چنان بیرقی، برای یک دوره موقت دیگر، در دوره خلاء قدرت و یا دوره انتقالی به ررژیم با ثبات تر، با عناوین مختلف: دمکراسی، لیبرال، حاکمیت ملی، حکومت اسلامیون دمکرات، اسلام بدون ولایت فقیه و غیره باشد. همه البته با این ارزش مصرف که “ایران عزیزمان” جای هر جَک و جانور فاشیست از نوع ملی و سلطنتی و اسلامی اش هست، جز شبح مخوف و “غریبه” سوسیالیسم مُلحدان “غربی” و “غرب زده”. پُز ضد غرب را برای کارگر “زحمتکش سرزمین آباء و اجدادی” میگیرند، در حالی که درست در اوضاع آشفته، تُخم و تَرَکه هایشان را با اموال و ثروت سرقت شده به آمریکا و اروپا میفرستند و سرمایه هایشان را برای روز مبادا از کشور خارج؛ و نمایندگان ریش و پشم دار مجلس اسلامی و سابقا سردارهای سپاه، در صف نوبت برای دریافت “گرین کارت” از جانب دوایر سیا و پنتاگون قرار گرفته اند. با اینحال “میهن” آنقدر برایشان عزیز است که در اوضاعی که اسلام سیاسی رو به سقوط است، ترجیح میدهند در هر دسیسه دولتهای “غرب” و سیا و پنتاتگون و ام آی ۶ آنها، چه پنهان و یا آشکار، برای حفظ میراث “ملی” و “اسلامی” از گزند مدنیت و سوسیالیسم غرب، با جان و دل شرکت کنند و مایه بگذارند.

یک نکته دیگر در همین رابطه یعنی، فعال شدن گرایشی که ظاهرا حاشیه ای و غیر واقعی است، در دوره “بحران”، مهم است. ما در ماجراهای سال ۵۷ بروشنی دیدیم که علیرغم حضور پرشور فعالان جنبش کارگری، اما این “مسجد” و “تکایا” و “تاسوعا و عاشورا” بودند که از نظر سیاسی به عنوان ابزارهای دارای “جاذبه اجتماعی” و برخوردار از پشتوانه “فرهنگی” در تاریخ “مردم ما”، در حقیقت به عنوان حزب فراگیر سیاسی، از قدرت بسیج برخوردار شدند و چپ دارای پیشینه مبارزه انقلابی و میلیتانت در حافظه زنده مردم در سنگر و باریکاد و خیزشهای خیابانی و؛ جنبش کارگری و فعالان و رهبران اش، نیز به آن سرکردگی تن داده و خود در مقابل بی ادعا و نظاره گر ماند.

جاذبه عقاید و سنت توده ها، در تاریخ ایران، حتی در دوران “مدرن” پس از ختم جنگ دوم جهانی در میان احزاب مدعی سوسیالیسم، کماکان مقدس باقی ماند. مطرح شدن حزب “توده” و جنبش فدائیان “خلق” به عنوان بستر “کمونیسم” در طول آن سالها تا مقطع انقلاب ۵۷، خیلی گویا است: که حرکتها در پوشش “مردم” و “ملت” و “خلق” و “هویت طلبی ملی و قومی” و گاه حتی زبانی و گویشی، بار مُقّدس دارند. مستقل از اینکه گرایشات ناسیونالیستی و یا اسلام سیاسی، چگونه بر اساس چنان هویتهای موهوم و خرافی و وارونه، در ایجاد و مهندسی ملت، امت و خلق به عنوان نمایندگان سیاسی به صحنه سیاست وارد میشوند، چپ و سوسیالیسم ملی، در طول سالهای مذکور عملا به حاشیه و؛ در بهترین حالت به گروه فشار رانده شدند. تعریف مسائل ملی و قومی و اتنیکی، به عنوان “خط قرمز”، در رابطه با دورنمای تحولات پیش رو در ایران، به نظرم بسیار هشدار دهنده است.

در مواجهه با رژیم اسلامی و در دوره “انتقال”، علاوه بر نیروهائی که در لایه های قدرت رژیم اسلامی نقش داشته و در صفوف نیروهای مسلح و سپاه نیز برای روزهای مبادا “نیرو” پشت سر خود دارند که میتوانند در خدمت راست بگذارند، از جمله بقایای اصلاح طلبان برای مثال، “مساله ملی و اقلیت های قومی و مذهبی غیرشیعه”، یک میدان مانور جدی است. معضلاتی که مساله واقعی کرد، در حقیقت پایه اجتماعی “مشروعیت” دادن به امتیازطلبی های قومی و ملی و اتنیکی است، یکی از آن نوع گرایشهای رو به انقراض است که اتفاقا در دوره سرازیری رژیم اسلامی، امکان میداندار شدن و بسیج “توده ای” دارند. گرایشی که با عنوان “جنبش هویت طلبی” دارد برای آن ایام آشفتگی سیاسی، نیرو پس انداز میکند.

من شخصا امیدوارم که درس های تلخ “دستاورد” ناسیونالیسم کرد، چنان بر مردم کردستان ایران، بویژه با توجه به تجربه “اقلیم کردستان عراق” آشکار شده باشد که امتیازطلبی و باجگیری قومی را به عنوان مساله ای ارتجاعی به بن بست بکشاند. اما اینجا هم بین “آرزو”های فردی و سیر واقعیت عینی تفاوت هست. ناسیونالیسم، بویژه “ناسیونالیسم ملل و اقوام تحت ستم” درست چون گرایش اسلام سیاسی در دوره مبارزه با رژیم شاه، در ذهنیت متعارف “چپ”، بار مثبت و گاه “مُقّدس” دارد. و نه تنها این، بلکه، عینا چون اسلام و باورهای پشت حرکت اسلام سیاسی، از قدرت بسیج و تحریک عواطف “توده” برخوردار است. جاذبه ای که متاسفانه، اکثریت جریانات “چپ” را افسون و بخش زیادی از گرایش “سوسیالیستی” را نیز چنان مرعوب ساخته است که صراحت لهجه آنان وقتی به “مساله ملی” مربوط میشود، مبهم و دو پهلو و به لکنت دچار میشود. این نکته به اندازه کافی گویای یک عقب نشینی سرسام آور به میدان “خلق گرائی و ملیت گرائی” است: “رشد” و “بلوغ” یک عده سابقا مدافع “کمونیسم کارگری” از: ”کنفرانس جنبش ها و خلق های ایران” به: “پلاتفرم جنبش دموکراتیک خلق ها در ایران”.

با این زمینه ها است که به باور من علیرغم مبارزات شکوهمند کارگری و طرح مطالبات و خواستها و حتی شعار سپردن کارخانه ها به دست شوراهای کارگری، و یا سندیکاهای مستقل کارگران، با بروز تِرَک برداشتن دیوارهای اسلام سیاسی در نمای داخلی و رو به جامعه ایران، جنبش های امتیازطلبی قومی و ملی، فعال خواهند شد. همین نکته که در صفوف کارگران و فعالان جنبش کارگری، ما مرزها با روحیات قوم پرستانه و ملت گرائی را مشاهده نمیکنیم و برعکس برای مثال ناسیونالیسم کرد در روایت “روژئاوا”ی آن در ذهنیت پیشروان کارگری بار رزمندگی و پیشرو دارد، به اندازه کافی گویا و هشدار دهنده است. با گُسست حلقه های زنجیر کنترل حاکمیت اسلام سیاسی، سیری از رویگردانی در صفوف نیروهای سرکوبگر آغاز خواهد شد و گرایشات ملی گرائی و قومیت پرستی و اتنیک گرائی که همچنانکه نوشتم متاسفانه در ذهنیت پیشروان جنبش کارگری بار مثبت و رزمندگی دارند، بسرعت فضای سیاسی را اشغال خواهند کرد و بفاصله کوتاه، شروع خواهند کرد که در برابر همان فعال و اکتیو کارگری و مبارز مدنی، “نفس کش” طلب کنند. یادمان باشد که به کارگران فولاد و هفت تپه سرکوفت زدند که به زبان "عربی" خطاب به "خلق عرب"، چیزی نگفتند. هیچ تردید نبایدکرد که شعار حزب فقط حزب الله، جای خود را به شعار اصالت فقط قومیت و ملیت و اقلیت ها، خواهد داد و "شورا پورا مالید" این بار از زبان "هویت طلبان" در تقابل با کارگران و انقلابیون سوسیالیست، عَلَم خواهد شد. من شخصا این تجربه را دارم که وقتی برای بعضی از رفقای دیرین و همرزم سالیان و هم بند در زندان شاه نوشتم که مساله ملی و ناسیونالیسم را همراه با متفکران مارکسیست باید بازبینی کرد، نه تنها با استقبال مواجه نشدم، بلکه وقتی این تز "هبسبام" را برایشان نوشتم که این ملت نیست که ناسیونالیسم را میسازد، بلکه معادله برعکس است و "ملت" پدیده ای موهوم است که ناسیونالیسم آنرا میسازد، لقب "خائن" را تحویل گرفتم. در افتادن با قوم پرستی و ناسیونالیسم، در سطح اجتماعی هنوز میدان ممنوعه است. این آن "حفره سیاه" است که درخشش نورهای مدنیت و سوسیالیسم را میبلعد.

اما از سوی دیگر، بورژوازی هم درسهای خود را از گذشته، چه بسا بسیار سازمانیافته تر و عمیق تر، گرفته است. تصور من این است که عُمر جریانات قومی و ملی در دوره سرازیری حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، کوتاه تر؛ و تاریخ ارزش مصرف آنان زودتر از موعد مقرر به پایان برسد. آمریکا برای ساقط کردن رژیم طرفدار شوروی، مجاهدین افغان را مسلح و سازمان داد. اما، تمامی سلاح و مهارت و آموزشها، بعدها در هیات طالبان به عنوان یک قدرت مدعی، در برابر آمریکا و غرب قد علم کرد. پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکا تازه در صدد “مذاکره” با طالبان است! غرب و آمریکا با “کنفرانس گوادلوپ”، چشم انداز وسیع تر در به قدرت رساندن جریانات اسلامی را گم کردند. رژیم اسلامی، فقط تا ایستگاه برطرف سازی خطر بهره برداری “بلوک شوروی”، با غرب همسو نشد. اسلام سیاسی، به یک شبه قطب در برابر غرب و اسرائیل تبدیل شد. به نظر من، سرهم بندی کردن جریان مشکوکی چون “داعش” که در عمل دورنمای قدرت گیری در هیچ تک کشوری را ندارد و با عبارات گنگ و مبهم “خلافت” در بلاد اسلامی به میدان رها شد، در سناریوهای غرب، از ریسکهائی که با همسو شدن با مجاهدین افغان و یا جریانات اسلامی ایران توام بود، فاصله دارد. جریانات قوم پرست و مدافعان حقوق قومیت ها، به نظر من، از هم اکنون متوجه اند که “آمریکا، آن اهمیتی را که لازم است به مساله ملی و بطور مشخص به مساله کرد”، نمیدهد. تصور میکنم خود جریانات قوم پرست آگاه اند بر اینکه هر اندازه اینها خود را قومی خالص و بری از هر “آلودگی” به چپ و سوسیالیسم بَزَک و آرایش کنند، با همه اینها ضدکمونیست تر و ضدمدنی تر و مرتجع تر از مجاهدین افغان نخواهند بود. غرب فقط از خاصیت ضدکمونیستی این نیروهای قوم پرست و در دوره انتقال و در سطح “تبلیغات” ضدکمونیستی استفاده خواهد کرد. این همتایان و هم بسترهای ارتش آزادیبخش کوسوو و مقدونی، حتی در همان دوره انتقالی، زودتر از موعد مقرر، اگر هم مسلح باشند، خلع سلاح خواهند شد. اما نکته بسیار مهم این است که غرب و سرمایه داری به منظور دور گرفتن جامعه از دورنمای تحول سوسیالیستی جامعه ایران در دوره سرازیری رژیم اسلام سیاسی، به پرو بال دادن تبلیغات در جهت باد زدن هویتهای خرافی و ارتجاعی ادامه خواهد داد و در این زمینه اگر نه سلاح، که امکانات مالی و پولی زیادی را فی الحال در میان همه آن جریانات پخش کرده است.


نبرد در تصویر سازیها، شرکت در انقلاب از بالا

سوسیالیسم و مدافعان صدیق آن باید در نبرد بر سر “چشم انداز” تحولات جامعه، با یک کار آگاهانه و عاجل در این جنگ تبلیغاتی، در باره هویت های خرافی و وارونه ملی و قومی، فعال و حاضر به یراق باشند. کار جدّی در مورد مساله ملت و ملت سازی بسیار مُهّم است، چرا که هر اندازه در باره “سوسیالیسم واقعا” موجود، به اندازه کافی کار شده است و سوسیالیسم در ایران به درجه زیادی با علل و ریشه های شکست انقلاب اکتبر، آشناست، کتاب های کاپیتال و گروندریسه مارکس به فارسی ترجمه شده اند و به این ترتیب اساس نگرش انتقادی به تولید سرمایه داری، در برابر تعاریف واژگونه از سرمایه داری که گویا کافی بود که از طریق “کنترل بازار” و “برنامه ریزی”، تحت هدایت دولت قرار گیرند تا سوسیالیستی بشود، در دسترس جامعه گذاشته شده اند. اما در زمینه بازبینی مساله ملی، با روایت و درک استالینی از رابطه ناسیونالسیم و ملت سازی و تعریف از “ملت”، یا بسیار کم کار شده است و یا اصلا کاری انجام نشده است. چنین فرض گرفته اند که “ملت” و “حق ملل در تعیین سرنوشت” جزء انتگره سوسیالیسم در “شرق” و در فضائی بنیادا متفاوت از غرب “صد در صد سرمایه داری” است. “قومیت و ملیت” در کنار هویت انسانها در تولید و مناسبات تولید در شرق، پدیده های “عینی” اند. اگر کمونیست سابقی ها، در پلاتفرم جنبش “دمکراتیک خلقها” خود را باز تعریف کرده اند، نشان دهنده این حقیقت است که نقد مارکسیستی “دمکراسی” و بازبینی این مساله ظاهرا پذیرفته شده: “که ملت و اجزاء تشکیل دهنده آن عینی؛ و ناسیونالیسم ذهنی است” و اینکه از منظر علمی این ناسیونالیسم است که ملت را تشکیل میدهد و نه برعکس، از اهمیت “سیاسی” جدی برخوردار است. کار جدی و پایه ای در افتادن با این “دگمهای” بجا مانده از میراث سوسیالیسم بورژوائی در رابطه با “مارکسیسم و مساله ملی” و دمکراسی دنیای حرکت آزاد پول و سرمایه، یک کار صرفا “قلمی” و فقط محدود به دنیای نخبگان نیست. یک فعالیت مسئولانه سیاسی در پاسخ به مسائل حاد و عاجل و رو در روی مبارزات کارگری و رویاروئی جامعه با قدرت رو به افول اسلام سیاسی؛ و در عین حال جنگ “تصویر”ها بین سوسیالیستها و مهندسین دستگاههای بورژوازی بین المللی در دوایر و “اندیشکده”های تدریس و شکل دادن به “آلترناتیو” ها در دوره های انتقالی است.

و نکته آخر که در این رابطه بسیار حسّاس است، تاثیر فعالیتهای نخبگان سیاسی داخل کشور و یا مرتبط با داخل کشور با دوایر وسیع مهاجران و پناهندگان مقیم اروپا و آمریکا و استرالیاست. باید توجه کرد که بخش عمده لایه ای که در مقام وزیر و وکیل به خدمت رژیم اسلامی در آمدند، در ایام حکومت شاه از اعضاء انجمنهای “اسلامی” بودند که در کمتر فعالیت سیاسی شرکت داشتند و در خارج کشور “تحصیل” میکردند. در طول دوران سلطه اسلام سیاسی دامنه مهاجرتها بسیار وسعت یافته است. نباید نسبت به شکل دادن به بدیلهائی که با بکار گیری “خود ایرانی”ها توسط دولتهای غرب در ایام انتقالی قطعا انجام خواهد شد و یا شاید فی الحال در جریان است، بی تفاوت و بی خبر ماند. با اینحال وجود مراکز روشنفکری و آگاه به مسائل پیش رو، و تبدیل شدن به مراکز پر جاذبه نظری و سیاسی، تلاشها را برای شکل دادن به دولتهای دست ساز و “در سایه” را برخلاف دورانی که خمینی را زیر درخت سیب در پاریس نشاندند، با مشکلات جدی روبرو خواهد ساخت.

آموخته ایم، و چه سخت و در پروسه ای پر از تلفات و با از دست دادن عزیز ترین هایمان، که با “انقلاب” فقط در “پائین” مشغول نمانیم و سرمست و “سرگرم” نشویم، در شوق و ذوق دنیای غرق در نور و آتش، ذوب نشویم و این بار دیگر دست و پای خود را گم نکنیم. فعالیت برای شکل دادن به آراء و عقاید را این بار نباید فقط به “بالائی” ها واگذار کرد.

تصور من این است که بسیاری از جریانات خو گرفته به سیاست در فضای مجازی و شیفته و شیدا به منولوگهای بی خاصیت، تاب چفت شدن با تحولات جامعه را نخواهند داشت.

من در بخش سوم و پایانی این نوشته ها، بطور مشخص تر بر وضعیت نیروهای اپوزیسیون در طیف چپ و راست، خواهم پرداخت.

۲۵ دسامبر ۲۰۱۸
iraj.farzad@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست