•
حیران ِ چشمهای ِ من؟
حیران ِ دستهای ِ من؟
نه، مباش
به ظلمت این شهر نگاه کن!
به دو سرو بلند حیاط!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۲۲ آوريل ۲۰۰۷
حیران ِ چشمهای ِ من؟
حیران ِ دستهای ِ من؟
نه، مباش
به ظلمت این شهر نگاه کن!
به دو سرو بلند حیاط!
بعد
حیران ِ این حوض ِ لجن بسته
این آه که کبوتر پشت شاخه می کشد
نه، این نوار های سبز را بگذار
گره بسته مادرم
دلخوش کرده، شاید
اینجا که ایستاده ای
یواشکی نفس بکش
یواشکی آرزو هایت را بگو
یواشکی مرا ببوس
به اندازهء شب، دراز برای ِ خواب
بگذار بنویسم
یواشکی با هم پله ها را پایین
نه ، ببخشید بالا می رویم
حیران حرفهای من؟
حیران گوشهای تیزم؟
نه، مباش
به کوچ شبانهء شهر نگاه کن!
به خواب لاشخورها!
بعد
حیران ِ دختران ِ سوخته، در تالارهای پر هیاهو
رقص غمگینشان برای ِ شیخ دوبی
نه، این نوار های سبز را بگذار
گره بسته مادرش
دلخوش کرده، شاید
اینجا که ایستاده ای
آواز به گوش خروس نخوان
درخت را تکان نده
توت ها هنوز نارسند
من پچپچه های دور را می شنوم
صدایم بی غبار
هی قد می کشد
به اندازهء شب، دراز برای ِ خواب
بگذار بنویسم
با هم در لحظه ها مست
نه ببخشید، هشیار روی پنجه ها می رویم
حیران ِ آه های ِ من؟
حیران ِ اشکهای ِ من؟
نه، مباش
به کبکهای خرامان شهر نگاه کن!
به دزدان بغداد!
بعد
حیران ِ عقابی که تیز پرید
اسیر شاخه نشد
میان ِ میدان که شلیک می کردند
خونش از آسمان، روی ِ هر درخت چکید
نه، این نوارهای سبز را بگذار
شاید سنبل سبزیست
این خیابان را هم!
بر سر کوچه ها درختِ چنار کاشته اند
مادران نوارهای سبز خریده اند
این پله ها را هم بگذار
من به اعتماد هی دست تکان داده ام
امّا بیهوده!
من همیشه دلگیر ورق می زنم
به خنده ات چشمک؟
نه! نمی دانم!
بگذار بنویسم
من دلم می تپد
به اندازهء شب روی خطم قد می کشم
واژه ها، سواران ِ شب، سوی ِشهرم
من بی قرار غوطه می خورم
مدام انتظار می کشم
تا تاج ِ سحر بر سر بامم بنشیند.
هامبورگ، ۱۷ آپریل ۲۰۰۷
|