یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

درسهائی در باره ی دموکراسی و حقوق بشر
Western Democracy and Human Rights
فصل ششم (بخش دوم)


آراز. م. فنی


• تئوری قدرت سیاسی هابز شروعی است به تکامل تئوریک و ساختار مادی دولت های جدید و هژمونی این موسسه در میانکنش پیچیده ی رابطه ی دولت - حکومت، گروههای اجتماعی - سیاسی و افراد. اگر چه در این رابطه بعد از انتخاب – اگر انتخابی صورت گیرد – لباس اداره ی کشور و قدرت آنهم از نوع اقتدارگرایش روی شانه های رهبر قرار می گیرد ولی سنگ پایه ی تئوری های لیبرال ها را به گونه ای در خود جای می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ٣ می ۲۰۰۷


توماس هابز (مسئله ی قدرت/دولت و انتخاب رهبر) Thomas Hobbes

با افزایش جرم و جنایت در بین افراد و اعمال خشونت توسط حاکمیت، رکود اقتصادی و عدم امنیت برای شهروندان، کارمندان، کارگران، زنان و جوانان، و با توجه به استفاده ی غیر انسانی سیاستمداران از قدرت نظامی و پلیسی؛ سرکوب حرکت های دانشجویان، زنان، کارگران و مخالفین سیاسی بنظر می رسد که بررسی نظریات توماس هابز در این مقطع ویژه گی خاصی پیدا کرده است. در این بخش از آنالیز نظریات سیاسی و دموکراتیک نوبت به فیلسوف و نظریه پرداز قرن هفدهم انگلیسی رسیده ایم.
توماس هابز حلقه ی اتصالی بین آن تفکر فلسفه ی سیاسی است که انتخاب دولت/رهبر منتخب توسط مردم را تنها راه حل قانونی می دانست و از ضرورت اعمال قدرت توسط دولت در اداره ی امور جامعه دفاع می کرد و نظریاتی که در صدد بودند نقش دولت را به حداقل خود کاهش دهند و افراد را منشا قدرت حساب می کردند. بدیگر بیان او حلقه ی واسط نظریاتی که می خواستند اعمال خشونت   در اداره ی جامعه توسط دولت قانونی اعلام شود و ضروری و نظریاتی که به حقوق فردی و آزادی افراد در جامعه تاکید می کردند و این چنین حقوقی را حقوق طبیعی می پنداشتند. 
ناگفته نماند که هابز در بین جامعه ی روشنفکران و سیاسیون ایران چهره ی گمنامی نیست. بدین ترتیب معرفی مجدد این متفکر، بخشن غیر ضروری جلوه می کند ولی من امیدوارم که توضیحات و آنالیز این نوشته کوتاه پنجره ی جدیدی جهت شناخت این متفکر و همچنین مسئله سیاست ملی و امکان تدوین بدیل های سیاسی در جامعه ی ایران و ایجاد سئولات جدید حول عدم ضرورت اعمال خشونت در اجرای قوانین و یا ضرورت نوع قانونی آن، باز کند. بهر صورت بنظر من   بازخوانی هابز دراین موقعیت دارای ارزش ویژه ای است. 
کسانی که انطباق نظریات هابز را متناسب با مرحله ی رشد جامعه ی ما و منطقه ی جغرافیائی ما می بینند کم نیستند. با توجه به جنگ همه بر علیه همه در داخل مسئولین حکومت وبه گونه ای در بین مردم، همچنین در جامعه ی سیاسی اپوزیسیون داخل و خارج راه حل هابزمحبوبیت زیادی پیدا کرده است. ریشه ی این گرایش را می شود در رکود اقتصادی، افزایش بیکاری، افزایش جرم و جنایت (افزایش خشونت در بین مردم) که خود نتیجه ی سالهای طولانی سرکوب واختناق داخلی و تحمیل سیاست های استثماری ضد مردمی از خارج است پیدا کرد. بنظر من اگر زندگی و امنیت اجتماعی افراد تامین شود مردم برای تامین زندگی و در شرایط نرمال گرایش به استفاده از خشونت نخواهند داشت.
تطبیق چنین تفسیری ودر شرایط فعلی البته بیشتربا شرایط سیاسی افغانستان وعراق تطابق دارد تا ایران ولی این سناریو با فروپاشی نظام اقتدارگرا و تمرکز گرا، بدون سازماندهی جامعه ی مدنی و بردباری در مقابل خواستهای قومی، فرهنگی و سیاسی دگراندیشان رویداد محتملی است.
 
لیبرالیسم یک تعریف عمومی

قبل از اینکه به برررسی نظریات هابز به پردازم تعریف کوتاهی از لیبرالیسم می تواند رهگشای بررسی تفکر قدرت هابز قرار گیرد. همانطوری که میدانید از مفهوم لیبرالیسم تعاریف زیادی داده شده است. این ایدئولوژی همانند سایر ساختارهای تئوریک سکولار معاصر یک رویکرد جدل برانگیز است. [1] یک تعریف عمومی از آن می تواند به شکل زیر باشد:
 
لیبرالیسم عبارت است از مفهوم، ایده و یا رویکردی که از ارزشهائی چون انتخاب آزاد، عقلگرائی، صلح وتوسعه، احترام به عقاید دیگران و بردباری در مقابل نظریات و برداشت های گوناگون از زندگی اجتماعی؛ در مقابل استبداد، خشونت، دیکتاتوری سیاسی، اقتصادی و ناشکیبائی مذهبی دفاع کند.
 
لیبرالیسم در جریان تکامل خود به دکترین بازار آزاد؛ ابتدا به حق آزادی افراد در انتخاب نظریات مذهبی، سیاسی و اقتصادی تاکید می کرد. اگر چه اختلاف در برداشت از این حقوق و اهداف آن امر رایجی بود و هست مرکز اصلی این حرکت روی ایجاد دولتی که به قانون اساسی لیبرال که به ایده ی بازار آزاد و آزادیهای فردی احترام می گذارد استوار می باشد. در گفتمانهای لیبرالیستی که در اینجا معرفی خواهند شد، درک اساسی از لیبرالیسم عبارت از رویکردی است که به آزادی و برابری افراد درمقابل قانون تاکید می کند که این برابری خود به نوعی بعنوان حقوق طبیعی افراد هم محسوب می شود. اگر چه در تعریف از مرزها و حدود حق طبیعی و حقی که بستگی به قرارداد های اجتماعی است، هنوز هم بعد از صد ها سال جدل توافقی صورت نگرفته است.
چهارچوب اساسی و عمومی این نظریات، علیرغم اختلافات در برداشت های گوناگونی که از آن وجود داشت به وجود قانون اساسی و دولتی که از ایده ی بازار آزاد و آزادی های فردی در مقابل   دولت اقتدارگرا و سیاست متمرکز، دفاع کند استقبال می کند. وظیفه ی بنیادی دولت هماهنگ کردن علاقه ها و منافع فردی است. یادآوری این موضوع بی مورد نیست که نظریات اولیه لیبرالیسم (استوارت میل) روی برابری و آزادی افراد تاکید داشت تا ایجاد محیط مساعد برای رشد سرمایه. این به این معنی است که افراد بطور طبیعی آزاد بدنیا آمده اند واین برابری در طبیعت افراد وجود دارد. باید تاکید شود که منظور از افراد هنوز هم جنس مذکر بود. (نگ. به س. پیتمن، 1988). بدیگر بیان حق آزادی هنوز برای مردهای متعلق به طبقه ی متوسط بورژوازی که در خدمت رشد سرمایه داری قرار داشتند در نظر گرفته می شد. حق مردها در   تملک و یا کسب چنین امتیازاتی توسط نظریه پردازان لیبرالیسم به ندرت زیر علامت سئوال می رفت.

توماس هابز و نظریه ی همه بر علیه همه

در اثر بزرگ و مشهور خود "لویاتان، 1651" هابزهمانند ماکیاولی انسانها را بعنوان موجوداتی خودخواهی که بدنبال کسب لذت و موقعیت های خوب بوده و فقط در صدد رسیدن به اهداف فردی خود هستند توصیف می کند. درگیری و اختلافات بر سر منافع شخصی و استفاده از قدرت برای حفظ آنها از ویژه گیهای زندگی انسانی است. هابس تاکید می کند که درنژاد انسانی یک علاقه ی ویژه، یک جستجوی بی امان، یک خواست ابدی و بی وقفه برای کسب قدرت   وجود دارد که تنها با مرگ خاتمه می یابد.   
با توجه به این خصوصیات بنظر نمی رسد که امکان یک کار سیاسی جمعی کار ساده ای باشد چرا که جوامع انسانی   محکوم به زندگی توام با جنگ هستند. از طرف دیگر ستیزدائمی برای سود فردی و نبرد بی امان و بدون وقفه برای کسب قدرت تنها می تواند به مرگ زود رس ختم شود نه یک سامان سیاسی. با توجه به اینکه لویاتان در جنگ داخلی انگلیس نوشته شده و جلوه ای از تکامل زمان خود است، نتیجه ای که هابز می گیرد این است که پی گیری پایا (سازوار) افراد ازعلایق خصوصی   شان لازم نیست و نبایست به اختلافات دائمی وجنگ ختم شود بلکه با انعقاد قرارداد هائی که نهایت آن ایجاد مخرج مشترک و شرایطی که منافع عمومی افراد را حفظ کند، به صلح و ثبات جامعه می انجامد. 
برای این که بتواند نتیجه ی دیگری از نظریات خود بگیرید و به آرمانگرائی خود یک لباس عینی به پوشاند هابز به یک تجربه ی اجتماعی دست می یازد که تامل روی این تجربه بی مورد نخواهد بود. در مرجع زیر   هابز به بررسی یک سلسله از سئوالات پرداخته که به روابط بین دولت و فرد برمی گردد.
 
  ”Hereby it is manifest, that during the time men live without a common power to keep them all in awe, they are in that condition which is called war; and such a war, as is of every man, against every man. For war, consisteth not in battle only, or the act of fighting; but in a tract of time, wherein the will to contend by battle is sufficiently known. …whatsoever therefore is consequent to a time of war where every man is enemy to every man; the same is consequent to the time, wherein men live without other security, than what their own strength and their own invention shall furnish them withal. In such condition, there is no place for industry; because the fruit thereof is uncertain: and consequently no culture of the earth; no navigation, nor use of the commodities that may be imported by sea; no commodious building; no instrument of moving and removing such things as require much force; no knowledge of the face the earth; no account of time; no arts; no letters; no society; and which is worst of all, continual fear, and danger of violent death; and the life of man, solitary, poor, nasty, brutish, and short…”   (نگ به هابز در لویاتان، 1651: 141-143)
 
جامعه ای که فاقد یک سامان اجتماعی و یا ایدئولوژی همآهنگ کننده ای باشد که همه به آن احترام گذاشته و   آن را رعایت کنند؛ یا فاقد قدرتی باشد که شهروندان را به رعایت حقوق همدیگر وادار کند، در آن صورت شرایطی بوجود می آید که اسمش را جنگ گذاشته ایم. جنگی که به تقابل همه در مقابل هم ختم می شود (جنگ همه بر علیه همه). جنگ تنها به معنی ستیز انسانها یا گروه ها با هم نیست بلکه یک وضعیت و یا دوران اجتماعی است که در فضای عمومی آن هر فردی برای تامین معاش و بقا خود مجبور است با انسانهای دیگر بجنگد. این وضعیت زمانی روی می دهد که جامعه فاقد امنیت بوده و باور به آینده به حداقل خود می رسد. در چنین شرایطی   منظر رشد وتکامل و هر گونه نوآوری علمی و سیاسی تیره و تاریک میشود.
آنگاه که جنگ یا بی امنیتی بر جامعه ای حاکم شود، جائی برای رشد صنعت نمی ماند، چرا که آینده ی این چنین سرمایه گذاری نا مشخص است. نتیجه ی چنین بی ثباتی و عدم امنیت زوال فرهنگی و آینده نگری را بدنبال دارد. همین سرنوشت شامل حال واردات کالا، سرمایه گذاری روی صنایع آبی هم می شود. بدون امنیت امکان ساختن خانه، امکان حرکت و جابجائی (تحرک اجتماعی) کاهش می یابد. چرا که این چنین پدیده هائی به ثبات و وجود قدرت مثبت احتیاج دارند. ادامه ی چنین شرایطی باعث فقر علمی، عدم درک درست از زمان، فقر هنر، فقر ارتباطات و نبودن فضای آزاد عمومی را بدنبال دارد. وحشتناکتر از همه ی این موارد رشد وحشت دائمی از خشونت و مرگ در بین شهروندان است. این چنین اجتماعی تصویری از زندگی انسان های تنهائی را می دهد   که در آن مردم زندگی کثیف/حقیر و حیوانی   و کوتاهی دارند" (ترجمه ی آزاد متن انگلیسی بالا، لویاتان فصل 14-15). 
در این شرایط آنچه که هر فردی باید انجام بدهد مشخص است. برای جلوگیری از زوال ونابودی جامعه و همه ی انسانها، افراد بایست آن کنند که مایل است دیگران درحق آنها انجام دهند. به بیان دیگر آنچه که مایل نیستی دیگران در حق تو روا دارند برای دیگران روا ندار.
 
داروینسیم اجتماعی هابز

آنچه که در تفسیر قوانین طبیعی نوشته شده و یا در توضیح این چنین شرایطی آمده، ابهامات و سئوالات زیادی وجود دارد. بخشی از این سئوالات بر می گردد به رابطه ی انسان با خدا و بخش دیگر وجود اجبار و انتخاب ناچاری که با زور یکی شناخته شده و هیچ ربطی با آزادی طبیعی ندارد. فعلن این تفکرات فلسفی و هستی شناسانه مورد بحث ما نیستند و از این مقوله به ناچار فاکتور می گیریم.
 
”For the laws of nature, as justice, equity, modesty, mercy, and, in sum doing to others, as would be done to, of themselves, without the terror of some power, to cause them to be observed, are contrary to our natural passions, that carry us to partiality, pride, revenge, and the like. And convents, without the swords, are but words, and of no strength to secure a man at all…I authorize and give up my right of governing myself, to this man, or to this assembly of men, on this condition, that you give up the right to him, and authorize all his actions in like manner. This done, the multitude so united in one person, is called a COMMONWEALTH, in Latin > CIVITAS> this is generation of the great LEVIATHAN, or rather, to speak more relevantly, of that moral god ,…” (Leviathan, 173 - 4).
 
مطالبی که هابز در توصیف از شرایط طبیعی و زندگی طبیعی می دهد کاملن روشن نیست. سئوالی که پیش می آید این است که در چه شرایطی انسانها از داروینسم اجتماعی ویا قانون جنگل یعنی اینکه مجاز هستند هرکاری دلشان خواست می توانند انجام دهند، عدول خواهند کرد. 
هابز می گوید که انسانها نمی توانند به طور مستمر در جنگ و یا حالت ترس و وحشت از جنگ زندگی کنند. قانون جنگل و داروینیسم اجتماعی (استمرار زندگی نسل و یا نژاد برتر) شایسته ی اجتماع انسانی نیست. زندگی انسان وار، صلح آمیز و مرفه، به ثبات، توسعه و امنیت احتیاج دارد. واین در شرایطی میسر است که شخصی که دارای کارائی و لیاقت بیشتری است بعنوان رهبر (لویاتان) انتخاب شود. 
جامعه (افراد) به قرارداد وتوافق هائی نیاز دارند و این توافقها بایست توسط قدرت قانونی حفظ شده و پاسداری شود. مردم بایست داوطلبانه از حقوق فردی و استفاده از خشونت در اعمال این حقوق دست بردارند. تفسیر حق و حقوق نمی تواند بصورت فردی و در خیابان انجام گیرد. در این صورت ما صدها هزار قانون خواهیم داشت. افراد جهت ایجاد یک جامعه ی با ثبات، بایست بخش زیادی از حق انتخاب خود را به فرد و یا گروهی که بعنوان پاسدار حقوق همه هست محول کنند. این تفویض باید داوطلبانه باشد. 
قدرت بر آمده از دل این انتخاب باید در خدمت افراد و جامعه باشد. این چنین سامانی به نفع همه است و به ایجاد صلح پایدار، امنیت و از همه مهمتر اعتماد متقابل بین مردم کمک می کند. به جای روابط خصمانه دائمی بین افراد، یک رابطه ی مهم و نوایجاد میشود. رابطه بین حاکم و رعیت. نتیجه این چنین رابطه ای است که به رشد و تکامل یک قدرت مدبر و خلاق می انجاد. مردم (بخوان رعیت) بایست از قدرت و یا حکومت اطاعت کنند چرا که این چنین قدرتی حاصل انتخاب و توافق آنهاست. فراموش نکنید که قدرت تنها در اختیار حاکم است و این قدرت به هیچ وجه قابل تقسیم نیست. (نگ، لویاتان:227) 
همانطوریکه متوجه هستید تشابه بین دموکراسی پارلمانی غربی و آنچه که هابز تصویر می کند بسیار اندک است. هابز چون همه ی فیلسوفان، متفکرین و نظریه پردازان محصول زمان خود بود. ولی فراموش نکنیم که اساس آنچه که در نظریات هابز مستتراست انتخاب رهبر توسط مردم و وفاق اجتماعی ناشی از آن است. در این انتخاب توافق روی رهبریت و نوع آن تعیین کنندگی دارد. کثرت به وحدت تبدیل می شود و افراد جامعه منافع، رای، آینده و سرنوشت خود را با چشمان باز به دست یک نفر می سپارند. لویاتان!؟
توماس هابز و نیکول ماکیاولی از بنیان گذاران تئوری رئالیسم سیاسی هستند. بر طبق این نظریه موسسه ی دولت تنها نماینده ی قانونی و تنها مهر قدرت   این نظریه در تکامل جامعه و روابط بین افراد و موسسات فقط یک موسسه را مظهر قانون، حافظ منافع مردم و نماینده ی توده ی مردم می بیند؛ دولت یا لویاتان. 
بعد از چنین انتخابی، این رهبر است که دستور جلسات سیاسی را تعیین می کند؛ مقام و نقش هر کسی را معنی کرده، ارزش کار آنها را، ارزش معنوی انسانها را محک می زند، ضامن اجرای همه ی قوانین است، ثبت کننده ی صورت اموال و دارائی هاست و در نهایت بالا ترین مقامی است که جایگاه افراد و طبقات را، ارزش نظر/عقیده را و ارزش پول و نوع مبادلات را تعیین می کند. سخن کوتاه ساورن تبدیل به لویاتان می شود. خدای میرا که شهروندان، بعد از خدای نامیرا، سرنوشت صلح وجنگ، دفاع از حقوق و چهارچوب کشور را بدست قدرقدرتش می سپارند. (نگ، هابز، 1978:220)
 
بازتاب انتقادی به نظریات هابز

با تعمیق در نوع حکومت حاصله از نظریات هابز و تطبیق آن با رهبری ولی فقیه بعد از انقلاب بهمن، و   تعمق در نظریات کسانی که به تبعیت از این چنین نظریات طرفدار یک رهبر قوی و فره مند هستند؛ بنظر می رسد که جامعه ی ما نیازی به تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی ندارد. بخش اعظم خواستهای تئوریک هابز و طرفداران حکومت یک رهبر قدرقدرت در وجود کسانی که در سه دهه ی اخیر بر جامعه ی ما حکومت می کنند وجود دارد. 
توماس هابز از طرفی تاکید روی   توافق و انتخاب دارد واز طرف دیگر به غیر قابل تقسیم بودن قدرت حاکمیت باور دارد. هابز در نوشته ی خود لویاتان آن پروسه ای که به انتخاب یک ساورن ویا حاکم ختم می شود توضیح نمی دهد. دراین هرم قدرت امکان اینکه یک شهروند معمولی به حکومت یک کشور و یا جامعه انتخاب شود ناچیز است. مراحل چنین انتخابی هم نامشخص است. پیاده شدن این چنین سامان و ساختاری در یک دولت شهر کوچک میسر و قابل فهم است ولی اگر تعداد شهر ها را به صد و یا بیشتر افزایش دهیم و جمعیت آنها را به میلیون و پروسه ی چنین انتخابی را بررسی کنیم به غیر ممکن بودن چنین سیاست و یا نظری خواهیم رسید. 
در مقاله ی قبلی من از سه موسسه ی بزرگ اجتماعی یاد کردم و به توضیح نقش این سه موسسه یعنی موسسه ی دولت، موسسه ی بازار (اقتصاد) و موسسه ی جامعه ی مدنی، اگر چه کوتاه پرداختم. با در نظرداشتن این کلاسبندی هابز را حامی سیادت   موسسه دولت و تقلیل نقش سایر موسسات اجتماعی در ساختمان و اداره   ی جامعه خواهیم یافت. 
به نظر هابز با انتخاب رهبر و تصویب قرارداد سیاسی، هویت فرد و افراد در ساورن/رهبر خلاصه می شوند و بدین ترتیب فاصله های اجتماعی از بین می روند. با این تاویل هابز فرقی بین فرد و جمع و سطوح جامعه قایل نیست. تجمع توده مردم فرم و محتوی دولت را تشکیل می دهد. و در عمل اجتماعی رهبر زبان گویای جامعه است و آن می گوید که افراد در محتوی کاراونهادینه کرده اند. آن می کند که از او خواسته شده است. رهبر مردم است در صورت و تصویر دیگر. هابز فرقی بین سطوح و لایه های اجتماعی نمی بیند. میکرو، ماکرو می شود و فرد توده و جمع. بنظر می رسد که اکتور های خرد و اکتورهای کلان یک گونه عمل می کنند و صحنه ی بازی هم بسیار محدود است. 
تئوری قدرت سیاسی هابز شروعی است به تکامل تئوریک و ساختار مادی دولت های جدید و هژمونی این موسسه در میانکنش پیچیده ی رابطه ی دولت/حکومت، گروههای اجتماعی/سیاسی و افراد. اگر چه در این رابطه بعد از انتخاب – اگر انتخابی صورت گیرد – لباس اداره ی کشور و قدرت آنهم از نوع اقتدارگرایش روی شانه های رهبر قرار می گیرد ولی سنگ پایه ی تئوری های لیبرال ها را به گونه ای در خود جای می دهد. ترکیب دو رویکرد، تز و آنتی تز یعنی استقرار دولت اقتدارگرا و انتخابات از مشخصات این بینش است. این پدیده در نظریات ماکیاولی و مارسیلیوس هم وجود داشت. 
بعد دیگری که در نظریات هابز قابل انتقاد است بر می گردد به نیروها و یا افرادی که حق انتخاب شدن و کردن داشتند. این افراد عبارت بودند از مردان سفید پوست طبقه ی متوسط به بالا که اساس این نوع انتخابات و حکومت را تشکیل میدادند. به وابستگی نظریات هابز به منطقه ی جغرافیائی خاص، انگلیس و زمان نوشتن آن یعنی اواسط قرن هفدهم باید توجه شود. این نظریات برای همه ی زمانها وبرای همه ی قومیت و ملیت ها قابل انطباق نبوده ونیست. از آن گذشته اینکه کدامین قسمت از نظریات هابز روی تکامل واقعیت های سیاسی زمان خود تاثیر گذاشته مبحثی است که از حوصله ی این مقاله خارج است. 
مورد بسیار مهم دیگری که در نظریات هابز به آن برخورد نشده و یا پیاده کردن این نظریات در نظر گرفته نشده و یا آن کسانی که از چنین نظریاتی حمایت می کنند به آن توجه نمی کنند   کمبود یا نادیده گرفتن عوامل بین المللی و تاثیر آن روی قدرت ملی و انتخاب رهبری است. بدیگربیان نقش کشورهای همسایه یا قدرت های بزرگ بین المللی در انتخاب حکومت و رهبری بررسی نشده است. شاید در قرن هفدهم بدلیل اینکه انگلیس خود از قدرت های بزرگ اروپائی بود نقش روابط بین الملل روی تغییر و تحولات سیاسی داخلی ناچیز بود.
 
 [1] – Controversial


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست