سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بهترین اثر مسعود نقره کار
رویاهای آبی


مهدی فلاحتی


• از دکتر نقره کار، کتابها و مقالات بسیار خوانده ایم؛ برخی از اینها آثار ماندگاری اند برای پژوهشگران حوزه ی تاریخ روشنفکری و علوم اجتماعی در ایران. برخی دیگر، قصه و رمان اند؛ و برخی آموزه های پزشکی و روانکاوی. این کتاب رویاهای آبی، آمیزه ی همه ی آنهاست درفضا و با بیانی شاعرانه. راوی – نویسنده، شاعر زیبایی را می بیند در آسایشگاه روانی در ناکجاآبادی. این شاعر زیبا که جوانیِ زیباتری داشته، موجودیتِ شعر است. تمام کتاب، گفتگوی راوی – نویسنده است با این شاعر، یعنی این زنِ سالخورده ی دیوانه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ تير ۱٣۹٨ -  ۹ ژوئيه ۲۰۱۹


 
 صفت عالی برای هرچیزی، مطلق کردن آن چیز است؛ پس، غیرعقلانی و غیر عُلَمایی است. می دانم اما باز هم این صفت عالی را بکار می گیرم؛ چون نمی خواهم تابع قانون و قاعده ی رسم شده به دست علما و عقلا باشم. این، خودپسندی نیست؛ جستجوگری ست. باری، اصلا قصد نوشتن این حرفها را نداشتم. می خواستم بگویم چرا رویاهای آبی یک شاعر دیوانه را بهترین اثر مسعود نقره کار یافته ام. از دکتر نقره کار، کتابها و مقالات بسیار خوانده ایم؛ برخی از اینها آثار ماندگاری اند برای پژوهشگران حوزه ی تاریخ روشنفکری و علوم اجتماعی در ایران. برخی دیگر، قصه و رمان اند؛ و برخی آموزه های پزشکی و روانکاوی. این کتاب رویاهای آبی، آمیزه ی همه ی آنهاست درفضا و با بیانی شاعرانه. راوی – نویسنده، شاعر زیبایی را می بیند در آسایشگاه روانی در ناکجاآبادی. این شاعر زیبا که جوانیِ زیباتری داشته، موجودیتِ شعر است. تمام کتاب، گفتگوی راوی – نویسنده است با این شاعر، یعنی این زنِ سالخورده ی دیوانه. همین شخصیت، خود، معنای شعر است. زن، مگر زیباترین موجود نیست؟ شاعر مگر فشرده ی شعورِ بشر نیست؟ (شعوری که آدمهای معمولی در جریان تجربه ممکن است کسب کنند). دیوانگی به معنای شوریدگی و تن ندادن به محضورات و معذورات مرسوم، مگر نیست؟ پس: زنِ سالخوره ی دیوانه یعنی شعر. وارد کتاب که می شوی، در همین اولین دیدار، می شناسی اش:
«صدای اوست، و صدا آوازِ پرونده یی که نت های آوازش را میان صدای او پرواز می دهد.
"من شما را می شناسم. شیطانی که می شناسی، بهتراست از فرشته یی که نمی شناسی".
انگشت اشاره به سوی پرونده محبوبش، کاردینا قرمزرنگ، دارد. کاردینالی که انگاری جَلدِ درخت چنار روبروی اتاقش شده است. وقتی با خودش حرف می زند، کلمه ها و جمله ها را کتابی ولفظ قلم ادا می کند؛ اما با دیگران محاورایی و خودمانی سحن می گوید.
"کاردینال من! عشق من! تو می دانی این جمله زیبا از کیست؟ هان؟ چی؟ نمی دانی؟ گمان نمی کردم اینقدر بی سواد و کودن باشی، عشق من!". از روی صندلی بلند می شود، با عصبانیت اما آهسته و زیر لب چیزهایی به کاردینال می گوید و دوباره روی صندلی می نشیند. کمی مکث می کند و بعد با صدای بلند خطاب به کاردینال می گوید: "از آن روزی که زندگی ات را به بال خیال آراستی و به تماشای من نشستی و برایم آواز خواندی تا دیوانه یی را شاد کنی، انسان شدی کاردینال زیبای من! انسان. انسانی که معنای خیال و پرواز را می فهمد. مرا ببخش که گاه نسنجیده و پرخاشگرانه با تو سخن می گویم و رفتار می کنم. وقتی نام تو کاردینال های نوحه سرا و مدیحه خوانِ کلیسا را به یاد من می آورد، عصبانی می شوم عزیزم؛ نه از دست تو، از دستِ خالق ابلهی عصبانی می شوم که می تواند دو موجودِ هم نام امام با جهانی متفاوت خلق کند. مرا ببخش پرونده محبوب من."».
کتاب را در ۱۰۴ صفحه انتشارات فروغ در آلمان منتشر کرده است.



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست