علل و ریشه خصومت «ترکها» با ارامنه و اولین نسلکشی قرن بیستم - ۲
بمناسبت نود و دومین سالگرد بیست و چهار آوریل
عباس مقدم
•
واقعیت و زندگی دردناک ارامنه، در بین مردمان غرب، تاثیری جدی گذاشته و نه تنها ارامنه، بلکه مردم و نهادهای غربی نیز در ۲۴ آوریل، مراسم یادبود ترتیب میدهند. از طرف محققین به زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی، کتابهای زیادی منتشر میشود. روشنفکران ترک نیز آرام آرام، به صف مدافعین حقوق ارامنه، می پیوندند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۲٨ آوريل ۲۰۰۷
تجزیه امپراطوری عثمانی و ایجاد زمینه برای قتل عام ارامنه:
با پایان جنگهای ایران و روسیه و انعقاد دو قرارداد "گلستان" و "ترکمان چای" که اران (جمهوری آذربایجان کنونی)، گرجستان و ارمنستان شرقی، از ایران جدا شد و از آن روسیه گردید؛ جنگ عثمانی با روسیه در دو جبهه بالکان و قفقاز، شروع شد. همانطور که در قسمت اول بیان شد، ارامنه جان به لب رسیده که از هر طرف در محاصره و ستم مسلمانان متعصب و دو دولت خونخوار قاجار و عثمانی قرار داشتند، دوش به دوش سربازان تزاری برای رهایی میهنشان جنگیدند. آنان حتی برای رهایی از ستم مضاعف جوامع مسلمان، به زیر پرچم روسیه رفتن را، علیرغم میل باطنیشان، پذیرفتند. جنگ روسیه با عثمانی، اگرچه سبب آزادی ملتهای غربی عثمانی شد، اما برای ارامنه ارمنستان غربی، رهایی به ارمغان نیاورد. ولی از جمله نتایجی که جنگ به همراه آورد، تضعیف امپراطوری و تشدید جنبشهای رهایی بخش ملل درون عثمانی بود.
عثمانیها علیرغم کشتارهای گسترده، نه تنها نتوانستند جنبشهای مردمی را سرکوب کنند، بلکه حرکتهای استقلال طلبانه روز به روز گستردهتر میشد. در همین زمان سپاه "ینی جری" که از ملتهای غیر ترک عثمانی تشکیل شده بود و ابزار قدرتمند سرکوب، در دست سلطان به حساب میآمد، در نیمه اول قرن نوزدهم، سر به شورش بر میدارد که به دستور سلطان محمود دوم، به توپ میبندند و چهل هزار تن قتل عام میشود.
با اوجگیری شورش و عصیان در بلاد تحت سلطه بخصوص سرزمینهای مسیحی نشین، استحکامات زیادی از دست عثمانیها خارج میشود و هرچه مبارزه بر علیه عثمانیها گستردهتر میشد، خشم و نفرت ترکان شدت میگرفت. اسماعیل رائین به نقل از "همسایه ما ترکیه" چنین مینویسد: «... خشم ترکان بر اثر شورش در استانبول (قسطنطنیه) بدین ترتیب آشکار شد که نجبای یونانیان را گرفتند و با شکنجههای مهیب که خاص آنان بود بقتل رسانیدند. حتی در شب عید پاک وقتی "گرگوار" کشیش هشتاد و چهار ساله از کلیسا خارج میشد، به وسیله نظامیان ترک توقیف و بر سردر کلیسای جامع بدار زده شد و بلافاصله دوازده نفر دیگر از کشیشان و عده کثیری از مسیحیون کشته شدند...»۱
سلطان عبدالحمید که بیشک، یکی از خونخوارترین سلاطین عثمانی بود، نه تنها خود را خلیفه مسلمین مینامید، بلکه با شرکت در کلیسا، نیز مدعی بود که نمایندهی مسیح در روی زمین است! ویلیام اسپنسر مینویسد: «...امپراطور در تشریفات مذهبی کلیسای ارتودکس بنام نماینده حضرت مسیح در روی زمین خوانده میشد و بعنوان شخصیتی مقدس و روحانی مقامی والا داشت و اگر کسی میخواست بحضور وی بار یابد باید روی دست و پا بخیزد و به امپراطور نزدیک شود و پای او را ببوسد و در حال خزیدن روی زمین عقب، عقب برود و از حضورش مرخص شود...»۲
در همین زمان که سلطان عثمانی با اینگونه افکار و اعمال، بر سرزمین پهناوری اعمال قدرت میکرد، اروپا به سرعت در عرصههای گوناگون در حال پیشرفت بود. وی که از تحول و پیشرفت در جوامع مسیحی اروپائی با خبر بود و از طرف مسیحیان تحت سلطه، احساس خطر میکرد، علیرغم ادعایش مبنی بر "نماینده مسیح" در روی زمین، دستور مبارزه بر علیه مسیحیان را صادر کرد. «...در تمام مدتی که نهضت رنسانس و انقلاب صنعتی طرز فکر و زندگی مردم اروپا را دگرگون میساخت، ترکهای آناطولی تحت فرمانروائی امپراطوری عثمانی، در جا میزدند و طبعا روز بروز عقب میرفتند. در طول چند قرن حکومت سلاطین عثمانی، از پدیدارشدن فکر جدید و یا عملی شدن روش جدیدی در زندگی مردم آناطولی بزحمت میتوان نشانهای پیدا کرد...ساکنان آناطولی که خود نیز ترک بودند، از لحاظ روحی و فکری بسیار عقب مانده و از پیشرفت علمی و فرهنگی دنیای خارج بی خبر بودند...چند قرن آمیخته با شکست، حس احترام و اعتماد به نفس ترکها را در آنها کشته بود و سالیان دراز غفلت و بی توجهی، سرزمین غنی و پر درخت و آباد آناطولی را بدل به بیابان لم یزرع و بی آب و علفی ساخته بود...»٣
در اواخر قرن نوزدهم "کمیته اتحاد و ترقی" از طرف "ترکان جوان" برای مبارزه با دیکتاتوری سلطان به وجود آمد. آنان که مدعی دستیابی به تمدن غربی بودند، ولی عملا تلاش برای "ترک" کردن دیگر ملتهای تحت سلطه عثمانی را تدارک دیدند. "ترکان جوان" گرچه در اوایل قرن بیستم، در پاریس با ارامنه، بلغارها، اعراب و آلبانیها، تفاهم نامهای را امضا کرده بودند و شعار "مساوات برای کلیه ملل امپراطوری" میدادند ولی در عمل، با در دست گرفتن نقش اصلی و دادن شعارهای برتری طلبانه و نژادپرستانه، نه تنها تفاهم نامه را زیر پا گذاشتند، بلکه پس از خلع عبدالحمید دوم که خود به قدرت رسیدند، سیاست "ترک" کردن را بشدت و توام با کشتار و قتل عام، به اجرا گذاشتند.
از طرفی ارمنستان با قرار گرفتن بین آذربایجان و آلبانیای قفقاز و ترکهای عثمانی، دارای یک موقعیت ویژه بود. یعنی "ترکهای جوان" که در صدد گسترش و نفوذ خود در سرزمینهای ترک زبان بودند، تا با ایجاد "توران بزرگ" اهداف توسعه طلبانه خود را جامه عمل بپوشانند، ارمنستان و ارامنه را مانعی برسر راه خود میدیدند. آنان مصمم بودند ملت ارمنی را اگر ترک زبان و مسلمان نشوند، به هر قیمتی شده، از سر راه بردارند. علاوه برآن، سرزمین آباد و سرسبز ارمنستان و سخت کوشی، موفقیت، رفاه و زندگی آسوده ارامنه باعث بروز حسادت و کینه توزی، ترکهای برتری طلب و مسلمانان متعصب بود. یعنی جامعه ترک آناطولی و حتی کردها، زمینه و بهانه برای خصومت با مسیحیان بخصوص ارامنه را دارا بودند.
آغاز قتل عامها:
گرچه محققین عمدتا قتل عام ارامنه را از قرن بیستم و با قدرت گرفتن "ژون ترکها"(ترکان جوان) میدانند، ولی در عین حال بر کشتارهای گسترده و پراکنده از سدههای قبل نیز اذعان دارند. از جمله کشتارهای سازمان یافته، میتوان به غارت و آتش زدن محله ارمنی نشین قسطنطنیه در نیمه دوم قرن نوردهم و یا قتل عام دویست هزار ارمنی دراواخر همان قرن،اشاره کرد.
سال ۱۹۰۹ یک سال پس از "انقلاب" و به قدرت رسیدن "ترکهای جوان"، کشتار همگانی و سازمان یافته ارامنه، با قصد و نیت نابودی ملت ارمنی از آدنا در گیلیکیا، آغاز میشود. ولی با بر انگیخته شدن خشم و نفرت جهانیان و اعتراض و فشارهای جهانی،از جمله امریکا، "ژون ترکها" در اجرای اهداف خود ناکام میمانند.
آغاز جنگ جهانی اول برای "ترکهای جوان" فرصت مغتنمی بود تا برای همیشه و یک باره "قلمرو حکومت خود را از ارامنه پاک کند" در آن ایام، دستگاه حاکمه عثمانی، غرق در فساد و تباهی و رشوه خواری بود. استانبول مرکز قدرت عثمانی نیز از قرن نوزدهم، به گفته ویلیام اسپنسر: «... بیشتر از هر شهر دیگر دنیا وکلای دادکستری قلابی و حقه باز، قاچاقچی و کلاهبردار و مردان نادرست داشت. مردمی که در کشور خود از چنگال قانون و عدالت فرار میکردند به استانبول پناه میآوردند و در آنجا از امنیت و فراغت کامل برخوردار میشدند...»۴
قدرت گرفتن "ترکان جوان" بنا به نظر محققین از جمله ا.ج. هوبز باوم سبب رشد ناسیونالیسم افراطی میگردد: «امپراطوری عثمانی دیر زمانی بود که داشت سقوط میکرد،...انقلاب ۱۹۰٨ ترکیه به شکست انجامید... بنابراین، نوین سازی ترکیه از چارچوب پارلمانی لیبرال به دیکتاتوری نظامی و از امید به وفاداری سیاسی امپراطوری دنیوی به واقعیت یک ملی گرایی ترکی محض مبدل شد. ترکیه پس از سال ۱۹۱۵، که دیگر قادر نبود از وفاداریهای گروهی چشم بپوشد یا بر جوامع غیر ترک مسلط شود، باید به ملتی از لحاظ قومی متجانس تن میداد که معنای ضمنی آن، جذب اجباری امثال یونانیان، ارمنیان، کردها و دیگرانی بود که یکجا تبعید یا قتل عام نشده بودند. ملی گرایی ترکی حتی به رویاهای امپراطوری بر یک مبنای ملی گرایی دنیوی رخصت داد، زیرا بخشهای وسیعی از آسیای غربی و مرکزی، عمدتا در روسیه، مسکن اقوامی بود که به انواع زبان ترکی تکلم میکردند، و ترکیه با اطمینان تمام، سرنوشت خود میدانست که آنها را در یک اتحاد بزرگ کل تورانی گرد آورد. به این ترتیب در داخل ترکان جوان موازنه از نوین سازان غربی ساز و ماورای ملی به نوین سازان غربی ساز ولی قویا قومی یا حتی نژادپرست مانند ضیاءگوکالپ (۱۹۲۴- ۱٨۷۶) نظریه پرداز و شاعر ملی متمایل شد...در غیاب یک طبقه متوسط انقلابی، یا هر طبقه انقلابی دیگری، روشنفکران و به خصوص، بعد از جنگ، سربازان باید امور را به عهده میگرفتند. رهبر آنان کمال آتاتورک، سپهسالاری خشن و موفق، بر آن شد که برنامه نوین سازی ترکان جوان را بی رحمانه به اجرا در آورد...»۵
,,ترکهای جوان,, و جنگ جهانی اول:
رهبری سه نفره "ترکان جوان" پس از خلع سلطان عبدالحمید، برادر وی "شاهزاده رشاد" شصت و پنج ساله را به سلطنت رسانده و خود زمام امور را به دست گرفتند: «...سه ترک جوانی که پس از خلع سلطان بر ترکیه حکومت میکردند – یعنی انور پاشا و طلعت پاشا و جمال پاشا – با فینههای سرخ خود در میدانهای رژه از نظر زمامداران دول فرانسه و انگلیس مانند سه موجود مسخره و مضحک تلقی میشدند و همین سه نفر بودند که بصورت عکسالعمل بچه گانهای بعنوان متحد آلمان وارد جنگ بین المللی اول شدند. در امور داخلی نیز هر سه – بخصوص انور پاشا – همان روش استبداد مطلق سلطان عبدالحمید را ادامه دادند. اقدامات نسنجیده و عجولانه نظامی این سه نفر (بخصوص انور پاشا که سمت ریاست ستاد ارتش را داشت) موجب شد ترکها پی در پی با شکست مواجه شوند...»۶
شکست آلمان و عثمانی در جنگ، فروپاشی امپراطوری عثمانی را تسریع کرد و سرزمینهای بسیاری از ملل غیر ترک از سلطه عثمانی رها شدند. رهبران پان ترکیست عثمانی برای جبران شکست، با بهره برداری از خلاء قدرت در سرزمینهای ترک زبان جنوب روسیه، که بلشویکهای انقلابی در آنجا ضعیف بودند، به یاری عمال خود میپردازند. آنان که طی جنگ، ارامنه را در شرق عثمانی، به همین منظور قتل عام کرده بودند، و مانعی برای ایجاد "توران بزرگ" نمیدیدند، انور پاشا خود شخصا، برای تثبیت حکومتهای دست نشانده، به قفقاز و شرق دریای کاسپی میرود و در آن جا حین درگیری با بلشویکها کشته میشود...
به طوری که گفته شد، قتل عامها پس از ورود عثمانی به جنگ جهانی اول، از طرف گروه سه نفره رهبری پان ترکیست، به اجرا گذاشته شد. طلعت پاشا وزیر داخله که خود شخصا دستور قتل عامها را صادر میکرد، بر نحوهی عمل نیز نظارت کامل داشت.
با ورود عثمانی به جنگ، تمامی اتباع دولت عثمانی که قادر به جنگ بودند، به خدمت نظام فرا خوانده شدند. به موجب همین دستور تمامی مسیحیان از جمله ارامنه، ظاهرا دارای حقوق مساوی با مسلمانان میشوند، و میبایست خود را معرفی میکردند. ولی ارامنه بسیاری که عمدتا تحصیل کرده و صاحبان مشاغل و متخصص بودند، با پرداخت مبالغی به عنوان غرامت، از خدمت سربازی و شرکت در جنگ معاف میشوند. لازم به ذکر است که بخش بزرگی از ارامنه تحصیل کرده و یا متخصص، قشر ممتاز متفکران، پزشکان، مدیران، مربیان و استادان، بازرگانان و صنعتگرانی را تشکیل میدادند که دولت عثمانی و جامعه نیازمند آن بود.
آغاز کشتار سازمان یافته:
اسماعیل رائین محقق برجسته، تحقیقات بسیار با ارزشی در مورد قتل عام ارامنه انجام داده که نتیجه تحقیقات او در کتاب "قتل عام ارمنیان" ارائه شده است. محقق برای نگارش این کتاب نیز همان طور که شیوه کار تحقیقی وی میباشد، منابع معتبر جهانی را مورد استفاده قرار داده است. ارزش کار تحقیقی رائین چنان است که امروز کتاب فوق الذکر از جمله کتابهای مرجع و معتبر ایرانی به حساب میآید.
بسیاری از محققین بر این باورند که رهبران عثمانی از مدتها قبل در تدارک قتل عامها بودند. بر اساس گفته اسماعیل رائین: «جنایت بطرزی بسیار اصولی انجام گرفت، زیرا از بیش از پنجاه محل، مدارک و شواهد اقداماتی یکسان در دست است...نقشه بسیار هوشمندانه و زیرکانه تدوین شده بود، زیرا تردیدی نیست که اجرای چنین طرحی، قطعا با عکسالعمل و مقاومت متشکل یا پراکنده ارمنیان مواجه میشد. بدین جهت باید ترتیبی داده میشد، که نخست احتمال هرگونه مقاومتی از میان برود، یعنی همه نیروهای مقاوم فلج شوند، و این نیرو طبعا مردان – و مخصوصا جوانان – هستند. وقتی در نخستین فرمان، عنوان "کلیه مردهای ارمنی که دارای قدرت جسمانی هستند" را میبینیم، بیشتر بر این واقعیت آگاه میشویم. عثمانیها برای اینکه با هیچگونه اعتراض و عکسالعمل خطرناکی روبرو نشوند، در درجه اول مردان و جوانان را به بهانه "خدمت نظام" از گردونه خارج میکنند، تا پس از آن با خیال راحت، حساب میلیونها زن و کودک و پیرزن و پیرمرد را تسویه کنند، بدون اینکه کوچکترین خطری از ناحیه مردان – نیروهای مقاوم – تهدیدشان کند...در روز معین [۲۴ آوریل ۱۹۱۵] خیابانهای شهر...توسط ژاندارمری محل – در حالی که ژاندارمها سرنیزهها را بر سر تفنگهایشان نصب کرده بودند – اشغال میشد، و حاکم کلیه مردهای ارمنی را که دارای قدرت جسمانی بوده و از خدمت نظام معاف شده بودند، احضار میکرد...آنان پس باز داشت، از خبر "تبعید" خود آگاه میشدند. تبعید به منظور "عمران و آبادانی و ایجاد یک منطقه مستقل ارمنی نشین". حال آنکه درست در همان پشت دروازهها، مرگی هراس انگیز در انتظارشان نشسته است...ژاندارمها، کردها و راهزنان که به دستور دولت، در تپهها و درههای اطراف به انتظار نشسته بودند، مردان ارمنی را قتل عام میکردند...»۷
در بین دستگیر شدگان، اگر به تشخیص حاکم و یا مقامات دیگر دولتی، فردی "خطرناک" و یا "مشکوک" و یا به هر دلیل مورد نفرت عثمانیان، وجود داشت (که کم نبودند) از صف "تبعیدشدگان" جدا شده و برای شکنجههای قرون وسطائی در زندان نگه میداشتند. در سپاه عثمانی افسران عالی مقام و همچنین در مشاغل سیاسی و دولتی نیز ارامنه صاحب نامی خدمت میکردند که جملگی به عنوان "جاسوس" دشمن دستگیر و پس از شکنجه به طرز وحشیانهای اعدام میشدند. از جمله شیوه اعدام در این موارد آویزان کردن وارونه به وسیله طناب، از پا بود که قربانی در عرض چند روز به مرگی دردناک جان میداد...
هم زمان با آغاز کشتار مردان، سربازان ارمنی و دیگر مسیحیانی که خلع سلاح شده و به کارهائی نظیر جاده سازی، مشغول بودند، تیرباران میگردند...
در آن زمان در قسطنطنیه(استانبول) و در بسیاری از شهرهای بزرگ ارمنستان غربی مسیونهای مذهبی و کالجهای امریکائی دارای سابقه خدمت طولانی بودند و زنان و مردان ارمنی بسیاری در این مراکز تحصیل کرده و با فرهنگ و تمدن غربی تربیت شده بودند. علاوه بر این در بین ارامنه تحصیل کرده دانشگاههای غربی نیز کم نبود. این قشر از ارامنه که از نزدیک ترین تماس با تمدن غربی برخوردار بودند، درست در نقطه مقابل جامعه عقب ماندهی عثمانی و رهبران و عمال نژادپرست حاکم بود.
علیرغم تلاش رهبران پان ترکیست، قتل عامها از چشم خارجیها که در قلمرو عثمانی، مشغول کار و خدمات بودند، مخفی نماند. به همین دلیل دولت عثمانی در توجیه جنایات خود مدعی بود که ارامنه با روسها و دیگر کشورهای درگیر جنگ با عثمانی تبانی کرده و با آنها همکاری میکنند. ولی بنا به شهادت ناظران بی طرف، ارامنه علیرغم همدلی با نیروهای درگیر جنگ با عثمانی، هرگز امکان همکاری با آنان را نداشتند.
از جمله گزارشات موثق، گزارش "کمیته امریکائی تحقیق" بود. گزارش دوم، کتاب "انهدام یک ملت یا شرارتهائی نسبت به ارامنه" نتیجه تحقیقات آرنولد.ج.توین بی، میباشد. هر دو منبع معتبر از طرف محقق ایرانی اسماعیل رائین مورد تائید و بررسی قرار گرفته، و در کتاب "قتل عام ارمنیان" مطالب زیادی از این دو منبع نقل شده است.
گزارشهای مستند از قتل عامها:
در این قسمت قبل از هر چیز، لازم است از سه انگیزه قوی یاد کرد که در قتل عام ارامنه عملکرد داشت:
۱ – باور دینی و "جهاد با کفار": به موجب فتوای روحانیون سنی مسلمان، قتل ارامنه "جهاد" محسوب میشد که شرکت در آن، وظیفه هر مسلمان مذکر بود. و اقشار عقب مانده و سنتی جامعه، به موجب همان فتوا، شرکت در قتل عامها را "وظیفه دینی" تلقی میکردند.
۲ – پان ترکیسم و احساسات نژادپرستانه: "ترکان جوان" با طرح "اتحاد جهانی ترکان" و "توران بزرگ" نژادپرستی و ناسیونالیسم افراطی ترک را دامن میزدند و در ترکان نفرت قومی ایجاد میکردند، تا انگیزهای برای نابودی ارامنه و ارمنستان، ایجاد کرده و راه را برای "امپراطوری تورانی" باز کنند. آنان قتل عام ارامنه را "وظیفه مقدس" و ملی مینامیدند.
٣ – شرکت در غارت و چپاول: به جز دو انگیزه مذکور، غارت و چپاول خود به تنهائی، انگیزهای قوی بود. بطوری که قبلا نیز اشاره شد: مردم سخت کوش و مرفه و زندگی آسوده ارامنه باعث بغض و حسد مسلمانان متعصب و ترکان برتری طلب بود، و به همین دلیل آنها برای غارت ارامنه منتظر فرصت بودند. نه تنها تودههای تهیدست و فقیر شهر و روستا، غارت و چپاول را مطلوب و حق خود میدانستند، بلکه حتی افسران و مقامات عالی و زمینداران بزرگ نیز از راه غارت ارامنه ثروتهای هنگفتی به دست آوردند. و با تصاحب زنان و دختران جوان و حتی پسر بچهها برای اعمال شهوانی خود، ننگ ابدی را از آن خود کردند.
پس از قتل دسته جمعی مردان و شکنجه و اعدام نخبگان ارمنی، و تیرباران سربازان خلع سلاح شده، نوبت به زنان، کودکان و بچههای زیر پانزده سال و پیرمردان میرسد که در شهرها باقی مانده بودند. طبیعی است که در دستگاه عریض و طویل و بی نظم عثمانیها، اجرای احکام دولتی، به بدترین شکل ممکن عملی میشود و معمولا با اغراض مسئولین محلی در هم میآمیزد.
زمانیکه به بازماندگان ارامنه دستور ترک خانه و زندگی را میدهند، در بعضی مواقع به آنها فرصت فروش بعضی وسائل را میدهند و یا اجازه حمل پارهای از وسائل زندگی به وسیله گاری داده میشود. ولی اغلب آنها را تا آن جا که ممکن بود حتی بدون به همراه داشتن وسایل شخصی، راهی میکنند و کسانی را که پول و یا هر وسیله دیگری در اختیار داشتند، در بین راه ازشان میگیرند. عثمانیان در نظر داشتند ترتیبی داده شود که، ارامنه تحت فشار و سختی راه و گرسنگی و بیماری کشته شوند، تا وانمود شود که آنان به مرگ طبیعی مردهاند.
دردناک ترین بخش تراژدی، تصاحب و تجاوز به زنان و دختران و پسر بچهها بود. این گونه اعمال شنیع چنان رواج داشت و عمومیت پیدا کرده بود که در تمامی گزارشهای ناظران بیطرف و شاهدان عینی به کثرت نقل شده است. در آن زمان که در قلمرو عثمانی، داشتن حرمسرا رواج داشت، نه تنها زنان جوان و زیبا روی را روانه حرمسرا میکردند، بلکه در حرمسراها، پسر بچهها را نیز جائی ویژه بود. معمولا زنان جوانی را که از زیبائی بهره کافی داشتند، برای حکام محلی و دیگر دولت مردان، جدا میکردند. پس از آن ژاندارمها و عمال دیگر به تجاوز و تصاحب، میپرداختند.
بنا به کزارش کمیته تحقیق امریکائی: «بسیاری از پسران بنظر میرسد به منطقهای دیگر اعزام شده اند تا بین کشاورزان توزیع شوند. خوشگل ترین دختران را در منازل نگاه داشتهاند، برای لذت اعضاء دار و دسته ای که بنظر میرسد رتق فتق امور را در اینجا بدست دارند. از مقام موثقی میشنوم که یکی از اعضای کمیته اتحاد و ترقی در اینجا ده تن از خوشگل ترین دختران را در خانهای در قسمت مرکزی شهر، برای استفاده خودش و دوستانش نگاه داشته است.»٨
گزارشاتی دیگر از کمیتهی امریکائی که در جاهای متفاوتی شاهد آن بوده اند: «آنها جوانترین و خوشگلترین زنان و دختران را در آبادیهای سر راه میفروختند. این زنها به دستجات صد نفری تحویل فاحشهخانههای عثمانی میشدند. از خود قسطنطنیه در این مورد اخبار فراوانی بدست رسیده است که زنان و دختران را به مبلغ چند شیلینگ علنا در بازارهای پایتخت بفروش میرساندند، و یکی از مدارکی که در اختیار لرد برایس قرار گرفت از دختری بود که بیش از ده سال از سنش نمیگذشت و او را بهمین منظور از شهری واقع در شمال آناطولی به سواحل بسفور آورده بودند. اینها زنان مسیحی بودند که به اندازه زنان اروپای غربی از تمدن و ظرافت برخوردار بودند و اکنون در کمال ذلت به کنیزی در میآمدند...دختری را دیدم که سه سال و نیم داشت و فقط پیراهن ژنده ای بر تنش بود. پابرهنه بود و پیاده راه میرفت بطرزی وحشتناک خسته و فرسوده بنظر میرسید و از فرط سرما میلرزید. تعداد بیشماری از کودکان را در راه بهمین وضع دیدم...در یک جا فرمانده ژاندارمری به افرادی که تعداد زیادی از زنان و دختران تبعیدی را بدستشان سپرده بود، علنا گفت که هرکدام از آن زنان و دختران را که بخواهند، در کمال آزادی تصاحب کنند و هر کار که دلشان خواست با آنها انجام دهند...چهل و پنج نفر زن و مرد را به درهای که از آبادی چندان فاصله نداشت بردند. زنان ابتدا توسط افسران ژاندارمری مورد هتک ناموس قرار گرفتند، و سپس بدست افراد ژاندارم سپرده شدند تا آنان نیز بفرونشاندن آتش شهوت خود بپردازند. طبق اظهار شهودی که ناظر این صحنه بودهاند، کودکی را که دژخیمان بسوئی پرتاب کرده بودند سرش بسنگ خورد و مغزش از کاسه سر بیرون ریخت. مردان را نیز بوضع فجیعی سلاخی کردند و سرانجام از این عده چهل و پنج نفری حتی یک نفر هم زنده نماند.»۹
دولت عثمانی سعی میکرد به این فجایع و تجاوزات، عنوان "مهاجرت" بدهد. آنان بسیاری از آبادیها را یک جا وادار به تخلیه میکردند و حتی مسئولین و مقامات محلی برای آنان آرزوی موفقیت و سفری خوش میکردند. بسیاری از این ساده دلان هم که نمیدانستند چه بر سر دیگران آمده و چه بر سر خودشان خواهد آمد، به امید آن که اگر زادگاه و سرزمین مادری خود را به اجبار ترک میکنند، جای دیگری را اگرچه سالیان دراز طول بکشد، آباد خواهند کرد. نمونه ای را توین بی چنین ذکر میکند:
«باقی مانده ارامنه یک منطقه را در اول ژوئن ۱۹۱۵ وادار به کوچ کردند. یعنی کلیه آبادیهای اطراف و سه چهارم جمعیت یک شهر را که شامل چهار الی پنج هزار نفر میشدند، به همراه پانزده ژاندارم از شهر خارج میکنند. شهر دار برای آنان سفر خوشی را آرزو میکند! در فاصله چند ساعتی از شهر، ناگهان دستههائی از راهزنان و دهاتی ترک مسلح به تفنگ و تبر آنان را محاصره میکنند. آنان در عرض شش هفت روز مردان را به قتل رسانده و اموالشان را غارت میکنند. زنان ارمنی که روی خود را مانند زنان مسلمان پوشانده بودند، مورد تعرض قرار میگرفتند. آنان روی زنان را باز میکردند و زنان جوان را با خود میبرند.»۱۰
عمال حکومتی و ژاندارمری معمولا در شهرها، از ترس مقاومت ارامنه نمیتوانستند، دست به کشتار بزنند. برای دژخیمان بهترین راه این بود که آنان را از شهر و دیار خود جدا کرده و در محلی باز، به قتل عام بپردازند که قربانیان هیچ وسیله و امکان دفاعی نداشته باشند. برخلاف آن چه ذکر شد، اگر ارامنه در مناطقی که امکان مقاومت نداشتند ژاندارمها و سربازان عثمانی، در محل آنان را در منازلشان سلاخی کرده و اموالشان را به غارت میبردند.
در مورد ارامنه روستائی ساکن مناطق کوهستانی که عمدتا مسلح بودند و حاضر به ترک خانه و زندگی خود نبودند، قتل عامها به سادگی انجام نمیگرفت، و روستائیان تا آخرین نفر و آخرین فشنگ مقاومت میکردند. و در نهایت در مقابل نیروی برتر دشمن از پای در میآمدند. برای این گونه قتل و غارت، عثمانیها معمولا روستائیان ترک و کرد فاقد زمین را نیز، به کشتار وامی داشتند و به ازای شرکت در قتل عام، منازل و مزارع ارامنه را به روستائیان ترک و کرد، میبخشیدند.
در دو مورد که شرح داده میشود ارامنه به سختی مقاومت کردند: «یکی از مخالفت موفقیت آمیز انطاکیه بود که در آن دهاقین ارمنی به تپهها رفتند و مدت هفت هفته پشت به دریا جنگیدند، تا آنکه تقریبا بطرزی معجزه آسا توسط ناوگان فرانسه نجات یافتند. مورد دیگر، عملیات قهرمانانه و در عین حال نومیدانه "شابین قره حصار" -شهری واقع در اراضی پشت ساحل طرابوزان- بود که در آنجا چهار هزار نفر ارمنی با شنیدن خبر تبعید خود اسلحه بدست گرقتند و از اواسط ماه مه تا آغاز ژوئیه با سربازان عثمانی به زد و خورد پرداختند. در برابر این مقاومت، عثمانیها به اعزام افراد و مهمات پرداختند و شهر را با آتش توپخانه متصرف شدند.» ۱۱
رائین گزارش کمیته امریکائی را به نقل از یک قربانی زن چنین نقل میکند: «این جنایت فجیع با دارزدن اسقف و هفت تن دیگر از مردان سرشناس آغاز شد...عده زیادی از زنان و دختران را از میان ما خارج ساختند و بطرف کوهها بردند که از آن جمله خواهر من بود با کودک شیرخوار یکسالهاش. کودک را از آغوشش بیرون کشیدند و بزمین پرت کردند و کشتند...راهزنان از هیچ عمل شرمآور و وحشیانهای نسبت بزنان و دخترانی که با ما بودند امتناع نمیورزیدند و فریاد آنانرا به آسمان میرساندند. در فرات کلیه کودکان کمتر از پانزده سال را راهزنان و ژاندارمها بفرات ریختند و سپس آنهائی را که شنا میدانستند و برای نجات خود دست و پا میزدند و تقلا میکردند بگلوله میبستند و آبرا خون آلود و سرخرنگ میساختند...مزارع و دامنه تپهها تا چشم کار میکرد پر بود از اجساد بادکرده و سیاه شدهای که بوی عفونت آن فضا را پرکرده و هوا را غیر قابل تنفس ساخته بود...»۱۲
گزارش دیگری نیز چنین بیان میکند: «گزارش مشروحی از یک منبع بسیار موثق از آنچه در درالدوز بوقوع پیوسته است در دست داریم و آن شهادت دوشیزه "بئاتریس روهنر" مبلغ مذهبی سویسی از شهر بال است. دوشیزه روهنر شخصا شاهد آلام ارامنه در درالدوز بوده، و شرح مشاهدات خود را در نشریه "زونن آوفگانگ"(طلوع آفتاب) و ارگان "اتحادیه آلمانی کمک برای امور خیریه مسیحیت در شرق" درج کرده است:...در درالدوز، شهری بزرگ در بیابان، قریب شش روز فاصله سواره از حلب، خانه بزرگی دیدم که کلیه اطاقها، پشت بام و ایوانهای آن پر از ارمنیانی بود که بیشتر آنها زن و بچه بودند، با چند نفر پیرمرد. آنها روی جل و پلاس خود هرجا که میتوانستند سایهای پیدا کنند خوابیده بودند...از لباسشان پیدا بود که روزی مردم مرفهی بودهاند. آنها اهل "گبن" –دهکدهای دیگر در نزدیکی "زیتون" - بودند، و توسط رئیس مذهبی خود رهبری میشدند. هر روز پنج شش تن از کودکان آنها در راه تلف میشدند. آنها هم اکنون از دفن یک زن جوان، مادر دختر بچهای نه ساله، فارغ شده بودند، به من التماس میکردند که این دختر بچه را با خودم ببرم...میپرسیدند: چرا ما را یکباره نمیکشند تا از این رنج و مشقت آسوده شویم؟...بچههایمان از تشنگی هلاک میشوند. شب عربها به ما حمله میکنند...زنهایمان را مورد تجاوز قرار میدهند. هرکداممان را که نتوانیم راه برویم ژاندارمها کتک میزنند...بعضیها با بچه به بغل برای نجات ناموسشان، برودخانه میجهند...یک قسمت از آنها را در یک منطقه باتلاقی که قبلا بعلت مالاریای مهلک غیر مسکون مانده بود، جای داده اند... بقیه آنانرا به محلی بمراتب ناسالمتر در جهت خلیج فارس (که همان درالدوز باشد) راندند، که از بس طاقت فرساست، التماس کردهاند که بهمان باتلاقها باز گردند. با این تقاضای آنها موافقت نشده است...»۱٣
گزارش فوق که در آن زمان در یک نشریه آلمانی امور خیریه مسیحی نیز درج شده بود، هم زمان با جنگی بود که آلمان و عثمانی به راه انداخته بودند، و جنایاتی که عثمانیها در حق ارامنه، انجام میدادند، موافقت ضمنی آلمان را نیز در بر داشت، زیرا آلمانیهای زیادی در عثمانی مشغول کار بودند و دولت آلمان در بیشتر شهرهای عثمانی خدمات گنسولی داشت. ولی علیرغم این که دولت آلمان سعی در بی خبر نگاه داشتن مردم خود داشت، شدت جنایتها چنان بود که جامعه کلیسائی و مسیحی آلمان آشکارا معترض بودند.
در جنگ جهانی اول امریکا که در جنگ شرکت نداشت و کشوری بیطرف بود و معترض به قتل عام ارامنه، میدانست که اگر دولت آلمان بخواهد میتواند قتل عام ارامنه را متوقف کند «در ماه ژوئیه گذشته دولت ایالات متحده از دولت آلمان دعوت بعمل آورد تا در کوشش برای پایان دادن به تجاوزی که به قتل عام همگانی هفتصد و پنجاه هزار ارامنه مقیم در قلمرو عثمانی منجر شده است با آن دولت همکاری کند... اما هرگز، هیچگونه جوابی از آلمان در پاسخ این دعوت به همکاری واصل نشد. [خبر فوق] در شماره ششم اکتبر ۱۹۱۵ ,,هرالد,, چاپ نیویورک منتشر شد. و تا امروز هنوز اعتراضی نسبت به این شرح و یا کوششی برای تکذیب آن بعمل نیامده است. بر عکس روشی که توسط کارکنان آلمانی در این مورد اتخاذ میشد نمودار سیاست عمدی دولت آلمان است.» ۱۴
«کلیه این فجایع اعم از جنایات مسلم و برنامه ریزی شده... بدون هیچگونه انگیزه و دلیلی بر ارامنه نازل شد. دولت جبار و ستمگر عثمانی محتملا پاسخ میدهد: ,,ما در حال جنگ بودیم. برای بقای خودمان میجنگیدیم. ارامنه به پیروزی دشمنان ما دل بسته بودند. و توطئه میکردند تا آن پیروزی را میسر سازند. آنها در منطقهای جنگی در کمال آزادی دست به خیانت میزدند، و ما ناچار بودیم علیه آنها با انظباط نظامی رفتار کنیم.,, ولی چنین معاذیری کاملا با حقایق مغایرت دارد. این ارامنه در مناطق جنگی سکونت نداشتند. هیچیک از شهرها و آبادیهائی که آنها بطرزی دقیق و طبق برنامه از آنجا به سوی مرگ تبعید میشدند بهیچوجه به مقر خصومتها و زد و خوردها نزدیک نبود...»۱۵
شکنجه قربانیان:
بطوری که قبلا اشاره شد: ارامنهای که به تشخیص دولت مردان و مقامات محلی، افراد "خطرناک" و یا "مشکوک" تلقی میشدند و یا به هر دلیل مورد نفرت عثمانیان و یا عمال و دژخیمان بودند، از صف تبعیدیها جدا شده و به زیر شکنجههای وحشتناک میرفتند. و چنین بود ارامنه صاحب نامی که در سپاه عثمانی و یا در مشاغل سیاسی خدمت میکردند، جملگی به عنوان "جاسوس" زیر شکنجههای قرون وسطائی قرار میگرفتند و به طرز فجیعی کشته میشدند.
ارنولد توین بی، از قول ناظران و شاهدان عینی چنین خبر میدهد (گزارش گر خود به عمد، اسامی شهرها و اشخاص را خالی گذاشته است): «شرح زیر را که یک نفر از اتباع خارجی مقیم آناطولی تعریف کرده، و توسط بسیاری از افراد دیگر – نه باین تفصیل – بیان شده نقل میکنیم: روزی به خانه ای فرا خوانده شدم، ودر آنجا شمدی را که از زندان خارج شده بود و برای شستشو فرستاده بودند، مشاهده کردم. خود را بوقوف برماجرا علاقمند نشاندادم، و به یاری دو شخص بسیار مورد اعتماد که خود شاهد قسمتی از ماجرا بودند – از حقیقت آگاه شدم. که شرح آن بقرار زیر است: زندانی را در اطاقی قرار میدهند. دو نفر ژاندارم در دو طرف وی، و دو ژاندارم دیگر در انتهای اطاق میایستند. زندانی را چوب فلک میکنند و هر یک از ژاندارمها به نوبت تا رمق در بدن دارند بزندانی تازیانه میزنند. در زمان رومیان حداکثر چهل ضربه تازیانه زده میشد. اما در اینجا، دویست، سیصد، پانصد و حتی هشتصد ضربه میزنند. پاهای زندانی در اثر ضربات پیاپی که بر آن وارد میآید ورم میکند و بعد میترکد. آنوقت زندانی را نزد سایر زندانیان باز میگردانند. زندانیانی را که پس از وارد آمدن این ضربات از هوش میروند، با ریختن آب سرد بر سر و روی آنها دوباره بهوش میآورند. روز بعد، و یا دقیق تر گفته شود، همان شب (زیرا در... نیز مانند... کلیه فجایع در شب انجام میگیرد) دوباره علی رغم آماس و جراحت پاهای زندانی، او را به فلک میبندند و باز هم ضربات مفصلی بر او وارد میسازند. من در آن هنگام در... بودم، ولی در آن زندان نیز، تعداد سی نفر زندانی بسر میبرند که پاهای کلیه آنها همین وضع را داشت و بنحو دردناکی سوزش میکرد که اغلب بریدن پا اجتناب ناپذیر بود، پای بعضیها را هم قبلا بریده بودند. مرد جوانی را ظرف پنج دقیقه در اثر ضربات وارده بقتل رساندند. علاوه بر چوب فلک از وسائل دیگری نیز از قبیل گذاشتن آهن داغ روی قفسه سینه برای شکنجه افراد استفاده میشد...»۱۶ شکنجههای مذکور در گزارش کمیته امریکائی نیز بیان شده است.
جنایات عثمانیان در ایران:
عثمانیها در اوایل زمستان تقریبا بلافاصله پس از آنکه وارد جنگ شدند، در سراسر مرز روسیه به تهاجمی بمیزان بسیار وسیع مبادرت ورزیدند، و لشکر دیگری را بسوی شرق گسیل داشتند، تا ایالت آذربایجان ایران را تحت تسلط خود در آورند. اما این اقدامات هر دو بشکست انجامید، و قبل از بهار ۱۹۱۵ قوای آنها دوباره از ماوراء قفقاز بیرون رانده شد و مجبور شدند آذربایجان را پس از اشغال زودگذر – مرکز آن تبریز– تخلیه کنند. هنگامی که روسها به نوبه خود به عبور از مرز پرداختند، مقامات عثمانی در ایالت مرزی وان، دست سربازان خود و همچنین افراد نامنظم کرد را برای تجاوز به نفوس ارامنه آزاد گذاشتند و همگی را بجان آنها انداختند. ارامنه در مناطق خارج از شهر منکوب و منهدم شدند، ولی در خود شهر وان، وقتی ارمنیان مشاهده کردند که بعضی از قائدین آنان به قتل رسیدهاند، و قتل عام بر سایرین سایه افکنده است، سلاح بدست گرفتند. قاتلان را بیرون راندند. و مدت ۲۷ روز با یکهزار و پانصد نفر مدافع در برابر محاصره پنج هزار مهاجم مجهز به توپخانه ایستادگی کردند، تا سر انجام با پیشروی روسها در ۱۷ ماه مه، پیروزمندانه از حلقه محاصره رهائی یافتند. بدین ترتیب ساحل شرقی دریاچه وان از دشمن پاک شد (ناحیه دریاچه وان درست در قلب ارمنستان قرار دارد)...سربازان عثمانی و کرد، در همان لحظهای که خصومتها و زد و خوردها آغاز شد شروع به نشان دادن بیرحمی و شقاوت کردند. ایالت آذربایجان ایران نفوس مسیحی آسوری زیادی دارد. رنجها و مشقات این مردم در چنگال گروههای متجاوز و مهاجم در نامههائی که از طرف مبلغین مذهبی آلمانی که بین آنها اقامت دارند (اعضای میسیون آلمانی در شرق- نامههائی که در تاریخ ۱٨ اکتبر در روزنامه هلندی ,,ده نیووه روتر دامشه کورانت انتشار یافت) با جزئیات هولناک آن تشریح شده است. شرح ذیل را از محتویات نامههای فوق اذکر نقل میکنیم: آخرین خبر حاکی است که چهار هزار نفر آسوری و یکصد نفر ارمنی، فقط در اثر ناخوشی در ظرف پنج ماه گذشته در میسیونها جان سپردهاند. کلیه آبادیهای حول و حوش این منطقه، باستثنای دوسه آبادی، دستخوش غارت و چپاول قرار گرفته، بآتش کشانده شده و نابود گشته است، تعداد بیست هزار نفر مسیحی در ارومیه و اطراف آن سلاخی شدهاند. کلیساهای بسیار و همچنین بسیاری از منازل این شهر را آتش زده و نابود کردهاند.
و این شرحی از نامه دیگر: در هفتوان و سلماس ٨۵۰ جسد بدون سر فقط از چاهها و آب انبارها کشف شده است. چرا؟...برای اینکه افسر فرماندهی برای هر سر مسیحی یک جایزه تعیین کرده بود. فقط در هفتوان بیش از پانصد نفر زن و دختر بکردها و سنجبولاقها واگذار شدند. تصورش را بکنید که بر سر این مخلوقات بدبخت چه آمده و ممکن است دچار چه سرنوشت شومی شده باشند. در دیلمان مسیحیان را دسته دسته بزندان افکنده و به قبول اسلام مجبور میساختند. مردها را ختنه میکردند. گلپارجین، ثروتمند ترین آبادی ایالت ارومیه را با خاک یکسان کردند. مردها به قتل رسیدند. زنان و دختران خوشگل ربوده شدند. همین عمل را در بابارو انجام دادند. صدها نفر زن وقتی مشاهده کردند که چطوری بسیاری از خواهرانشان روز روشن در وسط جادهها مورد تجاوز و هتک ناموس راهزنان قرار میگیرند، خودشان را برودخانه عمیق پرتاب کردند. در میاندوآب واقع در ناحیه سولدوس نیز همین وقایع رخ داد.»۱۷
البته پر واضح است که عثمانیان در ارمنستان شرقی و در حق ارامنه تحت سلطه خود و حتی ارامنه سایر شهرهای بیزانس، جنایتی به مراتب هولناک آفریدند. ولی در عین حال آن چه که در غرب ایران مرتکب شدند، نشانگر بی شرمی بیش از حد نژاد پرستان عثمانی میباشد، که در ایران همسایه و بیطرف، مرتکب شدند. غرب ایران را که زیستگاه مردم ترک زبان آذربایجانی، کرد، ارمنی و آسوری بود، به ویرانه تبدیل کردند.
محمد علی جمالزاده و مشاهدات شخصی وی:
هم زمان با جنگ جهانی اول وزارت امور خارجه آلمان در صدد بهرهبرداری از نیروها و افرادی از کشورهای درگیر جنگ و حتی بیطرف ولی صدمه دیده از جنگ -از جمله ایران- بر میآید. از جمله این افراد سید حسن تقیزاده بود که در امریکا سکونت داشت و با سیاستهای انگلیس مخالف بود. تقی زاده به دعوت دولت آلمان جواب مثبت داده و وارد برلین میشود. وی با هزینه وزارت امور خارجه آلمان محلی را در برلین اجاره کرده و از افراد دیگری برای همکاری دعوت میکند. از آن جمله بود که محمد علی جمالزاده در ,,کمیته ملیون,, مشغول به کار میشود. از طرف "کمیته ملیون" جمالزاده با تنی چند برای مسلح کردن عشایر برای جنگ با انگلیس، به ایران میرود. وی در این سفر مشاهدات خود از قتل عام ارامنه را چنین بیان میکند:
«در اوایل نخستین جنگ جهانی، راقم این سطور جوان بود و به ماموریت از طرف کمیته ملیون ایرانی ساکن برلن بریاست شادروان سید حسن تقی زاده، از طریق ترکیه به بغداد میرفت. در آن تاریخ حکومت کشور عثمانی با جوانان ترک بود و ترکیه (یاعثمانی) هرچند با آلمان متحد گردیده و بر ضد دشمنان آلمان میجنگید، ولی نسبت به مملکت ما ایران نظر دوستانه ای نداشت و چنان مینمود که دولت عثمانی میخواهد از اوضاع و احوال پریشان و بی سر و سامانی ایران آنروز استفاده کند و چنانکه مکرر در تاریخ ما دیده شده است در آب آلوده ماهی بگیرد و بر قسمتی از خاک ایالات و ولایات مغرب ایران تسلط یابد.
مسافرت من از برلن به بغداد در بهار سال ۱۹۱۵ میلادی، چند ماهی پس از آغاز جنگ اول جهانی بود. حالا کاری بآن ندارم که هر چند بقصد مبارزه با دشمنان ایران و عثمانی، یعنی روس و انگلیس و با نیت خدمتگزاری به دشمنان روس و انگلیس که عثمانی هم با آنها متحد و متفق بود و شانه به شانه میجنگید براه افتاده بودم، ولی در ورود به استانبول دچار پلیس عثمانی گردیدم و پس از استنطاقهای دور و دراز (که مثلا اگر مسلمانی پس چرا کلاه فرنگی به سر داری و اگر واقعا ایرانی هستید، چرا ترکی حرف نمیزنی) در یک مهمانخانه یونانی که گویا در واقع زندان نظمیه بود، توقیف شدم و روزها احدی خبر نداشت که در کجا هستم و چه بر سرم آمده است، و یکنفر از کمیسرهای عثمانی، با تهدید سیلی میخواست مرا به تکلم بزبان ترکی مجبور سازد، بالاخره آزاد شدم و با خط آهنی که از استانبول به حلب میرفت براه افتادم.
بعدا معلوم شد که این خط آهن هنوز تا به شهر حلب که در آن تاریخ تعلق به عثمانی داشت تماما ساخته نشده است، و قطعه ای از راه را باید با مال و درشکه و عربانه (ارابه کوچک اسبی) پیمود. شب فرا رسید و در دهکدهای پیاده شدم و در قهوه خانه محقری وارد شدم. بنا بود شب را در آنجا گذرانده فردا صبح براه بیفتم.
در گوشه قهوه خانه خزیدم و چون ترکی نمیدانستم و هم صحبتی نداشتم یک کتاب رمان فرانسوی همراه داشتم، بخواندن آن مشغول گردیدم.
ناگهان یک جوان که چند سالی از خودم مسنتر بود، یعنی بیست و پنج سالی بیشتر نداشت، ذوق کنان بطرف من آمد و بزبان فرانسه گفت: پس معلوم میشود شما فرانسه میدانید...گفتم: میدانم. خوشحال شد و بزودی صحبتمان گرم شد. بخصوص که معلوم گردید، که او هم در بیروت در همان مدرسه آنطور در جبل لبنان که من در آنجا درس خوانده و فرانسه یاد گرفته بودم، درس خوانده است. گفت: من در اینجا تلگرافچی هستم و تنها هستم و هر کتابی داشته ام خوانده ام، و اگر بتوانید یکی دو کتاب به فرانسه بمن بدهید، حاضرم بهر قیمتی که باشد بخرم. همان کتابی را که در دست داشتم و تا نیمه خوانده بودم باو دادم و گفتم بیادگار نگاه بدارید و بازهم در چمدانم کتابهای دیگری دارم باز خواهم کرد و بشما خواهم داد.
بسیار ممنون شد و مرا دعوت کرد که از قهوه خانه بیرون بروم و در اطاق او که همان دفتر تلگرافخانه هم بود، مهمان او باشم و شب را در آنجا بگذرانم. نعمت غیر مترقبه بود، پذیرفتم و باطاق او رفتیم. فورا بتدارک خوراک و مشروب مشغول گردید و گفت در حلب هم دوستان و آشنایانی دارد و مرا بآنها توصیه خواهد کرد که در حرکت من بجانب بغداد کمک لازم را برسانند.
خوردیم و آشامیدیم و گفتیم و شنیدیم و سرانجام چراغ را خاموش نموده بخواب رفتیم. دمدمههای صبح بود که در بیرون هیاهوئی برخاست. بیدار شدیم و جوانی که ضمنا بمن گفته بود ارمنی است، برای تحقیق با همان جامه شبانه بیرون رفت و بزودی برگشت. در حالیکه آثار وحشتزدگی عمیق در قیافه و حرکاتش مشهود بود. همینقدر بمن گفت که ژاندارمها گروهی از ارمنیان را آورده اند و اگر بفهمند که من هم ارمنی هستم، اسیر میشوم و با اضطراب و تشویش هرچه تمامتر مرا و اطاق و دارائی و اسباب خود را گذاشت و ناپدید گردید.
در آن ساعت و در آنجا، نخستین بار شاهد عینی بلاها و مصیبتهائی گردیدم که در سالهای اول نخستین جنگ جهانی در عثمانی بر سر ارامنه بیچاره آمد و چنانکه لابد میدانید مستوجب قتل کرورها گردید.
با مشکلات بسیار و سرگذشتهائی که واقعا نوشتنی است، بر کشتی چوبی کوچکی بنام "شخطور" که عربها در ساحل فرات بپول خودم برایم ساخته بودند، سوار شدیم و خود را به بغداد رساندیم (پس از ۲۲ روز مسافرت بر روی آب فرات). چنانکه شاید شنیده باشید در بغداد با کمک دوستان و از آنجمله شادروان ابراهیم پورداود و شادروان حاج اسماعیل امیرخیزی روزنامه "رستاخیز" را علم کردیم و چون انگلیسها از راه کوت العماره به بغداد نزدیک میشدند به کرمانشاه نقل مکان کردیم و از آنجا هم بملاحظه نزدیک شدن قشون روس (ضمنا انگلیسیها هم شکست خورده بودند و نتوانسته بودند به بغداد بیایند) از نو با ملیون بسیار دیگری به بغداد آمدیم و سرانجام باز دسته جمعی راه استانبول و برلن را پیش گرفتیم.
من از جمع یاران زودتر از بغداد حرکت کردم. مسافرتم رویهمرفته شانزده ماه طول کشیده بود و با دو نفر از صاحبمنصبان سوئدی ژاندارمری ایران و یک طبیب سویسی که در سلطان آباد عراق سالها ساکن بود و یک نفر ایرانی بنام حاج محمد باقر کاشانی (که سرنوشت شومی پیدا کرد) با گاری و عربانه از بغداد از راه عربستان و حلب بجانب استانبول براه افتادیم. از همان منزل اول با گروههای زیاد از ارامنه مواجه و مصادف شدیم که بصورت عجیبی که باورکردنی نیست، و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند.
ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید، ولی کم کم چنان عادت کردیم که حتی دیگر گاهی نگاه هم نمیکردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت. صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو میراندند. در میان مردها جوان دیده نمیشد، چون تمام جوانان را یا بمیدان جنگ فرستاده و یا محض احتیاط (ملحق شدن بقشون روس) بقتل رسانده بودند. دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند و کاملا کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیافتند. مرد و زن و پیر و جوان بجای کفش با کهنه و کاغذ و ریسمان و طناب برای خود کفشهائی درست کرده بودند که بصورت کهواره کوچکی در آمده بود. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروهها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو میراند. اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجت بعقب میماند، برای ابد عقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتاده و مرده اند و یا در حال جان دادن و نزع بودند. بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنین جوان آن صفحات در طریق اطفاء آتش شهوت حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودهاند.
خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و گاهی بفرات نزدیک و گاهی دور میشدیم روزی نمیگذشت که نعشهائی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود میبرد.
روزها راه میرفتیم و شبها برای استراحت خودمان و استراحت دادن اسبها سعی داشتیم در جای مناسبی منزل کرده شامی بخوریم و شب بگذرانیم. شبی از شبها در جائی منزل کردیم که نسبتا آباد بود و توانستیم از ساکنان آن برهای بخریم و سرببریم و کباب کنیم. از حبوبات عدس و برنج و نخود و لوبیا با خود همراه داشتیم، ولی چند روز بود که مزه گوشت نچشیده بودیم و ذوقی داشتیم که کبابی خواهیم خورد. دل و روده بره را در همان نزدیکی خالی کرده بودیم. مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی. ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار منزل ما منزل داده بودند، با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتادهاند و مشغول خوردن آن هستند. منظرهای بود که هرگز فراموشم نشده است.
باز روز دیگری در جائی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند. یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و بزبان فرانسه بمن گفت: ,,ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچههایم از گرسنگی دارند هلاک میشوند,,. باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک باو دادم. خوراک خودمان هم کم کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار تنگ دستی شده بودیم.
در همانجا پیرمردی بدو صاحبمنصب سوئدی که لباس نظامی (ژاندارم ایرانی) در بر داشتند نزدیک شد و بزبان فرانسوی گفت: ,,خداوندا پس این جنگ و خونریزی کی بپایان خواهد رسید؟.,, گفت: این جنگ نیست، این (اکس ترمی ناسیون) است یعنی قلع و قمع و از ریشه در آوردن و قتل عام. معلوم شد که در یکی از مدارس عالی استانبول معلم ریاضیات بوده است. پسران جوانش را برده بودند و میگفت یقین قطعی دارم که زنده نماندهاند و دو دختر جوان را نشان داد که با سرهای تراشیده و طاس با دستهای خود خاک زمین را زیر و رو میکردند که شاید ریشه علف خشکی بدست آورند و سد جوع نمایند. نیم مردگانی بیش نبودند. یکی از صاحبمنصبان سوئدی یک قطعه نان نسبتا بزرگ بآن مرد داد. مرد با سرعت و شهوت و ولع مشغول خوردن و بلعیدن گردید، ولی قطعه نسبتا بزرگی از آنرا در زیر پیراهن خود پنهان ساخت و گفت: این برای خودم است. بدخترانم نخواهم داد. چون یقین دارم که ثمری نخواهد داشت و آنها را از مرگ بسیار نزدیک رهائی نخواهد بخشید. از زندگانی آنها چند ساعتی بیشتر باقی نمانده است و چنان ناتوان و ضعیف شده اند که دیگر نجات دادن آنها امکان پذیر نیست. پس بهتر است که نان را برای خودم نگاه دارم...
به حلب رسیدیم . در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که مهمانخانه پرنس نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود. هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده است و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و به قتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند. بالتماس و تضرع درخواست مینمود که ما بنزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم. میگفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند. ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستاده اند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است...»۱٨
دیوان بیگی، یکی از سیاست مداران ایرانی آن زمان که مسافرتی سیاسی به عثمانی داشت، شخصا شاهد تبعید و کشتار ارامنه بوده است. وی در جلد اول یادداشتهای زندگی سیاسی در مورد حکومت عثمانی به رهبری "ترکان جوان" یا "ترک اوجاقی"، دیدگاههای سیاسی آنان را چنین بیان میکند:
اول – حفظ مملکت پهناور عثمانی.
دوم – اجرای پان ترکیسم – یعنی احیاء و اشاعه فرهنگ ترکی در مناطق ترک زبان و سرانجام انضمام آن مناطق بامپراطوری عثمانی.
سوم – گسترش نفوذ مذهبی خلیفه عثمانی در ممالک اسلامی تحت عنوان "اتحاد اسلام"
پایان غم انگیز:
«حکومت عثمانی در کار خود که انهدام ملتی بزرگ بود، توفیق یافت. و بدین ترتیب کار قتل عام ارامنه پایان یافت. پایانی که بمراتب غم انگیزتر و دهشت بارتر از آغاز آن بود. توین بی در هفتمین فصل کتاب خود، باین پایان غم انگیز میپردازد: در اینجا کاروانهائی را میبینیم، که بآخرین روزهای تبعید خود نزدیک میشوند، اما در میان آنان، یک زن، دختر و پسر – که صاحب آب و رنگی باشد – وجود ندارد. همه آینان را در راه ربوده اند، برای راهزنان متجاوز، زن و مرد و دختر و پسر را تفاوتی نیست. همین قدر که قربانی از زیبائی و تناسب برخوردار باشد و بتواند آتش شهوت ذژخیمان و ربایندگان خود را فرو نشاند، کافی است. حتی همان زنان مسن تری نیز که بجای مانده اند، اگر با وجود همه بلیات و شکنجهها، اثری از زیبائی نخستین بر چهره و اندامشان مانده باشد، ناچارند هر شب با دهها ژاندارم – و هر یک چندین بار – هم بستر شوند. و چه بسیار زنانی که در اثر کثرت این تجاوزات – آنهم بوحشیانه ترین شکل سادیستی آن – زیر پیکر ژاندارمها جان سپردند.»۱۹
خاطرات نعیم بیگ و اسناد مدارک ارائه شده:
بخش چهارم کتاب "قتل عام ارمنیان" به بررسی خاطرات یکی از عاملان، میپردازد. این خاطرات از ترکی به ارمنی ترجمه شده است. مترجم آرام اندونیان که خود از نجات یافتگان کشتار ارامنه بود، مقدمه زیر را بر کتاب نوشته است: «این شخص نعیم بیگ، منشی کل "کمیته تبعیدات حلب" است. این کمیته گرداننده اصلی تبعیدهای هولناک ارامنه بود. هنگامیکه کمیته مشاهده کرد که تعداد زیادی از ارامنه تبعید شده در "مسکنه" و در سراسر طول کرانههای فرات پراکنده شده اند، نعیم بیگ را فرستادند تا قضیه را تسریع کند. ولی نعیم بیگ مرد این کار نبود، باین دلیل که مرد بدی نبود. من گزارشهای خوبی درباره او شنیده بودم. و از جمله اینکه چطور با صمیمیت بعضی از خانوادههای ارمنی را کمک کرده بود تا بگریزند، بدون آنکه دیناری پاداش بگیرد. علیرغم این واقعیت که از لحاظ مالی در شرایط بسیار درخشانی نیز قرار نداشت. برای او امکان داشت تا هرچه دلش بخواهد از خانوادههائیکه ثروتمند بودند بگیرد، و برای کسانی که به بیابان باز گردانده میشدند، این بازگشت مسلما به معنی محکومیت به مرگ بود. من دوسال و نیم آزگار، تحت تعقیب قرار داشتم و در کمال ترس و دلهره گاهی در حلب و زمانی در دمشق و بیروت، پنهانی بسر میبردم، و گاهی در لبنان تا آنکه انگلیسها وارد حلب شدند و آزادی را با خود آوردند. آنوقت بعضی از دوستان "آدنا" مرا به یاد نعیم بیگ انداختند و به من قول دادند تسهیلاتی فراهم سازند تا من به آرزوی بزرگم برسم. با در نظر گرفتن خدمات طولانی اداریش در "کمیته کل تبعیدات حلب" بنظر میرسید که باید اطلاعات زیادی داشته باشد، و در واقع همه چیز را بداند. او به من گفت: "عزیمت عثمانیها از حلب، پس از ورود انگلیسها، چیزی شبیه فرار مجرمین بود؛ اما من، که وجدانم آسوده است، نخواستم به آنها ملحق شوم، و همینجا ماندم..."
"چون حکومت ترکهای جوان" اسناد مربوط بقتل عام ارامنه را از بین برده بودند، ما برای تکمیل تحقیقات خود مدرک رسمی نداشتیم. این نیاز مبرمی بود که نعیم بیگ آنرا برای ما مرتفع ساخت و اسناد و مدارک رسمی بسیار، تلگرافها و احکام که از طرف "کمیته اتحاد" ارسال شده، و طی خدمت اداری وی (که تحت نظر کمیته کل تبعیدات حلب انجام وظیفه میکرد) از زیر دستش رد شده بود، و بعضی از آنها را شاید از بیم مسئولیتهای آینده محفوظ داشته بود، در دسترس ما قرار داد...پس از ورود انگلیسها من کلیه زنان و دختران و مردان ارمنی را که زنده مانده بودند و میتوانستند چیزی بیاد بیاورند، وادار کردم تا خاطرات خود را برشته تحریر در آورند و بدینسان برای من آسان بود تا صحت و دقت خاطرات نعیم بیگ را باثبات برسانم.»*
قسمتی از خاطرات خود نعیم بیگ: «من معتقدم که تاریخچه تبعیدها و قتل عامهای ارامنه، که نام عثمانیان را مستحق لعنت ابدی از جانب تمامی بشریت ساخت، در هیچ ضابطه اعمال غیر انسانی که امروز نوشته شده، نظیر نداشته است. در هر گوشهای از اراضی پهناور ترکیه که بنگرید، هر گودال و تنگنای تاریک و ظلمانی که جستجو شود، هزاران جسد و اسکلت ارمنی، که به فجیع ترین طرزی سلاخی و مثله شده اند، یافت خواهد شد.
من تا آن موقع هیچ کاری بکار "تبعید" نداشتم. یک نفر منشی بودم در استخدام اداره دخانیات. کاروانی را خارج از آبادی، در کنار رودخانه میدیدم که از صدها زن و بچه بینوا تشکیل شده بود. آنان هر روز صبح برای گدائی بآبادی میآمدند. بعضیهایشان آب میآوردند، و میکوشیدند تا با نان خشکی که از این راه بدست میآوردند زندگی کنند.
هنوز تابستان بود، و آنها میتوانستند پناهی در شکاف بعضی صخرهها یا خاکریزها بجویند، ولی هنگامی که زمستان فرا رسید، ناله آنهائی که در سکوت شبهای دراز از سرما و گرسنگی جان میدادند شنیده میشد. سرکسیهای آبادی نیز صدای آنان را میشنیدند، ولی نالههای مرگ نه بر دلهایشان اثر میکرد نه بر وجدانشان.
...اینها بازمانرگان نفوس ارمنی بدبخت سیواس، دیاربکر، و خارپوط بودند. قریب یک میلیون سکنه را از پنج شش ایالت نقل مکان میدادند. هنگامی که به محل تبعید که برایشان مقدر شده بود رسیدند بزحمت یکصد یا یکصد و پنجاه زن و بچه در هر کاروان مانده بود. مفهوم این رقم آن بود که آنانرا همانطور در حین حرکت و کوچ سلاخی کردهاند.
من به حلب آمدم. قسمت این بود که عبدالاحد نوری بیگ که سه چهار روز قبل بعنوان نماینده کمیته کل تبعیدیها وارد شده بود، مرا بسمت منشی کل خود منصوب کند.
هرچند هنگامی که در راس العین بسر میبردم چیزهائی با چشم خودم دیده بودم، معهذا نتوانسته بودم مقصود از آن جنایات را درک کنم، فقط بعدها به ماهیت و ریشه آن پی بردم. هر بار احکام محرمانهای که به صورت رمز داده میشد، به ثبت میرساندم، برخود میلرزیدم. ملتی بزرگ با زنان و کودکانش محکوم به مرگ شده بود...
نعیم بیگ با اینکه خود از آغاز شاهد تبعیدها، آوارگیها و کشتار ارمنیان بوده، تا زمانی که خود در دستگاه عثمانی، به سمت حساسی منصوب نشده بود، نه از عمق ماجرا خبر داشت و نه از شدت خشونت و نه انگیزه آن.
اولین تلگرافی که به دست نعیم بیگ رسیده بود، از وزارت داخله به امضای طلعت، نوامبر ۱۹۱۵ میباشد: «نیت از دور فرستادن بعضیها حفظ رفاه سرزمین پدریمان برای آینده است. چون آنها هر جا باشند، هرگز از افکار فتنه انگیز شان دست بردار نخواهند بود، پس باید سعی کنیم از تعدادشان حد المقدور بکاهیم...»*
نژادپرستانی که مصمم به قتل میلیونی ملتی گرفتهاند، در اسناد محرمانه نیز، کشتار را "دور فرستادن" و ملت ارمنی را "بعضیها" ذکر میکنند. بیشرمانهتر اینکه آنان سرزمین آبا و اجدادی ارامنه را که در طی قرون گذشته، به زور اشغال کرده بودند، "سرزمین پدریمان" مینامند.
تلگراف مذکور، بنا به گفته نعیم بیگ، بدون آنکه حتی توسط حاکم کل تصویب شود، به عبدالاحد نوری بیگ (مسئول کل تبعیدیها)داده شد. همان شب نیز نزدیکیهای نیمه شب، ایوب بیگ مباشر تبعیدیها و امین بیگ سرکرده ژاندامری، به اداره حکومتی احضار شدند. ایوب بیک طرفدار قلع و قمع آشکار ارامنه بود. ولی نوری بیگ به آنان توصیه کرد که: ارامنه تبعیدی را باید در مضیقه و تنگنا و در معرض سرمای سخت زمستان قرار داد، تا وانمود شود که آنان به مرگی طبیعی مردهاند.
بزودی جمعآوری ارامنهای که هنوز زنده بودند، در حلب و اطراف آن آغاز شد. آنان گروه گروه به "آکتریم" و از آنجا به "باب" فرستاده شدند. همان طور که میخواستند، هر روز صدها نفر در اثر سرما، گرسنگی و بیماری تلف میشدند. ایوب بیگ، مباشر تبعید که در شقاوت سرآمد بود، بر مسند حکومت حلب تکیه زد. وی برخلاف توصیه نوری بیگ، دست به کشتارهای وحشتناکی زد. در همین زمان بیماری تیفوس نیز بر کثرت مرگ و میر بشدت افزود. تیفوس نه تنها ارامنه، اعراب بومی را نیز به کام مرگ میبرد. نوری بیگ از اینکه تیفوس اعراب و ارامنه را یکجا میکشت، شادمان بود. او اعراب را نیز برای عثمانی خطرناک میدانست.
نعیم بیگ ضمنا نسخهای از یک حکم را که از میان اوراق محرمانه کمیته تبعیدات پیدا کرده بود، در اخنیار آرام اندولیان، قرار میدهد. متن آن حکم چنین است: «هرچند از مدتها قبل، تصمیم به قلع و قمع عنصر ارمنی که قرنها در صدد انهدام اساس استوار امپراطوری ما بود، و اکنون صورت یک خطر واقعی را بخود گرفته است، اتخاذ شده بود، معهذا مقتضیات به ما اجازه نمیداد تا این نیت مقدس را انجام دهیم. اکنون که کلیه موانع بر طرف شده، و زمان آن فرا رسیده است که سرزمین آباء و اجدادی خود را از این عنصر خطرناک نجات بخشیم، مصرانه توصیه میشود که شما نباید از مشاهده وضع رقت بار آنها دستخوش احساس ترحم شوید بلکه با پایان بخشیدن به کلیه آنها (پایان دادن بوضع رقت بار ارامنه از طریق نابودی آنها) سعی کنید با تمام قدرت خود اسم "ارمنستان" را از عثمانی محو کنید. مواظب باشید، آنهائی که اجرای این نیت را بر عهدهشان واگذار مینمائید، مردانی وطن پرست و قابل اعتماد باشند.»*
حکومت علیرغم داشتن عمال خونخوار، با توجه به اینکه عمل جنایتکارانه آنان از نظر گستردگی دامنه وسیعی داشت؛ قلع و قمع ارامنه و یا راندن به بیابان، کار سهل و سادهای نبود. در حلب و راسالعین توده کثیری ارمنی آواره و سرگردان در حالی که سرما، بیماری و گرسنگی آنها را میکشت، برای مقامات محلی مشکل بزرگی ایجاد کرده بود.
در حالیکه تبعید از آناطولی به مناطق صحرائی جنوب عثمانی، ادامه داشت، قائم مقام راس العین گزارش میکند که: «...دیگر در راس العین برای ارامنه جا نیست، زیرا روزی پانصد ششصد نفر از آنها میمیرند. نه وقت این هست که مردهها را چال کنیم و نه فرصت آنکه زندهها را به مناطق جنوبی برانیم.»*
در پاسخ به قائم مقام، چنین آمده بود که: «در تبعید آنها تعجیل کنید. باین ترتیب کسانی که حالشان برای عزیمت مناسب نباشد، در فاصله چند ساعتی شهر میافتند و میمیرند، و شهر هم از شر مردهها و هم زندهها خلاص میشود.»*
جودت بیگ برادر زن انور پاشا وزیر جنگ، یکی از سفاکترین عاملان قتل عام بود. وی حاکم کل وان بود. پس از قتل عام وان به موش رفت. پس از قتل عام آنجا عازم بیتلیس شد تا قتلعامهای آنجا را به اتمام برساند. وی هر کجا که در انجام قتلعامها سهل انکاری میشد، سر میرسید و خود شخصا بر کشتار نظارت میکرد.
دولت در صدد بود که سفاکترین افراد را مامور کشتار کند. ذکی بیگ از آن جمله بود که به عنوان حاکم جدید به درزور فرستاده شد. حاکم قبلی کارش از نظر دولت نقض داشت. حاکم جدید که در صدد قتل قریب دویست هزار نفر ارمنی تبعیدی بود، به نیروی بیشتری نیاز داشت. وی کلیه "کرکسی"(چرچسی)ها را که قتل عام راس العین را اجرا کرده بودند، به کمک طلبید. ولی این افراد برای کشتار کافی نبودند. حاکم به اعراب بومی متوسل شد و به آنها را در ازای کشتار، وعده رخت و لباس قربانیان را داد و بیشتر ارامنه تبعیدی به آنجا بدست اعراب بومی کشته شدند.
دولت عثمانی به رهبری "ترکان جوان" که در ابتدای کار مدعی بودند که ارامنه را فقط تبعید میکنند، انان حتی در بیابان نیز دست از کشتار ارامنه بر نداشتند.
یکی از تفریحات ذکی بیگ این بود که غالبا همان طور که سوار اسب بود خم میشد و دست کودک خردسالی را میگرفت، بچه را یکی دوبار در هوا میچرخاند و آنگاه بشدت پرت میکرد و کودک تکه تکه میشد. آنوقت به افرادش میگفت: « حتی نوزاد اینها جانی بالفطره اند. چون تخم انتقام در نطفه شان بسته شده است. اگر جان خودتان را دوست دارید و میخواهید فردا زنده بمانید، بچههایشان را هم بکشید.»*
شکست عثمانی در جنگ و معامله پنهانی انگلیس با "ترکان جوان":
جنایاتی که حکومت "ترکان جوان" در مورد ارامنه مرتکب شدند، یکی از بیرحمانهترین جنایات تاریخ بشری بود، که در اوایل قرن بیستم به وقوع پیوست. پس از پایان جنگ و استقلال ملل تحت سلطهی عثمانی و نابودی ارمنستان و اسکان ترکان و کردان در سرزمین آباو اجدادی ارامنه، سرزمین عثمانیان به سرزمین فعلی ترکیه، محدود شد.
پس از جنگ، وقایع سالهای ۱۹۱٨ الی ۱۹۲٣ که سالهای تشکیل "جمهوری ترکیه" به حساب میآید، سالهای معامله پنهانی بین "ترکان جوان" شکست خورده و انگلیس پیروز در جنگ بود. بخش عمدهی این معامله نه تنها رهائی رهبری "ترکان جوان" و مسکوت گذاشتن قتل عام سازمان یافته ارامنه بود، بلکه یکی از افسران فعال از "ترکان جوان" با لقب "آتا ترک" اولین رئیس جمهور ترکیه میشود.
انگلیس که برنده اصلی جنگ به حساب میآمد و سرزمینهای عرب زبان بسیاری را از سلطه عثمانی رهانیده بود به زیر سلطه خود در میآورد. از طرفی با انقلاب "بلشویکی" در روسیه تزاری، قدرت به دست کمونیستها افتاده بود. انگلیس که خطر کمونیسم را جدی تلقی میکرد، بقایای قشون تزار را در جنگ با کمونیستها و ارتش سرخ، یاری میرساند.
مردم ترک زبان سرزمینهای جنوبی روسیه، که مورد توجه رهبران پان ترکیست عثمانی بود - و جمال پاشا فرمانده کل قشون عثمانی نیز که جان خود را بر سر همین اهداف از دست داد- کماکان پس از شکست عثمانیان در جنگ، مورد توجه آنان قرار داشت.
بدین ترتیب انگلیس و "ترکان جوان" منافع مشترکی پیدا میکنند. انگلیس به همین منظور در صدد تقویت ایدئولوژی پان ترکیسم بر میآید. و رهبران پان ترکیست ترکان جوان، علیرغم شکست در جنگ با انگلیس، در کنف حمایت انگلستان قرار میگیرد. میبایست فردی مقتدر زمام امور را در ترکیه بدست میگرفت که بتواند در مقابل توسعهطلبی کمونیستها، مجری سیاستهای توسعه طلبانه "پان ترکیسم" باشد. مصطفی کمال پاشا آتاترک، فرد مناسبی برای این کار بود. لقب آتا ترک ّبه معنی "پدر ترکان" و سیاست رو به شرق پان ترکیستها، باعث دلگرمی انگلیس میشود.
چنانکه قبلا نبز از هوبز باوم محقق و نویسنده کتاب "عصر امپراتوری" نقل شد: "...در غیاب یک طبقه متوسط انقلابی، یا هر طبقه انقلابی دیگری، روشنفکران و به خصوص بعد از جنگ، سربازان باید امور را به عهده میگرفتند. رهبر آنان کمال آتاتورک، سپهسالاری خشن و موفق، بر آن شد که برنامه نوین سازی ترکان جوان را بی رحمانه به اجرا در آورد" در اینجا نیز نکاتی دیگر برای ادای مطلب، از هوبز باوم، نقل میشود: «...در سال ۱۹۱۴ ترکیه تقریبا به طور کامل از اروپا محو شده، از افریقا به کلی زایل شده بود، و فقط امپراتوری نحیفی را در خاورمیانه حفظ میکرد، که تا پایان جنگ جهانی دوام نیاورد. با این وجود،...ترکیه جایگزین فوری ای برای امپراتوری در حال سقوط در اختیار داشت: قطعه عظیمی جمعیت مسلمان از لحاظ قومی و زبانی ترک در آسیای صغیر، که میتوانست اساس چیزی شبیه یک ملت کشور را طبق نمونه مصوب غربی قرن نوزدهم تشکیل دهد.»۵
"جمهوری ترکیه" و ملی گرائی افراطی ترک:
فقدان طبقه انقلابی و پیشرو در ترکیه، سبب شد که بدون تغییرات بنیادین، نظام سلطنت به جمهوری تغییر کند. و بدون هرگونه تحول فرهنگی، و اجتماعی، جامعه با بافت سنتی و مذهبی و ایدئولوژی نژادپرستانه، شکل جمهوری و به ظاهر لائیک به خود بگیرد.
جمهوری به معنی بر قراری دولت مدرن با محتوای لیبرال دموکراتیک است. دولتی که در آن کلیه آحاد ملت بدون آن که تعلقات دینی و قومی و... مایه امتیاز و یا اجحاف به حساب آید، بتوانند با تمام علایق ملی، قومی، فرهنگی، زبانی و دینی خود، به طور مساوی با همدیگر زندگی کنند. و نه تنها اقوام، بلکه هر فرد باید بتواند با تمامی علایق فردی خود زندگی کند. یعنی دولتی فرا ملی، و فرا دینی.
گرچه ترکیه اولین کشور خاور میانه است که با نام جمهوری شکل گرفت، ولی، با یک ملی گرائی ترکی افراطی، نه تنها مسببین جنایات هولناک و قتل عام ارامنه را مورد تعقیب قرار نداد، بلکه با نابودی تمامی اسناد و مدارک، مصوبات، دستورالعملها و تلگرفها، به انکار قتل عام و منکر وجود ارامنه و ارمنستان درون عثمانی شد!
حتی برای تداوم سرکوب با تصویب ماده قانونی (که به ماده ٣۰۱ معروف است) هر کسی را که عملگرد ترکان را چه در زمان عثمانیان و چه بعد از اعلان جمهوری، به زیر سوال میبرد، به پای میز محاکمه کشید.
اتاترک رهبر جدید ملیگرائی افراطی ترک، با انکار هویت زبانی و قومی کردهای شرق ترکیه، -که در قتل عام ارامنه نقش به سزائی ایفا کرده بودند- آنان را به خاطر آن خدمت بزرگ، به نام "ترکان کوهستان" مفتخر کرد.**
در ترکیه از زمان تشکیل جمهوری، نه تنها کردها - که بزرگترین اقلیت قومی غیر ترک را تشکیل میدهد- زیر سرکوب شدید قرار گرفتند، بلکه ارامنهای که از آن کشتارهای وحشتناک نجات یافته بودند، مجبور شدند با کتمان هویت خود و با داشتن اسامی اسلامی و ترکی، در جامعه متعصب و نژاد پرست ترکیه زندگی کنند.
ارامنه ترکیه تا به امروز، فقط در استانبول حق زندگی علنی با حفظ هویت دینی، قومی، فرهنگی، زبانی و تشکلهای خود دارند، که شهری بزرگ و توریستی بوده و زیر نظر تیز جهانیان قرار دارد. به جز استانبول در هیچ شهری، ارامنه قادر به علنی کردن هویت دینی و قومی و زبانی خود نیستند. به خصوص ارامنهای که در شرق ترکیه، یعنی سرزمینی که روزگاری ارمنستان بود.
از آن سرزمین پهناوری که روزگاری ارمنستان نامیده میشد، پس از گذشت قرنها، امروز فقط تکه کوچکی در قفقاز به نام جمهوری ارمنستان باقی مانده است. و از آن مردم سخت کوش و جامعه مرفه و متشکل و کثیر ارمنی، فقط اقلیتهائی را به طور پراکنده، در کشورهای مختلف میتوان دید. مردمان پراکندهای که مقدر بود، ندای مظلومیت مردم خود را به گوش جهانیان برسانند. به خصوص ارامنهای که پس از دربدریهای فراوان به غرب آمدهاند.
امروز در اغلب شهرهای کشورهای غربی، ارامنهای را میتوان دید که از نقاط مختلف آمدهاند. ایران، ترکیه، قبرس، لبنان و... ارامنهای که از ترکیه آمده اند، یک دوگانگی را در آنها میتوان دید: ارامنه ای که از استانبول آمدهاند ، مانند ارامنه سایر نقاط، زبان ارمنی بلدند و اسامی ارمنی دارند. ولی بر عکس ارامنه ای که از دیگر شهرهای ترکیه میآیند، نه تنها زبان ارمنی را به سختی صحبت میکنند و یا فقط چند کلمه ای بلدند، دارای اسامی اسلامی و ترکی هستند. اینان باز ماندگان آن قربانیانی هستند که به زحمت از کشتار نجات یافته بودند و برای زنده ماندن مجبور بودند اسامی اسلامی و ترکی بر خود و فرزندان خود بگذارند و با کتمان دین خود، در خفا و در کنج خانه و با احتیاط شنیدههای خود از انجیل را برای فرزندانشان باز بگویند.
جهان غرب پس از پایان جنگ جهانی اول، چون انگلیس برندهی اصلی جنگ، نسل کشی ارامنه را، به خاطر معاملات پنهانی با "ترکان جوان" مسکوت گذاشته بود، قتلعام ارامنه را مورد توجه قرار نداد. در نتیجه جهان در قرن بیستم شاهد دومین نسلکشی، یعنی قتل عام یهودیان، شد. جنگ جهانی دوم که اروپا را به نابودی کشاند، و قتل عام یهودیان، سبب شد که جهان غرب، نسلکشی را مورد توجه قرار دهد، بدون آنکه به قتل عام ارامنه، به عنوان اولین نسل کشی قرن بیستم، توجهی جدی بکند.
در دهههای گذشته با تکرار نسلکشی در بالکان و اخیرا در دارفوی سودان، جهان توجه بیشتری به موضوع نسلکشی دارد. از طرفی بازماندگان ارامنه به عنوان اولین قربانیان قتل عام قرن بیستم، با برگزاری مراسم و سخنرانیهای مکرر، توجه نسبی جهانیان را، به خصوص در غرب، به نسل کشی ارامنه جلب کردهاند.
کانونهای کوچک ارمنی به نام "های دون" (خانه ارمنی) محل تجمع ارامنه در شهرهای غربی میباشد. توسط همین ارامنه هر سال در ۲۴ آوریل به مناسبت بزرگداشت قربانیان قتل عام، مراسمی برگزار میشود.
از طرفی تلاش ترکیه برای ورود به اتحادیه اروپا، سبب واکنشها و موضعگیریهای زیادی میشود. روشنفکران ترک نظیر اورهان پاموک برنده جایزه ادبی نوبل به نقد عملکرد ترکان در نسلکشی ارامنه و سرکوب کردها میپردازد. دولت مردان ترک در کشیدن اورهان پاموک به پای میز محاکمه، ناکام میمانند.
قتل هراند دیک ژورنالیست مبارز ارمنی در استانبول، اعتراضهای جدی جهانیان را بر میانگیزد. خیابانهای استانبول نیز شاهد راه پیمائیهای اعتراضی میگردد. پلیس استانبول اجازه حمل پلاکاردهائی را میدهد که روی آن به ترکی نوشته شده بود: "ما هفتاد ملیون ارمنی هستیم" و یا "ما همه هراند دیک هستیم"
حمل چنین پلاکاردهایی در استانبول در حالی مجاز میشود که ارامنه در سایر نقاط ترکیه از ترس مسلمانان متعصب و ترکان نژاد پرست، نه تنها قادر به علنی کردن هویت خود نیستند، بلکه ارامنهای که از اروپا به دیدن اقوام خود به شرق ترکیه میروند نیز مجبور به کتمان هویتی هستند که در اروپا علنی کردهاند.
واقعیت و زندگی دردناک ارامنه، در بین مردمان غرب، تاثیری جدی گذاشته و نه تنها ارامنه، بلکه مردم و نهادهای غربی نیز در ۲۴ آوریل، مراسم یادبود ترتیب میدهند. از طرف محققین به زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی، کتابهای زیادی منتشر میشود. روشنفکران ترک نیز آرام آرام، به صف مدافعین حقوق ارامنه، می پیوندند.
متاسفانه از طرف ایرانیان، کار جدی چندانی در عرصه تحقیق و ترجمه آثار چاپ شده، از زبانهای زنده دنیا، به فارسی، انجام نگرفته است. جامعه ما نیازمند کارهائی در عرصع تحقیق و ترجمه است. و جادارد محققین و مترجمین کشورمان، توجهی به نیاز جامعه ایرانی در این عرصه، داشته باشند.
امروز افشا و نقد دیدگاههای شونیستی و نژادپرستانه در هر جامعه و در هر گوشه از این جهان، گفتگوهای سالم و سازنده ای را در جامعه به دنبال خواهد داشت. و سبب تحکیم پایههای دموکراسی در منطقه از جمله ایران خواهد بود.
منابع:
۱ اسماعیل رائین: قتل عام ارامنه ص۲۴
۲ ویلیام اسپنسر: سرزمین و مردم ترکیه،ص ۷٨
٣ همان، ص۱۰۱
۴ همان، ص ٨۲
۵ هوبز پاوم: عصر امپراطوری ص ٣٨٣ و ٣٨۴
۶ ویلیام اسپنسر: سرزمین و مردم ترکیه ص ۹۴
۷ اسماعیل رائین: قتل عام ارامنه، ۶٨ الی ۷۰
٨ همان ۷٣
۹ همان ٨۰ الی ٨۲
۱۰ همان ٨٣
۱۱ همان ۱۰٣ و ۱۰۴
۱۲ همان ٨٣ الی ٨۶
۱٣ همان ۹۷ و ۹٨
۱۴ همان ۱٣۵
۱۵ همان ۱۰۲ و ۱۰٣
۱۶ همان ۱۰۱
۱۷ همان ۱۱۴ الی ۱۱۶
۱٨ از خاطرات محمد علی جمالزاده که در جاهای مختلف چاپ شده است
۱۹ رائین: ۱۲۲ و ۱۲٣
* از فصل چهارم کتاب قتل عام ارمنیان، اسماعیل رائین
** بعضی از روشنفکران و مبارزان کرد ترکیه، ضمن مبارزه برای حقوق پایمال شده مردم خود، به نقش کردها در نسل کشی ارامنه نیز معترف اند.
|