یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ای داد و صد فریاد از این دل من ...
یادی از قمر الملوک وزیری


پیرایه یغمایی


• در تاریخ خوانندگی ایران فقط دو خواننده ی صاحب سبک هستند که این هر دو از کسانی بودند که در زمان خود موسیقی ایران را از کسالت و یکنواختی نجات دادند ؛ یکی قمر الملوک وزیری و دیگری ویگن. یاد هر دو جاودانه باد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۱۱ می ۲۰۰۷


در تاریخ خوانندگی ایران فقط دو خواننده ی صاحب سبک هستند که این هر دو از کسانی بودند که در زمان خود موسیقی ایران را از کسالت و یکنواختی نجات دادند ؛ یکی قمر الملوک وزیری و دیگری ویگن .
یاد هر دو جاودانه باد!
چندی پیش خانم فرحناز شریفی ، دانشجوی رشته ی کار گردانی و سینما – با دشواری بسیار _ فیلم مستند و جالبی از زندگی قمر ساخت . این فیلم که «صدای ماه» نام دارد، با صدای قمرآغاز می شود و با آخرین تصویر وی که ورود او را به یکی ازاستود یو های رادیو نشان می دهد، پایان می پذیرد . گو اینکه درفیلم «صدای ماه» تصویر متحرکی از قمر وجود ندارد. اما حضور وی در سراسر فیلم احساس می شود. بطور کلی می توان گفت «صدای ماه» فیلمی است در مورد جاودانگی، زیرا توانسته است زوایای زندگی هنرمند را به تصویر بکشد و حس جاودانگی را در مخاطب ایجاد نماید، اما نکته ی جالب اینکه این فیلم در ایران به دلیل داشتن خواننده ی تکخوان ِزن اجازه ی پخش نیافت و فقط یک بار برای جمعی از هنرمندان، نویسند گان و روزنامه نگاران در موزه ی هنر های معاصر به نمایش درآمد و تحسین همگان را بر انگیخت و نیز فریاد اعتراضشان را هم بلند کرد که چرا باید چنین فیلمی در حصار بماند. حسین علیزاده در این مورد گفت :
«هنر زندگی بخش است ... چه در حیات هنرمند و چه بعد از آن! و قمر نخستین زنی بود که پس از موسیقی مطربی قاجاری به طور جدی روی هنر آواز کار کرد. اگر زن نیمی از جامعه است ، چگونه است که حضورش در عرصه های مختلف نمی تواند کامل باشد ؟ این فیلم در مورد زن هنرمندی است که در زندگی واقعی خود، آزادی را لمس نکرد، حتا در مرگش هم رها نبود، به نوعی که ما برای نخستین بار است که تصویر گور قمر را در فیلمی مستند می بینیم . قمر جزو شخصیت های استثنایی ماست و نمی شود در جامعه ای زن را بزرگ داشت اما هنر او را ندیده گرفت. هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمی شود ، او یک فعال اجتماعی بود . او جزو میراث فرهنگی و معنوی ما به شمار می رود و ما به راحتی نمی توانیم سرمایه های هنر ملی خود را نادیده بگیریم. »
اما متأسفانه این سخن ها به جایی نرسید و فیلم همچنان در محاصره ممنوعیت باقی ماند. باشد روزی که از این حصار بیرون آید تا همه بتوانند جسارت یک خواننده ی زن ایرانی را درآن سال های به تماشا و به گوش بنشینند، شاید نه زمانی دور ...
قمر سال (۱۲٨۴) صد ساله شد و هیچکس هم یادی از او نکرد .

اما این نوشتار نه برای آن است که قمر و صد سالگی او نوشته شود ، زیرا که قمر خود بر کتیبه ی هنر نوشته شده بود پیش از آنکه ما بخواهیمش نوشت ، این نوشتار فقط می تواند طرحی از سیمای نا سپاسی و بی مهری نژادی باشد که همواره خود را مهربان ترین می داند ...

با نگاهی کوتاه به زندگی این هنرمند شاید مسائل برایمان ملموس تر بشود:
قمرالملوک وزیری در سال ۱۲٨۴ در قزوین زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خویش را بر اثر بیماری حصبه از دست داد و چون پدر ش نیز پیش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه برد. خود او در این مورد می گوید :
« هجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فرو بست ، آغوش و لبخند مادر را هرگز ندیدم . از آن پس به دامان مادربزرگم ملا خیرالنسا افتخارالذاکرین که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالدین شاه بود، پناه بردم. مادربزرگم روضه خوان بود. من بیشتر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدایش گوش می کردم. با صدای او بزرگ شدم این صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم ، همین صداها را پیش خود زمزمه می کردم.»
قمر ازهمان زمان کودکی در مسجد زنانه راه می رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثیه های
اندوه زده را تکرار می کرد و با پاشیدن کاه و گلاب بر سر حاضران صحنه هایی موثر و غم انگیز بوجود می آورد . پس از اینکه کمی بزرگترشد، احساس کرد که خوانندگی را دوست دارد، پس از مادربزرگ خواست که او را به استاد موسیقی بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زیرا سپردن دخترکان به مربّی مرد، آن هم برای آواز- مرسوم آن زمان نبود. اما هنگامی که با پافشاری قمر رو به رو شد، موافقت نمود و در پی یافتن استادی برآمد و چندی بعد پیرمردی به نام معلم آواز به خانه ی آنها راه یافت. اما چیزی نگذشت که این استاد نخستین که هویتش بر همه پوشیده است، چشم از جهان فروبست.
پس قمر و مادر بزرگ در پی یافتن استاد دیگری برآمدند، اما از بخت نا گوار ، در این گیر و دارها مادر بزرگ هم که تنها مشوق و پشتیبان قمربود، به جهان دیگرپیوست و قمر خردسال را بدون پشتوانه ی عاطفی تنها گذاشت. در این زمان قمر نیازمند حامی مقتدری بود که دست سرنوشت استاد بحرینی را سر ِراه او قرارداد و او پدرانه در راه تعلیم قمر دامن همت به کمر بست . قمر در خانه ی روانشاد بحرینی اقامت گرفت و با او به تهران آمد و درمجالس انس او با موسیقی دانان سرشناس آن زمان از جمله استاد نظام الدین لاچینی آشنا شد و این همان کسی است که در بسط شهرت قمر نقش مهمی برعهده دارد . بدین ترتیب بعد از چندی توانست با یاری و رهنمود وی برای نخستین بارچندین تصنیف با سرآغازهایی از قبیل :«ای جنس بشر تا کی ...» / «در ملک ایران ، این مهد شیران ... »/«تا جوانان ایران به جان و دل نکوشند ... »/ «بهار است و هنگام گشت ... »/ «در بهار امید... » ، بخواند و در کمپانی «پلی فون» ضبط کند .
او در آن زمان فقط شانزده سال داشت .
در همین ایام بود که مهم ترین حادثه ی زندگی وی که آشنایی با استاد نی داوود - استاد مسلم تار- باشد ، در محفلی اتفاق افتاد . استاد نی داوود در این باره می گوید :
«حدود سال ۱٣۰۰ شبی در محفلی بودیم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند. یِکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیامد ، اما همین که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعیت عجیبی پی بردم . پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باور کردنی نیست و در عین حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود. چون صفات «گرم» و «قوی» به ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع بشود. هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی، ضعفی. اما خدا شاهد است که نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت. منظورم از گرم بودن، حالت آن صداست که جذابش می کند و این حالت در صدای قمر فوق العاده بود. از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم. بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای دارید، چیزی که کم دارید، آموختن گوشه های موسیقی ایرانی است وپس از پاِیان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نیاز به آموزش ردیف دارید. او از این پیشنهاد استقبال کرد و با عشق به خوانندگی و نیز تلاش بسیار توانست به سرعت فنون خوانندگی را بیاموزد و از آن پس با آن زیبایی شگفت انگیز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ایران شد. »
بدین ترتیب کوشش های پی گیر قمر در فرا گیری فنون آواز باعث شد که او بتواند در سال ۱٣۰٣ - یعنی در ۱۹ سالگی- نخستین کنسرت خود را در سالن گراند هتل (در لاله زار) همراه با ساز استاد مرتضا نی داوود بر گزار کند. خود قمر در مورد این کنسرت می گوید:
« آن شب یکی از خاطره انگیزترین شب های زندگی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شدم همه جا را جمعیت گرفته و ناگفته نماند که خیلی ها هم ناراحت و حتا عصبانی بودند. ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود. من با تاج گل زیبا یی روی صحنه ظاهر شدم. حاضران با کف زدن و شور و شوق ورودم را به صحنه گرامی داشتند و این همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشید و جان داد . بی اختیار اشک شوق در دیدگانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسید و فرصتی یافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعیت برگرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از مدتی با اشاره ی سر و چشم به من فهمانید که باید آواز را شروع کنم. آب دهانم را قورت دادم و با رعایت آنچه که تعلیم دیده بودم، آواز را آغاز کردم و دیگر از عهده برنمی آیم که بگویم مردم در پایان چه کردند. بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمودند و تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم و مشوقانم را که فکر می کردند بعد از این اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند . اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بودم ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب هم رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم .»
بدینگونه می توان گفت قمر نخستین زنی بود که توانست با گستاخی بسیار مزرهای ممنوع را در ایران درهم بشکند. از آن پس قمر الملوک وزیری به شهرتی همپایه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادویی خود رسید شهرت او روز افزون گشت. مردم برای دیدن او سر و دست می شکستند. برایش کنسرت ها تدارک دیده می شد و بلیت این کنسرت ها به بهای بسیار بالا، بین ۲۰ تا ۲۵ تومان – برابر با حقوق ماهانه ی یک کارمند عالی رتبه ی آن زمان – به فروش می رسید و این مبلغ در بازار سیاه گاه چند برابر می شد. در همین زمان بود که علی وکیلی ، بنیان گذار سینما سپه تهران، برای او کنسرتی شش روزه ترتیب داد که این شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشید. بلیت های این کنسرت به ۵۰ تومان هم رسید و حتا درشب های آخر بسیاری ازکسانی که بلیت نشستن به دست نیاورده بودند، تا پایان برنامه کنارسالن سراپا گوش ایستادند. مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشیدند ، بعد از پایان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه و با شور و هیجانی وصف ناپذیر آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند. قمر هم این مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست . او از همان آغاز کار، خط خود را یافته بود . پس تمامی این هدایا را می پذیرفت و برای مردم پایین تر به هزینه می رساند. خانه های کوچک می خرید و به مردم بی خانمان سر پناه می داد، بدهی مقروضان را می پرداخت، برای دخترکان تنگدست جهیزیه تهیه می کرد، برای بیمارستان ها تخت می خرید و بطور کلی می توان گفت که این سرمایه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد.
جعفر شهری که خود در یکی از این کنسرت ها حضور داشته است، شرح آن را در کتاب « تهران قدیم بدینگونه می نویسد :
« متأسفانه هنگامی که من وارد سالن شدم، برنامه شروع شده و قمر بروی صحنه بود و بخشی از آوازش را هم خوانده بود. دکور عبارت بود از باغ و خانه ای روستایی و قمر هم به شکل زنی روستایی با یل ِ آلبالویی رنگ چسبان و زیبا و چارقدی گلدار و خوش نقش که آن را با سنجاق زیر گلو محکم کرده بود، جلوی صحنه به روی تخته ی نمدی، پشت چرخ نخ ریسی نشسته و در حالی که دسته ی چرخ را می چرخانید و وانمود می کرد که نخ می ریسد، صدای زیبای خود را در فضا طنین انداز کرده بود. طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلی می خواند، سپس تصنیف و در پایان دو باره آن غزل ِ آغاز را تکرار می نمود. غزلی که آن شب قمر برای شروع برنامه انتخاب کرده بود ، شعری از سعدی و با این مطلع بود : جانا بهشت صحبت یاران همدم است / دیدار یار نا متناسب جهنم است
بعد از خواندن غزل قمر، نفسی تازه کرد و با صدایی دلنواز به خواندن تصنیفی از امیر جاهد به نام « امان از این دل ... » ، پرداخت که این تصنِف اینگونه آغاز می شد :
امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد / به دست ِ شیرین / عنان فرهاد / ای داد و صد فریاد از این دل من / این دل شده سر بار ِ مشکل من / ریزم زبس از دیده قطره قطره / افتاده روی دجله منزل من / رحمی که از پا ... افتادم ای دل / کردی تو آخر... فرهادم ای دل / ..... / ..... / و الی آخر
بعد از تصنیف، قمر دوباره غزل را تکرار کرد و همچنانکه خط آخر به پایان رسید ، مردم که تا آن زمان نفس را در سینه حبس کرده بودند، با خاموش شدن خواننده یکباره به شور و ولوله آمدند و صدای کف زدن های
بی فاصله و فریاد های احسنت و آفرین همه جا را فرا گرفت. البته مردم به این هم بسنده نکردند ، بلکه صله ها و پیشکش های بیشماری بود، که به سوی او پرواز می کرد.» (۲)

کم کم آوازه ی آواز قمر سراسر ایران را فرا می گرفت. مردم هنر دوست دور از پایتخت هم تنها آرزوی بزرگشان دیدن قمر و شنیدن آواز اوشده بود. قمر هم که برای این مردم حاضربود جان فدا کند، راهی شهرستان ها شد و به هر شهری که وارد می شد، براستی غوغایی بر پا می کرد.
در یکی از شهرستان ها پس از سه شب اجرای کنسرت، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه های شب بعد را صادر کرد، اما جاذبه ی وجود و حضور قمر آنقدر زیاد بود که مردم فرماندار را از شهر بیرون کردند.
در زنجان ، هنگام اجرای برنامه آنقدر گل بروی صحنه ریختند که قمر در میان آنها ناپدید شد ...
در کرمانشاه مسولین حاضرنشدند، سالن را در اختیار قمر و گروهش قرار دهند ، او که در اتاقی در یکی از هتل ها ساکن شده بود بر بالکن مشرف به خیابان ایستاد و از همان جا برای مردم آواز خواند ...
درهمدان که تبعید گاه «عارف قزوینی» شاعر و تصنیف سرای مردمی بود ( و اصلا ً قمر بیشتر بخاطر او به آنجا رفته بود)، یکی از شور انگیز ترین کنسرت های قمر بر گزارگردید. عارف با چهره ای تکیده در این کنسرت حضوریافت. قمر ، پیش از شروع برنامه با احترام بسیار از او کسب اجازه نمود، عارف باحرکت آرام سر به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواندن کرد. از همیشه سحر انگیزتر ... وعارف تا پایان خواندن گریست. برنامه که پایان یافت، سینه ریزهای طلا و گلدان های نقره بود که به سوی او سرازیرگردید، قمر تمام هدایا را با افتخار به عارف پیشکش نمود، اما عارف با عزت نفسی که در خود داشت، نپذیرفت و قمر هدایا را از سوی عارف میان فقرا قسمت کرد ... (٣)
در آن روز ها در آمد کنسرت های قمر سر به فلک می کشید .بی مناسبت نیست که همین جا گفته شود که در مجالس خصوصی بعد ازهر چهچه ای که می زد، کمترین صله اش این بود که دهانش را پُر ازاشرفی طلا کنند. اما قمر هرگز در برابر این اعیان و اشراف سر خم نکرد. او صله ی هنر خود را می گرفت ولی روحش در آسمان دیگری در پرواز بود . او به دور از شعار های تو خالی و پر سر و صدا «مردمی» بود .
رضا وهدانی در این زمینه می نویسد:
« یک شب بعد از اجرای کنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود که تیمور تاش وزیر دربار رضا شاه ، از مهمانی مجللی یاد داشتی برای قمر فرستاد وازاو خواست که به خانه اش برود. قمر از رفتن خود داری کرد و زیر نامه نوشت : اگر تو تیمور تاش هستی ، من هم قمرم !»(۴)
جعفر شهری هم در این باره اشاره ای دارد که شنیدنی است. او می نویسد :
« قمر دختر یتیمی را به فرزندی برگزیده و به سر و سامان رسانده و در تدارک جشن عروسی اش بود که علی اکبر داور وزیر مالیه ی (=وزیر دارایی) آن زمان کلاه خود را پر از سکه ی طلا نمود و برایش پیام فرستاد که به نشانی این کلاه درمیهمانی خانه اش حضور یابد. قمرکلاه پر از سکه را پس فرستاد و پاسخ داد که برو به فرستاده ات بگو که امشب همه ی طلاهای دنیا از آن من است. امشب عروسی دختر من است و می خواهم فقط برای دل او آواز بخوانم ، نه برای تو و کلاه پر از طلای تو ... »
اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست ، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازه ی آن دوران هم از قبیل ملک الشعرای بهار ، میرزاده عشقی ، عارف ، ایرج میرزا ، شهریار او را چون نگینی پر بها در حلقه ی خود می گرفتند وبه هنر او در حد یک هنرمند آزاده ارج می گذاردند و موجه ترِین و زیباترین شعرهای خود را به او می دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا می سرودند. در این میان شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق- که گویا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت- از همه بیشتربود . او در چندین شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در یکی از این شعرها درستایش قمر می گو ید که قمر اصلا ً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاک پیوند خورده است . او می گوید که خداوند دراصل قمر را برای دل خود آفرید ، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر نقطه ی کمال هستی دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد :

«قمر» آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گل نه ، که از یاد برد باد او را

مَلَکی بود «قمر» پیش خداوند عزیز
مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را

چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال
دقتی کرد و پسندیده نیافتاد او را

دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست
لاجَرَم دل ز «قمر» کَند و فرستاد او را

حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی
گرچه بس بود همان حسن خدا داد او را

بلبل از رشک وی اینگونه گلو پاره کند
ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را ؟(۵)

«قمر» هم بعد ازمرگ ایرج میرزا به سر ِخاک اورفت و ترانه ی «امان از این دل...» ، سروده ی امیر جاهد را با موثرترین طنین به یاد او خواند چرا که امیرجاهد این ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتا نام او را نیز بدینگونه می آورد : ای گنج دانش ، ایرج کجایی؟ / در سینه ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدایی ...
وهدانی در مقاله ی خود می نویسد :
« در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر ، با هر جان کندنی که بود، یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه ی خود به راه می انداخت. قمر که نا گزیر بود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر وپیچه بپوشاند و با درشکه رفت وآمد کند ، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوه خانه ها جمع شده ومستانه به صدایش گوش می کنند از ته دل قربان صدقه شان می رفت.
می گویند روزی قمر سوار بر درشکه می خواسته به جایی برود که درشکه چی از جلوی قهوه خانه ای که صدای قمر را پخش می کرده، رد می شود. درشکه چی آهی می کشد و می گوید : چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می توانستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم . قمر بلا فاصله می گوید : خدا را چه دیده ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشک چی از سر ِ حسرت آهی دیگر می کشد و می گوید : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟ تا پولدارهایی مثل تیمورتاش ها و حاج ملک التجارها باشند، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟ قمر پس از دلداری درشکه چی بگونه ای که دو دوست با هم به گفتگو می نشینند، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانه ی عروسی با خبر می شود و می فهمد که عروسی در خانه ای در جنوب شهر و دو روز دیگر است.
دو روز دیگر، بعد از ظهر همه ی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صندلی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر می دهد که به خانه ی عروسی ببرند. کارگزاران در پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده ، خانه را به نحو زیبایی می آرایند و چراغانی می کنند . طرف های غروب قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه ی عروسی می شود ، با ورود او شوروغوغایی در در و همسایگان در می گیرد، بلوایی به پا می شود ، مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم می برند ، درشکه چی که تازه موضوع را در یافته است ، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد ، اما قمر نمی گذارد و می گوید نگفتم خدا بزرگ است، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شما ها را با صدتا از آنها که گفتی عوض نمی کنم . آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد ، به مطرب ها می سپارد که تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم و نرم کنند و سپس مجلس را ترک می کند .»
قمر بد ینگونه تا سال تأسیس رادیو (۱٣۱۹ شمسی) فعالیت های خود را ادامه داد. پس ازآن صدای بی نظیر او از رادیو ، همراه با سنتور حبیب سماعی، تار مرتضا نی داوود ، و گاه ویلن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش می رسید و آنها را محظوظ می کرد وبی تردید می توان گفت وی تا سال ۱٣٣۲ دراوج قرار داشت و یکه تاز میدان هنربود. در این سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازند گی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار اوبود (۶)، زیرا بعد از آن به علت سکته ، آن حنجره ی جادویی از کار افتاد. از آن پس قمر خانه نشین و بستری گردید و درتنگناهای مالی گرفتارآمد. دوستانش او را ترک گفتند . در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید و هنر ارزنده ی خود را نثارشان کرد، رد پایی نیست و همین سال هاست که همه چیز و همه کس را زیر سوال می برد.
بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و بناگزیر در کافه ی شکوفه نو استخدام شد، با شبی سی تومان. جعفر شهری در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گوید :
« شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذیرفتم و به دیدارش شتافتم. شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد. دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد، اجیر کرده است. می خواستم دیدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم . ساعت ۱۱شب بود که قمر به روی صحنه آمد. باید گفت که این موقع بدترین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولا ً خوانند گان و هنرمندان درجه ی پایین اداره می کنند ، نه خواننده ی پیش کسوتی چون قمر، چرا که همه مست و پاتیل اند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوارهای نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند .
باری قمری که آن شب دیدم با قمر ۲۰ سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود، مو هایش جو گندمی نزدیک به سفید، قامتش خمیده ، تواضعش بی رمق، و صدایش بی حوصله بود طبق معمول ِخود آوازی و تصنیفی خواند و عده ی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم : قمر کجا و اینجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استیصال است ، از استیصال ! آنگاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه دیده بودم ، فکر کردم ...»
چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان، از شکوفه نو هم جوابش کرده اند و قمر دوباره خانه نشین شده است . بعد از آن همواره جویای حالش بودم و هر بار می شنیدم که وضعش از روز پیش بدتر است ، تا اینکه روزی در خانه اش به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه آور و تلخ بود . در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهودگی و از همه بدتر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته و بستر محقری در وسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد .» (۷)
قمر به این ترتیب تا شش سال با زندگی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال ۱٣٣٨ چشم از جهان فرو بست. روز نامه ی کیهان درمورد مرگ او نوشت:
«بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زندگی را بدرود گفت .»
مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :
«جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند، تا به وسیله ی رادیو - برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذیرند، به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول الهویه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .»
روز بعد - روز خاکسپاری- با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم، از همگان دعوت شده بود ، از خیل هنرمندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسین تهرانی، ذبیحی و بدیع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثیه می خواندند و مردم کم و بیش می گریستند و بدینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پیوست .
اما چه اندوه از اینکه متولیان ریا کار مساجد، این روح ناب انسانی را نپذیرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روح او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پریده بود و آن اندیشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با این ارواح غیر انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم و دیر یکی ، سبحه و پیمانه یکی است

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است

قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران یک معجزه بود. او صرف نظر از هنر آواز در زمانی که زنان در ایران اعتباری نداشتند ، سد ها را شکست، آواز خواند ...آن هم در حضور مردان ...، آن هم بدون حجاب ... که هر یک از اینها به تک تک - در آن زمان - برای زن ایرانی گناهی بس بزرگ به حساب می آمد و در این راه متجاوز از ۲۰۰ اثر از او حاصل آمد، افسوس که در زمان زندگی اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانیتش و اکنون اگر بگوییم یا نگوییم ، دیگر چه ثمری دارد که به گفته ی شهریار :تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم / روزی سراغ وقت من آیی که نیستم ...
بنان به قمرلقب «ام کلثوم» داد ه بود و می گفت :
«قمر ملکه ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود . او موسیقی دِلِی دِلِی گذشته را با تحریر های بی نظیرش سر و سامانی بخشید .» (٨)
روانشاد سعیدی سیرجانی هم قمر را ام کلثوم ایران می دانست . وی در گفتاری شورانگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد :
« نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد ، مصر عزا دار می شود . همه ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشییع جنازه ی او شرکت می کنند، خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبدیل می نمایند ، اما هنگامی که قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختی ها از میان می رود، آب از آب تکان نمیخورد، هیچکس خبردار نمی شود و در نهایت مسجد یان هم با این جنازه ی معصوم اینگونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند .» (۹)
امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف های قمر را ساخته است در مورد او می گوید :
«قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود . قدرت حنجره ی او را در هیچکس ندیده ام. او از آواز سرشار بود ... در فاصله ی شش ماه ، من هر هفته دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می فهمید و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد . یک چنین استواری را من در هیچ کس دیگر ندیده ام.»
ساسان سپنتا می گوید :
« صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشندگی بود . او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج ، نشانه ی توانمندی او در خوانند گی بود . طنین صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود ، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت در حفره های صوتی فوق حنجره ، آواز او زنگ و درخشند گی خاصی داشت . بعد از قمراکثر خوانند گان رادیو با میکروفون و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می کردند ، در حالی که صدای پردامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و با متانت و با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیری شگرف می نهاد .»
ساسان سپنتا ادامه می دهد :
« از قمر متجاوز از دویست اثر بروی صفحه ی گرامافون ضبط گردید که اولین آن ها تصنیف جمهوری از عارف در ماهور بود، سپس صفحه های «گریه کن که دگر»/ «ای دست حق» و چند تای دیگر از عارف . از تصنیف های خوب قمر یکی « نگار من» در بیات ترک ، و « ماه من» در اصفهان است که سازنده ی آن نی داوود بود ازاو چند تصنیف از ساخته های امیر جاهد و عشقی و درویش و نیز چند قطعه ی ضربی هم ضبط شد که یکی از آنها ضربی معروفی است که با این شعر شروع می شود : شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت که بعد ها خاطره ی پروانه آن را باز خوانی نمود.»
سپنتا در مورد دشواری های خوانندگی در آن زمان می گوید:
« لازم به تذکر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه ، در آن زمان مشکلات دیگری نیزدامنگیر هنرمندان و هنردوستان می شد که هنوز هم کماکان وجود دارد . از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِعارف که قمر خوانده بود ، چنانکه خود قمر در این مورد گفته است « روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم . معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته اند ، به جرم جمهوری خواهی زندانی است( چون آن موقع دستور داده بودند که این صفحه جمع شود و هر کس آن را نگه می داشت تحت تعقیب قانونی قرار می گرفت ) ، اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و ریئس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد و شب ِهمان روز جوان را که به فتحعلی قهوه چی معروف بود ، با چشمان اشکبار جزو حاضران د یدم.» (۱۰)
بسیار دردمندانه است که گفته شود قمر حتا تا آخرین روز های زندگی خود با همه بیماری و ناتوانی با چادر و به صورت ناشناس به محدوده ی اداره ی رادیو می رفته، تا با آن مکان از دور تجدید خاطره ای کند و این نشان می دهد که یک هنرمند تا چه اندازه می توانسته به هنرش و به آشیانه ی راستینش بیاندیشد و عشق بورزد . نواب صفا در این زمینه می گوید :
« تابستان سال ۱٣٣٨ بود . سه شنبه ۱۲ مرداد ... هنگام خروج از از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریبا ً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت ، کنار نرده ها ایستاده است ... دو روز بعد ، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شدیم که ستاره ی عمر قمر فرو مرد . او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت .» (۱۱)
قمر الملوک وزیری همواره در طول زند گی ۵۴ ساله ی خود به مردم اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند بدون چشمداشت ، کمک بسیار نمود چنانکه بعد از مرگ پروانه خواننده ی قدیمی ( مادر خاطره ی پروانه) ، به نوعی سر پرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نیز در اواخر زندگی اش در سال ۱٣٣۰ با استود یو پارت فیلم که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری نمود و در فیلمی به نام « مادر» ساخته ی اسماعیل کوشان ظاهر شد و در صحنه ای آوازی در چهار گاه خواند و همین بازی کوتاه به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد . بازیگران دیگر این فیلم دلکش ، جمشید مهرداد ، زینت نوری و .. بودند . قمر برای این فیلم فقط ۲۰۰۰ تومان دریافت کرد که آن هم هزینه ی تهیه ی لباسش گردید . به ادعای اسماعیل کوشان تنها نسخه ی این فیلم که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت ، در آتش سوزی از بین رفته است .
قمر زنی بود با شهامت ، نیکوکار ، متکی به خود ، و محکم ... و کسی چه می داند شاید سختی ها و تنهایی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب او در نوجوانی و جدایی پر شتاب او از زندگی زناشویی و تلاش پی گیر او برای رسیدن به عشق جاودانه اش آواز ، در شکل گیری این شخصیت استوار نقش عمده داشته است و اکنون نوشتار را با غزلی از شهریار شاعر معاصر در ستاِش قمر به پایان می بریم . این غزل ضمن اینکه به احساس ایرج میرزا به قمراشاره می کند ، یآدآور بزمی است که قمر ستاره ی درخشان آن بوده است .
خاطره اش در خاطرمان همواره زنده باد !


از کوری چشم فلک امشب «قمر» این جاست
آری «قمر» امشب به خدا تا سحر این جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید
چشمت ندود این همه ، امشب« قمر» این جاست

آری «قمر» آن قمری خوش خوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر این جاست

شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق ،
پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست

ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش
ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست !

آسایش امروزه شده درد ِسر ِ ما
امشب دگر آسایش بی درد ِ سر این جاست

ای عاشق روی «قمر» ، ای « ایرج» ناکام !
بر خیز که باز آن بت بیدادگر این جاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ،
بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست

ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،
کامشب «قمر» این جا ، «قمر» این جا، «قمر» این جاست

Pirayeh163@hotmail.com

پا نویس ها:
۱ – تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص ۹۵
۲ – جعفر شهری ؛ تهران قدیم ؛ جلد اول ؛ ص٣۰۴ و ٣۰۵
٣ – بهزاد میرزایی ؛ چیستا ؛ سال هجدهم ؛ شماره ی ۶و۷ ؛ ص۴۷۴
۴ – رضا وهدانی ؛ ماهنامه ی آدینه ؛ شماره ی ۱۲۹ ؛ ص ۱۹
۵ – دیوان ایرج میرزا ؛ به اهتمام دکتر محجوب؛ ص ۶۵
۶ - متأسفانه رادیو نوارهای آواز او را با ارکستر معارفی پاک کرد و با این کار بزرگترین لطمه را به گنجینه ی هنر آواز ایران وارد نمود.
۷- جعفر شهری ؛ همانجا
٨ – تصنیفها ، ترانه ها، و سرودهای ایران زمین ؛ به کوشش سعید مشکین قلم ؛ ص ۷۵
۹- مجلس بزرگداشت روانشاد حبیب یغمایی اردی بهشت ۱٣۷۲
۱۰- ماهنامه ی هنر و مردم ؛ پای صحبت امیر جاهد ، شهریور ۱٣۵۲
۱۱- قصه ی شمع ، خاطرات هنری نواب صفا ، ص٣-٣٣۲


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست