یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چرا باید همراه جنبش فدائیان بود!


سپیده صلح‌جو
از جانب گروهی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)


• در حال حاضر در ایران، مردم، سیاست پیشگانی صادق و فداکار می خواهند. آنان که در راه مبارزه حاضرند جان و مال و آزادی خود را به مخاطره بیافکنند. تجربه به آنها نشان داده که ساختار حکومت در ایران بسیار فسادپرور است و تا آن زمان که ساختار شفافی در نظام حکومتی پیدا نشده است، فقط می توان امید به قهرمانانی وارسته و پاک باخته داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ فروردين ۱٣٨۶ -  ۱۷ آوريل ۲۰۰۷


بر همه چیز کتابت بُوَد
                         مگر
                            بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا،
از خون خویش
                بر آب
                     کتابت کن
تا آن کز پی تو در آید
داند که
       عاشقان و
                مستان و
                        سوختگان رفته اند

این روزها مقالات زیادی راجع به جنبش فدائیان به چاپ می رسد؛ از مجله ی نقد نو گرفته تا سایت اخبار روز، از افرادی نظیر مسعود نقره کار و الهه بقراط که جنبش فدائیان را مضر و خطرناک می پندارند تا اکبر معصوم بیگی و وهاب انصاری که در دفاع از فدائیان قلم می زنند. قبل از طرح موضوع، گفتنی است که این جنب و جوش، خود نشان از اهمیت و زنده بودن ایده ی فدائیان دارد.
برای جمع ما که همگی در دهه ی 1350 به دنیا آمده ایم و در دهه ی 1370 سیاست، سوسیالیسم و فدائیان را شناخته ایم و برای بسیاری از جوانان نسل دوم و سوم انقلاب، شناخت سلوک فدائیان، مسئله ای صرفا" تاریخی نیست. داشتن یک عقیده و آرمان، لازمه هر حرکت سیاسی است، به خصوص اگر حرکتی جمعی و جنبشی اجتماعی را مد نظر داشته باشیم و ای بسا بتوان از راه و رسم آنها بسیار آموخت.
از میان مقالات نوشته شده اما، نوشته ی پ. هاشمی با عنوان "هویت گمشده"(2) از جنس دیگری است. ظاهراً او در ایران است و از نسل قبل از انقلاب. در نوشته ی او آرمان گرایی تحقیر نشده و شعور سیاسی محدود به عقل پوزیتیویستی نیست، بلکه لازمه ی سیاست ورزیدن می باشد و نکته ی مهم اینکه او انگشت بر نکته ی مهم "هویت" گذاشته است.
ما در این مقاله سعی می کنیم ضروت احیاء جنبش فدائیان را با نسل زمان انقلاب و دوستان خارج از کشور مطرح کنیم. مقاله ی پ. هاشمی بهانه ای برای این امر است.
در مقاله ای دیگر تلاش خواهد شد لزوم پیوستن به فدائیان را با نسل جوان و عمدتاً دانشجوی چپ، فعالان جنبش زنان و جنبش کارگری مطرح سازیم.

اگر ما خود را جریانی سیاسی فرض کنیم که در دهه ی 1380 می خواهد منافع 30-20 در صد مردم ایران را نمایندگی کند که کمترین امکانات جامعه در اختیارشان قرار گرفته است، چه عمل سیاسی باید انجام دهد؟
در وهله اول موضوعی که به نظر می رسد تلاش برای ایجاد جامعه ای باز است تا بتوان فضایی ایجاد کرد که عقاید مختلف مطرح شوند و در رقابتی آزاد و شرافتمندانه، هر دیدگاهی، آراء بخشی از مردم را بدست آورد و در تضارب ایده ها و نظر ها، بهترین و معقول ترین آنها حاکم شود.
پدران لیبرالیسم کلاسیک از موضوعی وحشت داشتند و آن تسلط آراء مردم ناآگاه بر سرنوشت جامعه و خود آنها است. اگر توسعه ی سیاسی اتفاق نیفتد و عقل، زمام امور را در دست نداشته باشد، جریان های پوپولیست با وعده های فریبنده، حمایت عوام را بدست می آورند و در غوغای هیجانات مردمی، دیدگاه هایی غیرعقلانی و طبعاً در درازمدت، غیر دمکراتیک بر سرنوشت آنها حاکم می شود.
در ایران تجربه آزادی سال های 1358 و 1359 نشان از این نگرانی دارد و هیچکس نمی تواند مدعی باشد که جامعه ی ما اگر با یک آزادی سریع مواجه شود، چنین نگرانیی بی مورد است.
بنابراین ما باید در پی شکستن فضای بسته سیاسی و اجتماعی فعلی باشیم و همزمان در پی ترویج دیدگاه های مترقی و دمکراتیک برای مردم مورد نظر خود.
مثال بارز و موفق در این مورد ، کمپین یک میلیون امضاء است. این کمپین در واقع خواست های حقوقی مشخص و محدود و قابل فهمی را پیش رو گذاشته است و خانه به خانه و محفل به محفل آنها را مطرح می کند. بحث های فراوانی بر انگیخته می شود و آگاهی زنان در مورد قوانین، سنن و فرهنگ غیردمکراتیک موجود بالا می رود. در عین حال این جنبش با فضای بسته حاکم بر خورد می کند و در درگیری ها و مبارزات روزانه که گاه به خیابان ها کشیده می شود، سعی در شکستن این فضا دارد.
جریان سیاسی مورد نظر ما در پروسه مبارزاتی خود گذشته از نیروی قهر رژیم، نظیر پلیس و وزارت اطلاعات و بسیج، با جامعه ی مدنی جمهوری اسلامی برخورد خواهد کرد. جامعه ی مدنی رژیم، مجموعه ای از نهادها و فرایند هایی است که سلطه ی جمهوری اسلامی را مشروع جلوه می دهد و با تبلیغ خرافات و ایجاد ترس و نگرانی از تحول و مدرنیسم، مردم را در شک و تردید نگاه می دارد.
مجموعه ی کارکردهایی که آخوند ها را نمایندگان خدا و ولی فقیه را وارث امامان معصوم معرفی می کند، سیاست را بدون مذهب، ملعبه دست شیطان و شریعت را مقدس و غیر قابل نقد می داند.
برای مبارزه با این جامعه مدنی، چپ ها همراه تمامی نیروهای مترقی اعم از ملی، ملی- مذهبی و لیبرال دمکرات هستند. در اینجا جنبشی نظیر جنبش روشنگری اروپا در قرن هیجدهم میلادی لازم است. حتی قبل از روشنگران فرانسوی اگر آثاری از نویسندگانی نظیر اراسموس یا مونتنی بخوانید پی به این حقیقت خواهید برد که اروپائیان از چه زمانی تلاش برای کنار گذاشتن تعصب را آغاز کرده اند.
"از نظر نهضت روشنگری، رسالت انسان، که به زندگی او معنا می بخشد، همانا تلاش به منظور فراچنگ آوردن گسترده ترین حد ممکن دانش مستقل و انتقادی است تا آن را از لحاظ فنی در طبیعت، و از راه عمل سیاسی و اخلاقی، در جامعه به کار ببرد. گذشته از این، انسان برای دستیابی به دانش نباید اجازه دهد که اندیشه ی او زیر تاثیر هیچ گونه قدرت و یا پیش داوری قرار گیرد؛ بلکه می بایست درونمایه ی داوری هایش را تنها با خرد نقاد خود تعیین کند."(3) تلاش روشنگران برای احقاق حقوق برابر برای آحاد جامعه بود که در اعلامیه ی حقوق بشر متجلی شد؛ مبارزه ی بی امان با جهل و تعصب، سلطه کلیسا و هر گونه تفکر خرافاتی که فرهنگ گذشته بشری ساخته است؛ در یک کلام فلسفه روشنگری خواستار آن بود که هر فهم فردی و یا اجتماعی به زیر نقد خرد نقاد کشیده شود و آنچه باقی می ماند پذیرفته شود؛ حال این فهم مسیحیت باشد، سلطنت و یا سنت.
نهضت روشنگری صرفا" متکی به افکار عده ای فیلسوف نبوده است. "جامعه سده ی هجدهم منبع و سرچشمه ی روشنگری خود را بیش از آن که در نتیجه ی برخورد مستقیم با نگرش و کارهای فیلسوفان به دست آورد، مرهون فعالیت گروهی است که روشنگری را مردمگیر می کردند – روزنامه نگاران، نویسندگان و چالش گران جوان تالارها (سالون ها)." (4)
در بحث تنویر افکار مردم، چریک های فدائی خلق کار زیادی نکرده اند. شاید زمانه ی ما با زمانه ی آنها متفاوت است و جامعه ی مدنی حکومتی به شکل موجود در زمان آنها کارکردی نداشته است. به هر حال ما ارثیه ی بزرگی از آنها در این باب در دست نداریم.
کار نظری دیگری که لازم است تا گروه مورد نظر ما انجام دهد، ارائه یک برنامه عملی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. باید امکانات و ضعف های جامعه را شناخت و بر اساس آنها قدرت را نقد و مردم را حول برنامه هایی موثر و مفید بسیج نمود. بخشی از این حرکت، منافع طبقات و اقشاری را پیگیری خواهد کرد که چپ را از دیگر جریانات سیاسی جدا می کند. چریک های فدائی خلق در این باب نیز کار بزرگی نکرده اند. کتاب های مرجع مقاله ی پ. هاشمی را ما به دست آوردیم و دوباره خواندیم. از این ادبیات نه آگاهی سیاسی زیادی بدست می آید و نه رهنمود های تشکیلاتی مفیدی.
چریک های فدائی خلق، لااقل برای نسل جوان سیاسی امروز مطالب مهم تئوریکی ندارند. پ. هاشمی نقل قول هایی از بیژن جزنی و صفائی فراهانی می آورد که به نظر ما نیز به طرز عجیبی تازه و مفید هستند ولی فکر نمی کنم او خود نیز معتقد به این امر باشد که با تجربه و آگاهی چریک های فدائی خلق می شد مسائل بعد از انقلاب را تجزیه و تحلیل و خیل عظیم هواداران را رهبری مدبرانه کرد.
از منظر زمان کنونی که به فعالیت چریک های فدائی خلق در دهه ی 1340 و 1350 نگاه کنیم، موضوعی که مطرح می شود آن است که آنها تصوری از اینکه در زمانی کوتاه رژیم شاهنشاهی ساقط شود نداشتند. تقریباً تمامی تلاش آنها در جهت به حرکت در آوردن خلق خاموش و شکستن فضای خفه سیاسی بوده است و مطالعات نظری آنها در رابطه با راه های مختلف مبارزه متمرکز بوده است. از دیدگاه آنها بعد از گشایش فضای سیاسی، اندیشمندان دیگر، سیاستمداران مستقل، اقتصاددان ها، متخصصان و کارشناسان و هنرمندان، می توانستند تصویر جامعه ای بهتر را بسازند. شاید بجز حزب توده ی ایران، آنهم بسیار قالبی و ذهنی، هیچ جریان اپوزیسیونی قبل از انقلاب، برنامه ای برای اداره جامعه در بعد از انقلاب نداشته است.
در اینجا با تفاوت فاحشی بین شرایط موجود و شرایط سیاسی قبل از انقلاب 1357 مواجه می شویم. در عرض بیست و هشت سال اخیر، مردم، روشنفکران و سیاسیون ایران ماجراهای زیادی از سر گذرانده اند و تجارب هنگفتی به دست آورده اند. فضای سیاسی از لحاظ باز بودن، قابل مقایسه با سال های دهه ی 1340 و 1350 نیست. در حال حاضر نمی توان فقط با خواست های سلبی و نفی وضع موجود، مردم را به حرکتی منسجم و طولانی کشاند. آنچه ما می دانیم این است که قبل از انقلاب، صرفاً با شعار "مرگ بر شاه" و یا "هر حکومتی بعد از شاه بیاید بهتر از آن خواهد بود" مردم به حرکت در آمدند. ولی اکنون با مشکلات پیچیده ای که جامعه ی ایرانی با آنها مواجه است، نه به صلاح است بدون طرح برنامه ای و طرح آینده ی نسبتاً مشخص، مبارزه را شروع کرد و نه امکان آن وجود دارد که مردم را تنها با شعار مرگ بر فلان و یا با وعده هایی غیر ممکن، به حرکت سیاسی تشویق کرد.
بدین خاطر ما نیاز به ارائه دیدگاه های خود در بسیاری از موارد نظیر توسعه، آزادی، عدالت، جهانی شدن، رابطه با آمریکا، سنت و فرهنگ، مالکیت، بازار و بسیاری موارد دیگر داریم تا مردم مورد نظر خود را به سویی که مایلیم، دعوت به حرکت کنیم. بنابراین فرق وضع موجود با زمان چریک های فدائی خلق در این است که آنها نیاز به طرح برنامه ی سیاسی مشخصی نداشتند و بدین لحاظ نه تنها ما مطالب زیادی از آنها در رابطه با برنامه ی سیاسی نداریم بلکه اصولاً شباهت کمی بین دو عصر وجود دارد.
پس چه چیزبا ارزشی از چریک های فدائی خلق برای ما باقی مانده است؟ چرا ما مایلیم خود را دنباله رو راه آنها بدانیم، نام آنها را بر خود نهیم و از آنها نیرو بگیریم؟

چریک های فدائی خلق علاقه ای به خوشبختی شخصی شان نشان نمی دادند.
علاقه ای به سازگار شدن با زندگی، یا یافتن جایگاه خود در جامعه ای ناعادلانه.
آنها دچار شور عشق بودند؛ جهل و ذلت و خواری مردم ستمدیده، آرام و قرار از وجودشان می ربود.
عقل فایده گرا و میانه روی، در اندیشه ی آنها جایی نداشت.
آدم هایی که به ضرورت جنگیدن در راه عقیده تا آخرین نفس، اعتقاد داشتند.
در دیدگاه آنها، شکست، شرافتمندانه تر از نجنگیدن و تسلیم بود.
تماشای تحمیق، غارت و ظلم عریان، بی قرارشان می کرد؛ نه آنکه در گوشه ی امنی، ظلم را تجزیه و تحلیل کنند، بلکه زانگونه وجودشان از خشم و نفرت لبریز می شد تا راست قلب سپاه ظالم را نشانه روند.
زندگی بدون جسارت اعتراض، ابتذال و فرومایگی بود.
آنها بر خار بوته ی خون شکفتند و گردن فراز بر تازیانه ی تحقیر گذشتند. خدایی دیگر، آنها را از گونه ای دیگر آفریده بود.

برخوردی که با این طرز استدلال خواهد شد، آن است که این مطالب، شعر است نه دلیل. با برخورد احساسی نمی توان سیاست کرد. ما اکنون بیش از هر زمانی نیاز به راهبرد عقلانی امور داریم!
من سعی می کنم نشان دهم که عقل پوزیتیویستی و حسابگرانه، فقط بخشی از شعور سیاسی را تشکیل می دهد و آنان که گفتار و کردار سیاسی شان محدود به عقل فایده گرا شده است، نمی توانند فهم بالای سیاسی داشته باشند.
بگذارید مطلب را با سئوالی ساده و عجیب از رفیق فرخ نگهدار شروع کنم. آیا او می داند چه تعداد فرخ نگهدار وجود دارد؟ آیا او می داند که به اصطلاح، خودش کدام آنها است؟ حداقل یکی از آنها را که شاید خود نگهدار نمی شناسد، معرفی کنم.
کافی است فرخ نگهدار به خواب برود؛ بلافاصله او وارد نمایشی می شود که نویسنده ای، کارگردانی و صحنه گردانی دارد. به قدری نمایش ها تازه و غریب است که او شاید از وحشت از کابوسی برخیزد و ببیند تمام بدنش غرق در عرق است.
چطور ممکن است او خودش چنین داستان هایی بسازد و فضاهایی را طراحی کند و از واقعه ی بعدی نمایش خبر نداشته باشد!؟ آیا ممکن است بازیگری یا کارگردانی، خود از صحنه ای که می آفریند به وحشت بیافتد؛ آن گونه که ما از سقوط در پرتگاهی، در خواب، از وحشت فریاد می کشیم!؟
این نویسنده و کارگردان خواب های او کیست و چه قصدی دارد؟ به چه نحو می توان با او ارتباط برقرار کرد؟ مهمتر از همه، او در رفتار بیداری فرخ نگهدار چه نقشی بازی می کند؟
فلسفه آلمان بعد از سیستم سازان بزرگ نظیر کانت و هگل، راه دیگری طی کرد و به یکی از تاثیر گذار ترین فیلسوفان بر اندیشه ی قرن بیستم یعنی نیچه رسید. نیچه به زبانی دیگر سخن می گوید. نزد فلسفه ی او، آگاهی به مفهوم عقل، تنها بخشی از هویت فرد را تشکیل می دهد. اگر بخواهیم رفتار آدمی را صرفاً با روش افلاطون و یا کانت تفسیر کنیم، او را تبدیل به آدم کوکی کرده ایم و هیچ از او نشناخته ایم. فروید راه نیچه را ادامه می دهد و در قرن بیستم، آدمی به سیاه چاله ها و اندرونی های وجود خود راه می یابد و تفسیری جدید از رفتار فرد و جامعه پدید می آید.
نیچه "ابر انسان" خود را با چنین صفاتی می خواهد:
"آنانی را که خویشتن را فدای زمین می کنند" ، "و کسانی که برای شناخت می زیند" ، "آنانی که کار می کنند و می سازند"، "کسانی که به فضیلت خویش، عشق می ورزند زیرا فضیلت، خواست فروشد است و خدنگ اشتیاق"، "کسانی که روان خود را با بخشندگی و به دور از پائیدن خویش بر باد می دهند"، "آنان که آیندگان را بر حق می کنند و گذشتگان را نجات می بخشند، زیرا می خواهند جان بر سر کار کنونیان بگذارند"، " آنان که بیش از آنچه نوید می دهند بجای می آورند"، "آنان که روانی سرشار دارند"، کسانی که "روانشان در زخم پذیری نیز ژرف است"، آنان که "آزاده جان و آزاده دلند" و همه، "چکه های گرانی اند" و همچون بشارتگران، خود فنا می شوند. 5)

مقاله ی پ. هاشمی اشاره به شروع روند اشتباهی در حیات فدائیان دارد که بر می گردد به سال های اول بعد از انقلاب که بخش بزرگ رهبران فدائیان تصمیم گرفتند چریک های فدائی خلق را تبدیل به "احزاب برادر" بکنند. ما صلاحیت آن که در این باره اظهار نظر بکنیم را در خود نمی بینیم؛ ولی از شواهد تاریخی چنین بر می آید که این رهبران با عدم اعتماد به نفس در برخورد با رومانتیسم سیاسی و عجولانه، جانب عقل و منطق خشک را گرفته اند و دوراندیشی کافی از خود نشان نداده اند. نمی دانم رفیق مجید عبدالرحیم پور از تعاریف نیچه از ابر انسان چه برداشت می کند؟ آیا چنین تعبیر هایی در تور صید فکر سیاسی او می آید؟

مکانیزم حرکت مردم فقط بر اساس عقل حسابگر نیست. "نیچه بر آن است که در اسطوره، یعنی در گنجینه مشترک تجربه ها و فرانمود های بشری است که رویاها زبانی در خود می یابند و آبستن معناها می شوند. معناهایی که به انسان توانایی تفسیر معنای زندگی خود و کشمکش هایی را می بخشد که پیوسته با آنها درگیر است."(6)
مکانیسم اسطوره پیچیده است؛ ولی نقش آن در ساختن هویت جامعه انکار ناپذیر می نماید. خون سیاوش، بعد از اسلام تبدیل به حسین شهید می شود و در ذهن ناخودآگاه جامعه، حمید اشرف وارث او می گردد. چنین است که زمانی که راجع به حمید اشرف سخن به میان می آید، چیزی ناشناخته، آدمی را وادار به احترام به او می کند.

مکتب ها و جنبش های چپ در قرن بیستم، چه در نقد قدرت و چه در ایجاد فضا و امکانات برای بسیج مردم، از حوزه ی رومانتیک بهره برده اند.
هربرت مارکوزه از بانیان مکتب فرانکفورت می گوید: "چشمگیر تر از همه این است که تشکیلات قدرت حاکمه تا چه حد امروز قادر است نه تنها آگاهی، بلکه همچنین ناخودآگاهی و نیمه آگاهی فرد را دستکاری و اداره و کنترل کند. به این جهت بود که دوستان من در مکتب فرانکفورت، روانشناسی را یکی از شاخه های عمده ی دانش می دانستند و معتقد بودند روانشناسی باید در نظریه ی مارکسی ادغام شود."(7)
اتفاقی نیست که جریانات چپ در آمریکای لاتین، نام قهرمانان تاریخی خود را بر جنبش می نهند و سمبل های تاریخی را مورد استفاده قرار می دهند. "مثل قضیه ماسک که نقشی بسیار مهم در محبوبیت تصویر انقلابیون بین مردم ایفا کرد: همه جای دنیا، هرکسی می توانست با زدن یک نقاب، زاپاتیستا شود. به علاوه ... نقاب زدن، یکی از مناسک رایج در فرهنگ های سرخپوستان مکزیکی دوران ماقبل کریستف کلمب بود، بنابراین قیام مردمی و یکی شدن چهره ها و زنده شدن خاطره ی تاریخی، همه با هم در یکی از ابتکاری ترین نمایش های انقلاب به اجرای نقش پرداخته است."(8)

شما اگر در خیابان ببینید مردی، دختری 8-7 ساله را کتک می زند و کودک فریاد می کشد؛ چه می کنید؟ بعضی ها پیش خود فکر می کنند که این نتیجه فرهنگ پایین مرد است و تا وقتی جامعه با فرهنگ نشده است کاری نمی شود کرد. عده ای دخالت در کار مرد را غیر متمدنانه فرض می کنند و ترجیح می دهند با پلیس تماس بگیرند. عده ای به دنبال مرد قوی هیکلی خواهند گشت تا از او استمداد بطلبند. گروهی فکر می کنند شاید مرد پدر دختر است و اگر جلوی کتک زدن او را بگیرند مرد بیشتر عصبانی خواهد شد و شب در خلوت، کودک را شدیدتر تنبیه خواهد کرد و ده ها فکر منطقی دیگر.
ولی در فرهنگ کنونی ما درست و پسندیده آن است که راست به طرف مرد بروید و دست او را بگیرید و مانع خشونت وی شوید. شاید این تصمیم، ساده و بی نیاز از دلیل عقلی باشد. مهر، کینه، عشق، شور، ایمان، انزجار، همدردی، پریشانی، رهایی، دلتنگی، شوق، وجد و آزادگی بی واسطه ی عقل آدمی را به عمل وا می دارند.

با جمشید طاهری پور مطلبی در میان نهم، که شیفته مدنیت و دمکراسی غرب شده است و از قله رفیع عقل و منطق به سیاست نگاه می کند و لاغیر.
کشور آمریکا از پیشرفته ترین و ثروتمندترین کشورهای جهان است. طبعا" آموزش و علم و تکنولوژی در سطح بالایی است و عقل در ارکان مختلف جامعه حاکم است. در همین کشور بیش از 95 درصد جمعیت آن اعتقاد به وجود خداوند دارند! (9)
چند سال پیش، دنبال یافتن جواب برای سئوالی بودم که مومنین، در مقابل چند سوال فلسفی در حوزه ی استدلال باقی می مانند؟ سئوال های ساده که تناقض تصور قدرت مطلق و یا مِهر مطلق را مطرح می نمود؛ نظیر این سوال که "آیا خداوند می تواند سنگی بسازد که خودش نتواند آن را بلند کند؟" حدس می زدم که جواب ها چیست و سوالی در مقابل آن جواب می پرسیدم. معمولاً به سوال چهارم یا پنجم نمی رسید که شخص عکس العمل نشان می داد و امری عزیز و مقدس در او به چالش گرفته می شد و بحث را رها می کرد. در واقع اعتقاد مذهبی یا اعتقاد به ذات باری، به خاطر دلایل منطقی و علمی نیست بلکه برای گریز از نگرانی ها، پوچی زندگی و یا اظطراب تنهایی است.
آدمیان بارها و بارها تجربه می کنند که دعایشان مستجاب نمی شود؛ اصولاً انسانی که علم آموخته است باید این آگاهی را به دست آورده باشد که نمی شود به یکباره سلسله ی علت و معلول ها گسسته شود و معجزه ای رخ بدهد و باز شاهد آنیم که ایمان از دست نمی رود و ماجرا ادامه پیدا می کند.
ما خود نیز در مواقعی این چنینیم. ما وقتی در مقابل پرده ی سینما قرار می گیریم تا فیلمی را تماشا کنیم، کاملاً آگاهیم که قرار است عده ای هنرپیشه با کمک کارگردان و آهنگساز و گریمور برای ما نقش بازی کنند و همه ی این داستان فقط یک داستان است ولی اگر صد بار هم این ماجرا تکرار شود باز به محض شروع فیلم، گویی عقل و شعور خود را از دست می دهیم، گویی بخشی در ما می خوابد و بخشی دیگر هشیار می شود و در طول فیلم، می خندیم، خشمگین می شویم و یا حتی به گریه می افتیم؛ گریه ای که با خجالت آن را از دیگران پنهان می سازیم.

در سیر تفکر جامعه ی غربی، بعد از شکوفایی علم و ادعاهای بزرگ عصر روشنگری، دوره ی رومانتیسم پدیدار می گردد و روایت های بزرگ را به چالش می گیرد و ادعاهای علمی را دوباره به حوزه های محدود باز می گرداند.

گوته از قول دکتر فاوست چنین می سراید:
گرداگردم، این همه خرمن لغزان کتاب های
کرم خورده و خاک خورده، . .
و من هنوز به حیرتم که چرا دل در سینه ام
نا آرام برای خواستی ناشناخته می تپد

آیزیا برلین در این رابطه چنین می نویسد: "درباره ی رومانتیسم هر چه بگوئیم در این تردیدی نیست که این جنبش انگشت بر چیزی نهاد که کلاسیسیم ناگفته رهایش کرده بود، یعنی بر آن نیروهای ناشناخته و نیز بر این واقعیت که توصیف کلاسیسیم از انسان و توصیف دانشمندان یا افراد تاثیر گرفته از علم، همچون الوسیوس، جیمز میل یا ایچ.جی.ولز یا شاو یا راسل، از انسان، تمامیت انسان را بیان نمی کند. رومانتیسم به این شناخت رسید که جنبه هایی از هستی انسان، خاصه جنبه هایی از زندگی درونی انسان، وجود دارد که کاملا" نادیده انگاشته شده و بدین ترتیب تصویر او تا حد بسیار زیادی مخدوش و بی اعتبار است."(10)

شعور سیاسی، ترکیبی از شناخت دو حوزه ی عقلی و رومانتیک است و هر جریان جدی سیاسی باید در هر دو حوزه، امکان راهبری مغز و قلب مردم را دارا باشد.
نسبت حوزه های عقل و رومانتیسم در جوامع مختلف، متفاوت است. عوامل فرهنگی، مذهبی، تاریخی، اقتصادی و بسیاری عوامل دیگر باعث این تفاوت هاست. آنچه ما از جامعه ی بسیار جوان و شرایط سیاسی بسیار متحول ایران درک می کنیم، آن است که رومانتیسم نقش بسیار بزرگی در تصمیم گیری های مردم ایفاء می کند. به این دلیل است که جوانان، حول سازمان هایی متشکل خواهند شد که عاقل و در عین حال رومانتیک باشند.
از جنبش چریک های فدائی خلق، می توان بسیار چیزها آموخت و راه و روش آنها را تقلید کرد. نقشی که فعالین جنبش رادیکال اجتماعی با انتخاب راه و نام آنان به خود می گیرند، قابلیت راهبری بخش رومانتیک ذهنیت مردم را به آنها خواهد داد.

سال گذشته، صبح روزی که قرار بود در میدان "هفت تیر" تظاهراتی برگزار شود، از وزارت اطلاعات به عده ای از برگزار کنندگان تلفن های مکرر شد و آنها را تهدید کردند که دست از این کار بردارند وگرنه عواقب سنگینی در انتظارشان خواهد بود.
اینکه شخص، اعتقاد به حقوق برابر زن و مرد داشته باشد، قابل فهم در بعد عقلی است؛ اینکه او بخواهد این عقیده را شایع کند و دیگران را آموزش و یا هشدار دهد، منطقی است ولی اینکه در آن صبح بداند که قرار است کتک بخورد و شاید دستگیر شود و با این وجود به میدان "هفت تیر" برود و به رهبری تظاهرات بپردازد در حوزه ی عقل نیست. آدم عاقل معمولاً حساب هزار جور ماجرا را می کند و دلایل مثبت و منفی اقدامی را می سنجد و بعید است که دلیلی برای به خطر انداختن خود پیدا کند.
گفته ی جاودانه ی شکسپیر از قول هملت بیاد آدم می آید: "آری تفکر و تعقل همه ما را ترسو و جبان می کند، عزم و اراده، هر زمان که با افکار احتیاط آمیز توأم گردد رنگ باخته صلابت خود را از دست می دهد، خیالات بسیار بلند، به ملاحظه همین مراتب، از سیر و جریان طبیعی خود باز می مانند و به مرحله عمل نمی رسند و از میان می روند."

به نظر ما سیاست در ایران فعلی امری عقلانی و در عین حال احساساتی است. همان طور که لازم است فعالین گروه مورد نظر ما، خود را مقید به خرد نقاد کنند و دانش و علم سیاست بیاموزند، باید انسان دوستی، عشق به آزادی و عدالت، و نفرت از ظلم و جهل را با محنت و ممارست جزو منش خویش سازند.

برای پرهیز از سوء تفاهم های احتمالی، توضیحی لازم به نظر می رسد. علوم انسانی، نظیر روانشناسی و جامعه شناسی سعی در شناخت حوزه ی رومانتیسم و چگونگی تاثیر گذاری عوامل موثر در آن را دارند و شاید روزی بشر توانایی تجزیه و تحلیل کل رفتار خود را به دست آورد ولی یک جریان سیاسی توانا و با تدبیر، نه به شناخت محدود فعلی این علوم تکیه می کند و نه منتظر آینده های دور می شود.
طبیب های زمان های گذشته اطلاعی از مکانیزم تاثیرگذاری داروهای گیاهی خود بر انسان نداشتند ولی این ناآگاهی مانع از آن نمی شد که با آن داروها، بسیاری از بیماری ها را درمان نکنند و درد هایی را تسکین ندهند.

در حال حاضر در ایران، مردم، سیاست پیشگانی صادق و فداکار می خواهند. آنان که در راه مبارزه حاضرند جان و مال و آزادی خود را به مخاطره بیافکنند. تجربه به آنها نشان داده که ساختار حکومت در ایران بسیار فسادپرور است و تا آن زمان که ساختار شفافی در نظام حکومتی پیدا نشده است، فقط می توان امید به قهرمانانی وارسته و پاک باخته داشت.
مردم هویت احزاب و سازمان های سیاسی را در پروسه ی حیات تاریخی آنان و در دو حوزه عقل و آرمان می سنجند.
کسانی می توانند با عقاید مردم مخالف باشند؛ ولی خطر آنجاست که منکر وجود چنین عقایدی باشند و یا به این خوش باوری دچار شوند که می توان همه ی این نوع عقاید را عقلانی کرد.

در باره ی رفقای خارج از کشور باید به نکته ای اشاره کرد. از دیدگاه ما حرکت موفق سیاسی، وابسته به همکاری نزدیک نیروهای داخل و خارج است و هر گونه تفرقه افکنی در این همکاری را خیانت به منافع زحمتکشان ایران می دانیم ولی در عین حال با این عقیده ی رفیق پ. هاشمی موافقیم که احیاء جنبش فدائیان، فقط در داخل کشور ممکن است. فعالین سیاسی خارح از ایران تنها می توانند به این جنبش کمک فکری کنند. تا زمانی که این افراد فاقد اراده و تصمیم لازم برای آمدن به ایران هستند، نمی توانند از ثمرات حوزه ی رومانیسم بهره ای بخواهند.
از دیدگاه آرمان گرایی، رهبران سیاسی خارج از کشور نمی توانند حتی یک هفته، زندگی ای مشابه زندگی حمید اشرف داشته باشند. آن گونه که او از سال 1349 تا 1355 به قول امیر ممبینی، مسیح وار صلیب خود را بر دوش کشید و بر ترس و شکنجه و مرگ ریشخند زد.

سپیده صلح‌جو
از جانب گروهی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)


پانوشته ها:

1- شعر مطلع مقاله از: ابوالحسن خرقانی (352-425قمری) بر گرفته از: "نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی" ، تصحیح: محمدرضا شفیعی کدکنی ، سخن ، 1385
amp.seenoip.com -2
3- "فلسفه ی روشنگری" ، لوسین گلدمن ، ترجمه: شیوا کاویانی ، اختران ، 1385 ف ص41
4- همان ، مقدمه ی شیوا کاویانی ، ص12
5- "چنین گفت زرتشت" ، فردریش نیچه ، ترجمه داریوش آشوری، به نقل از : "نیچه" ، ستاره هومن ص 197
6- "نیچه" ، ستاره هومن ، دفتر پژوهش های فرهنگی ، 1384 ، ص61
7- "مردان اندیشه" ، بریان مگی ، ترجمه: عزت الله فولادوند ، طرح نو ، 1374 ، مصاحبه با مارکوزه ، ص101
8- "عصراطلاعات" ، مانوئل کاستلز ، ترجمه:حسن چاووشیان ، طرح نو ، 1385 ، جلد دوم ص109   
www.adherents.com/largecom/com_atheist.html 9-
10- "ریشه های رومانتیسم" ، آیزیا برلین ، ترجمه: عبدالله کوثری ، ماهی ، 1385 ، ص222


مقاله پ. هاشمی را که در این مقاله از آن سخن رفته است در اینجاها بخوانید:


www.iran-chabar.de style="text-decoration: none">
[قسمت اول]


www.iran-chabar.de style="text-decoration: none">
[قسمت دوم]


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست