دولت مدرن و شرایط آن
متن سخنرانی سعید حجاریان در همایش دولت مدرن
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۵ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۱۵ می ۲۰۰۷
اعتماد: پیش از شروع هر بحثی اول باید ببینیم طبیعت (Nature) دولت مدرن چیست؟ البته من ذات گرا نیستم. اما به هر حال عقل عرفی و نگاه پدیدارشناسانه می گوید که دولت مدرن و پیشامدرن تفاوت هایی با یکدیگر دارند. در لغت مناقشه یی نیست. می توانیم به جای ذات بگوییم؛ ماهیت، چیستی، طبیعت، طبع و...برای روشن کردن طبیعت دولت مدرن می توان از شرایط دولت مدرن سخن گفت. این شرایط برخی شرط لازم هستند و برخی شرط کافی. اگر شرایط دولت مدرن را شناختیم می توانیم بفهمیم که در اثر گرد هم آمدن چه اجزایی دولت مدرن تشکیل می شود. شرایط لازم دولت مدرن در دولت های پیشامدرن هم وجود دارد. اما شرایط کافی است که فصل دولت مدرن و پیشامدرن است.
شروط لازم دولت مدرن
۱. دولت و انطباق قلمرو با مرز ؛ نخستین شرط دولت قوه نفاذ است. همانی که انگلیسی ها به آن می گویند؛ penetration قوه نفاذ اعم از قوه مجریه است. بهترین برابر برای آن قلمرو است. قلمرو واژه یی است مرکب، تشکیل شده از دو جزء قلم و رو. قلم که نماد فرمان است و رو هم از مصدر رفتن نماد حوزه نفوذ. جایی که قلم سلطان را تا آنجا می خوانند و محترم می دارند. شاید pen در penetration به همان معنای قلم در قلمروباشد. قلمرو دولت را باید دقیقاً شناخت. مثلاً ممکن است قلمرو شاه تا دروازه باب همایون بیشتر نباشد. اما ایران کجا و باب همایون کجا؟ در واقع شرط اول دولت این است که قلمرو دولت و مرزهای سرزمینی اش با هم منطبق باشند. احتمالاً فیلم آخرین امپراتور برتولوچی را دیده اید. پویی آخرین امپراتور است. چین هم کشور بزرگی است. از یک طرف منچوری را دارد و از طرف دیگر تبت و کاشغر را دارد. اما قلمرو پویی، آخرین امپراتور فقط شهر ممنوعه است. بقیه کشور در دست قوای خارجی است. در واقع شرط اول دولت اشاره دارد به اینکه در کشور ملوک الطوایف نباشد. مثلاً دربار شاهان خودمان را نگاه کنید. عموماً قلمرو آنها منطبق با مرزهایشان نبوده است. از طرف دیگر شما ممکن است بگویید در دولت - شهر ها هم وضع همین گونه بوده است. مثلاً در یونان باستان، ایتالیای قرن شانزده، ایتالیا در زمان ماکیاولی، یا دوک نشین های اروپای مرکزی. اما باید از یک مغالطه و اشتباه پرهیز کرد. مرزهای دولت - شهر همان شهر و اطرافش است اما وقتی از قلمرو دولت- کشور سخن می گوییم، از یک سو کشوری داریم با مرزهایی بین المللی و از سوی دیگر دولتی هست که قلمرو اش ممکن است بر این مرز ها منطبق باشد یا نباشد. ایران بعد از مشروطه یکی از مواردی است که مرز و قلمرو با هم منطبق نیستند. خزعل در خوزستان و شوکت الملک در بیرجند یا شیخ عبدالحسین لاری در صفحات لار، هرکدام برای خود قلمرو داشته اند. اما اینها دولت نبودند، ملوک الطوایف بودند. معنای نفاذ این نیست. به همین معنا نمی شود گفت در ایران بعد از مشروطه دولت کاملاً مدرن داشته ایم.
۲. نوع نفوذ دولت در قلمرو ؛ شرط دوم نوع نفاذ دولت است. کیفیت و چگونگی نفاذ هم مهم است. نفاذ یعنی چه؟ نفاذ یعنی توان سرکوب عریان. مثلاً توان سرکوبی که قوه قهریه دارد. اما دولت ابعاد مختلف هم دارد. برای تمشیت همه امور نمی توان صرفاً بر قوه قهریه تکیه کرد. مهم است که آیا دولت قدرت تطمیع هم دارد یا نه؟ قدرت جلب قلوب را هم دارد؟ به مردم خدمتی می کند یا نه؟ آیا دولت ایدئولوژی دارد تا بتواند نزد مردم برای خودش ایجاد مشروعیت کند؟ مگر چنگیز قلمرو نداشت؟ و مگر در این قلمرو نفوذ و قدرت سرکوب عریان نداشت؟ چرا کسی حمله چنگیز را تشکیل دولت در ایران نمی داند؟ در حالی که پیش از او ترکان هم به ایران حمله کردند و دولت های سه گانه غزنوی سلجوقی و خوارزمشاهی را تشکیل دادند. دولت می تواند به سرنیزه تکیه کند اما نمی تواند بر سرنیزه بنشیند. حتماً یک عصای ایدئولوژیک هم نیاز دارد. کار دولت به یک معنا افسانه سازی است. دولت باید بتواند افسانه خودش را بسازد و به مردم بقبولاند. دولت باید بتواند افسانه یی را که می سازد به طرق مختلف در سرتاسر قلمرواش ترویج کند.
٣. دولت و ایجاد رفاه ؛ دولت باید بتواند از هرم آبراهام مازلو کم کم بالا برود. یعنی درمرتبه نخست، امنیت و ایمنی ایجاد کند. شرط لاینفک هر دولتی ایجاد امنیت در مقابل دشمنان خارجی بوده است. همچنین دولت باید بتواند از هرج و مرج داخلی هم جلوگیری کند. در هرم مازلو پس از امنیت، به خوراک و پوشاک می رسیم. یعنی دولت باید بتواند از احتکار و قحطی و مرگ و میر جلوگیری کند. دلیل نظارت دقیق دولت ها بر واحد های مقیاس و میزان و خلوص سکه های ضرب شده و جلوگیری از ضرب سکه قلب، همین است. دولت باید بتواند فضا و شرایط مناسب خرید و فروش را ایجاد کند. دولت باید بتواند سرپناه برای مردم ایجاد کند. این همان دولت رفاه و چتر تامین اجتماعی است. اگر دولت این کارها را انجام داد می توان گفت خودش را مستقل نگه داشته است به خصوص در دنیای رقابتی و عصر جهانی شدن. اگر وظیفه دولت در ایجاد امنیت در زمان جنگ و در مقابل دشمن خارجی است؛ در فضای رقابتی و عصر جهانی شدن دولت باید بتواند قابلیت و زمینه رقابت در داخل و خارج از کشور را فراهم کند. دولت از یک نگاه، یک سربازخانه بزرگ است و از نگاه دیگر، یک بنگاه بزرگ. البته منظور این نیست که بنگاه داری بکند بلکه دولت باید بتواند بنگاه را بچرخاند. خیلی از مردم ایران و جاهای دیگر دنیا حاضرند دولت فقط همین دو کار را بکند؛ ایجاد امنیت و ایجاد رفاه. آزادی هم نبود، نبود. ایرادی ندارد. فرار از آزادی اینجا است که رخ می دهد. نگاه کنید چرا مردم اروپای شرقی یا رومانی حسرت دوران کمونیست ها را می خورند؟ آنها می گویند آن موقع با وجود اینکه حکومت، توتالیتر بود اما حداقل نان ما را می دادند. این سه شرطی که ذکر کردیم شروط لازم هر دولتی من جمله دولت مدرن است. اما این شروط برای دولت مدرن کافی نیستند. چرا؟ چون دولت ماقبل مدرن هم می تواند سه شرط پیش گفته را تامین کند. به خصوص در زمان غیر رقابتی بودن و عدم جهانی شدن، دولت ها خیلی راحت تر می توانستند آن سه شرط را ایجاد کنند.
شرط های کافی دولت مدرن
۱. مشروعیت دولت مدرن ؛ نخستین شرط، مشروعیت دولت است و چگونگی کسب این مشروعیت. یعنی هم مهم است که دولت مدرن مشروع باشد و هم مهم است که این مشروعیت چگونه کسب و از چه طریقی بیان شود. دولت های مدرن نمی توانند منبع مشروعیت را بر منابع سنتی استوار کنند؛ منابعی مثل؛ خون، خاک، نسب، نژاد، حق الهی، کاریزما و نظایر اینها.در بخشی از سرود انترناسیونال گفته می شود؛
بر ما نبخشند فتح و شادی
نه بت (در بعضی نسخه ها؛ خدا)،
نه شه
نه قهرمان (در بعضی نسخه ها؛ آسمان)
با دست خود گیریم آزادی
در پیکارهای بی امان
این منابع برای مشروعیت بخشی به دولت مدرن کافی نیستند. در این شعر، شاه نماد خون بود و بت (حق متافیزیکی) هم نماد حق الهی و قهرمان هم همان کاریزما است. البته کمونیست ها که اصلاً اعتقاد داشتند انقلاب، منبع مشروعیت بخشی است. آنها دنبال دموکراسی نبودند و دغدغه اش را هم نظراً و عملاً نداشتند. امروزه برخلاف سالیان پیش رواج اندیشه قراردادگرایی از یکسو و گسترش امواج گونه گون دموکراسی از سوی دیگر باعث شده است که حق حاکمیت ملت ها به رسمیت شناخته شود و البته حق حاکمیتی که برمبنایی دموکراتیک به منصه ظهور رسیده باشد. این که حق حاکمیت ملت ها به رسمیت شناخته شده است و دموکراسی به عنوان یگانه راه اثبات این حق حاکمیت است مانع نشده است از اینکه در جای جای دنیا دولت ها با شیوه های دیگر روی کار بیایند. در قرن بیستم یکی از رایج ترین طرق غیر دموکراتیک برای به دست گرفتن قدرت، کودتا بوده است. اما جالب اینجا است که این دولت های حاصل از کودتا هم هرچند مشروعیت ندارند اما به دنبال مشروعیت یابی هستند. نمونه ها فراوان است؛ فی المثل ناصر در مصر با کودتا بر سرکار آمد، اما سعی کرد به طرق مختلف برای دولتش مشروعیت سازی کند. جنگ با اسرائیل، ایجاد احزاب ناصریست، پشتیبانی از ایدئولوژی وحدت امت عربی، راه اندازی رادیو صوت العرب از جمله این اقدامات بودند. یا ژنرال پارک در کره جنوبی، راهی که ژنرال پارک برای مشروعیت دهی به دولتش برگزید افزایش رفاه عمومی از طریق بالابردن درآمد سرانه بود. برای این منظور هم استراتژی های توسعه صادرات را در پیش گرفت. اما آیا ناصر یا ژنرال پارک نمی توانستند از مجرای صندوق رای به قدرت، دولت و مشروعیت برسند؟ پاسخ بستگی دارد به اینکه آنها کی حاضر می شدند تن به آزمون دموکراسی بدهند. مسلماً نه ناصر و نه ژنرال پارک پیش از کودتا وجهه یی نداشتند که به تبع آن برای خود رایی جمع کنند و اعتباری بیافرینند. اما یقین بدانید اگر پس از اقدامات مشروعیت سازانه شان راه صندوق را در پیش می گرفتند از صندوق های رای سرفراز بیرون می آمدند و البته با آرای بالا. امام خمینی در کشور خودمان هم اینگونه بود. کسی به امام برای رهبری انقلاب رایی نداده بود. اساساً برای گزینش رهبر انقلاب انتخابات انجام نمی شود اما مسلماً اگر بر فرض مثال یک ماه پس از ۲۲ بهمن ۵۷ انتخابات برگزار می شد برای مقام رهبری، مرحوم امام با رای بالا انتخابات می شد. البته نباید اشتباه برداشت شود که دموکراسی موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد، بلکه غرض این است که نشان دهیم مساله دولت مدرن و شرط دولت مدرن، مشروعیت است. امروزه مشروعیت عموماً با دموکراسی ابراز می شود اما استثنا ها را نباید کنار گذاشت.البته جا دارد دوستان نمونه هایی نظیر قذافی را هم همیشه پیش چشم داشته باشند.
۲. خاستگاه دولت مدرن؛ موضوع دیگر خاستگاه دولت مدرن است. دولت مدرن از کجا می آید؟ یا به بیان دیگر دولت خاستگاه دولت مدرن از کجا باید باشد تا بتوان آن را دولت مدرن نامید؟ برای دولت مدرن معمولاً سه خاستگاه را ذکر می کنند. هگلی ها اعتقاد دارند روح مطلق در سیر و سلوک خود از سه مرحله عبور می کند؛ خانواده، جامعه مدنی و دولت. این سه مرحله تقدم و تاخر رتبی بر یکدیگر دارند. نتیجه یی که از این نگرش حاصل آن این است که خانواده، شهروند مدنی می پروراند، شهروند مدنی جامعه مدنی را می سازد و دولت غایت قصوی یک جامعه است. تا جامعه مدنی نباشد دولت مدرن هم شکل نمی گیرد. جامعه مدنی هم به نوبه خود مبتنی است بر شهروندان آزاد که در دل خانواده ها شکل گرفته اند. لابد همه شما اصطلاح Nation-State را شنیده اید. در این اصطلاح و در تقدمی که واژه Nation بر واژه State دارد می توان رگه یی از همین اندیشه هگلی را دید. یعنی Nation تقدم دارد بر دولت. این Nation، همان خانواده و جامعه مدنی است که مجموعاً ملت را می سازد. از این نگرش می توان گریزی زد به تاریخ ایران. دولت مدرن در ایران کی شکل گرفت؟ نظر ها متفاوت است اما از همین نگرش می توان استفاده کرد و به نقد نظراتی پرداخت که قائلند به اینکه دولت صفوی ایجادکننده دولت مدرن در ایران بوده است. اگرچه دولت صفوی بسیاری از شروط لازم دولت را داشت، یعنی هم نفوذ داشت و هم قلمرو، هم رفاه نسبی در سرزمین ایجاد کرد و هم پشتگرم بود به ایدئولوژی و ملغمه یی از تشیع و تصوف؛ اما نیک می دانیم که این دولت هم همچون اسلاف خود با چیرگی قبیله یی به قدرت رسید. دولت صفوی از دل جامعه مدنی بیرون نیامده بود. دولت صفوی را ملتی واحد بر سر کار نیاوردند، بلکه اتحادی از قبایل بودند که توانستند قدرت خودشان را بر هرج و مرج پیش از خود چیرگی دهند.
خاستگاه دیگری که برای دولت مدرن می توان ذکر کرد، استعمار است. به نظر شما آیا هند کنونی دولت مدرن دارد؟ استرالیا چطور؟ یا آفریقای جنوبی؟ اگر استعمار به این مناطق نمی رفت آیا قابل تصور نبود که وضعیت هند فعلی چیزی بدتر از افغانستان یا سومالی باشد؟ مارکس هرچند منادی اتحاد ضعفا بود اما اعتقاد داشت که استعمار برای هند مفید بوده است. از سوی دیگر واژه استعمار هرچند طلب عمران کردن است ولی چه بسیار که این طلب، عمران تباهی ها و ویرانی های فراوان هم داشته است. هند، پیش از استعمار انگلستان برای خودش صنعت داشت. صنایع پارچه بافی داشت و استعمار که به آنجا پا گذاشت گو اینکه آنجا را صنعت زدایی کرده است. آنچه انگلستان برای خودش در هند ساخت بازاری بود پرخواستار برای صنایع نساجی هند. استعمار حتی اگر تماماً خرابی و تباهی بوده باشد عقلانیت بوروکراتیک را به کشور مستعمره می آورد. در برخی مواقع حتی صنایع نظامی و تکنولوژی هم می آورد. این عقلانیت بوروکراتیک، ماترکی است از استعمار برای کشور مستعمره که اگر عقل و درایتی باشد می تواند خاستگاه دولت مدرن شود. در بسیاری از کشور ها احزاب و پارلمان و انتخابات، مدیون استعمار است؛ مگر امریکا مستعمره نبود؟ مگر کانادا مستعمره نبود؟ فرض کنید هیچ وقت پای مهاجران و به تبع مستعمران به امریکای شمالی باز نمی شد، آیا قابل تصور نبود که امریکای شمالی با ساکنان بومی و سرخپوستش در بهترین حالت دولتی باشند در حد و حدود و قد و قواره مغولستان؟ خاستگاه دیگر دولت مدرن، دولت سازی است. دولت سازی را State Making می خوانند. دولت سازی یک پروژه است. آن را نباید با پروسه State formation اشتباه گرفت. در انگلستان هیچ وقت پروژه یی برای دولت سازی اجرا نشده است بلکه دولت بر اثر فرآیند طبیعی تحول جریانات در تاریخ ساخته شده است. اما همه کشور ها تاریخ و تبار انگلستان را نداشته اند. فی المثل در کشور های کمتر توسعه یافته اروپا مثل پروس قرن نوزده یا اسپانیا یا یونان دوره سرهنگ ها یا روسیه؛ نه استعماری وجود داشته است و نه اینکه فرآیند تاریخ این کشور ها جامعه مدنی و بور ژوازی را ایجاد کرده است. روسیه در این باب شاید بهترین مثال باشد. جامعه یی دهقانی با روستاهای پراکنده. در این موارد که گفتیم، دولت از بالا شکل گرفت و معمولاً طی یک پروژه؛ یعنی کسانی مثل بیسمارک، پطر کاترین و حتی مائو آمدند و با تلاش خود، دولت ساختند. اما مگر دولت را می توان ساخت؟ پرسش خوبی ا ست. مساله از ارتباط بین دولت و قدرت برمی خیزد. قدرت مظروف است و دولت ظرف آن. تا قبل از دولت مطلقه در اینگونه کشور ها قدرت، جمع نمی شد. قدرت یا پراکنده است که در آن ممکن است شاهی و سلطانی بیاید و قدرت را درکف، با کفایت خویش به تجمیع برساند، اما چون دولت مطلقه ساخته نشده است مرگ شاه همان و فروپاشی قدرت هم همان. بهترین مثال در این مورد نادر است. نادر، قدرت را تجمیع کرد به این معنی که ملوک الطوایف را از بین برد اما دولت ایجاد نکرد، ساختاری نساخت تا پس از خودش این قدرت تجمیع شده به انباشت هم برسد. آدام اسمیت در ثروت ملل می گوید ابتدا باید ثروت انباشت شود، بعد به فکر عدالت افتاد چون اگر انباشت سرمایه یی در کار نباشد هر نوع توزیع ثروت در واقع توزیع فقر است ولو عادلانه، قدرت هم همین گونه است. اگر تجمیع قدرتی نباشد و اگر این قدرت تجمیع شده به انباشت و استمراری نرسد هر نوع توزیع قدرتی در واقع توزیع ضعف است. ضعف همان و هرج و مرج هم همان. قصه پر غصه تاریخ ایران هم اینچنین است. همین که دولتی ایجاد نشد تا قدرت را تجمیع کند و استمرار بخشد و به همین دلیل تاریخ ایران چیزی نیست جز ادوار پی در پی استبداد و هرج و مرج.
دموکراسی هم چیزی نیست غیر از توزیع قدرت. به نظر شما اگر بلشویک ها در روسیه قدرت را تجمیع نمی کردند آیا هفتاد سال بعد می توانستیم شاهد دموکراسی در روسیه باشیم؟ به نظر می رسد دموکراسی بدون تجمیع قدرت در واقع هرج و مرج همگانی است و این است سر مخالفت بسیاری از فلاسفه و دانشمندان در طول تاریخ با دموکراسی. این دولت های مطلقه که خاستگاه دولت مدرن هستند دو ویژگی دارند که معمولاً در همه آنها مشترک است و همین دو ویژگی است که دولت های مطلقه یا به زبان دیگر استبداد منور ناشی از دولت سازی را مقدمه الجیش دولت مدرن می سازد؛
یکی اینکه دولت مطلقه، توسعه گرا است. دولت مطلقه در واقع می خواهد با میان بر زدن در تاریخ عقب ماندگی ها را جبران کند. مثلاً در کشور های توسعه یافته، بورژوازی توسعه صنعتی را ایجاد کرده است اما دولت مطلقه وقتی می بیند بورژوازی و جامعه مدنی ضعیف است خودش آستین ها را بالا می زند تا توسعه صنعتی ایجاد کند.
نکته دیگر این است که دولت های مطلقه گرچه دموکراتیک نیستند اما افق آینده شان از دیگر دولت ها نزدیک تر است به دموکراسی، فی المثل چین هرچند دموکراتیک نیست اما دورنمایی از دموکراسی دارد.
- - -
حال که اجمالاً با دولت مدرن و ذاتیات و عرضیات و لوازم و کفایتش آشنا شدیم، نیم نگاهی هم داشته باشیم به ایران امروز. پس از روی کار آمدن دولت نهم و حتی قبل تر از آن، بعد از قضایای مجلس هفتم و انتخابات بعدی در گوشه و کنار اردوی اصلاح طلبان زمزمه هایی به گوش می رسد. زمزمه هایی که معمولاً پشت نقاب انتقاد از پوپولیسم و دموکراسی پوپولیستی است اما در واقع همان حرف های قدیمی است اندر باب اولویت توسعه بر دموکراسی یا نشان دادن اینکه با چه حدی از درآمد سرانه چقدر دموکراسی می توان داشت و اینکه تا توسعه صنعتی و خصوصی سازی در کشور محقق نشود، دموکراسی سرابی بیش نیست.
مساله، محدود به سیاسیون یا اقتصادیون نیست. روشنفکران هم گویا از تاریخ درس نگرفته اند. فضا شبیه شده است به ایرانً مابین اولتیماتوم روسیه پس از مشروطه تا کودتای سوم اسفند. ابرمردی باید بیاید و اگر چند دموکراسی نمی آورد حداقل اقتصاد را سامانی بدهد تا از قافله پیشرفت اقتصاد جهانی عقب نمانیم. همان حکایت نادری پیدا نخواهد شد و کاشکی اسکندری پیدا شود، برخی از این دوستان هم - چه در داخل چه در خارج- دنبال ارائه تفسیری نو از حکومت رضاخان هستند. در واقع نشان دادن پایه های توسعه کشور در عصر رضاخانی یکی از مبانی استدلالی آنهاست تا نمونه یی تاریخی از مطلوب سیاسی شان را بیان کرده باشند. اینان دولت رضاخان را موسس دولت مدرن در ایران می دانند. خود من به شخصه به لحاظ ذهنی، جنبش مشروطه را موسس دولت مدرن می دانم. هرچند اعتقاد دارم فرآیند ایجاد دولت مدرن در ایران هنوز کامل نشده است. این دوستان ابتدا باید ثابت کنند که اکنون نیز می توان با استبداد منور و دیکتاتور مصلح، عقب ماندگی های کشور را جبران کرد. سپس هم نشان دهند که دولت رضاخانی دولت مطلقه بوده است. در زمان رضاخان هم عده یی مثل امروز فریب این اندیشه را خوردند، اما دولت رضاخان دولت مطلقه مدرن نبود. رگه هایی از دولت مدرن و مطلقه داشت اما خصلت سلطانی اش قوی تر از خصلت مطلقه اش بود. در واقع دولت رضاشاه به عنوان مقتدرترین دولتی که پس از انقلاب مشروطه شکل گرفت آش درهم جوشی بود از سه گرایش؛
۱. دولت مطلقه مدرن. یعنی رگه هایی از دولت مطلقه مدرن داشت اما صد درصد هم دولت مطلقه مدرن نبود. الگوی رضاخان در این زمینه آتاتورک و آلمانی های آن روزگار بودند.
۲. دومین گرایش دولت رضاخانی، بقایای دولت پاتریمونیال قدیم بود که در تاریخ ایران تداوم داشته است و در واقع نظام پاتریمونیال، ماترکی بود از خاندان قاجار برای رضاخان، من در جای دیگر ویژگی های نظام پاتریمونیال را به تفصیل شکافته ام،
٣. گرایش سوم ترکیبی بود از شاهی باستانی و آرمانی ایران و گفتمان ملی گرایانه آن دوره.
من معتقدم وجه غالب دولت رضاخان همان گرایش دوم یا نظام پاتریمونیال است. اما آنچه باعث مشروعیت دولت رضاخان و حمایت روشنفکران و تکنوکرات ها از وی می شد، رگه اول و سوم بود. یعنی رگه های مطلقه و توسعه گرای این دولت از یک سو و اندیشه شاهی باستان ایران از سوی دیگر. مهم ترین دلیل هم برای اینکه دولت رضاخان مطلقه نبود این است که پس از جریانات شهریور بیست و جانشینی محمدرضا به جای وی کل ساختار دولتش از هم پاشید و همین پاشیدگی دستگاه بود که در دهه بیست اندکی مجال تنفس و فعالیت آزاد سیاسی به روشنفکران داد.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که دولت رضا خان - به خصوص در نیمه دوم سلطنتش - از سیستم شایسته سالاری دولت های مطلقه خارج شده بود. اطرافیان فهیم رضاخان یا کشته شده بودند یا در تبعید بودند یا خانه نشین یا در گوشه زندان بودند. خود جناب شاه هم خانی و ملاٌکی را به سلطنت ترجیح می داد و تبدیل شده بود به یک ملاک بزرگ. این حرف ها، یعنی اینکه فعلاً به توسعه اقتصادی و افزایش درآمد سرانه فکر کنیم و دموکراسی را بگذاریم برای روز مبادا حرف های جدیدی نیستند. آقای لئونارد پای هم که در زمان محمدرضا به ایران آمده بود توصیه اش به محمدرضا همین بود. می گفت دموکراسی مال درآمد سرانه بالای ۶۰۰۰دلار در سال است و شما فعلاً کاری با دموکراسی نداشته باشید و بچسبید به همان درآمد سرانه.
درست است که رابطه معناداری میان توسعه اقتصادی و دموکراسی وجود دارد اما این رابطه به قول منطقیون ضروری نیست و الزاماً توسعه اقتصادی علت دموکراسی نیست. توسعه می تواند محرک دموکراسی باشد و حتی تسهیل کننده آن، اما نمی توان اثبات کرد که دموکراسی نمی آید مگر بعد از توسعه اقتصادی، نمی توان اثبات کرد که دموکراسی ضرورتاً می آید پس از توسعه اقتصادی. کشور های حاشیه خلیج فارس را با درآمد سرانه بالای ۲۵۰۰۰ دلار نگاه کنید. کدامشان دموکراسی دارد، کدامشان پارلمان و انتخابات و احزاب جدی و موثر دارد؟ از آن سو نگاه کنید به هند، بنگلادش و دومینیکن در امریکای لاتین و به جنوب آسیا. آیا توسعه اقتصادی دارند یا فی المثل توسعه یافته اند، اما کدام یک از این کشور ها است که دموکراسی به معنی نظام حزبی قوی و انتخابات و پارلمان نداشته باشد؟ مگر آرمان دموکراسی و خاستگاه دموکراسی، آتن نیست، آیا دموکراسی آتنی همراه بوده است با درآمد سرانه بالا یا توسعه و صنعت؟ البته باید دید که با مدافعان این ایده تا کجا می توان موافقت داشت و همدل بود، ما باید خصال و ویژگی های پاتریمونیال دولت در ایران را از بین ببریم. در واقع نیاز به یک پروژه پاتریمونیال زدایی داریم. چرا که رگه هایی از نظام پاتریمونیال هنوز هم وجود دارد. یعنی یک عواید خاصی (patronage) به دولت می رسد. عواید مفت؛ نفت، این عواید مفت مثل ارث بادآورده است در رابطه پدر و پسر، که فرزند هر گونه که بخواهد از کیسه مفت خرج می کند. این ارث دولت را بزرگ تر می کند، شایسته سالاری را به کناری می گذارد و مبنای مناصب می شود، برکشیدگی، و دولت می شود مجمع عزیزالسلطان و امین حضور و ندیم خلوت ، و این عزیزالسلطان ها همه جا را هم می گیرند؛ از امور کشوری گرفته تا امهات مسائل لشکری، مردم هم که اصلاً به حساب نمی آیند. مگر می شود دولتی که مشروعیتش را از مردم نگرفته و جیبش را هم از جای دیگر پر کرده، به فکر افزایش درآمد سرانه مردم باشد تا شاید و احتمالاً پس از آن افزایش درآمد سرانه و به تبع آن کورسویی هم از دموکراسی پیدا شود؟ این خیال خام خودفریبی است و نعل وارونه.
این حرف ها و تئوری ها شاید به درد افغانستان بخورد اما برای ایران - با تبار و تاریخش- دارویی نیست که درمان کند تازه اگر به مرگ بیمار نینجامد. ملتی که ۱۰۰ سال پیش نهضت مشروطه داشته، نهضت ملی شدن نفت را داشته، انقلاب اسلامی سال ۵۷ را تجربه کرده است، دوم خرداد را دیده است، مردمی که از سطح باسوادی بالا برخوردارند، اکثرشان شهرنشین هستند و چندرسانه یی و چندمنبعی هستند، به این مردم نمی شود دیکتاتوری کرد؛ ولو دیکتاتوری صالح توسعه گرا، مردم ایران شاید هنوز شهروندان خوبی برای دموکراسی نباشند و مشتاقانه از یک فعالیت دراز آهنگ و طاقت فرسای اصلاح طلبانه برای دموکراتیک کردن دولت کاملاً و مستمراً حمایت نکنند، اما یقیناً زیر علم دیکتاتوری هم سینه نخواهند زد. در ضمن، خود دیکتاتوری صالح توسعه گرا هم لوازم و شرایطی دارد. حزب و تشکیلات می خواهد. آن هم تشکیلاتی که هر روز یک انشعاب تازه از آن بیرون نزند. حمایت و همدلی بدنه نیروی نظامی را می خواهد. خواب رزم آرا و رضاشاه خوابی است سنگین. البته شاید رویای شیرینی باشد اما از خواب گران خیز،
متن سخنرانی در همایش دولت مدرن، برگزار شده توسط انجمن علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
گزارش سخنرانی دکتر سارا شریعتی
|