سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

با جناق ها


علی اصغر راشدان


• انگار مویش را آتش زدند، شوهر خواهر زنش پیکانش را تو محوطه پشت در باغ پارک کرد و آمد تو. از رو صندلی بلند و از آلاچیق خارج شد، تا نزدیک باجناقش، به استقبالش رفت، هنوز دهنش به خوشامدگوئی بازنشده بود که باجناق داش مشدی گردن کلفتش، دستهاش را به کمر زد و داد کشید:
« به به، چشم روشن! یازده ماهه زنمو اینجا نگاه داشتی واسه عشق! » ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹٨ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۹


     شیرگاوهارادوشیدند. همه راتودودلوبزرگ ریختند، درهاشان رابستندوتحویل کارگروسرایدارافغانی دادندکه ببردلبنیات فروشی روستا. دوآخوردراز هشت گاوراپرازعلوفه کردندوازطویله بیرون زدند.
   آب زلال جوی باریک ازشمال داخل حوض روبه روی آلاچیق می شد، حوض را دورمیزدولبریزمی کردوازجنوب خارج می شد، راهش راتوجوی باریک ادامه میدادو اززیردیوارکلوخی خارج وداخل باغ همسایه می شد.
    کنارحوض چندک زدند، گردوخاک راازصورت، سروگل وگردن وزردابه تاپاله های گاوراازدست وبالشان شستند. خانمش رفت توساختمان تایک سینی چای بیاورد. توآلاچیق روصندلی سبدبافت پیکنیک نشست، سیگارش راآتش وازسرخستگی، چندپک پرنفس زد، دودش راقلاج قلاج روبه درخت عرعرفوت کرد. خواهرخانمش صورت وگل وگردنش رابادامنش خشک کردو روصندلی کنارش نشست، گفت :
« ازکله ی سحرخرحمالی شاق کردیم، دستام ازپاهام درازترشده، سیگارتو بده منم یه دودبگیرم، شایدیه کم خستگیم دربره. »
« نه، نمیدم، شوهرت بوببره الم شنگه راه میندازه. »
    انگارمویش راآتش زدند، شوهرخواهززنش پیکانش راتومحوطه پشت درباغ پارک کردوآمدتو. ازروصندلی بلندوازآلاچیق خارج شد، تانزدیک باجناقش، به استقبالش رفت، هنوزدهنش به خوشامدگوئی بازنشده بودکه باجناق داش مشدی گردن کلفتش، دستهاش رابه کمرزدودادکشید:
« به به، چشم روشن! یازده ماهه زنمواینجانگاه داشتی واسه عشق! »
« حرف دهنتوبفهم، بلانسبت مردحسابی! من زن دارم عینهورخش، یه موی گندیده ش به ده تازن تومیارزه...»
« پس واسه چی یازده ماه آزگاراینجانگاهش داشتی؟ زن ازشوهرش قهرکه میکنه، یه هفته، دوهفته، حداکثر یه ماه، به عوض این که نصیحت وراهی خونه ش کنی، یازده ماه آزگاراینجانگاهش داشتی وبه خدمت گاوات گرفتیش؟ »
« واسه چی پرت وپلامیگی! مثل دوتاآدم عاقل وبالغ نشستیم وقرارگذاشتیم، چارتاازهشتاگاواروخریده، کاراشونومیکنه، نصف شیروماست وکره ودوغشونم سهم میگیره. »
« خب، نالوطی، کی به تواجازه دادیه زن ناقص العلقو گول بزنی وچارتاگاوقراضه توبهش بندازی، خیال کردی بادسته ی کوراطرفی؟ کورخوندی، همه چی رواز خرخره ت میکشم بیرون!خیال ورت نداره. »
« چی چی بلغورمیکنی!تازه زن توکلاسرماگذاشته، نصف شیروماست وکره ودوغ رومیبره، می گیم بایدنصف خرج علوفه، زایمان ودوادکترگاوارم بدی، عین خیالش نیست وهی میندازه پشت گوش وامروزوفردامیکنه. »
« پیش لوطی ومعلق بازی! شنفتم گاوات صدجورآفت ومرض گرفتن وهمین امروزو فرداست که تمومشون ریغ رحمتوسربکشن، اونوقت اومدی زن ساده لوح منوپیدا کردی وچارتاگاومردنیتوبهش قالب کردی. »
« بفرماازکدوم حرومزاده این مزخرفاتوشنفتی؟ خیالت تخت باشه، راویش سنی بوده، هرکدوم ازگاوای من واسه خودش یه رخشه. »
« آره تونمیری، واسه همین گوساله توکه مرض خنازیرگرفت وداشت جون میکند، کارتیش کردی، گوشتشوبه هرکی خواستی برفوشی، فهمید، زدتوذوقت وبه قیمت یه پشکلم نخرید. آخرشم مجبوری شدی سرهمه منت بگذاری، چل نفر فامیل رونهاردعوت کنی. چلوگوشت پختی وگوشت گوساله خنازیرگرفته توبه خوردهمه مون دادی، مملکت اگه حساب وکتاب داشت، توالان میباس توزندون باشی، نه اینجابازن مردم لاس بزنی، حروم لقمه ی نالوطی، اسم خودتم گذاشتی مدیر مدرسه مثلا. »
« این خزعبلات چیه سرهم میکنی؟حقاکه بچه ی دروازه غاری! تازه این زنتم که میگی ساده لوحه وکلاسرش گذاشته م، چارتاگاوبی زبونموخریده که پولشوازپسر عموش که به نزول داده، بگیره وبده، حالامیگه پسرعموم ورشکسته شده وپولی درکارنیست، ماشدیم چوب دوسرطلا. »
« اگه یه دفه دیگه بگی بچه دروازه غار، همین بیل روکه ازاینجاورداشته م، میکوبم وسط ملاجت که بری زیرزمین پیش داش عموت! »
« بچه ی دروازه غارنیستی؟ لابدبچه ی جردنی وماخبری نداریم، بی اصل ونسب، حرفای گنده ترازدهنش میزنه... »
    بیل رابلندکرد، به طرف باجناقش خیزبرداشت که بکوبدوسط ملاجش، باجناقش یک نیمه آجرازجلوپاش برداشت وکوبیدطرف چپ پیشانیش. درجاخون فوران زد. اول خواسته بودباجناقش رابترساند، خون روصورتش که جاری شد، خونش جوش آمد، باجناقش رابغل زدوپرت کردتوجوی کنده شده ی خشک، بیل راکه ازدستش افتاده بود، برداشت وشروع کردبه خاک ریختن روش، باجناقش رازنده زنده دفن میکردکه زن وخواهرزنش وحشتزده هجوم آوردند، روصورتش خنج کشیدند، پشم وپیل سرش راکندند، باتیپاوپس گردنی ازدرباغ پرتش کردندبیرون ودرراپشت سرش بستند...
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست