یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

به عسگر آهنین
شعری بخوان برایم


اسماعیل خویی


• دلم گرفته برادر جان!
و نیست دیگر هیچ
                     مگر خستگی م در تن و در جان
از این همه، به روز و به شب، گردیدن
در این پلشت، در این بویناک، در این نا روانگی پر لجن
دنبال دُر و گوهر و مرجان ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۹ می ۲۰۰۷


دلم گرفته برادر جان!
و نیست دیگر هیچ
                     مگر خستگی م در تن و در جان
از این همه، به روز و به شب، گردیدن
در این پلشت، در این بویناک، در این نا روانگی پر لجن
دنبال دُر و گوهر و مرجان.

گاهی در اوج خویشم و
                      می بینم
بر موچ قیر و سرب سوارم،
و گاه گاه که راهی می برم به ژرفاها،
می بینم
ترسیده هشت پایی
گمگشته در مُرکب زارم:
با یاد بره های اره ی دندان کوسه هام
خنجر زننده بر دل و بر جان.

برخیز، همسرای من، ای همشکنجه ی من در جهنم بیدر کجای من!
و سر برافراز،
    قد بلندی کن.
خودکار آذرخش را بر گیر
و کاغذ مچاله ی این ابر را
صاف کن،
با واژگان تندر
و بافتار رگبار
          بر آن
          بنویس
این شعر ناسروده ی سرطانی را
که غده ای بزرگ شونده ست
                     در گلوگاهم
و بسته می دارد راه را
حتا بر آهم،
یا... نه،
    همین
از تازه های خود
شعری بخوان برایم،
             عسگر جان!

هفتم آوریل ۲۰۰۷
بیدر کجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست