سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سعید حسینی
برخی از ویژگی های «شورش تهیدستان»


• شورشهای تهیدستان گاه به گاه شکست می خورند اما سرکوب یا شکست آنها گذرا است. نتیجه ی شکست یا نتیجه ی سرکوب این شورشها به معنی پیروزی طبقه ی حاکم نیست، بلکه به معنی شکست جو رعب و وحشت است. شکست شورش تهیدستان رسوایی نظام موجود و اسرار زدایی از آن است. این شورشها ایدئولوژی و گفتمان های حاکم را به چالش می کشد. پویایی شکست شورش های تهیدستان در «دیالکتیک سلبی» آن است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ بهمن ۱٣۹۷ -  ۷ فوريه ۲۰۱۹



شورشهای اجتماعی که اغلب از سوی اقشار فرودست جامعه برپا میشود، همیشه تحلیلگران را غافلگیر میکند. زمان و مکان این شورش ها، بافت نیروی های اجتماعی شرکت کننده در آنها، میزان فراگیرشدن و خلاصه سمت و سوی شعارهای شورشیان، تقریباً هیجگاه قابل پیش بینی نیست. این شورشها، یا معمولاً سریع سرکوب می شوند، یا به علت های درونی – مثلاً بافت چند گونه یا چند دست شورشیان – و علت های بیرونی – مثلاً عدم پشتیبانی از سوی دیگر اقشار اجتماعی – شکست میخورند، یا ادامه ی شورش ناممکن میشود. معمولاً نیروهای سیاسی، به ویژه نیروهای چپ، در باره ی اهمیت رخدادهایی از این دست، بسیار می گویند و بسیار می نویسند. برخی از این نوشته ها برای فهم علت های این شورشها بسیار آموزنده است، اما برخی دیگر بیشتر داستان دل انگیز «آنچه باید رخ میداد» میباشد تا آنچه که رخ داده است. یکی از علت های این فرافکنی، آرزوهای بزرگ، مشروع و اما برآورده نشده این افراد است. اما برای ترسیم خطوط کلی یا حدس و گمان در باره ی «آنچه که میتواند بشود»، در درجه ی نخست باید «آنچه که هست» را تحلیل و تبیین کرد.
این نوشتار آهنگ آنرا دارد، برخی از ویژگی های شورش های تهیدستان را بازنماید. از آنجایی که ایران خود در سال گذشته شاهد یکی از این شورشها بود، تمرکز این نوشتار بروی شورش های دیماه سال ۱۹۹۶ است.


۱. شورش های دیماه ۱٣۹۶: یک یادآوری کوتاه


میدانیم که اعتراض های دی ماه سال ۱٣۹۶ در شهر مشهد آغاز شد. شماری از مردم در هفتم دی ماه در این شهر به خیابان آمدند و به سیاست های اقتصادی دولت روحانی – بویژه برعلیه گرانی – اعتراض کردند. نخستین شعار آنها «مرگ بر روحانی» بود. در همان زمان گفته شد که سازماندهندگان این گردهمایی، جناح رقیبِ دولت روحانی هستند – یعنی دارودسته ی آیت الله خامنه ای و چاکران دست به سینه ی او در مشهد، آیت الله و حجت الله اسلام معروف احمد علم الهدا و ابراهیم رئیسی. هنوز روشن نیست که این گفته تا چه میزان درست است. اگر هم درست باشد، نه برای تحلیل این شورش ها مهم است و نه برای تعریف جایگاه و اهمیت آنها. همانطور که می دانیم، دامنه ی این اعتراض ها به مانند آتشی زبانه کش به سرعت به شهرها و آبادیهای دیگر رسید و شکل شورش به خود گرفت. شورشیان خشم خود را نه تنها متوجه ی سیاست های اقتصادی-اجتماعی دولت موجود کردند ، بلکه - اینجا و آنجا - کل دستگاه حاکم را به چالش کشیدند. این شورش ها در هشتاد تا صد شهر به مدت ده روز ادامه داشت. در این اعتراض ها بیش از پنج هزار نفر دستگیر شدند که بسیاری از آنها پس از چند روزی آزاد گردیدند. بیست و پنج نفر هم جان خود را در شورش ها از دست دادند. تندی و تیزی این شورش ها در همه جا یکسان نبود. شعارها و کنش های اعتراض کننده گان از هماهنگی، از پیوند و انسجام زیادی برخوردار نبود. البته نمی توانست هم برخوردار باشد. آتش شورش های دی، به مانند بسیاری از شورش های تهیدستان، با همان شتاب و شدتی که آغاز شده بود، تقریباً با همان شتاب و شدت خاموش شد، یا به بیان باریکتر، سرکوب شد.


۲. ویژه گی های اصلی شورش ها


یکی از پرسش هایی که همیشه و همواره، پس از خاموشی شورشها یا سرکوب آنها مطرح می شود، اهمیت اجتماعی و سیاسی این شورش ها در روندهای مبارزات اجتماعی (انقلابی) است، و پرسش دیگر ویژگی های آنها است. برای پاسخ به پرسش هایی از این دست، بهتر است که نخست سه سازه ی یا سه فاکتور اساسی را برشمرد که برای تحلیل همه ی شورشها و اعتراض های اجتماعی در نظرگرفته میشود و سپس هریک از این سازه ها را جدا-جدا بررسی کرد. این سه سازه ی شامل (یک) جغرافیای اجتماعی- اقتصادی شورش ها است، (دو) ساختار و بافت اجتماعی (طبقاتی) آنها و سرانجام (سه) خواسته ها و چشم انداز سیاسی- اجتماعی شورشیان است.


(یک) جغرافیای اجتماعی- اقتصادی شورش ها


کانون اعتراض ها و شورش های دیماه اکثراً شهرهای کوچک و نیمه بزرگ بود. شمار قابل توجه ای از این به اصطلاح شهرها، بیشتر بافت روستایی داشته و دارند تا بافت شهری. علت اینکه چرا این روستاهای بزرگ، تقریباً یکشبه، از روستا به شهر ارتقاء یافته اند یا رسماً شهر شده اند، حتماً و لزوماً نتیجه ی فرآیند توسعه ساختاری این روستا ها نیست. اگر منافع مافیای قدرت، اعم از کارگزاران محلی و منطقه ای تا کشوری، ایجاب کند، یک روستا می تواند در مدت کوتاهی شهر بشود. به همین شکل، می تواند یک شهر، با صنعت زدایی و با کاهش خدمات شهری و کشوری، تبدیل به ویران سرایی بشود که آن را نه دیگر می توان شهر و نه می توان روستا نامید. جغرافیای شورشهای دی ماه بیشتر در مناطق فقیر یا کمتر توسعه یافته بود تا در مناطق ثروتمند و بیشتر توسعه یافته. یکی از مشخصه های کلاسیک مناطق محروم یا توسعه نیافته، نقش کم یا حاشیه ای آنها در تولید ناخالص ملی است. این بدین معنی است که در آنجا، زیرساخت ها بیشتر انگلی است و تقریباً هیچ رابطه ای با چرخه ی تولید و انباشت سرمایه ندارد. در آنجا امکان کار محدود است و میزان در آمد سرانه ی مردم پایین تر از مناطق توسعه یافته است. بالاخره در مناطق محروم یا کمتر توسعه یافته، انباشت سرمایه یا به مقدار کم یا اصلاً فرآورده نمی شود، یا اگر این انباشت صورت می گیرد – مثالا از فروش مواد خام – به علت های گوناگون به جاهای دیگر انتقال داده می شود. جان کلام اینکه، مناطق کمتر توسعه یافته یا محروم مناطقی هستند که در آنجا میزان بیکاری، گرانی، هزینه، فقر اجتماعی و فرهنگی، ترکِ دیار و انواع و اقسام نابسامانی های اجتماعی و روانی از مناطق دیگر بیشتر است.
بنابراین می توان یکی از ساخت پاره های اصلی شورشها و اعتراض های دی ماه سال گذشته را، اعتراض تهیدستان بر علیه نابرابری سطح زندگی در مناطق پیرامونی (توسعه نیافته) و کانونی یا متروپل (توسعه یافته) دانست. این پدیده که «جامعه شناسی توسعه» آنرا اصطلاحاً «تضاد (نابرابری) شهر و روستا» می نامند، در «کشورهای جهان سوم» یا در «کشورهای سرمایه داری پیرامونی» جایگاهی ساختاری دارد. البته فقط در حاشیه بگوییم که در «کشورهای سرمایه داری پیشرفته» گمان برده می شد که این پدیده، برای همیشه از بین رفته است. امّا با چیره گی سیاست های نئولیبرالی در زمانه ی جهانگستری سرمایه (یا گلوبالیزاسیون)، پدیده ی نابرابری یا «تضاد شهر و روستا»، دوباره زنده گردیده است. برآمد و رشد جریان های پوپولیستی راست را در آمریکا و در برخی از کشورهای اروپایی، نمی توان بدون در نظر گرفتن این پدیده توضیح داد. این جریان ها بخاطر سردر گمی و پراکندگی جریان های چپ، یا بخاطر نبود آلترناتیوی که برنامه ی عملی برای برون رفت از بحران سرمایه داری داشته باشد، بر موج نارضایتی ها سوار شده و آنرا از آن خود کرده اند. بنابر پژوهش بسیاری از جغرافیادانهای انسانی، پایگاه توده ای جریان های پوپولیستی راست بیشتر در مناطقی است که یا تاریخاً به حال خود واگذار شده و کمتر توسعه یافته اند، یا با حاکمیت سیاست های نئولیبرالیستی و با بالا رفتن شدت رقابت در بازار کار، کالا و سرمایه، از این مناطق صنعت و خدمات زدایی شده است. یکی از ساخت پاره ی اصلی اعتراضهای پی در پی «جلیقه زرد های» در فرانسه، همین نابرابری سطح زندگی در مناطق پیرامونی و کانونی است.
همانطور که گفته شد، بنابر جغرافیای شورشهای دی ماه می توان گفت که ما در اینجا با اعتراض هایی سر کار داشتیم که یکی از مشکلهای ساختاری ایران را هدف قرار داده بود. البته شاید لازم به گفتن نباشد که تضاد یا نابرابری شهر و روستا، لزوماً یا ضرورتاً به آن شکل و معنی که جامعه شناسان دهه های شصت و هفتاد میلادی تعریف می کردند، دیگر پدیدار نمی شود – نه در کشور های پیشرفته و نه در کشورهای به اصطلاح جهان سومی. جهانگستری سرمایه، یا به اصطلاح گلوبالیزاسیون، گسترش جهانی رسانه ها، رشد و گسترش تکنیک و پائین آمدن هزینه ی تولید زیر ساخت های عمرانی، کم هزینه بودن ترابری، افزایش تحرک یا جابجایی انسانها و کالا و غیره تضاد کلاسیک شهر و روستا را از بین نبرده، بلکه شدیدتر و پیچیده تر کرده است. «تضاد پیرامون و کانون» یا اساساً نابرابری های اجتماعی رازآمیز تر شده است. امروزه نابرابری شهر و روستا، هم خود را در وجود دو منطقه ی جغرافیایی کاملاً جدا و دور از هم نشان می دهد و هم در وجود محله های فرادست نشین و فرودست نشین در شهرها و بالاخره در افزایش آلونک نشینی در حاشیه ی شهرها. این وضعیت، بدین معنی است که ما هم یک پیرامونی و کانونی در سطح کشور داریم و هم در شهرهای نیمه بزرگ و بزرگ. پژوهش های جامعه شناسان شهری به مانند مایک دیوس به ما نشان میدهد که شهرها – بویژه در کشورهای جهان سوم – از اواخر دهه ی هفتاد میلادی به اینسو، دیگر به مانند گذشته توانایی جذب نیروی کار مهاجرین را ندارد. این مهاجرین نه می توانند در بخش تقریباً پایدار و «رسمی اقتصاد» کار پیدا کنند و نه بوروکراسی سیاسی و نظامی دیگر توانی جذب آنها را دارد. مدت هاست که اقتصاد سیاسی شهرها دگرگونی های ژرفی را تجربه می کند. اگر گسترش شهرها در دهه های پیشین با ایجاد صنایع و گسترش خدمات مدرن پیوند ساختاری داشت، یا شهر خود را با صنعت و خدمات مدرن، با کار و تولید صنعتی تعریف می کرد، امروزه دیگر این پیوند دائماً در حال از هم گسستن است. ما با پدیده ی «شهر بدون صنعت» روبرو هستیم. این وضعیت پی آمد های گوناگونی را به همراه دارد. گسترش «بخش غیررسمی اقتصاد» یکی از این پی آمدها است. در این بخش انواع اقسام شکل بهره کشی حاکم است. در این بخش، کارکنان بدون داشتن چتر حمایت قانونی یا اجتماعی، اغلب با دستمزدی ناچیز کار میکنند و وضعیت شغلی کاملاً بی ثباتی دارند. پی آمد دیگر دگرگونی اقتصاد سیاسی شهرها، عدم هم آمیختگی و مشارکت اجتماعی و فرهنگی مهاجرین با بومیان شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ است. این بدین معنی است که مهاجرینی که از مناطق کمتر توسعه یافته به مناطق توسعه یافته ی بزرگ شهرها مهاجرت میکنند، فقط موقعیت آنها از لحاظ به اصطلاح «جغرافیای طبیعی» تغییر کرده است، نه چندان از لحاظ «جغرافیای اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی». این مهاجرین در حلبی آبادها یا در محلاتی با زیرساخت های فرسوده ی شهری و بدون خدمات دولتی زندگی می کنند. یکی از پی آمد های عدم هم آمیختگی مهاجرین «روستایی شدن شهرها» است، یعنی تجزیه دائمی شهرها به مناطق توسعه یافته و توسعه نیافته، به دهکده ها و برج و باروهایی که در برابر هم صف آرایی کرده اند. دگرگونی اقتصاد سیاسی و ساختاری شهرها زندگی به اصطلاح بومیان شهرها را هم دچار جابجایی ها کرده و تکان های شدیدی را موجب شده است. ریزش طبقاتی اقشار شهری میاندست به فرودست و فقیرتر شدن اقشار فرودست در سال های گذشته افزایش پیدا کرده است. ما در شهرها با افزایش دائمی شمار انسان هایی روبرو هستیم که نه «لمپن پرولتاریا» اند و نه کارگران آبی پوش صنعتی. اینها کارگرانی هستند روز مزد، بدون موقعیت پایدار یا همان «ِپرکارییات». چندان جای تعجب نیست که تضاد های طبقاتی در شهرها هر دم بی واسطه تر جلوه میکند. جای تعجب نیست که ما در سال های اخیر بیشتر با شورشها و اعتراض های اجتماعی خود جوش و خود فرمان روبرو هستیم، تا اعتراض هایی که از سوی احزاب یا اتحادیه های کارگری تثبیت شده، رهبری می شوند. تمامی شورشهای «بهار عربی» خارج از مدار ایدئولوژیک، خارج از برنامه ی سیاسی اپوزیسیون سابقه دار کشورهای عربی برپا شد.
این وضعیت جهانی با کمی تفاوت شامل ایران هم می شود. ما درایران از یکسو شاهد افزایش دائمی مهاجرت به شهرها، گسترش اقتصاد خدماتی و رانتی، لاغر شدن اقتصاد تولیدی، عدم توانایی شهرها در تامین کار، نان و امنیت اجتماعی، افزایش تضاد های اجتماعی و فرهنگی، افزایش حاشیه نشینی و سقوط محله های سابقاً نیه مرفه یا مرفه به محله های فقیرنشین هستیم، و از سوی دیگر شاهد گسترش مناطق محروم یا کمتر توسعه یافته با حداقل زیرساخت اقتصادی و اجتماعی. لازم به تذکر است که داشتن آب و برق، وصل بودن به شبکه تلفن یا به شبکه ی جاده ها و ترابری کشوری اگرچه نشان از وجود سطح بهتری از زندگی در فلاًن منطقه است، اما لزوماً به این معنی نیست که آن منطقه یا آن شهر توسعه یافته است. توسعه یافتگی بر اساس میزان سهم آن منطقه در تولید ناخالص ملی (ناشی از کار تولیدی) و بر اساس میزان توزیع ثروت و فرصت های اجتماعی و فرهنگی بین مردم آن منطقه ارزیابی می شود. اساساً دولت های مدرن سرمایه داری بصورت عام و بخصوص رژیم های دیکتاتوری توسعه گرا که پس از انقلاب یا کودتا برسر کار می آیند، با اجرای رفرم ارضی، مدرنیزاسیون ساختار دیوانساری و خدمات اجتماعی، و خلاصه با اجرای برنامه های آباد سازی شهرها و مناطق روستایی، از یکسو بدنبال ایجاد شرایط انباشت سرمایه و بازتولید آن هستند و از یکسو دیگر در تلاش اند که پایگاه توده ای خود را گسترش دهند و توانایی بسیج توده ای خود را بالا ببرند. ایجاد «بازار ملی» به «دولت ملی» نیاز دارد و «دولت ملی» زمانی می تواند اقتدار خود را اعمال کند که نهادهای سیاسی، حقوقی، امنیتی اش را در دور افتاده ترین دهکده برپا سازد. البته رژیم های ایدئولوژیک، به مانند جمهوری اسلامی، رسالت دیگری هم برای خود قائل اند. همانطور که می دانیم این رژیم اسلامی با دفاع از «مستضعفین» و «کوخ نشیان» به میدان آمد. برنامه های آبادی سازی مناطق محروم یا به اصطلاح «جهاد سازندگی» یکی از اهداف اصلی این رژیم در ده های نخستین پس از انقلاب بود.
بنابراین جغرافیای شورشهای دی ماه به نشان میدهد که (یک) رژیم جمهوری اسلامی پس از تقریباً چهل سال از عمر نامیمون اش نتوانسته است، یکی از هدف های مرکزی برنامه توسعه خود را چه در سطح کشوری و چه در سطح شهری عملی سازد؛ یعنی از بین بردن نابرابری ساختاری بین مناطق محروم و نامحروم، بین «پیرامون و کانون». رژیم در اینجا شکست خورده، شکست اش، بنظر قطعی می آید. این جغرافیا به ما نشان می دهد که (دو) سرمایه داری ایران یا همان سرمایه داری «خصولتی» با هلدینگ های معروف اش – سپاه پاسداران، آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان و... – دیگر توانایی جذب نیروی کار به مانند گذشته ی را ندارد. این سرمایه داری که قرار بود با سیاست «تعدیل ساختاری» اقتصاد ایران، پیش از هرچیز با ارزان سازی نیروی کار، کار ایجاد کند و کالا تولید نماید، آنچنان به سوداگری با پول، خدمات و کالاهای وارداتی روآورده است، که تا اطلاع ثانوی چندان نیاز به نیروی کار شهری یا روستایی ندارد.
تاکنون مناطق توسعه نیافته، نیروی کارغیرماهر، تورم جمیعتی و بخش «غیررسمی اقتصاد» منبع تأمین «ارتش ذخیره کار» را تشکیل میداد. مارکس هم در «کاپیتال» به «ارتش ذخیره ی کار» اشاره می کند و رابطه ی آن را با انباشت دائمی سرمایه یک رابطه ی درونی- ساختاری میداند. اما با پیشرفت تکنیک و بکارگیری اشکال سازمانی مدرن در پروسه ی کار، تولید و خدمات، بنظر میرسد که «ارتش ذخیره کار» دیگر آن کارکرد و وزنه ی سابق را روند انباشت سرمایه ندارد. ما از از یکسو شاهد افزایش دائمی میزان بارآوری در بخش تولید و خدمات هستیم، همزمان اما شاهد کاهش دائمی حجم نیروی کار زنده – بویژه نیروی کار زنده ی غیرماهر – در پروسه ی تولید و خدمات. بیکاری سازی یکی از پی آمدهای بی واسطه ی آن است. «ارتش ذخیره کار» با افزایش روز افزون اش، دیگر به خطر بزرگی برای سرمایه داری تبدیل شده است. جغرافیای شورشهای دی ماه نشان میدهد که (سه) شکست رژیم در از بین بردن نابرابری سطح زندگی، تنها یک شکست ایدئولوژیکی و یا شکست مفتضحانه ی ادعاهای بلند پروازانه ی اش نیست. اهمیت سیاسی این شکست در این مورد هم است که رژیم اسلامی بخشی از پایگاه اجتماعی خود و منابع انسانی خود را از دست داده است. آن گزاره ی معروف که می گفت «انقلاب را شهری های می کنند و اما پاسداری از نظام پس از انقلاب را روستائیان»، دستکم در باره ی ایران چندان اغراق آمیز نیست. مردم فرودست منطقه های محروم، قشرهای روستایی و حاشیه نشین – به ویژه در دو دهه ی نخست پس از انقلاب – یکی از تکیه گاه های پرستبر، یکی از منابع سرشار سربازگیری رژیم جمهوری اسلامی بوده اند. بکارگیری نیروی کار آنها در نهادهای دولتی و در نهادهای موازی، در دوایر امنیتی و نظامی به رژیم این امکان می داد که هم خود را بعنوان حامی فرودستان معرفی کند و هم مبارزات فرودستان را، مستقیماً در محل زندگی شان کنترل کرده و سرکوب نماید. اگر نگوییم که این منبع انسانی و مشروعیت ساز کاملاً خشک شده است، اما می توان گفت که رژیم دیگر دارای آن امکانات وسیع بسیج و ادغام اقشار فرودست جامعه را ندارد.


(دو) ساختار و بافت اجتماعی (طبقاتی) شورش ها

بر اساس آنچه که ما تاکنون از ساختار طبقاتی شورشهای دی ماه سال گذشته می دانیم، شورشیان از اقشار و گروه های گوناگون جامعه بودند. این گروها و اقشار اجتماعی شامل جوانان تهیدست شهری و عمدتاً بیکار، کارگران روزمزد و فصلی، زنان تهیدستی که تنها سرپرست و نان آور خانواده اند، می شد. گروه مال باخته گانِ خرده پا که پس انداز خود را در جریان ورشکستگی بانکها و صندوق های خصوصی و دولتی از دست داده بودند، هم یکی از گروه های شرکت کننده در شورشها و اعتراض ها بودند. البته این اعتراض ها به مانند بسیاری اعتراص هایی که در سالهای گذشته ی رخ داده است، هواداری و همدلی اقشار و گروه های اجتماعی دیگری را هم برانگیخت؛ مثلاً همدلی و همبستگی کارگرانی که حقوق آنها ماهها پرداخت نشده بود، بازنشستگانی که به بیمه های اجتماعی معترض و از میزان حق بیمه خود یا از عقب افتادن پرداخت آن ناراضی بودند، گروهی از دانشجویانی که نگران بودند که آیا پس از پایان تحصیل کار پیدا می کنند، یا باید چند سالی سربار خانواده اشان بشوند و بالاخره دانش آموختگانی که یا کار نداشتند یا اگر هم داشتند، آن کار ربطی به تخصص شان نداشت. شماری از این گروه ها به مانند دانشجویان، عمدتاً دانشجویان چپ، نقش فعالی در اعتراض ها ایفا کردند و شماری دیگر، اینجا و آنجا، چند گامی با تظاهرکنندگان خشمگین همراه شدند.
گروه عمده در اعتراض ها و شورش های دیماه، همان دو گروه نخست بود، یعنی جوانان بیکار از اقشار فرودست جامعه، کارگران روزمزد یا بدون قرارداد کار و کارگران فصلی. این پدیده چندان شگفت انگیز هم نیست. همانطور که در بالا به آن اشاره شد: دگرگونی در اقتصاد سیاسی شهرها و پی آمد های اجتماعی- سیاسی آن به ویژه در کشورهای جهان سوم از یکسو و از سوی دیگر رشد و گسترش اقتصاد رانتی در ایران، سرازیر شدن سرمایه های کلان به بخش خدمات مالی و کالایی، ارزان سازی نیروی کار یا بی پناهی حقوقی و اجتماعی کارگران و خلاصه کاهش دائمی خدمات اجتماعی وغیره باعث گردیده است که هر روز اقشار قابل توجه ای از کارکنان جامعه به خارج از چرخه ی روابط و مناسبات تولید و توزیع پرتاب شوند و به قشرهای پایینی هرم اجتماعی ریزش کنند. این وضعیت نه تنها بسیاری از جوانان کشور ما را از "افتخار" استثمار شدن در بازار کار سرمایه بی نسیب کرده است، بلکه آن بخشی از کارکنان جامعه هم که دارای این "افتخار" اند، امکان فروش هرروز نیروی کار خود را ندارند. همانطور که در بالا گفتیم: اگر در دهه های گذشته، درصد معینی از بیکاری و تورم جمیعتی همراه با وجود بخشهای «غیررسمی اقتصاد»، و «تضاد شهر و روستا»، «ارتش ذخیره ی کار» را تأمین و امکان کاهش هزینه ی تولید و افزایش سود را فراهم می کرد، بنظر می رسد که سرمایه برای تولید ارزش اضافی، برای انباشت سرمایه، نه تنها دیگر کمتر به «ارتش ذخیره ی کار» نیاز دارد، بلکه «بیکاری سازی» جای آن را گرفته و به یکی از اهرم اصلی افزایش انباشت سرمایه تبدیل شده است. البته در کشورهای پیشرفته ی صنعتی، یکی از علت های کانونی این وضعیت رشد فزاینده و پرشتاب تکنولوژی هم است. اما در ایران همانطور که گفته شد، بیشتر ناشی از رشد و گسترش اقتصاد رانتی است.
باری، اگر بخواهیم دردهای مشترک همه ی گروهای شرکت کننده در شورشهای دی ماه را برشمریم، می توان گفت که بخش بزرگی از این گروهها و قشرها در حاشیه جامعه زندگی می کنند، اگر بخت و اقبال یاری اشان کرده باشد، بصورت روزمزد یا با داشتن قرارداد های سفید در بخش های خُرد و به اصطلاح غیررسمی اقتصاد ایران کار می کنند. اگر بیکاراند، شدیداً وابسته به کمک های خانوداه یا به نهاد های کمک به بینوایان هستند و اگر کار دارند، با درآمد خود نمی توانند هزینه ی زندگی خود را تأمین کنند. به این شورش ها، نه طبقه ی میان دست پیوست و نه اقشار پایین آن. اگرچه شاید کارگران واحدهای بزرگ و نیمه بزرگ صنعتی با شورشیان همدلی داشتند، ولی آنها تقریباً هیچ حضوری در این اعتراض ها نداشتند. حتی بخش نه اندکی از کارگرانی که پیش از این برای حقوق عقب افتادهً به خیابان می رفتند، ترجیح دادند که حساب خود را با شورشیان جدا کنند، احتیاط و محافظه کاری پیشه کنند. بهرحال طبقه ی "همیشه رزمنده ی" کارگر صنعتی شرط عقل دانست که نظاره گر باشد، تا زن یا مرد مبارز میدان.
البته به مانند همیشه، بخشی از چپها در این باره سکوت قهرمانانه کردند و بخش دیگر درباره همبستگی «طبقه ی کارگر ایران» با «کفش ملی پوش های» هم طبقه ای خود، باز هم دچار رومانتیسم انقلابی شدند و شعرهای بسیاری سرودند. بدون اینکه بخواهیم وارد بحث «طبقه» به صورت عام و بحث ویژه گی های طبقه کارگر ایران به صورت خاص شویم، مایلیم تنها به نکته اشاره کنیم، و آن اینکه جزم های ایدئولوژیکی این بخش از چپ های ایران «طبقه کارگر» را در همه ی عالم طبقه ای می داند که یک دست، یک دل و یک زبان است. از نگاه آنها طبقه کارگر هر جا که هست دارای منافع مشترک است. گویی خاستگاه، پیشینه ی اجتماعی-فرهنگی و شکل و سطح آگاهی کارگران چندان نقشی در جهت گیری سیاسی- اجتماعی آنها ندارد. «طبقه ی کارگر» این رفقای محترم، بیشتر شباهت با ایده ی خدای یکتا در ادیان یکتاپرستی دارد.
علت نپیوستن این اقشار کارگری به شورشها کاملاً روشن و قابل درک است: عدم وجود منافع مشترک مستقیم، عدم وجود موقعیت اجتماعی-اقتصادی یکسان با اعتراض کننده گان، شعارهای سیاسی تند و تیز یا رژیم برافکن آنها و همینطور خواسته های کلی، انتزاعی یا گنگ شورشیان - به این یکی در پائین خواهیم پرداخت. برای رفع سوء تفاهم لازم به گفتن این نکته است: این گزاره که می گوید تمامی کسانی که مجبوراند نیروی کار خود را بفروشند، دارای منافع مشترک هستند، اشتباه نیست. اما تمامی صاحبان نیروی کار، چه صاحبان کار یدی و چه فکری، باید نخست به این منافع مشترک آگاه شوند. این آگاهی همیشه و همواره یا به ذات دَم دست نیست، بلکه حاصل یک روند و فرایند تاریخی – اجتماعی است. بنابراین منافع مشترک نیروهای کار در یک چشم انداز تاریخی، برای مبارزات روزمره، بی واسطه و انضمامی کارگران لزوماً تعیین کننده نیست، مگر اینکه کارگران به عنوان «طبقه» به این آگاهی رسیده باشند. باید توجه داشته باشیم که همبستگی یا همدلی با جریانی یا قشری با همرزمی یکی نیست.
با توجه به آنچه که گفته شد، می توان نتیجه گرفت که بود-و-باشِ اقشار وگروهایی که در اعتراض ها یا شورش های دی ماه سال گذشته شرکت کردند، زندگی در فقر مادی و وضعیت ناپایدار اجتماعی-اقتصادی است. در واقع می توان گفت که این اعتراض ها، شورش «اقشار ناپایدار» یا «پِرِکارییات» بود. بنظر می رسد که ما در آینده، با این گونه شورش ها بیشتر روبروخواهیم شد.


(سه) سرانجام خواسته ها و چشم انداز سیاسی-اجتماعی شورش ها


برای دریافت یا فهم چشم انداز سیاسی- اجتماعی شرکت کنندگان در اعتراضها، بررسی شعارها و خواسته های شورشیان دارای اهمیت شایانی است. دسته ای از شعارها علیه نابسامانی های اجتماعی-اقتصادی به مانند فقر، بیکاری، شکاف های طبقاتی و همینطور علیه فساد کارگزاران و وابستگان حکومتی بود؛ به مانند «این همه بیکاریم، خداتونو درآریم»، «ملت گدائی می کنه، آقا خدایی می کنه»، «کشور ما دزد خونه است، توی جهان نمونه است»، «مرفهین بی درد، مایه ننگ ملت» و غیره. دسته ی دیگر از شعارها پیام کاملاً سیاسی داشتند. مستقیماً نظام موجود، کارگزاران این نظام و گروه های دارای امتیاز در رژیم اسلامی به مانند کاست روحانیت را مورد هدف قرار داده بودند؛ به مانند «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر خامنه ای»، «آخوندها حیا کنید، مملکت رو رها کنید»، «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» و غیره. در میان این شعارها، دسته ای دیگر وجود داشت که به گونه ای منعکس کننده ی خواسته های شورشیان یا اعتراض کنندگان بود، یعنی کمی ایجابی بود تا سلبی؛ به مانند «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»، «رفراندم، رفراندوم»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «آزادی، آزادی، آزادی»، «خامنه‌ای بدونه به زودی سرنگونه» و غیره. اعتراض کننده گان فقط از اوضاع داخلی ایران خشمگین نبودند، بلکه همینطور از سیاست های بلندپروازنه و پرهزینه ی رژیم اسلامی در منطقه. دسته ی کوچکی از شعارها در اعتراض به سیاست خارجی و دخالت نظامی رژیم در خارج از مرزها بود؛ به مانند «سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» یا شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران». در کنار این شعارها، شعارهای دیگری هم بودند که بسیار بحث برانگیز بوده اند و در باره ی علت آن بسیار نوشته و گفته شده است؛ به مانند «ایران که شاه نداره، حساب کتاب نداره» یا «رضا شاه، روحت شاد». البته برای کامل شدن دسته بندی شعارها و اهمیت سیاسی و اجتماعی آن، باید شعارهایی هم اشاره کرد که مخاطب آن نه رژیم اسلامی، نه دارودسته ی آن، بلکه بخش انبوهی از مردم بود که در شورشها شرکت نمی کردند و در بهترین حالت تماشاچی بودند، به مانند شعارهای «ایرانی باغیرت، حمایت حمایت»، «زن‌ها به ما پیوستن، بی غیرتا نشستن» یا «نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم». برای یافتن این ایرانی هایی که از نظر شورشیان گویا از "غیرت کافی" برخوردار نبودند، حتی "غیرت" آنها از "غیرت زنها" !! کمتر بود، یا اصلاً ترسو هستند، نیاز به انداختن رمل و اسطرلاب نیست. همانطور که در بالا گفته شد تقریباً کل اقشار میان دست یا طبقه ی متوسط جامعه و همینطور بخش بزرگی از اقشار فرودست جامعه – به ویژه کارگران صنعتی و کار آموخته، یا کارگران یا کارمندانی با ثبات نسبی شغلی در شورش های دی ماه شرکت نکردند.
در تحلیل شعارها و جایگاه آنها، باید همواره به میزان تکرار آنها در اعتراض ها و به گروه هایی که این شعارها را سرمیدادند توجه داشت؛ مثلاً بنظر میرسید که شعارهای «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» یا شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»، «مرگ بر جمهوری اسلامی» یا «مرگ بر دیکتاتور» بیشتر از سوی گروه های دانشجویی یا جوانانی که تا حدودی گرایش سیاسی معینی داستند، سرداده می شد. اما اگر به جایگاه شعارهای اعتراض های دیماه به پردازیم، باید تاکید کرد که شعارهای دودسته ی نخست، جزو بیشترین و به اصطلاح پرهوادارترین شعارها بودند. علت آن روشن است. شورشها در اعتراض به گرانی، بیکاری، به فقر و بالاخره به نابسامانی اجتماعی-اقتصادی آغاز گردید. شورش کنندگان – که اکثریت آنها را جوانان تهیدست و بیکار تشکیل می دادند – خواهان جذب بازار کار و امنیت شغلی، فقززدایی از اقشار فرودست و پائین آمدن هزینه های زندگی بودند. بنابراین شورشهای دی ماه، شورشهایی نیودند که به توان آنها را جزو شورشها یا اعتراض هایی دانست که بصورت بیواسطه و آگاهانه بر علیه روابط و مناسبات سرمایه داری هستند. اگرچه علت بپا خاستن شورشیان عملکرد نوعی از سرمایه داری در ایران اسلامی است. تهیدستان می خواستند دیگر بیکار نباشند، برخوردار از اندازه ای از رفاه اجتماعی باشند و خلاصه زندگی بهتری داشته باشند. اینکه خواست های صنفی یا معشیتی شورشیان در فاصله ی کوتاهی تبدیل به شعارهای تند و تیز گردید و مستقیماً رژیم و سران آن را مورد هدف قرار داد، یک علت ریشه ای دارد. در کشوری به مانند کشور ما، حوزه ی اقتصاد یا به اصطلاح «تولید» از حوزه دولت یا به اصطلاح «بازتولید» هنوز کاملاً جدا نشده است. دولت و وابستگان به مراکز قدرت از بازیگران، تصمیم گیران و بهره وران عمده ی بازار اقتصاد یا اساساً روابط و مناسبات اقتصادی هستند. مردم عامل نابسامانی های اقتصادی–اجتماعی را نظام حاکم و جناح های گوناگون آن می بینند. مردم اکثر حاکمان را بدرستی، دزد و چپاول گر می دانند.
همانطور که نظام حاکم در ایران نظامی است، بناشده بر تناقض بنیادین جمهوریت مردم و ولایت ولی فقیه، بازار اقتصاد ایران هم ساختاری دو گانه دارد. بازار اقتصاد ایران، تقریباً از بخش میانی به بالا، بازاری است در انحصار هلدینگهای معروف. از نقش پروزنه و تعیین کننده ی نفت در اقتصاد ایران که بگذریم، بازار اقتصادی ایران کمتر به مانند یک بازار آزاد کلاسیک سرمایه عمل می کند. سرمایه این هلدینگها و دسترسی آنها به منابع و تأثیر آنها بر روی قوانین کار و سرمایه گذاری، بر مالیات و نرخ گمرک، بر سیاست ارزی و پولی و غیره بدون وابستگی به رژیم و بدون داشتن قدرت در ساختار نظام موجود، غیر ممکن است. بازار اقتصاد ایران یک اقتصاد دولتی به معنی کلاسیک آن هم نیست. این بازار را نه می توان بدون اما و اگر «سرمایه داری دولتی» و نه «سرمایه داری خصوصی» دانست. بازار اقتصاد ایران، بقول تهرانی ها، ساختاری هشلهفت دارد. بنظر میرسد که صفت «خصولتی»، تا اطلاع ثانوی، تنها صفتی است که قادر به بیان وضع واقعی این بازار است. صفت «خصولتی» را توده های مردم از تجربه ی مادی روزانه ی خود با مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ساخته اند. پس همانطور که گفتیم تبدیل اعتراض های صنفی به سیاسی – البته بهتر است گفته شود تکمیل اعتراض های صنفی با سیاسی – ناشی از عدم جدایی کامل حوزه ی سیاسی قدرت در ایران از حوزه اقتصادی است.
در شورش های اجتماعی، مردم معمولاً دولت و دولت مردان را مورد مخاطب قرار میدهند. یا از آنها می خواهند که به دادشان برسد و آنها را از دست سرمایه دارن، احتکارکنندگان یا نزول خوران نجات دهد، یا شورشیان خود دولت و کارگزاران آن را عامل تمامی بدبختی ها می داند. شعار تند شورشیان علیه سران رژیم از سوی برخی از تحلیلگران جوری تفسیر گردید که گویا ما با پدیده ی نوینی روبرو هستیم. شورش های مردمی به ناگهانی رخ میدهد و معمولاً پس از اندک زمانی – چند روز و یا شاید چند هفته – بشدت و اغلب بصورت بسیار وحشیانه ای سرکوب می شوند. شورشیان از اقشار و گروهای اجتماعی هستند که به حاشیه پرتاپ شدنده اند، تهیدست اند، هیچ آینده ای برای خود و فرزندانشان نمی بینند، نقش آنها در چرخه ی تولید و باز تولید کار، کالا و سرمایه ضعیف است. بنابراین، این تهدیستان به هیچ کس و به هیچ نهادی تعهد ندارند و وصل نیستند. آنها به مانند کارگران و کارمندان شاغلی که به ویژه در بخش سوده و استراتژیکی اقتصاد ایران کار می کنند، نه باید رعایت حال کارفرما را بکنند، نه باید نگران از دست دادن کار خود باشند و نه به نهادها دولتی بده کارند. این تهیدستان که تقریباً در آخرین رده های هرم اجتماعی قرار دارند، چیزی ندارند که از دست بدهند. آنها از کرامت خود پاسداری می کنند. رادیکالیسم آنها ناشی از زندگی در حاشیه یا به اصطلاح «در اعماق»، ناشی از ناامیدی است. اما با وجود این رادیکالیسم، بسیاری از خواسته های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اقشار تهیدست یا فرودست جامعه ایران، فعلاً در چارچوب آن حقوقی قراردارد که در «بیانیه جهانی حقوق بشر» (ده دسامبر ۱۹۴٨) – بندهای یک و بند های بیست و دو تا بیست و هفت – و در «قرارداد جهانی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» بشر (شانزده ی دسامبر ۱۹۶۶) – بندی های شش و هفت، هشت و نه، یازده، دوازده تا سیزده – تعریف شده است و دولت ها موظف به اجرای آن هستند. این حقوق شامل حق آموزش، کار، مسکن و بهداشت میشود. همینطور حق آزادی های فردی و اجتماعی و قومی، ایجاد تشکلهای صنفی، حق کار برابر در مقابل مزد برابر، حق اعتصاب و نافرمانی مدنی، ممنوع بودن هرگونه از تبعیض و سرکوب غیره جزو این حقوق محسوب میشود. در واقع چشم انداز خواسته های شورشیان دیماه و اعتراض های کارگری که هم اکنون در جریان است، فراتر از چشم انداز برنامه های سیاسی و رفاه اجتماعی سوسیال دمکراتیک نمی رود – منظور ما برنامه ی احزاب سوسیال دمکراسی اروپا نیست. لازم به توضیح نیست که برنامه های رفاه اجتماعی سوسیال دمکراتیک در دوران جهان گستری سرمایه، دارای تنگناهای کلیدی است و در دراز مدت باید به طرح ها و برنامه های اندیشید که آلترناتیو واقعی مناسبات سرمایه داریست. اما در شرایط کنونی مبارزه، اتحاد عمل جنبش های اعتراضی در ایران حول حقوق سیاسی و اجتماعی بشر و شهروند، می تواند سامانه ای برای امکان تجربه ی مشترک اجتماعی و ایجاد گفتمان های انتقادی و رهایبخش در باره «آنچه می تواند بشود» یا «آنچه باید بشود» فراهم سازد.
شعار «رضا شاه روحت شاه» یکی از شعارهای بحث برانگیز بود. برخی آنرا نویدی بر بازگشت سلطنت طلب ها به میدان مبارزات توده ی مردم در ایران میدانستند، که البته اشتباه است. مارکس در «هیجده برومر لویی بناپارت» با زبانی زیبا، پرده از یکی از علت های این پدیده بر میدارد. بنابر نظر مارکس، دردوران «بحران انقلابی» توده های شورشی ارواح دوران های گذشته را احضار می کنند و به خدمت خود می گیرند. این شورشیان برای مشروعیت بخشیدن به مبارزه ی کنونی خود، رخت ارواح احضار کرده را که همان شخصیت های بزرگ و کوچک تاریخ اند، به تن میکنند، شعار های مبارزه جویانه ی آنها را سر میدهند و خلاصه سمبلها و سنتهای آنها ازآن خود می کنند. شورشیان و مبارزان با «احضار مردگان» می خواهند به مبارزات خود مشروعیت بخشند، به حاکمان بگویند که آنها بی ریشه و بی بدیل نیستند. انقلابی که به نبش قبر و احضار مردگان نیاز دارد، از نظر مارکس، قطعاً انقلاب های رادیکال اجتماعی نیست و چشم انداز انقلابیون یا شورشیان، فراتر از انقلاب های شهروندی یا سیاسی نمی رود. بنظر می رسد که رضا شاه برای آنهایی که در شورش های دی ماه شعار «رضا شاه روحت شاد» سر میدادند – آن هم عمدتاً در دو شهر قم و مشهد – بیشتر تجسم کامل ضد روحانیت و نمونه ی کامل دولتمردی قاطع، سالم و توسعه گرا است تا یک آلترناتیو جدی. در واقع آنها هر آنچه که کارگزاران و وابستگان رژیم اسلامی ندارند و اما باید داشته باشند، را در رضا شاه جمع می دیدند. در اینجا ما تقریباً با همان فیگوری سرکار داریم که فویرباخ در کتاب «گوهر مسحیت» خود به آن می پردازد؛ منظور داستان آفریدن خدا به توسط انسان است. انسانی که ناتوانی ها، آرزوها، نیازها، انتظارهای برآورده نشده خود را در این جهان بی رحم و شفقت بر «موجودی کامل» فرا می افکند و بدین گونه «خدا»ی خود را می آفریند. در اینجا دیگر مهم نیست که آن موجود کامل و نمونه – که در اینجا رضا شاه است – چنین یا چنان شخصیتی بوده، توانایی های عجیب و غریبی داشته، چنین و چنان کاری را کرده یا اصلاً وجود داشته است، مهم آن است که این شخصیت تاریخی برای ابراز انزجار علیه روحانیت، علیه فساد کارگزاران رژیم و دیدگاه های ارتجاعی آنها خوب بکار می آید. بهرحال، زمانیکه آلترناتیو انقلابی و دموکراتیک و جریان های همسو با آن در بحران اند، کار نبش قبر رونق می گیرد. در شورش های دیماه هم همین اتفاق افتاد و تکرار آن در شورشها و اعتراض های آینده هم بعید نیست.
بارها بتوسط کسانیکه شورشهای دیماه را تحلیل کرده اند گفته شده است که تقریباً اکثر شعارهای شورشیان یا جهت گیری آنها در اعتراض ها بیشتر کلی و انتزاعی بود تا خواسته ای انضمامی و مشخص. یعنی خشم و اعتراض تهیدستان به پاخاسته متوجه خرابی ها، نابسامانی ها، فقر و بی عدالتی های عمومی اوضاع کشور بود. این داوری البته درست است. باید توجه داشت که ما در اینجا، با اعتراض های کارگری یا شهروندی با ساختارها و سامانه های نسبتاً سازمان یافته روبرو نیستیم. این اعتراض ها معمولاً دارای آدرس مشخصی هستند، در فضا یا سامانه ی مشخصی رخ می دهند وخلاصه خواسته اعتراض کتنندگان بیشتر انضمامی و ایجابی است تا سلبی و انتزاعی. اما در مقابل اغلب شورش های که به توسط تهیدستان صورت می گیرد، بتوسط توده ی مردمی که تجسم تمامی فقر و رنج مناسبات بی سامان سرمایه داری اند، کلی و انتزاعی است. این شورش ها - اگر بخواهبم مفهومی از هگل وام بگیریم – معمولاً در درون مرزهای «همگانیت انتزاعی» محبوس است. نگاه استوار بر «همگانیت انتزاعی» فقط عنصر یا سازمایه ی مشترک تمامی کاستی ها و نابسامانی ها، نابرابری ها و تضادها نظم موجود را می بیند، لذا شورشیان بیشتر درد همگان را می بینند، نه لزوماً درد این یا آن قشر خاص یا گروه خاص. در واقع فیگور «تهیدستان» امروزی به گونه ای شبیه فیگور «پرولتاریا» نزد مارکس جوان است. پرولترها به هیچ رده ی اجتماعی به هیچ کدام از طبقات «جامعه شهروندی» تعلق ندارند، چرا که اساساً وجود آنها به معنی انحلال «جامعه ی شهروندی» است. پرولترها دارای «منش جهانی» اند، چراکه «رنج جهانی» را در پوست و گوشت خود حمل می کنند. تهیدستان امروزی که به شکل «پرکارییات» هر روز برشمار آنها افزده می شود، تجسم فقر همگانی و سقوط همگانی جامعه اند. «همگانیت» آنها جهانی است.
اگر بپذیریم که چشم انداز شورش های تهدیستان اغلب گرفتار «همگانیت انتزاعی» است، باید نتیجه گرفت که عمل شورشیان هم در این مرحله همان «نفی انتزاعی» است که هگل به ما گوش زد می کند. شورشیان با «نفی انتزاعی» کاستی ها، نابرایری ها و درد و رنج های عمومی را نشانه میگیرند. چشم انداز مبارزاتی در اینجا هنوز در مرحله ی سلبی است. شورشیان می دانند که چه نمی خواهند، ولی هنوز نمی دانند که چه می خواهند. یکی از علت های سرکوب سریع این شورشها از سوی رژیمهای حاکم، جلوگیری از فرارفتن آگاهی شورشیان از مرحله ی «نفی انتزاعی» است. این امر نیاز به زمان دارد، نیاز به تجربه ی اجتماعی یا جمعی و فردی مبارزان دارد، نیاز به رشد و پروش زبانی مشترک. رژیم ها و طبقه ی حاکم ازاین فرایند بسیار وحشت دارند، چون می دانند که خواسته های انضمامی شورشیان در «همگانیت انتزاعی» شورش ها بالقوه موجود است و می تواند آزاد گردد و بالفعل شود. اگر بخواهیم در شرایط اجتماعی کنونی و باتوجه به سطح گاهی جنبش های اجتماعی در ایران «همگانیت انضمامی» شورش های دیماه را بیان کنیم، این «همگانیت» خود را در پیوند حقوق سیاسی با حقوق اجتماعی بشر و شهروند بیان می کند، در خواسته ی اجرای بی قید و شرط آن. لازم به بیان نیست که اجرای بی قید وشرط این حقوق به معنی پایان رژیم اسلامی است. و دقیقاً بدین خاطر، داروی درد مشترک همه ی جنبشهای پیشرو در ایران، فعلاً اجرای این حقوق است. «همگانیت انضمامی» با تعرفی که ما از آن کردیم، بستر اتحاد عمل نیروهای پیشروی جامعه ایران است، از کنشگران حقوق زنان و اقوام، تا کنشگران محیط زیست، دانشجویی و کارگری. آن امکان ایجاد سامانه ای برای تجربه های مشترک است.


٣. اهمیت شورش ها یا سخن آخر


پرسش اینست که شورش های دیماه، اساساً چه اهمیتی داشتند؟ با توجه با اینکه در شورش های دیماه، طبق بررسی ما، بخشی از اقشار فرودست جامعه شرکت داشتند، مرکز این شورش ها در مناطق حاشیه ای شهری و کشوری بود، گرایش ضد سرمایه داری در آن ضعیف و خلاصه خواسته و شعار های آنها بیشتر کلی و انتزاعی، کمتر انضمامی بود.
در باره ی اهمیت این شورشها بسیار گفته شده. یکی ازاین گفته ها تاکید بر این واقعیت دارد که شورشیان نه تنها به هیچ از جناح های حکومت گرایش نداشتند، یا به اصطلاح به آنها روی خوش نشان ندادند، بلکه شورشیان آشکارا در قالب شعار «اصلاح طلب اصول گرا دیگه تموم شد ماجرا» دست رد به هردو جناح رقیب درون رژیم اسلامی زدند. این داروی درست است. شورشیان، در میدان جناح های رقیب رژیم آلوده ی اسلامی وارد نشدند که هیچ، بلکه بازیگران همیشگی این میدان را هم به چالش کشیدند و رسوا کردند. ما امیدواریم که ماجرای این دو جناح برای همیشه تمام شده باشد، اما باید همواره توجه داشت: اگر کنشگران جنبش های اجتماعی در ایران نتوانند اعتماد توده ی مردم را بخود جلب کنند، اگر آنها نتوانند خواسته های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی اقشار وسیع تر جامعه را، یعنی همان «همگانیت انضمامی» را باهم پیوند دهند، و خلاصه اگر کنشگران این جنبش ها نتوانند بین فرودستان و میاندستان جامعه که خواهان دگرگونی و دگردیسی دمکراتیک مناسبات قدرت هستند، پیوند برقرار کنند، نیروی های اصلاح طلب که هیچ، حتی اصول گرایان هم دوباره به میدان بازی خواهند برگشت – قطعاً با لباس و الفاظ به روز شده ی، نه نخ نمای گذشته. رژیم اسلامی هنوز قدرت ساختن شبه اپوزسیون "بسیار امروزی" و "بسیار سکولار" چپ و راست را از دست نداده است. علاوه براین، خطر دیگر فقر فزاینده فرهنگی اقشار فرودست جامعه است. این فقر، زمین بسیار حاصلخیزی برای رشد دوباره ی علف های هرز است. بنابراین در ایران هم، پدیده ی پوپولیست راست، چه از نوع نظامی یا شخصی اش، هنوز امکان رویش دوباره دارد.
در اهمیت شورش های دیماه گفته می شود که اعتراض های کارگری و کارمندی که هم اکنون در ایران جاری است، به نوعی الهام گرفته از شورش های دیماه سال گذشته است. البته این داوری کمی اغراق آمیز است. اعتراض های کارگری و حرکت های شهروندی پیش از دی ماه سال گذشته وجود داشته و حتماً در امسال و سالهای آینده هم ادامه خواهد داشت. اساساً تاٍثیر شورش های تهیدستان حاشیه نشین یا شورش هایی از گونه ی دیماه سال گذشته، بر مبارزات و اعتراض هایی که از سوی اقشار نسبتاً تثبیت شده ی جامعه صورت می گیرد، بیشتر از نوع «با واسطه» است. اینکه چرا این تأثیر بیشتر «با واسطه» است: یک، بدین خاطر که این شورشها اغلب یا سریع سرکوب یا پس از مدت بسیار کوتاهی خاموش می شوند، بنابراین امکان ارتباط، تجربه ی مشترک و پرورش زبانی مشترک با شورشیان عملاً امکان پذیر نیست؛ و دو، بدین خاطر که شعارها و خواسته های شورشیان معمولاً کلی و انتزاعی و نه جزیی و انضمامی است. کارگران یا کارمندان در اعتراض های خود، معمولاً خواسته های صنفی خود را که مشخص و انضمامی است، مطرح می کنند. تاثیر شورش های تهیدستان بر مبارزات کارگری بیشتر از گونه ی تأثیرگذاری بر آگاهی تاریخی مبارزان و کنشگران اجتماعی است. این آگاهی تنها «با واسطه ی» بررسی انتقادی یا با یادآوری آگاهانه ی «آنچه که رخ داده است» می تواند از بالقوه به بالفعل درآید. چه کسی امروز شورش های شهری در دهه ی هفتاد شمسی را بیاد دارد؟ - مثلاً شورش تهیدستان مشهد در اعتراض به تخریب خانه های به اصطلاح غیرمجاز آنها در خرداد ۱٣۷۱ – یا چه کسی هنوز شورش بزرگ و خونین اسلام شهر را در فروردین ۱٣۷۴ به یاد دارد؟
یکی از دستاوردهای شورش های دی ماه که کمتر درباره ی آن گفته شده، به چالش کشیدن گفتمان حق بشری در داخل و خارج ایران بود. شورشیان دیماه، هواداران این گفتمان را مجبور کردند، هر جا که دَم از حق سیاسی و فرهنگی بشر و شهروند میزنند، باید از حق اجتماعی بشر و شهروند هم سخن بگویند. نمی توان از حق بشر سخن گفت، ولی در باره ی تضادهای طبقاتی، استثمار و نابسامانی های اجتماعی سکوت کرد. نمی توان از نقض حق بشر خبر دارد و خبرهای مبارزات اقشار فرودست جامعه را تنها در حاشیه انعکاس داد. در واقع شورشها ی دیماه، گفتمان حق بشری اپوزیسون را که بیشتر بر پاشنه ی حق سیاسی بشر و شهروند می گشت، یک پله ارتقاء داد و آن را با طرح حقوق اجتماعی بشر کامل کرد. در واقع بازگشت «پرولتاریا» به معنی تهیدستان به جهان رسانه و گفتمان اجتماعی-سیاسی را میتوان مدیون شورشیان دیماه دانست. نکته ی دیگری که شورش های دیماه با خود آورد، حساسیت بیشتر مردم و رسانه ها در باره ی فساد مالی سران و کارگزاران این رژیم بود. رسانه ها امروز به مراتب بیشتر از گذشته در باره ی فساد و ریخت و پاش مالی وابستگان به رژیم گزارش میدهند. نکته ی دیگری که می توان آنرا یکی از تأثیرات مثبت شورش های دیماه دانست، انعکاس وسیع تر اخبار مربوط به فقر و نابسامانی اجتماعی و وضعیت اقشار فرودست جامعه است.
شاید بتوان اهمیت شورشهای تهیدستان را، بصورت عام، و شورشهای دی ماه سال گذشته را، بصورت خاص، در جمله های زیر خلاص کرد: مارکس و انگس در «مانیفست حزب کمونیست» خاطر نشان میکنند که کارگران مبارزه می کنند، گاه به گاه پیروز می شوند، اما این پیروزی گذرا است. از نگاه آن دو، نتیجه ی این مبارزات خود را در پیروزی های دَردَم و سریع نمایان نمی کند، بلکه در فرایند گسترش اتحاد کارگران. حال با وام گیری از این گزاره مارکس و انگلس می توان گفت که شورشهای تهیدستان گاه به گاه شکست می خورند (البته اغلب پیش از شکست، بشدت سرکوب می شوند) اما سرکوب یا شکست آنها گذرا است. اما نتیجه ی شکست یا نتیجه ی سرکوب این شورشها به معنی پیروزی طبقه ی حاکم نیست، بلکه به معنی شکست جو رعب و وحشت است. شکست شورش تهیدستان رسوایی نظام موجود و اسرار زدایی از آن است. این شورشها ایدئولوژی و گفتمان های حاکم را به چالش می کشد. پویایی شکست شورش های تهیدستان در «دیالکتیک سلبی» آن است، در وامگیری سلبی یا در نقد تجربه های این شورشها بتوسط کنشگران جنبش های اجتماعی است. نقد تجربه ی های شورشیان امکان ایجاد گفتمانی الترناتیو، امکان ایجاد اتحادی فراگیر از تمام نیروهای پیشروی جامعه را فراهم میکند. وامگیری سلبی تجارب شورش های اجتماعی، نه ستایش رومانتیکی آنها، شرط امکان اتحاد مبارزاتی نیروهای پیشرو جامعه است، برای فرا رفتن از وضع واقعاً موجود.

۰۷.۰۲.۲۰۱۹


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست