یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برای آن که مجبور بود برود و آن‌که مجبور نبود!


رضا ناصحی


• واداشتن فرد به این که به پلشتی‌های نظام عادت کند، یکی دیگر از ویژگیهای نظام توتالیتر است. فرد در مقابل دستگاه عظیم سرکوب، احساس تنهایی میکند تا سرانجام به این نتیجه برسد که همین است که هست و کاری نمیشود کرد. هدف نظام نیز همین است و از این طریق است که همگان را وادار به سکوت میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۱۴ می ۲۰۰۷


آقای نبوی در مقاله‌ای زیر عنوان "برای آن که رفت، برای آن که ماند"، خطاب به خوانندگان نوشته اند "که هرجای مقاله را که گمان می‌کنید درست نیست، با همدیگر تغییر دهیم". چنین باد!
اما لغزش‌ها و تناقض‌ها در آن نوشته، چنان فراوان است که من از این که زحمت نوشتن مقاله‌ای دیگر را به آقای نبوی تحمیل کنم، نگران میشوم!
پیش از آن که به لغزش‌ها و تناقض‌های آن نوشته بپردازم، لازم است به چند نکته اشاره کنم:
۱- جمهوری اسلامی یک نظام توتالیتر است، یعنی برخلاف نظام‌های دیکتاتوری «کلاسیک»، فقط به حفظ قدرت سیاسی و سرکوب مخالفان حاکمیت خود بسنده نمیکند، بلکه میخواهد به همه‌ی عرصه‌های حیات اجتماعی مسلط شده و چشم‌اندازی را که از یک جامعه‌ی ایده‌آل در سر دارد ﴿جامعه‌ی اسلامی یا مدینه‌النبی!﴾، متحقق گرداند. اوست که معیار خوب و بد، درست و نادرست را تعیین میکند. اوست که میگوید چه باید پوشید و چه نباید پوشید، اوست که تعیین میکند چه باید خورد و چه نباید خورد و... اسلامیزم، یعنی اسلام سیاسی شده، ایدئولوژی این نظام است.﴿نباید آن را با اسلام به عنوان یک دین که امر شخصی انسان و رابطه‌ی انسان با خدای اوست، یکی گرفت﴾. محور اصلی و مرکز ثقل نظام توتالیتر، ایدئولوژیست و متولیان این ایدئولوژی، کسانی هستند که همه‌ی اهرم‌های اصلی قدرت را به دست گرفته‌اند. تفاوتی که نظام جمهوری اسلامی با نظام‌های توتالیتر، چه چپ و چه راست، دارد، این است که ایدئولوژی این نظام، نظر به گذشته دارد و الگوهای مقدسی که پیش روی اوست، به چند عراقی یا عربِ هزار و چهارصد سال پیش محدود میشوند! و این، توتالیتاریسم اسلامی را از استالینیسم و نازیسم، که به هر حال به دنیای مدرن تعلق داشتند، به مراتب هولناک‌تر میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای نظام‌های توتالیتر، دروغ فراگیر است، تا آن جا که جامعه و فرد را دچار دوپارگی شخصیت ﴿شیزوفرنی﴾ میکند. به گفته‌ی واسلاو هاول «زندگی در دروغ» در این جوامع به امری عادی بدل میشود. فرد نمی تواند از خواست‌های خود حرکت کند و در پی تحقق آمال و آرزوهای انسانی خویش باشد، و به تدریج توانایی «زندگی در راستی» را از دست میدهد. فرد با نظام همدستی میکند و خواسته یا ناخواسته در خدمت نظام قرار میگیرد. و باز به گفته‌ی او، فرد، خودِ نظام میشود. در این میان کسانی که به دفاع از شأن و شرافت انسان برمیخیزند و با تکیه بر خواست‌ها و اهداف انسانی، از آزادی و حق تعیین سرنوشت خود سخن میگویند، سرکوب میشوند. نظام توتالیتر ناهمسازی و مخالفت با کلیت و اساس نظام را به هیچ‌رو نمیپذیرد. در دوران‌های «سخت» خود، دست به جنایات وسیع وهولناک میزند ﴿هم چون سال‌های دهه‌ی شصت﴾، و در دوران‌های «نرم»، بی‌آن که دست از جنایت بردارد ﴿قتل‌های سیاسی دوران خاتمی!﴾، روش‌های دیگری برای واداشتن مخالفان به سکوت، برمیگزیند؛ زندانی میکند، با قرار وثیقه‌های سنگین، شمشیر را بالای سر معترضان نگه‌ میدارد، مانع تحصیل جوانان میشود، از مسافرت مخالفان جلوگیری میکند، احضاریه میفرستد و ....
۲- در نظام توتالیتر، برخلاف نظام‌های دیکتاتوری «کلاسیک»، خط فاصل میان سلطه گر و زیر سلطه ناروشن است. این خط فاصل در نظام‌های دیکتاتوری، به آسانی قابل تشخیص است، اما در نظام توتالیتر، هم چون جمهوری اسلامی، این خط از میان جامعه و از تک تک افراد عبور میکند. بسیاری از ستم‌دیدگان، همدست و عامل ستم‌گران‌ میشوند ﴿درست مثل همسایه‌ی آقای نبوی!﴾.
٣- نظام‌های توتالیتر، قابل اصلاح نیستند. جمهوری اسلامی هم برخلاف نظر آقای نبوی، از این قاعده مستثنی نیست. درگیری‌ جناح‌های حکومتی در این نظام‌ها، البته میتواند بسیار شدید و گاه حتا خونین باشد، اما هرگز تا بدان حد پیش نمیرود که ایدئولوژی و اساس نظام را به خطر اندازد. در ساختارهای قدرت نیز همواره کسانی یافت میشوند که به هر دلیل، کم و بیش از منطق زندگی که آشکارا با ماهیت نظام‌ متضاد است، تأثیر میپذیرند. سرنوشت اینان در نظام توتالیتر از دو حال خارج نیست: یا در مقابل جان‌سختی ساختارهای قدرت و نیروی ثقل نظام، یعنی همان ایدئولوژی، عقب نشسته و خود را با آن هماهنگ میکنند ﴿آقای خاتمی از این جمله است﴾، و یا از ساختارهای قدرت، به عنوان یک جسم خارجی بیرون رانده میشوند ﴿آقای منتظری و برخی از «اصلاح‌طلبان» در این شمارند﴾. در هر دو حال، نتیجه‌ای که میتوان گرفت یکسان است: در چارچوب این نظام و قانون اساسی اسلامی که انواع تبعیض‌ها را به جامه‌ی قانون آراسته، هیچ‌گونه اصلاحی به سود حاکمیت مردم و احترام به حقوق بشر امکان‌پذیر نیست.

حال در پرتو نکته‌های یادشده، میتوان به برخی از لغزش‌ها و تناقض‌های نوشته‌ی آقای نبوی پرداخت.
- آقای نبوی با یکدست دانستن ایرانیان این سو و آن سوی آب، خطای مهمی مرتکب میشود. نه آن و نه این، هیچ‌یک مجموعه‌ی یکدستی نیستند. ما در هر دو سو با طیف‌های گوناگونی از مردم مواجه‌ایم. در ایرانی که «زندگی در دروغ» عادت همگانیست، کسانی هستند که تا جایی که میتوانند و امکان دارد، در حقیقت و راستی زندگی میکنند و در این ۲۷ سال گذشته، همواره در این راه مبارزه کرده‌اند. جنبش زنان، جوانان و کارگران که امروز سربلند کرده‌اند، طی این سال‌ها، اگرچه نه به گستردگی کنونی، اما هیچگاه از پای ننشسته‌اند. از سوی دیگر، بسیاری از ایرانیان برون مرز به گواه صدها نشریه و کتاب، در ترویج ایده‌های آزادی، رواداری، علیه خشونت و لغو اعدام و ... و نیز حمایت عملی از مبارزات آزادیخواهانه‌ی درون کشور و افشای جنایات رژیم اسلامی و بسیج افکار عمومی بین‌المللی همواره کوشیده‌اند. اگر رد پای ایده‌ها و بحث‌های مربوط به حقوق بشر و آزادیهای انسانی را در داخل کشور جستجو کنید، سهم این ایرانیان تبعیدی را ﴿آقای نبوی اصرار دارد به جای تبعیدی از واژه‌ی مهاجر استفاده کند!﴾ مشاهده خواهید کرد. آقای نبوی میتواند در همه‌جا بر نسبیت تأکید ورزد، اما نباید این نسبیت را شامل اصول و ارزش‌های جهان‌شمول انسانی کند. سردمداران و پادوهای رژیم، طی این سال‌ها بسیار کوشیده‌اند، و بیهوده، تا حقوق بشر را به بهانه‌ی همین نسبیت، با مفهوم مضحک «حقوق بشر اسلامی» جایگزین کنند، مگر توانستند؟ امروز میبینیم که جنبش زنان در ایران با رجوع به اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های بین‌المللی حقوق سیاسی و مدنی، و حقوق اجتماعی و فرهنگی ﴿که دولت ایران به عنوان امضاء کننده‌ی این اسناد، موظف به رعایت آن‌هاست﴾، خواهان رفع تبعیض و برابری حقوقی زن و مرد میشوند. آقای نبوی با توصیه‌های اخلاقی خود از ایرانیان این سوی آب ایراد میگیرد که «برای آنان عقلانیت دنیای فرنگ ملاک قضاوت است»! مگر انسان به جز عقل، ابزار دیگری هم برای قضاوت و سنجش امور دارد؟ عقلانیت فرنگی دیگر چه صیغه‌ایست؟ احکامی که آقای نبوی صادر کرده اند، فقط نشان‌دهنده‌ی کنار گذاشتن عقلانیت است، مثل:
«فقط یک تصادف است که باعث شده است که تو مجاهد شوی و آن یکی بازجوی دادستانی شود و آن دیگری ...».
خیر آقای نبوی! مسئولیت خودِ افراد را نباید نادیده گرفت. هر کس مسئول اعمال خویش است. هرچند در آغاز، تصادف نقش چه بسا تعیین‌کننده‌ای دارد، اما چندی بعد خود فرد است که انتخاب‌ میکند. شکنجه‌گر یا حاکم شرع و یا حزب‌الهی یا آیت‌الله شدن محصول یک تصادف ناخواسته نیست، بلکه هریک از اینان خود مسئول انتخابی هستند که کرده اند. آن قاضی که گفته‌اید «آدمی است که با او شوخی میکنید»، مسئولیت اِعمال قوانین ضدانسانی را پذیرفته و چه بسا، مسئول قتل هزاران نفر بوده است. خلخالیها، موسوی اردبیلیها، موسوی تبریزیها، گیلانیها، نیریها و هم‌پالگیهایشان ده‌ها هزار تن از بهترین‌های این مرز و بوم را در محکمه‌های چند دقیقه‌ای به کام مرگ فرستاده اند. شما بزرگوارانه اندرز میدهید که نباید این موجودات را «دشمن» یا «سرکوبگر» و ... نامید! شما از آن مادرانی که هنوز پس از سال‌ها نمیدانند فرزاندشان کجا دفن شده‌اند، بپرسید آیا جنایت‌کاران حاکم بر ایران را دشمن خود میدانند یا نه! خیر آقای نبوی، این سوی آب یا آن سوی آب بودن چیزی را عوض نمیکند.
یک مثال دیگر: آقای نبوی ایرانیان ﴿کدام ایرانیان؟﴾ این سوی آب را متهم میکند به این که «فاصله‌ی خبری و اطلاعاتیشان با ایران» زیاد است و اگر این فاصله را کم کنند بهتر میتوانند احساس ایشان را درک کنند! برخلاف تصور آقای نبوی، مسئله بر سر داشتن و یا نداشتن اطلاعات نیست، که تازه در بیرون فراوان‌تر و قابل دسترس‌تر از درون کشور است؛ مسئله، تفاوت دیدگاه‌هاست. اگر آن چه که ایشان میگویند درست باشد، هیچ‌کس در هیچ‌کجای جهان نمیتواند نظر درستی جز درباره‌ی محدوده‌ی زندگی خویش داشته باشد! آقای نبوی هم میداند که صد البته چنین نیست! ایشان میگویند برای یک ایرانی در درون کشور «بسیاری از توهین‌ها طبیعی است و بسیاری از زشتیها عادی شده است»! و جای دیگر اضافه میکنند که «برای من زندان اوین بخشی از تهران است.»
واداشتن فرد به این که به پلشتی‌های نظام عادت کند، یکی دیگر از ویژگیهای نظام توتالیتر است. فرد در مقابل دستگاه عظیم سرکوب، احساس تنهایی میکند تا سرانجام به این نتیجه برسد که همین است که هست و کاری نمیشود کرد. هدف نظام نیز همین است و از این طریق است که همگان را وادار به سکوت میکند. او میخواهد به فرد بقبولاند که اگر میخواهی زندگی «راحت و آسوده‌ای» داشته باشی، همرنگ جماعت شو! توهین‌ها را طبیعی بدان! به زشتیها عادت کن! زندان اوین بخشی از تهران است! و الی آخر. زمانی که فرد، توهین را طبیعی دانست، به زشتی عادت کرد و زندان اوین را بخشی از تهران دید، کارش تمام است! حالا دیگر او همدست نظام است، او حالا خودِ نظام است!
درباره‌ی حکم‌هایی از قبیل این که: «مردم در ایران شکیبا و ضدخشونت‌اند و در خارج، نابردبار و خشونت‌طلب» چیزی نمیگویم و امیدوارم که آقای نبوی همان طور که در پایان مقاله‌شان عنوان کرده‌اند، نوشته‌ی خود را تغییر دهند و به ویژه قبل از تغییر، گزیده‌ای را که از نوشته‌ی ایشان میآورم، بار دیگر و به دقت بخوانند:
«گاهی اوقات ایرانیان بیرون دوست ندارند تصویر ایران چنان تغییر کرده باشد که آنان هم بتوانند در آن زندگی کنند، چون در این صورت فلسفه‌ی ادامه‌ی ماندن‌شان در فرنگ و دشمنیشان را با وضعیت کشور از دست میدهند.»!!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست