فریادهای ما گرچه رسا نیست , باید یکی شود
پیرامون استثمار بومیان آمریکای شمالی
صفار ساعد
•
آنها از آن سوی اقیانوسها آمدند – آنها با کشتیهای جنگی و سربازان و تفنگدارانشان و کشیشان پاکشان به این سوی اقیانوسها آمدند تا ما را که وحشیانی بیش نبودیم متمدن سازند. تمدن آنها از برای ما کشتار، اعتیاد و بیگانه شدن با خودمان بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ فروردين ۱٣٨۶ -
۱۶ آوريل ۲۰۰۷
تاریخ ملل ضعیف و به استثمار کشیده شده را باید مطالعه کرد. باید روشهائی که استثمارگران برای ضعیف نگه داشتن ملل به کار میبرند را شناخت. باید دو و یا چند چهره بودن دولتهای استثمارگر را افشا کرد تا اکثریت جوامع ضعیف یعنی مللی که با کار کردن و مزد گرفتن روزگار میگذرانند به دام روشهای به غایت ماهرانه طرحریزی شده استثمارگران نیفتند. استثمارگران که برای ازدیاد ثروت و سرمایه احتیاج به مزدبگیران ارزان قیمت، منابع زیر و یا روی زمینی ارزان قیمت داشتن و امنیت برای به کار انداختن سیستم استثماری خود دارند، سعی میکنند که ملل ضعیف را مشتی آدمیان بیتمدن، وحشی، و یا به اصطلاح امروزی خودشان دیکتاتور و خشن بنامند. اما آنان فراموش میکنند که بگویند که وحشیگری و خشونت در بازار ایجاد شدهی سیستم استثمارگر سرمایهداری خفته است. آنها فراموش کردهاند که بگویند رقابت در بازار است که احساس انسانها را نابود میکند و بازار سرمایه استثمارگران انسانهائی کارتونی به بار میآورد. انسانهائی که چون انسان آهنی به بوی سود حساس هستند و به هر طرف که آن سر کند چشم و گوش بسته به دنبالش روان میشوند.
اگر از ظاهر دموکراتیک کشورهای استثمارگر و سرمایهداری صرفنظر کنیم و به بطن این جوامع بنگریم جز خشونت، دیکتاتوری، زیر پا له کردن انسانیت و عدالت و تساوی حقوق انسانها چیزی دیگر نمییابیم.
هیتلر و طرفدارانش ساختمان رایش آلمان را به آتش میکشند و آن را به کمونیستها نسبت میدهند تا وسیلهای برای سرکوب کمونیستها فراهم آورند. حکومت های بنیادگرا کافر و غیرکافر اختراع میکنند تا آزادیخواهان و عاشقان دموکراسی را به خون بکشند، حکومت ایالات متحده آمریکا، با بهره گیری از قتل عام یازده سپتامبر به ملل ضعیف حمله کرد و ثروتهای ملی و مزدبگیران ارزان قیمت آنان را چپاول نمود. تمامی این جنایات علیه بشریت زحمتکش را میبایستی بیمحابا به باد انتقاد گرفت تا به پربار کردن آگاهی انسانهای روی زمین، از یک طرف تبلیغات توخالی و دروغین امپریالیستها و استثمارگران را خنثی کرد و از طرف دیگر با متحد کردن انسانهای زحمتکش دنیا جلوی حملات چپاولگرانهی کشورهای استثمارگر را گرفت. ما با چشمانی باز در روز روشن دیدیم که چگونه دولتهای امپریالیستی تحت لوای دفاع از دموکراسی، به کشورهای افغانستان و عراق حمله کردند و به چه جنایاتی که دست نزدند. بیهوده نیست که متفکران عدالتخواه، امپریالیسم را سیستمی میانگارند که اگر لباس فاخر دموکراسی را از تنشان به در آوری، توپ و تانک و بمبهای اتمی آویخته شده به خودشان را هویدا میبینی، وحشیانی که با همین وسایل، ملل ضعیف را میبلعند.
برای بلعیدن کشورهای دیگر، امپریالیستها و استثمارگران در میان مزدبگیران و زحمتکشان کشور خود ایجاد ترس میکنند.
چامسکی متفکر و منتقد عدالتجوی آمریکائی میگوید: «ایالات متحده در مقایسه با دیگر کشورها بیشتر دچار ترس و رعب است. میزان این ترس و وحشت از هر چیزی مثل: جنایات، خارجیها و یا هر چیز دیگر» و ادامه میدهد: «امنیت ایالات متحده از همه جا بیشتر است. ایالات متحده نیمکره را تحت اختیار دارد. هر دو اقیانوس را کنترل میکند . . . هرگز از خارج در معرض خطر نبوده است» تاکتیک «ایجاد ترس» از یک طرف همراه خود نژادپرستی و تحقیر ملل دیگر را به همراه آورده است و از طرف دیگر چهرهی حق به جانب به امپریالیستها میدهد. تا حدی که عدهای از انسانهای خود ملل تحت ستم امپریالیستی با خود امپریالیستها در این قسمت هم صدائی میکنند.
مثلا عربها را سوسمارخور، تنبل و بیابان گرد مینامند، آفریقائیان را آدمخوار جلوه میدهند، و دیگر مردمان ملل تحت ستم را شترچران و جانی و قاچاقچی خطاب میکنند. تبلیغ چنین تفکراتی از نگاه روانشناختی حالت و روحیهای در مردمان به وجود میآورد که تنفر جای رغبت را میگیرد، دور شدن جای نزدیک گردیدن را اشغال میکند. ایجاد ترس به قول چامسکی: «برای کنترل دنیا چه از نظر اقتصادی و سیاسی است. امپریالیسم آمریکا برای سر به نیست کردن بومیان آمریکای شمالی به چنین عملی دست یازید. آمریکا برای موجه جلوه دادن بردهداری از تاکتیک ایجاد ترس بهره جست که در حال حاضر هم شاهد هر روزهی چنین سیاستی از جانب آنها هستیم.» چامسکی متفکر عدالتجوی آمریکائی در همین ارتباط بیان میکند: «این که کارل روو مهم ترین فرد دولت بوش شده است دلیلی دارد. او کارشناس زبده افکار عمومی و استاد کارکشته طرح این تبلیغات است. ترسانیدن مردم و آفرینش این تصور که رهبری توانمند از خطری قریبالوقوع نجاتشان خواهد داد اعمال سریع و بیچون و چرای برنامههای داخلی و سیاستهای خارجی را امکانپذیر میکند».
آری این چنین سیاستهای جنایتکارانهای را اسپانیائیها، انگلیسیها و آمریکائیها برای از بین بردن بومیان آمریکای شمالی به کار برده و میبردند. برای مبارزه با استثمارگران باید چهرههای مبارز بومیان را به مردم شناساند. و این هم چهرهی یکی از عدالت جویان بومی کانادا و آمریکای شمالی:
در ابتدا رحم مادرم وطن من بود، بعدترها پستانها، گرمای بدن و دستان مادرم که در آغوشم میکشید وطن من شد. زمانی که تاتی تاتی میکردم خاک زیر پای خانهام و همسایهام وطن من شد. هر چقدر بزرگ تر میشدم، وطن من به همان نسبت بزرگ تر میشد، تا جائی که فکر میکنم اکنون دنیائی وطن من است. ای کاش که میشد، ای کاش. هنگامی که وطنهایم اشغال شدند، آنگاه دانستم که گفتن ای کاش چه کم است.
من اسمم Anna mae pictou Aquash است. در سال ۱۹۴۵ متولد شدم و در تاریخ ۱۹۷۶ به وسیله مأموران FBI ترور گشتم. من یک زن بومی، یک مادر، یک مددکار اجتماعی، یک فمینیست و یک انقلابی بودم. در خانوادهای فقیر از قبیله Ml Kmaq در نوا اسکوشیا (کانادا) متولد شدم. زمستانهای سرد منطقه را با دو خواهر و یک برادر همراه با والدینم در یک کلبهی چوبی که هیچ گونه وسایل رفاهی از قبیل آب لولهکشی و شوفاژ نداشت زندگی کردم. تنها وسیله لوکس خانه ما یک اجاق چوبسوز بود. فکر میکنم میتوانید حدس بزنید که چه زمستانهای سختی را پشتسر میگذاشتیم. در تابستانها در چادرهای مخصوص بومیان که به نام TIPI معروف است در جنگلهای Umberland شمالی زندگی میگذراندیم. با خوردن خرگوشها و آهوان زنده بودیم. پدرم زمانی که ۹ ساله بودم درگذشت. من را همراه با خواهران و برادرم به مدرسهای که کلیسا ساخته بود و با بودجه دولتی اداره میشد فرستادند تا با تمدن اروپائیها آشنا شویم. در آنجا بود که به معنی نژادپرستی پی بردم. در آن جا بود که فهمیدم که سوغات تمدن اروپائیها برای ما تحقیر، از بین بردن اعتماد به نفس انسانی ما، ایجاد خصلت و خوی زیردستانه و بردهوارانه و در مجموع خلق انسانهای دست چندم بود. در آن جا بود که درک کردم که توسری خوردنهای نژادپرستان چگونه تمام سالیان مدرسه و زندگیام را از نظر روانی و اجتماعی به تباهی کشاند. تباهیای که خواهران و برادران بومیام را به از خود بیگانگی از خویش کشانید و مشتی انسانهای معتاد و ناعلاقهمند به زندگی خویش پرورش داد. باید بگویم که تمدن اروپائی در از خود بیگانگی ما بسیار موفق بوده است. در سال ۱۹۶۲ با مردی به نام Jake Mahoney که هم طایفهام بود به بوستون آمریکا رفتیم. از این مرد دو دختر به دنیا آوردم. دخترانی که هم اکنون با شکایاتی که به دادگاههای مختلف کردهاند در حال زنده کردن نام من و ایدههای عدالتجویانهی من هستند.
وقتی به بوستون رسیدم، تصمیم گرفتم به مردم بومی آنجا که در اعتیاد سنگین به الکل دست و پا میزدند کمک کنم. میدانستم که عامل هر اعتیادی عدم اعتماد به نفس در انسانهاست. از این جهت قصد داشتم که با تدریس تاریخ بومیان و پاسخ به علل از خود بیگانگی آنان که پایه در نژادپرستی سیاستهای اروپائی داشت، در آنان اعتماد به نفسی به وجود آورم تا آنها بدانند که انسان هستند، انسانی چون همهی انسانهای دیگر. وضعیت واقعا وحشتناکی بود. مردم برای تسکین و فراموشی دردهای تاریخی خود از بچه و بزرگ به الکل سخت چسبیده بودند. در ابتدا فعالیتهای من نتایج کندی به همراه داشت. اما پس از پافشاریهای من در فعالیتهایم، آرام آرام حس مبارزه علیه وضع وحشتناک موجود در آنان ریشه گرفت، تا جائی که برای دفاع از حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خودشان دست به اشغال یک هفتهای اداره بومیان بزنند، تا دولت آمریکا را مجبور سازند به وضعیت آنان رسیدگی کند. در همین جا بود که من به کمک Nogeeshik Aquash که از اونتاریوی کانادا به بوستون آمده بود موفق شدیم سازمان جنبش بومیان آمریکائی یا AIM را بنیان نهیم. سازمان ما تصمیم گرفت که فعالیت وسیعیای را در مطبوعات برای رسیدگی به وضعمان آغاز کند. فعالیتهای ما که برای به دست آوردن حقوق از دست رفتهی اجتماعیمان بود بازتاب بسیار وسیعی یافت تا حدی که توانست تا دل هالیوود پیش برود و هنرمندان عدالتجوی هالیوودی چون رابرت ردفورد و مارلون براندو را به طرف مبارزاتمان جلب نماید. تا حدی که مارلون براندو برای اعتراض به رفتارهای ناعادلانه و ناهنجار نسبت به بومیان از گرفتن جایزه اسکار خودداری کند.
برای جلبنظر افکار عمومی سازمان ما تصمیم گرفت که به شهرها و مناطقی برود که بومیان در آن جا به وسیله ارتش انگلیس و آمریکا قتل و عام شده بودند. یکی از این مناطق در Dakota در اردوگاه Pine Ridge بود. این منطقه را به مدت ۷۱ روز اشغال کردیم و تبلیغات وسیعی را علیه کشتارهای نژادپرستانهی سرمایهداران آمریکائی به راه انداختیم. این عمل بازتاب وسیعی در مطبوعات یافت. در ضمن در بین خود بومیان همبستگی و آگاه شدن بر سرنوشت خود را بیشتر دامن زد، به طوری که جمعیت ما که در ابتدا ۲۰۰ نفر بود به ۲۰۰۰ نفر در مدتی کوتاه رسید. دستگاههای سرکوب دولت آمریکا دست به کار شدند. FBI از ارتش استفاده کرد و منطقه را محاصره نمود و اجازه نمیداد که کسی از آن خارج و یا به آن داخل شود. FBI از ورود خبرنگاران و روزنامهنگاران به منطقه ما جلوگیری میکرد. FBI مأموران مخفی خود را به درون ما میفرستاد تا اطلاعات به دست آمده را به پایگاههای FBI مخابره کنند. FBI قصد داشت که با نرسیدن مواد غذائی و بهداشتی به منطقه همگان را به زانو درآورد تا تسلیم شوند. من و عدهای دیگر از دوستان تصمیم گرفتیم که حلقه محاصره را بشکنیم و برای مردم Pine Ridge مایحتاج اولیه و غذائیشان را وارد کرده و بین آنها تقسیم نمائیم. این کار را با مهارت انجام دادیم. روحیهی مردم برای مبارزه علیه فقر و برای به دست آوردن عدالتهای اجتماعی با این کار ما بسیار بالا رفت. حس همبستگی بین فقرا بسیار شکوفا شد. بچههای کوچک ما را عمه و خاله و عمو و یا پدر و مادر صدا میکردند.
FBI از محاصره ما و به زانو درآوردن ما ناامید شد، از این جهت دست به شانتاژ و حملات مسلحانه زد. ما هم برای دفاع از خودمان مسلحانه ایستادگی میکردیم.
در ماه ژوئن ۱۹۷۵ دو مأمور FBI و یک بومی در درگیری کشته شدند. FBI شخصی به نام Leonard Peltiev را که مدتها بود در ونکوور کانادا زندگی میکرد به قتل مأموران FBI متهم کرد. FBI پس از یک سری پروندهسازیهای قلابی تقاضای استرداد وی را نمود. Leonard Peltier یکی از مبارزان بومی برای بدست آوردن عدالتهای اجتماعی و اقتصادی برای بومیان کانادا و آمریکا بود. مأموران جاسوسی هر دو کشور به خوبی او را میشناختند و قصد از بین بردن وی را داشتند. دولت کانادا و دستگاههای قضائیاش فورا با استرداد وی موافقت میکنند.
Leonard Peltier هم اکنون در زندانهای آمریکا به جرم ناکرده به سر میبرد.
FBI پس از آن که با نیروی متحد ما روبرو شد و احساس کرد که در این جنگ و محاصره موفقیتی به دست نیاورده است، دست به تاکتیک جنگی جدیدی زد و آن شایعهپراکنی و متهم کردن عدهای از دوستان ما به همکاری با FBI بود. این تاکتیک شکافی را در بین دوستان ایجاد کرد. FBI از این شکاف استفاده کرده و مرا به قتل رساند و جسد مرا در نزدیک مزرعهای رها کرد. دهقانان جسد مرا که بخشی از آن را حیوانات وحشی خورده بودند و آثار تیرخوردگی در جمجمهام هویدا بود، یافتند. زمانی که اعتراضات نسبت به قتل من بالا گرفت، شایعهپراکنیهای FBI مرا متهم نمودند که با آنان همکاری مینمودم و به همین دلیل به وسیله یک بومی به نام Arlo Looking Cloud به قتل رسیدهام. FBI این شخص را دستگیر میکند و محاکمات بعدی و شکایاتی که دخترانم پس از آن به دادگاه های مختلف نمودند ثابت کرد که من به وسیله مأموران FBI از پشت سر مورد هدف گلوله قرار گرفتهام و علت آن هم مبارزات حقجویانه و عدالتخواهانه من بوده است.
دادگاه های بیشماری از جمله در سالهای ۱۹٨٣، ۱۹۹۴ و ۱۹۹۹ تشکیل شدهاند. در یکی از همین دادگاه ها شخصی بومی به نام Glalaw با شجاعت اعلام میکند که من یک مبارز راه آزادی بودهام و FBI قاتل من است. بفوریت FBI به نزد یکی از دخترانم میرود تا از او اقرار بگیرد که Glalaw که اسمش در لیست سیاه FBI به خاطر مبارزات عدالتجویانه قرار داشت، قاتل من است و متأسفانه یکی از دخترانم به این امر رضایت داد و FBI وی را که در این زمان در ونکوور به کار مشغول بود دستگیر کرده و به محاکمه میکشاند. Glalaw به یکی از دخترانم میگوید که با وجود شهادت دروغ او، وی یعنی Glalaw مرا به عنوان یک مبارز حقوق از دست رفتهی بومیان میشناسد و برایم احترام قائل است و هیچ گاه فکر آن که بخواهد مرا به قتل برساند نمیتواند در مخیلهاش جای بگیرد. من این را موظفم با صدای بلند به مردم خودم بگویم که به دست آوردن عدالتهای اجتماعی و تساوی حقوق بشرها، یک جنگ است و دستگاه های سرکوبگر هم آن را جنگ میانگارند. تنها آگاهی و دانش اجتماعی است که میتواند ما را پیروز کند.
اخیرا خواهر Anna Mae که در Nova Scotia زندگی میکند در مصاحبهای راجع به خواهرش بیان میکند که وی قربانی حکومتهای نژادپرستانه شد، او حقوق زنان و کودکان را در شکل عام و حقوق از دست رفتهی بومیان را به طور ویژه میخواست. او را کشتند چرا که نمیخواستند بومیان به حقوق اساسی خود که انسان هستند واقف شوند. او گنجینهی گرانبهای زندگی بی سر و سامان ما بومیان و به شکل کلی بشریت است.
هنگامی که وطنهایم اشغال شدند، آنگاه دانستم که گفتن ایکاش چه کم است.
آنها از آن سوی اقیانوسها آمدند – آنها با کشتیهای جنگی و سربازان و تفنگدارانشان و کشیشان پاکشان به این سوی اقیانوسها آمدند تا ما را که وحشیانی بیش نبودیم متمدن سازند.
تمدن آنها از برای ما کشتار، اعتیاد و بیگانه شدن با خودمان بود.
ما به هرآن چه که تمدن اروپائی برای ما تا به حال آورده است و آن همانا خانه خرابیهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی ما بومیان بوده است، تف میکنیم.
ما انسانیم
فریادهای ما گرچه رسا نیست
باید یکی شود.
Saffaars@hotmail.com
|