سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

۶. از تراژدی گوادالوپ تا ترمیم سردخانه ی اموات اصلاح طلب! – محمد قراگوزلو


محمد قراگوزلو


• من جریان هایی را مد نظر دارم که در اقتصاد طرفدار برنامه ی نئولیبرالی “بازار آزاد” و “خصوصی سازی” – گیرم از نوع “خوش خیم” آن – هستند. در عرصه ی سیاست پروژه ی دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی و پارلمانتاریسم را دنبال می کنند و در زمینه ی فرهنگ و مذهب نیز با اختلاف برخی از این طیف سکولار شده اند، بعضی مدافع ولایت فقیه مشروط و مشورتی هستند، برخی “مشکل کشور” را فقط “نظارت استصوابی” شورای نگهبان و شکلِ “بد” حکمرانی می دانند و بعضی نیز مطلقاً در سیاست نهادهای امپریالیستی ذوب شده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ آذر ۱۴۰۱ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۲۲


                                  پ. پاسخ کاپیتالیستی به بحران جاری!


درآمد! منطق بازار آزاد

هدف اصلی قسمت های مختلفِ بخشِ ششمِ سلسله مقالات “شکوه خیزش جوینده گان شادی” ارزیابیِ وضعِ کنونی طیف هایی از اپوزیسیون راست است. طیف هایی که “می توانند” بخشی از آلترناتیو شرایط کنونی و یا موثر در تحولات جاری باشند. طیف-هایی اعم از خط رژیم چنجی سلطنت طلب/ تورنتو- واشنگتن – هالیفاکس و اصلاح طلبانِ رانده یا هنوز مانده! گسترش دامنه-ی فعالیتِ اصلاح طلبان در خارج از کشور تا حد هژمون شدن در اکسیون ها و اتحاد بخشی از آنان با جمهوری خواهان و سلطنت طلبان تنها حجت این سیاه بر سفید نویسی نیست! در داخل نیز ملاقاتِ اخیر سران جریان های مختلف اصلاح طلب از جمله بهزاد نبوی و عباس عبدی و معصومه ابتکار و کرباسچی و مرعشی با دبیر شورای عالی امنیت ملی به اندازه ی کافی قابل تامل است. نگاه من به جریان اصلاح طلبان مستقل از طیف گسترده ی این جماعت به طور مشخص متمرکز بر این مولفه است که در نهایت فرق چندانی میان بهزاد نبوی و دوست و معاون قدیمی او یعنی محسن سازگارا وجود ندارد. گیرم اولی مخالف “براندازی” باشد و دومی در “مدیریت گذار” موافق آن. قدر مسلم این است که همه ی خطوط این طیف از اقتصاد نئولیبرالی باز آزاد و خصوصی سازی و پارلمانتاریسم و سنت زدایی از مذهب و نسبیت فرهنگی دفاع می کنند و مجموعاً در شمار دشمنان خونی طبقه ی کارگر به شمار می روند. در همین راستا هیچ تفاوتی میان خانم ها ابتکار و علی نژاد و عبدی وجود ندارد. هر چند یکی در جوانی از دیوار سفارت امریکا بالا رفته باشد یا سخنگوی صعود کننده گان از دیوار بوده باشد و دیگری از در کاخ سفید و الیزه تو رفته باشد. ابتدا و انتهای هر دو روایت یک سان است. چه فرقی است میان عباس عبدی که مدافع پر و پا قرص خصوصی سازی حتا در کل صنایع نفت و گاز است و از تز مهمل “دولت رانتخوار نفتی” کاتوزیان- ت. فریدمن دفاع می کند و رضا پهلوی و شهریار آهی و سایر نئولیبرال ها؟ می خواهید نویسنده را به “اکونومیسم” متهم کنید؟ بفرمائید. مهم نیست. اما لطفاً جواب دهید چه فرقی است میان سیاست های اصلی اقتصادیِ طبقه ی بورژوازی حاکم در ایران (اعم از اصولگرایان و اصلاح طلبان) با طیف های راست برانداز خارج کشور. از فاشیست های فرشگرد گرفته تا دشمنان شان در سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت با تاکید بر بند ۸ از “طرح ده ماده یی مریم رجوی در رابطه با ایران فردا”: « عدالت و فرصت های برابر در اشتغال و در کسب و کار و بازار آزاد برای تمام مردم ایران….» یک نفر و فقط یک نفر من را توجیه کند که چگونه می شود با وجود “بازار آزاد” از “عدالت”سخن گفت؟ بله البته در اقتصاد بازار آزاد فرصت های خرید در تمام فروشگاه های بزرگ و کوچک برای “تمام مردم برابر” و آزاد است اما این “برابری” فقط و فقط تا دم در فروشگاه و صندوق پرداخت پول دوام دارد. بله! بله! این قدر می فهمم که منِ نویسنده ی یک لاقبا بعد از چهل و پنج سال کار می توانم به اتفاق مثلاً علی اکبر ولایتی یا عبدااله جاسبی یا علی پروین یا شهاب حسینی یا سردار قالیباف یا صادق محصولی یا اسحاق جهانگیری و امثالهم به یک نمایشگاه خرید و فروش اتومبیل در اندرزگو بروم و “برادران” یادشده به اعتبار صفرهای بی شمار حساب خود هر چند تا مازراتی و بنز که خواستند بخرند و من پول پرداخت ارزان ترین ماشین که سهل است – حتا یک دوچرخه – را نیز نداشته باشم! این منطق بازار آزاد است!

در آینده اگر فرصتی دست داد به زمینه های شکل بندی خیزش جاری و تبیینِ طبقاتیِ نیروهایِ درگیر و دخیل نیز خواهم پرداخت. همچنین بررسی “وضع حال دولت” در اولویت این مجموعه قرار دارد. نویسنده طی دو دهه ی گذشته نیز هر گاه فرصتی دست داده به بررسی این مهم – که ترمی برگرفته از ادبیات لنین است- پرداخته. جنبش کارگری سوسیالیستی نمی-تواند بدون شناخت دقیق از وضع حال دولت به استراتژی سیاسی مناسب دست یابد و پیش برود. تدقیق وضع دولت به عنوان ابزار سرکوب طبقه ی حاکم همواره مورد توجه سوسیالیست های ارتدوکس بوده است. هیچ جنبشی بدون آگاهی کامل از رویکردها و شگردها و راهبردهای دولتِ حاکم نمی تواند موانع پیشِ روی را از میان بر دارد. کمااینکه در متن کسب قدرت سیاسی بدون شناخت رقیبانِ ریز و درشت کنونی و نحوه ی برخورد و ائتلاف یا اتحاد با آنان نمی توان به اهداف مورد نظر رسید. در قسمت “پ” از بخش ششم این مجموعه به بررسی جریان اصلاح طلبان خم شده ام. بدیهی است که گستره ی گسترده ی این مولفه در یک مقاله نمی گنجد. در نتیجه تعجب نکنید که شاخه هایی از این بحث ناگفته بماند. مثلاً: بررسی نقش “دفتر تحکیم وحدت” در انحراف و دولتی سازی جنبش دانشجویی یا ارزیابی جریان ناکام “یک میلیون امضا” در جنبش زنان. نیز جایگاه به شدت ارتجاعی “خانه ی کارگر” در سرکوب جنبش کارگری. همچنین نقش روزنامه های حزبی و نهادهای مدنی در لیبرالیزه کردن جنبش های اجتماعی. پایه های طبقاتی جنبش دوم خرداد در متن تعلیق تحولات رادیکال. عوارض مخرب دوران پسافروپاشی دیوار در ارتقای جایگاه چپ لیبرال و دموکرات و پسامارکسیست و فرانکفورتی و فلکسودوکس و مارکسیسم آکادمیک غیرانقلابی و کینزین های سوسیال دموکرات و راه سومی های گیدنزی و غیره در مسیر تشویش گرایش-های سوسیالیستی انقلابی ارتدوکس و از این قبیل! خواننده ی نازنین باید به این نکته ی مورد نظر نویسنده دقیق شود که وقتی صحبت از نقد جریان اصلاحات و اصلاح طلبان به میان می آورم منظورم کل طیف های اصلاح طلب درون حکومتی، رانده و مانده از قدرت سیاسی و البته طرفدار براندازی (مثلاً سازگارا و گنجی و کدیور و….) است. به یک مفهوم من جریان هایی را مد نظر دارم که در اقتصاد طرفدار برنامه ی نئولیبرالی “بازار آزاد” و “خصوصی سازی” – گیرم از نوع “خوش خیم” آن – هستند. در عرصه ی سیاست پروژه ی دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی و پارلمانتاریسم را دنبال می کنند و در زمینه ی فرهنگ و مذهب نیز با اختلاف برخی از این طیف سکولار شده اند، بعضی مدافع ولایت فقیه مشروط و مشورتی هستند، برخی “مشکل کشور” را فقط “نظارت استصوابی” شورای نگهبان و شکلِ “بد” حکمرانی می دانند و بعضی نیز مطلقاً در سیاست نهادهای امپریالیستی ذوب شده اند و در دفتر پرزیدنت بوش و موسسه ی کیتو- فریدمن و کاخ الیزه و کنفرانس هالیفاکس و مشابه از اعماق قلب برای تشدید تحریم و اعلام منطقه ی پرواز ممنوع و بمباران لحظه شماری می کنند! در این میان موج سواران حرفه یی اصلاح طلب نیز وجود دارند که مانند محمد خاتمی هم طرفدار “شعار زیبای” «زن/ زندگی/ آزادی» هستند و هم هنگام تحریم انتخابات رای دادن پنهانی در بخش های دورافتاده را دوست دارند تا مبادا کرکره ی بنیاد باران پائین کشیده شود! در هر صورت کل این طیف در سه محور مشترک هستند: بازار آزاد/ پارلمان و انتخابات رقابتی میان خودی ها/ نسبیت فرهنگی و مدرن سازیِ مشروط مذهب!

یازدهم. اصلاح طلبانِ خاموش با اتاق فکرهای روشن!

در بخش های پیشین به تفصیل استدلال کردم که که جمهوری اسلامی پاسخ کاپیتالیستی به بحران کاپیتالیسم ایران بود. بیماری را تصور کنید که روی تخت ولو شده است و متعاقب خسته گی روی شانه ی خود جا به جا می شود. این خصلت عمومی شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری است که بحران را حل نمی کند. جا به جا می کند. سیکلیک یا ساختاری. بحران دهه ی پنجاه بعد از شکل بندی نهایی مناسبات تولید بورژوایی در ایران به وقوع پیوست. شاید از یک منظر بتوان آغاز این برهه را به کودتای ۲۸ مرداد و یا اصلاحات ارضیِ کندی – امینی (انقلاب سفید شاه و ملت ۱۳۴۱) منگنه زد. با این حال اوج این بحران طی سال های ۵۶ و ۵۷ به پر و پای اقتصاد سیاسی سرمایه داری ایران تنید و نسخه ی حکومت را پیچید. روند مطلوب انقلاب ضد سلطنتی می توانست این بحران را مهار کند. اگر چپ خلقی به قدرت می رسید. پنج سال پیش از شروع بحران و درهم شکستن ساختارهای دولت شاه التیام بحران – گیرم موقت- و حفظ چهارچوب کلی و تشریفاتی حکمرانی پهلوی نیز ممکن بود. اگر سوسیال دموکرات های میانه و لیبرال های مصدقی همچون صدیقی در یک شرایط غیر ملتهب و غیر انقلابی (مثلاً سال ۱۳۵۲) دولت را تحویل می گرفتند و دست به اصلاحات می زدند. در این صورت بحران اقتصاد سیاسی بورژوازی ایران برای یک دوره ی پیش بینی ناپذیر تعدیل و دستِکم جا به جا می شد. در چنان وضعیت فرضی احتمال وقوع انقلاب و سقوط رژیم پهلوی به حداقل ممکن می رسید. سرمایه داری پس از تحمل چند ضربه ی شدید انقلابی و به ویژه متعاقب انقلاب های اکتبر و چین و کوبا به تجربه ی شیوه ی بازسازی و نحوه ی انتقال بحران و مقابله با کمونیسم دست یافته است. به اعتبار همین فرضیه-ی ای. اچ. کار است که معتقدم ضرورت و ماهیت اصلاحات به محض شروع افزایش شگفتناک درآمدهای نفتی از یک سو وابسته به ایجاد توازن معنادار اقتصادی و توسعه ی منابع حقیقی و ارتقای سطح زنده گی کارگران و خرده بورژوازی میانه و تحتانی بود و از سوی دیگر منوط به اتخاذ چند برنامه ی فوری حیاتی بود از جمله: تحدید قطعی قدرت فاسد شاه و دربار با تاکید بر انحلال ساواک و حزب رستاخیز و محدودیت خریدهای سنگین تسلیحاتی ارتش و تجدید ساختار نظامی و امنیتی حکومت و تعدیل رابطه با امپریالیسم امریکا و اصلاح سیاست های منطقه یی به ویژه دست برداشتن از خصومت با دولت های ضدصهیونیستی و کنار کشیدن از حمایت چاکرمنشانه از اسرائیل و عدم دخالت در سرکوب جنبش های آزادی خواه در منطقه (ظفار و فلسطین و یمن) و نهادینه سازی آزادی های سیاسی فردی و اجتماعی و مهار هیستری کمونیسم ستیزی. درآمدهای سرشار نفتی اما شاهِ مغرورِ خودمحورِ “ما خودمان بهتر می دانیمِ” متوهم تر از همیشه را به سراشیبی سقوط نزدیک تر کرد. او که خود را عقل کل می دانست هفت سال- فقط ۷ سال- دیر جنبید! علاوه بر این “خود سایه ی خداپنداری” ساختارهای رژیم شاه نیز به گونه یی شکل بسته بود که نمی توانست به بحران سرمایه داری ایران پاسخ سرمایه دارانه بدهد. دو بخش الف و ب این سلسله مقالات و چندین مصاحبه و مقاله و کتاب نویسنده به تبیین این مساله اختصاص یافته است. جمهوری اسلامی اما مدت کوتاهی پس از استقرار و تثبیت سیاسی و نظامی دست به کار شد تا همچون نماینده ی فی الحال “مطلوب” سرمایه داری ایران – و نه سرمایه داران ایران- لکنت شاه را سلیس کند و سد بحران را بشکند. در واقع از همان ابتدای دهه ی شصت جمهوری اسلامی نه نماینده ی بورژواها بلکه نماینده ی طبقه ی بورژوازی جدید بوده است و وظیفه ی تاریخی “انباشت سرمایه” را پیش برده است. گیرم با فراز و نشیب. هیچ درجه یی از اختلال در نظام انباشت سرمایه و هیچ درجه یی از اخلال سیاسی نمی تواند نظام حاکم را به عنوان حکومت “نامتعارف” بورژوازی ایران جا بزند. استبداد سیاسی و خرید و فروش ارزان نیروی کار همان دو مولفه یی است که به تار و پود بورژوازی ایران تنیده است و شکل حکمرانی و ایدئولوژیک آن – اعم از سکولار و جمهوریخواه و مجاهد خلق و “گذار” و الیزه و هالیفاکس و “لیبرال” (پدیده یی نایاب در تاریخ ایران) – تغییری در ساختار اصلی آن ایجاد نمی کند. کافی است به این نکته ی ساده توجه کنید که بورژوازی کنونی و حاکم در پاسخ به بحران کاپیتالیستی ایران نعل به نعل توصیه ها و برنامه های تروئیکا و برتون وودز را به کار بسته و اندک مظاهر بازمانده از “دولت رفاه” را نیز سال به سال متلاشی کرده است. اگرچه بسترهای شکل بندی نئولیبرالیزاسیون اقتصاد سیاسی ایران در دهه ی شصت و با دولت میرحسین موسوی آب بندی شده است اما به هر حال این تعرض گسترده از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی شروع شد و تا کنون ادامه دارد. سال ۱۳۶۸ مبدا واقعی این تحولات اقتصادی سیاسی است. دو سیاست بنیادی قتل عام کلیه ی مخالفان چپ و ترقی خواه زندانی، ساقط کردن تمام شوراها و تشکل های کارگری به همراه تعیین تکلیف جنگ با عراق و رهبری جدید و تغییر در قانون اساسی و تمرکز قدرت در دو بخش رهبری و ریاست جمهوری محورهای اصلی این تغییرات اساسی بود. جامعه خاموش شد تا برنامه های نئولیبرالی رفسنجانی روشن شود. و شد. برخلاف تبلیغات رسانه ها و اتاق فکرهای اصلاح طلبان نقش اصلی و به عبارت دیگر مهم ترین نقش تعیین کننده در تحولات بعد از انقلاب بهمن و فجایع دهه ی شصت را رفسنجانی و خط امامی ها (اصلاح طلبان کنونی) ایفا کردند. این ادعای نویسنده به معنای نادیده گرفتن مسئولیت های محافظه کاران در این برهه و دوره های بعدی نیست. مطلقا نیست. با این حال معمار تثبیت حکومت و قوام گرفتن سیاست های سرمایه دارانه ی حاکمیت طی ۱۶ سال نخست انقلاب تا سال ۷۶ موسوی- رفسنجانی و در ادامه تیم اصلاح طلبان بعدی بوده اند. سیاستی که تا کنون نیز ادامه یافته و مرگ رفسنجانی و “اوت” شدت خاتمی و روحانی کم ترین تاثیری در تغییر آنها نداشته است. حمله به شوراهای کارگری بعد از انقلاب با طراحی و عملیات ویژه ی سه تن از چماق به دستان وقت رفسنجانی آغاز شد و به فرجام رسید. به ترتیب قد آقایان علی ربیعی و محمد کمالی و محجوب و البته با همراهی سرحدی زاده و خانم جلودارزاده! رفسنجانی ابتدا رفتار و کار بوروکراتیک را در وزارت کشور و زیر نظر صباغیان آموخت و به تدریج پخته شد. او قائم مقام و جانشین تام الاختیار فرمانده ی کل قوا در طول ۸ سال جنگ با عراق بود. استمرار جنگ نمی توانست بدون نظر او صورت گرفته باشد. رفسنجانی طراح و معمار اصلی ساقط کردن دولت های بازرگان و بنی صدر بود. او دو دوره ظاهراً رئیس مجلس شورای اسلامی بود اما کیست نداند که او در واقع رهبر در سایه بود. رفسنجانی همچنین شاه کلید رسوایی “کنتراگیت” و مذاکره با مک فارلین نیز به شمار می رود. خواننده باید توجه داشته باشد که ما در اینجا “پشت مرده غیبت نمی-کنیم!” گرایش به سرمایه داری غرب در حکومت یک جریان زنده و پویا است که به راحتی جا عوض می کند و جا خالی می-دهد و آلترناتیو می سازد. کمتر کسی تصور می کرد که روزی روزگاری رفسنجانی پرچم خاتمی را سر در خانه ی خود آویزان کند. و یا خاتمی پشت ناطق نوری بایستد. و یا فائزه خانم و تاجزاده و بخش وسیعی از اصلاح طلبان از ریاست جمهوری علی لاریجانی دفاع کنند. در طول ریاست رفسنجانی بر مجلس (۸ سال) تمام وزرا با نظر او تعیین می شدند. مضاف به اینکه مصادر اصلی قدرت اقتصادی و سیاسی و قضایی نیز همه و همه در اختیار دوستان و فرمانبرداران او بود. دادستانی ها در اختیار آیت الله موسوی خوئینی ها و آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله صانعی و امثال موسوی تبریزی بود. ظاهراً به نظر می رسید که این افرادِ گرد شده در “مجمع روحانیون” با گروه جامعه روحانیت” مرزبندی دارند. اما سیر حوادث سران این دو طیف را بر محور تمکین به سرمایه داری غرب به هم نزدیک و نزدیک تر کرد. هم موسسین وزارت اطلاعات و هم مسئولان بخش های حساس آن اصلاح طلبانی همچون خسرو تهرانی و مرتضی الویری و سعید حجاریان (قائم مقام و جانشین وزیر و معاون امنیت از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۸ یعنی پایان قتل عام زندانیانِ سیاسی/ فرد گزینش کننده ی سعید امامی) و عباس عبدی (جانشین معاون امنیت: حجاریان) و سرمدی و فرهاد مصباحی و محمد شریعتمداری و محمد رضا تاجیک (مدرس و مدیر کل آموزشی) و ابراهیم اصغرزاده (مسوول روابط عمومی) و علی ربیعی (معاون حقوقی) محمد نعیمی پور و محسن امین زاده و علی جنتی و حسام الدین آشنا و…. همه و همه اصلاح طلب بودند و یا شدند. راستی تا کنون هیچ خبرنگاری از سعید حجاریان پرسیده است که دلیل آنهمه اصرار و ابرام وی برای در اختیار گرفتن تقی شهرام از لاجوردی چه بود؟ (در افزوده: ممکن است دوستی مدعی شود که آدم ها تغییر رویه می دهند و عوض می شوند. بله البته! جمله ی نغز و حکیمانه یی است. کمااینکه بسیاری از همین افراد مخوف امنیتی پیش از انقلاب در محافل کوچک چریکی مانند ابوذر و غیره فعال بودند و اکنون جملگی سمپات هایک و پوپر شده اند و لویاتان را از حفظ هستند. کسی چه می داند. آیشمن هم شاید تغییر عقیده می داد و عوض می شد و از فاشیسم به لیبرالیسم می گرائید!)

من نه علاقه یی به “افشاگری” دارم نه روزنامه نگار هستم و نه اشتیاقی به شرح گذشته ی افراد نامبرده در خود می بینم. تا آنجا هم که ممکن باشد – و در غالب مقالات من منعکس است- می کوشم از افراد حقیقی نام نبرم. اما می خواهم تاکید کنم که در حساس ترین برهه ی تاریخ این کشور (۱۳۶۰ – ۱۳۶۸) نخست وزیری و ریاست و معاون اولی مجلس و وزارت صنایع و وزارت ارشاد و علوم و کشور و اطلاعات در اختیار میرحسین موسوی و رفسنجانی و کروبی و آیت الله بیات زنجانی و امثال بهزاد نبوی و سازگارا (مهندس ایجاد سپاه و عضو کنونی “شورای مدیریت گذار”) و محمد خاتمی و معین و محتشمی پور و ری شهری بود. همه ی نامبرده گان به شدت از سوی رهبری وقت نظام نیز پشتیبانی می شدند. اما چه کردند؟ اینکه اصلاح طلبان متخصص جنگ روانی و اطلاعاتی هستند از همین پشتوانه ی سال ها کار تشکیلاتی اطلاعاتی امنیتی ناشی می شود. به یاد بیاوریم سخنرانی سه دقیقه یی رفسنجانی را که از موضع رئیس جمهوری جدید در مجلس مشغول معرفی علی فلاحیان به منظور کسب رای اعتماد بود. به یاد بیاوریم پس از پخش”اعترافات” عزت سحابی در برنامه ی “هویت” او چگونه شاد و شنگول شلنگ تخته می زد. به یاد بیاوریم که او با چه تبختر و اعتماد به نفس و اتوریته یی رهبری دوم را برگزید. در صفحه به صفحه ی خاطرات مکتوب رفسنجانی از جزئی ترین رخ نمودهای کشور یاد شده است به جز جریان کشتار شهریور و مهر ۶۷. چرا؟ بلاهت محض است اگر کسی تصور کند که رفسنجانی از این فاجعه بی خبر یا با آن مخالف بوده. به ویژه آنکه در این برهه او فرمانده کل قوا نیز بود. دلیل تاکید فراوان من و خم شدن مکرر روی جریان اصلاحات این است که با وجود عبور “خیزش مردم بی لبخند” از هر دو قطب اصلی حکومت _ یعنی اصلاح طلبان و اصولگراها – اما نباید خیز آینده ی جریان اصلاح طلب را دستکم گرفت. گرچه سیر اصلی و واقعی تحولات در داخل کشور رقم می خورد اما یک لحظه تامل کنید که چگونه اصلاح طلبان رنگارنگ کل فضای سیاسی خارج از کشور را قرق کرده اند. بدون چشمک ایشان از جمله خانم حقیقت جو و جناب سازگارا و دوستان شان حتا دعوت نامه های برخی از دانشگاه های امریکایی و اروپایی برای استادان ایرانیِ مخالف این جماعت منتفی می شود. این ادعا را با مدرک مستند می توانم ثابت کنم. با “چپ” لیبرال و دموکرات و کینزی کاری ندارم اما شما به ندرت هم نمی توانید یک استاد تمام مارکسیست ارتدوکس با تمایل ضدامپریالیسم امریکا و ضد ناتو نشان دهید که بیش از یک یا حداکثر دو ترم در دانشگاه های امریکا و اروپا کار کرده باشد. این یک یا دو ترم هم اتفاقی و عبور شانسی از فیلتر اصلاح اصلاح طلبان بوده است. اصلاح طلبان تا آنجا در نهادهای امپریالیستی و دانشگاه های غربی نفوذ دارند که به راحتی می توانند دعوتنامه و قرارداد یک استاد مارکسیست ضدامریکایی ایرانی را فسخ و بی اعتبار کنند. شما ببینید بورسیه ی دکترای این دانشگاه ها به فرزندان چه کسانی تعلق گرفته است. جناب مهاجرانی! “استاد” سروش! علاوه بر اینها چپ ایران از جهنم دهه ی ۶۰ بیرون می آید و سران چاق و چله ی اصلاح طلب از بهشت همین دوره. آنان با وجودی که ظاهراً قدم به قدم از قدرت رانده شده اند اما از اتاق فکرهای بسیار قوی و بازوهای رسانه یی و پول و سرمایه ی فراوان برخوردار هستند. انعطاف پذیری این جماعت فوق العاده است. حمایت محمد خاتمی از “شعار زیبای زن/ زندگی آزادی” اتفاقی نیست. اصلاً اتفاقی نیست! چند نفر از چپ های ما می توانند درباره ی مارکوزه و آدورنو و هابرماس و والرشتاین و رورتی و ویتگنشتاین و بنیامین و دلوز و دریدا و لئوتار و در دفاع از مارکسیسم ارتدوکس ده دقیقه با محمد رضا تاجیک (دو دهه مدیر کل آموزشی وزارت اطلاعات) و همکار او محمود سریع القلم بحثی را پیش ببرند و مغلوب نشوند؟ شهریار زرشناس حزب-اللهی از بسیاری از چپ های ما بهتر نئولیبرالیسم را می شناسد و راه و بی راه آن را “نقد” می کند. نقش همین دانشجویان جغله ی “عدالتخواه بسیجی” در زدن مخ بچه های هفت تپه را دستکم نگیرید. امثال موسا غنی نژاد و صادق زیباکلام فقط باد شده اند و هیچ نیستند. شارژ شده های بیرون از این جریان مانند عباس میلانی با یک تلنگر ناصر زرافشان پنچر شدند چه رسد به مریدان شان!

می خواهم تاکید کنم با وجودی که به نظر می رسد خیزش اعتراضی مردم بی لبخند از سال ۱۳۹۶ به قلب اصلاح طلبان شلیک کرده و از جسد تشکیلات نیمه جان آنان گذشته اما مغزشان کماکان زنده و فعال است. هم در داخل کشور و هم خارج. بخشی از این جماعت “برانداز” شده و بخش دیگر ادای “انقلابیگری” در می آورند. اما “رادیکال ترین” اصلاح طلب چیزی است در مایه های فائزه ی رفسنجانی و تاجزاده و نوریزاد! (مهدی خزعلی رفیق فابریک سعید امامی را کجا جای دهیم؟) نباید اینقدر خام بود و تصور کرد چون در سه خیزش اخیر هیچ خبری از سمپاتی حداقلی مردم زحمتکش به اصلاح طلبان وجود نداشته است پس این جریان کلاً منقضی شده است. چنین نیست! این جماعت با استفاده از امکانات فراوان مادی و تبلیغاتی که از قبل حکومت به ارث برده اند و حمایت دولت های امپریالیستی امریکا و اروپا می توانند در شرایطی خاص و درست سر بزنگاه وارد عمل شوند و انقلاب ضدسرمایه داری را “های جک” کنند. تاکید مکرر نویسنده بر مطالعه و تعمق در حوادث سه ماه منتهی به انقلاب بهمن ۵۷ از همین رو است. به یاد داشته باشیم که جریان ملی اسلامی در همان مدت کوتاه توانست سوار انقلاب ضدسلطنتی شود و سایر نیروهای چپ و رادیکال و دموکرات را پس بزند. برخلاف تصور و تصویر عوامانه یی که اینجا و آنجا مصور می شود اصلاح طلبان از سوی جناح رقیب خود به طور کلی از صحنه ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران حذف نشده اند. از تکرار این نکته خسته نمی شوم که چپ سوسیالیست ایران از درون جهنم دهه ی شصت به تدریج خود را بازسازی می کند و بخش قابل توجهی از اعضای مفید و موثرش کیلومترها آن سوتر در قاره های دور در تبعید هستند و نمی توانند مستقیماً و به طور مادی و واقعی با کارگران و زحمتکشان ارتباط داشته باشند. کارگران ایران اگرچه به لحاظ آگاهی طبقاتی و قدرت سازمانیابی و تشکل پذیری با کارگران مطلع انقلاب بهمن ۵۷ از اساس فرق دارند اما این تصور هم که با توئیتر و تلگرام و واتس آپ و فیسبوک و چند وبسایت و تلویزیون – آنهم در رقابت نابرابر با رسانه هایِ تشکیلاتیِ قدرتمند پروغرب و پروسعودیِ متمایل به اصلاح طلبان و سلطنت طلبان- می توان تشکیلات زد و اپوزیسیون بالفعل شد از بیخ خام است. حالا ماهیت “تشکل “های مطلقاً قلابی و جعلی تحت عناوین پر طمطراق “کمیته های محلات” و “جوانان محلات” و شعارهای وارداتیِ مهمل از قبیل “ما مرد جنگیم/ بجنگ تا بجنگیم” و “از کوردستان تا تهران جانم فدای ایران” و “از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران” و “کوردستان – زاهدان چشم و چراغ ایران” بماند تا بعد! از چند و چون رسانه که بگذریم همین حضور مادیِ اصلاح طلبان و لیبرال ها و پیاده نظامِ حقوق بشری ها و مدنی چی ها و وکلای نوبلی و کیتوییِ عاشقِ تحریم و دخالت بشردوستانه و خاطرخواهِ پرچمِ امریکا (تهران ۹ آذر ۱۴۰۱ درست مانند ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) در داخل یک امتیاز بزرگ برای این جریان است. این ادعای درست که جهت گیری سیاسی و مطالباتیِ خیزش جاری – با وجود همه نوسانات و دخالت آشکار و سمی جریان های راست- ترقی خواهانه و در مواقعی چپ است به هیچ وجه موید این تصویر آرمانی نیست که تا به انتها نیز چپ خواهد ماند! مگر مطالبات و روند انقلاب بهمن ۵۷ راست بود؟ اما نه مگر راست سوار آن شد! سوسیالیست ها با زندانی شدن این یا آن فعال سیاسی مخالف هستند. می خواهد زندانبان دیروز آنان باشد یا ژورنالیست دوم روزنامه کیهان و معاون وزیر کشور و فلان فعال حقوق بشری عمیقاً ضد کمونیست! اما دوستانی که به مبانی نظری تزهای “فکشنالیسم” آشنا هستند به تناقض های درونی بورژوازی حاکم واقف اند. گذشته از گرایش ارتجاعی و ضدسوسیالیستی مهدی بازرگان باید گفت – و پذیرفت- که امثال بهزاد نبوی و عباس عبدی و جلایی پور به یک تارموی همان لیبرالیسم صاف عزت سحابی و سوسیال دموکراسیِ سنتر پیمان و سامی و حاج سیدجوادی ها نمی ارزند. یک لحظه چشمان تان را ببندید و شکارچیِ رفیق مان سعید سلطانپور و قاتل ۵۹ مبارز مهابادی ( نبوی و سازگارا و تهرانی- جلائی پور) و همه کاره های وزارت اطلاعات – از حجاریان و عبدی گرفته تا تاجیک- را با رهبران نهضت آزادی مقایسه کنید. این رهبران هر چه بودند پلیس سیاسی که نبودند. باهوده است که حجاریان و عبدی و نبوی معترضان دی ۹۶ را تا حد یک جمع پنجاه شصت نفره ی “بچه سوسول” تقلیل دادند. با هوده است که آنان در برابر صدها مورد کشتار در آبان ۹۸ جیک نزدند. (دولت روحانی از خودشان بود نه!) منتظر بمانید تا اصلاح طلبان پس از مشاوره دادن به برادران خود یواش یواش از سوراخ های خود خارج شوند و مانند خبرنگار هوچی VOA پرچمِ آزادی خواهی و برابری طلبی را از دست معترضان بگیرند و به جای آن پرچم چین و روسیه و ونزوئلا را آتش بزنند و پرچم امریکا را بیفرازند! آنان اوستای این موج سواری هستند! یادتان رفته است که تقریباً ده ماه پیش سعید حجاریان به صراحت گفت:” من با شرق پرستی شدیداً مخالفم.” و کسی از ایشان نپرسید “کدام شرق پرستی؟” صحبت های سخیف جواد ظریف با سعید لیلاز علیه روسیه خاطرتان هست؟ حتا وزیر خارجه ی دولت رئیسی هم که از ابتدای نبرد اوکراین طرفدار صلح بود؟ نبود؟ هنوز هم و با وجود پیوستن به پیمان شانگهای دولت رئیسی برای امضای برجام به این در و آن در می زند و این امریکایی ها هستند که با درج و طرح شرایط جدید دولت فعلی را “آچمز” کرده اند. در ضمن سال ۸۸ هنوز یادمان نرفته است که پیاده نظام اصلاح طلبان علیه “غزه و لبنان” شعار دادند. راستی جناب حجاریان! شما که لقب “تئوریسین اصلاحات” را نیز یدک می کشید نظرتان در مورد “غرب پرستی” چیست؟ منظور نویسنده از نفی “غرب پرستی” ابداً و مطلقاً اشاره به ایده های پوچ احمد فردید و کتاب پوک جلال آل احمد (غربزده گی) نیست. منظور من به وضوح ادغام اقتصاد ایران در سرمایه داری غرب است.

پاسخ اصلاح طلبان به بحران جاری پاسخی کاپیتالیستی است. در سطح داخلی اختلاف اصلاح طلبان با محافظه کاران بر سر تقسیم مساوی غنائم انقلاب است. نشستن بر سر سفره ی انقلاب به اندازه ی سهم هر جناح. این همان اعتراف صریح محمدرضا عارف است که فرزندش – مانند فرزند محمد رضا شاه – حامل یک “ژن برتر” به منظور بهره گیری بی نهایت از ثروت اجتماعی است. اختلاف دیگر اصلاح طلبان با رقیب بر محور نحوه ی خصوصی سازی و واگذاری ها است. در این مورد با فکت و به نقل از موسوی و زنگنه در مقاله ی پیشین به اندازه ی کافی نوشتیم. اصلاح طلبان می خواهند از غارت سرمایه های ملی – آن را خصوصی سازی می نامند- سهم متناسب با جایگاه شان در حکومت داشته باشند. گلایه ی اصلاح طلبان از جناح مقابل این است که نمی شود همه ی ثروت کشور به کام شما باشد و همه ی قدرت در نیام شما. به قول روحانی “نمی شود که پول و قدرت و سایت و اسلحه در دست یک جناح باشد.” و آن یکی جناح در بنیاد باران پیپ بکشد و دکارت و لاک و آرنت بخواند! در سطح سیاست خارجی اصلاح طلبان از ذوب شدن در سرمایه داری غرب دفاع می کنند. اصولگرایان حاکم اما بعد از پیوستن به پیمان شانگهای با خیزش خیابان مواجه شده اند و هنوز نتوانسته اند دست و پای خود را جمع کنند. به ویژه آنکه سفر رئیس جمهور شی به عربستان و انعقاد قراردادهای ویژه دولت رئیسی را حیرتزده کرده است. اندک اختلافاتی هم در خصوص رهبری آینده میان سران دو جناح دیده می شود و البته تفاوت هایی در خط مشی منطقه یی سپاه قدس و تفویض اختیارات نظامیان سپاه قدس به وزارت خارجه و برخی تمهیدات متوازن هسته یی ….

دوازدهم. بسترهایِ اصلی بورژوازی جدید در جمهوری اسلامی دوم!

جمهوری اسلامی دوم از سال ۱۳۶۸ و با عروج رفسنجانی در مقام رئیس جمهوری اسلامی شروع شد. خلاصه ی مختصات این دوره در سطح جهانی و منطقه یی و داخلی چنین است:

۱. در سطح جهانی اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شده و الیگارش های پلشت روس پشت یلتسین صف کشیده اند.

۲. دولت های عضو بلوک شرق نیز مضمحل شده اند.

۳. اقتصاد سیاسی چین در سرمایه داری غرب ادغام شده است.

۴. جنگ سرد تمام شده و جهان به دوران تباه تک قطبی رسیده است.

۵. بالکانیزاسیون یوگسلاوی به رهبری امریکا و ناتو کلید خورده است.

در افزوده: من بارها و مکرر به خانم پروفسور کارلا دل پونته (رئیس دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی در لاهه/ و دادستان دادگاه میلوسوویچ) گفته و با مدرک مستند از نشریات معتبر امریکایی – از جمله “نیویورک تایمز”- نوشته ام که اگر قرار بر تشکیل یک کمیته ی حقیقت یاب و دادگاه منصفانه برای رسیده گی به جنایات جنگی باشد آنگاه مقام های ارشد کاخ سفید در کنار خیلی از مدیران سازمان ملل باید به دلیل ارتکاب هزاران مورد جنایت جنگی به ده ها بار حبس ابد محکوم شوند. فقط یک نمونه از این مدارک مستند مبتنی بر جنایات جنگی در جریان جنگ بالکان (به ویژه در منطقه ی بوسنی) به شکل خرید و فروش دختران و قاچاق آنان در متن تجارت پرسود روسپیگری رخ داده است. بیش از پنجاه هزار قتل عمد افراد غیرنظامی در جریان بیست سال اشغال افغانستان صورت گرفته است. (ن. ک به: دو کتاب مستند – داستانی و پرتیراژ (ترجمه/ تحقیق) از همین نویسنده: “قلبم را در دشتِ لیلی به خاک بسپار” و “فتح نامه ی کابل”! از موسسه ی انتشاراتی نگاه.

حالا داستان کشتار در ویتنام و بالکان و عراق و سوریه و لیبی….بماند که خود حکایت غم انگیزی است. اروپا و “جامعه ی جهانی” به جای رسیده گی به این جنایات – که عاملان آن هنوز در مسند قدرت هستند- از جنایتکاران جدید حمایت می کند. این جانیان جدید در امریکا و لهستان و بلژیک و هلند و انگلستان و آلمان و کانادا و…. تسلیح و تجهیز و تشجیع می شوند تا بالکانیزاسیون تازه یی در روسیه شکل بگیرد. مرکز وقوع جنایات جدید با عاملیت دولت نئوفاشیست زلینسکی، اوکراین است.

۶. آسیای مرکزی و به ویژه کشور مهم تاجیکستان درگیر جنگ های داخلی شده است. بنیادگرایی و تروریسم اسلام سیاسی خود را به منطقه ی چچن رسانده است.

۷. دولت چپ رفرمیست افغانستان هر آینه از سوی اسلام سیاسی – جریان مرتجع مجاهدین – با حمایت امریکا و ناتو و دولت های مرتجع منطقه و خشنودی و پشتیبانی دولت ج الف در آستانه ی سقوط است.

۸. بازار آزاد و برنامه های نئولیبرالی به کعبه ی آمال و گفتمان برتر نخبه گان بورژوازی – از جمله دولت رفسنجانی – تبدیل شده است.

۹. دولت های رفاه و تشکل های کارگری متحمل ضربه های شدید طبقاتی در کشورهای اصلی سرمایه داری شده اند. پرچم حمله به طبقه ی کارگر جهانی در دستان ریگان و تاچر و یلتسین و دنگ شیائوپینگ است.

۱۰. جنگ ایران و عراق تمام شده است.

۱۱. با حماقت و اشتباه استراتژیک صدام حسین در حمله به کویت نخستین جنگ خلیج شکل بسته و پای نظامی امریکا به منطقه باز شده است. تحریم عراق و اعلام منطقه ی پرواز ممنوع آغاز کشتار مردم بی دفاع و کودکان عراقی است.

۱۲. نهادهای برتون وودز اتخاذ و اجرای برنامه های نئولیبرالی را تحقیقاً برای دولت های خواهان وام اجباری کرده اند.

۱۳. در سطح داخلی علاوه بر حذف قائم مقام رهبری و تعیین رهبری جدید قانون اساسی نیز به ابتکار رفسنجانی تغییر کرده و پست نخست وزیری حذف شده است.

۱۴. اصلاح طلبان امنیتی (خط امامی ها) از وزارت اطلاعات به بخش مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت و روزنامه ی سلام کوچ کرده اند.

۱۵. اگرچه سیاست نئولیبرالی تحت عنوان “توسعه اقتصادی” دستور کار اصلی دولت رفسنجانی است اما اصلاح طلبان امنیتی در مرکز پیش گفته زیر نظر موسوی خوئینی ها و سعید حجاریان و به پشتوانه ی نظریه پردازی حسین بشیریه و محمود سریع القلم وارد فاز “توسعه سیاسی” شده اند. منظور و در واقع استراتژی توسعه ی سیاسی اصلاح طلبان امنیتی دو وجه دارد. الف: بازار آزاد هایکی- فریدمنی! ب: دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی!

۱۶. برای پیشبرد این استراتژی روزنامه به تدریج جای حزب سیاسی می نشیند و مباحث معطوف به “جامعه مدنی” مطرح می شود.

۱۷. حل منازعه با امریکا یک دستور کار جدی برای دولت رفسنجانی است. یک طرف اصلی سفر مک فارلین به تهران و ماجرای “کنترا گیت” و اسکاندال خرید سلاح از اسرائیل و کومک مالی به ضدانقلابیون مورد حمایت امریکا در نیکاراگوئه همین دولت رفسنجانی و شرکا بود!

۱۸. در همین برهه طرح مادام العمر کردن ریاست جمهوری اسلامی رفسنجانی از سوی معاون پارلمانی او در هفته نامه ی “بهمن” به سردبیری مسعود بهنود به میان می آید و از بالا رد می شود.

۱۹. اختلاف در مورد قهر و آشتی با امریکا و انتخابات مجلس پنجم جناح رفسنجانی (جامعه روحانیت مبارز) را به انشعاب می کشد و با تشکیل طیفی از تکنوکرات ها و بوروکرات ها – از جمله عبدالله نوری و کرباسچی و شوشتری و ….- و چرخش آشکار اصلاح طلبان امنیتی و روحانیون مبارز (موسوی خوئینی ها به عنوان پدر خوانده ی این طیف و محمد خاتمی و شرکا) و مجاهدین انقلاب اسلامی به سوی برنامه های نئولیبرالی و عمیقاً دست راستی شکاف در حاکمیت در قالب دو جناح به نمایش در می آید.

۲۰. اصلاح طلبان امنیتی با حمایت طیف کارگزاران رفسنجانی مراکز جدیدی از قدرت را فتح می کنند. دوم خرداد سرفصل این پیشروی های بر امواج مطالبات متراکم و معوقه ی مردم زحمتکش است. تسخیر مقام ریاست جمهوری (دو دوره با خاتمی) تسخیر اکثریت مطلق کرسی های مجلس ششم، پشتوانه ی مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست رفسنجانی، بخش های گسترده یی از اتاق بازرگانیِ عسگراولادی و بادامچیان و بازار و موتلفه، شورای امنیت ملی حسن روحانی، دانشگاه آزاد اسلامی که رئیس و مدیران آن جمله گی عمال رفسنجانی هستند، فتح مجلس خبره گان رهبری بعد از مرگ آیت الله مشکینی و بهره برداری از مراکز دینی مانند آستان قدس رضوی و….عملاً باند رفسنجانی را به یک سوی اصلی چانه زنی در بالا تبدیل می کند…..

طبقه ی جدید بورژوازی تکنوکرات بوروکرات ایران از درون این بسترها و مراکز و نهادها بیرون آمد و با “هوشمندی” برنامه ی انباشت سرمایه را به پیش برد.

باری! متعاقب قلع و قمع خشن و خونین دهه ی شصت، از سال ۶۸ تا ۸۸ طی بیست سال چند اعتراض در مناطق حاشیه نشین و کارخانه ها رخ داد که مثل برق سرکوب شد. اما جنبش سبز نتیجه ی فعالیت های تشکیلاتی رفسنجانی (کارگزاران) و خاتمی (جبهه ی مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز) بود. معمار اصلی جنبش سبز اما شخص رفسنجانی بود که از احمدی نژاد و حمایت رهبر نظام از وی و دولتش به شدت صدمه خورده بود. این کینه وقتی تشدید شد که احمدی نژاد در مناظره با موسوی شمشیر را از رو بست و علاوه بر رفسنجانی به قلع و قمع کل طیف اصلاح طلبان شبه لیبرال و اصلاح طلبان محافظه کار و بر عکس (ناطق و لاریجانی و باهنر) پرداخت و در مقابل صدا و سیمای ج الف فرصت تلافی و پاسخ به رفسنجانی نداد. عقده یی که در دور دوم انتخابات ۱۳۸۴ و متعاقب حذف معین و کروبی بسته شده بود در آستانه ی ۲۳ خرداد ۸۸ بهترین فرصت برای گشودن یافت. بدین ترتیب بود که جنبش سبز شکل گرفت. جنبش سبز اعتراضی به نحوه ی حکمرانی و چگونه گی “ناعادلانه” ی تقسیم قدرت سیاسی و اندازه ی “نادرست” توزیع ثروت در بالا و طیف های فوقانی میانه بود. بورژوازی نظامی امنیتی روند انباشت سرمایه را مختل نکرده بود. این طبقه ی جدید روند انباشت را از جناح بوروکرات و تکنوکرات حاکمیت – که با رفسنجانی و خاتمی – به اندازه ی کافی فربه شده بود به سمت دیگر حکومت چرخانده بود. مضاف به اینکه روند ادغام در اقتصاد سیاسی غرب را نیز مختل کرده بود. درواقع جنبش سبز عصیان و تسویه حساب بورژوازی کهنه کار جمهوری اسلامی و متحدانش در خرده بورژوازی فوقانی علیه تغییر روندی بود که نظام حاکم با دولت احمدی نژاد از سال ۱۳۸۴ آغاز کرده بود. به محض جدی شدن رادیکالیسم خیابان کل تشکل های سبز با تاکتیک های ابلهانه یی همچون “اسب تروا”ی مهاجرانی و نافرمانی مدنی به شیوه ی “اطو زدن در برق طی ساعات پرمصرف و شعار نویسی روی اسکناس” (روش های پیشنهادی محسن سازگارا) به خنس خوردند و موتور “گفتمان شان” با وجود یک فرد امنیتی و “آکادمیک” به نام محمد رضا تاجیک و فردی متنفذ همچون علی رضا بهشتی آب بندی نشده پائین آمد! طرح های “استراتژیک” سازگارا (همان استراتژی “پیچیده ی” نافرمانی مدنی به شیوه ی استفاده از اطویِ برقی در ساعاتِ پر مصرف!) که در موسسه ی سوروس و کتابخانه ی پرزیدنت بوش و NED تمرین شده بود از “برج عاج” لولوی سرخرمن نیز پائین افتاد. کار و بار “کلمه ی کارگری” با وجود همکاری “چپ”های ساده لوح داخلی نگرفت. انتقال اسانلو برای پرکردن جای خالی یک رهبر کارگری کریزماتیک (چیزی تو مایه های لخ والسا) پوچ از آب در آمد. هلیکوپتر وی ابتدا از سوی دوستان نازنین ما در هیات مدیره سندیکای واحد بی ملخ شد و سپس در جای دیگری فرود آمد. حیاط خلوت خانواده ی مولتی میلیاردر جهانشاهی! اندک جوانان میلیتانتی که بدون توجه به “استراتژی گران سنگ امثال گنجی و سروش و ع. بازرگان و حقیقت جو” درگیر نبرد خیابانی بودند روزهای ۵ و ۶ دی ۸۸ همین که سرشان را بالا گرفتند خود را یکه و تنها دیدند. مانده و درمانده! رهبران اصلاح طلب میدان جنبش سبز را خالی کردند و به غرب گریختند و همینکه پای شان به امریکا و اروپا رسید (تبعیدی و خود تبعیدی) به سرعت جذب رسانه های اصلی و مراکز پٌر پول امپریالیستی شدند و می شوند هنوز هم! بخش عظیمی از ارتش سبزها به امریکا و اروپا صادر شدند! در غرب هژمونی اعتراضات و اکسیون های کم شمار مثل آب خوردن از دست چپ ها و سلطنت طلبان خارج شد و در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفت. باقی مانده ی این جماعت در ٌشٌرف تسخیر مجلس خبره گان با میانجی رفسنجانی و سید حسن و ری شهری و دری نجف آبادی بودند. هدف این جمع حذف جنتی و مصباح و آن یکی یزدی بود. اگر چه جناح رفسنجانی-روحانی اکثریت و همچنین ریاست مجلس خبره گان را به طرف مقابل باختند اما رفسنجانی همچنان مدعی بود که حتا در صورت اقلیت فقط به اعتبار حضورش در مجلس خبره گان می تواند تکلیف رهبری آینده را یک سره کند. او با وجودی که خود یکی از دو سه نفر بنیانگذاران اصلی حکومت بود و به تمام پیچیده گی ها و اسرار ساز و کارهای نظام حاکم واقف بود با این حال یک جاهایی را درست نخوانده بود و پیش از آنکه بتواند رهبری سوم را – که از نظر او یا می باید شورایی باشد و یا برازنده ی حسن خمینی بود- تعیین و منصوب کند؛ رفت. اما پیش از رفتن دو هدیه به جناح خود داد. دولت روحانی و دانشگاه آزاد اسلامی. روحانی فردی امنیتی و البته پیشکار رفسنجانی بود. بدون رفسنجانی وزن روحانی تا حد هیچ کم می شد. به همین سبب بود که خانواده ی رفسنجانی علاوه بر القاب قدیمی لقب “رئیسِ جمهور ساز” را نیز به او بخشیدند. دور اول دولت روحانی با حمایت رفسنجانی و دلالی ظریف به برجام انجامید. کسی به درستی نمی داند در نتیجه ی برجام چه میزان از دارایی های کشور آزاد شد. اما واقعیت این است که از قبل تعلیق تحریم صادرات نفتی و آزاد شدن مبلغ هنگفتی از پول های قفل شده دوره اول ریاست جمهوری روحانی به “خوبی و خوشی” تمام شد. توزیع دارایی های آزاد شده – در نتیجه ی برجام – و پول عظیم ناشی از افزایش تولید و صادرات نفتی بنا به صف بندی های طبقاتی رایج و موجود در جامعه ی ایران توزیع شد. چطور؟ عرض می کنم. ۹۶ درصد از این پول ها به جیب گشاد ۴ درصد از الیگارش های حاکم رفت (چنانکه قالیباف تشریح کرده بود) و بقیه هم لفت و لیس شد. وارد مساله ی مسکن و واگذاری های عجیب و غریب – که یک نمونه اش هفت تپه است – و تورم و رکود و انجماد دستمزدها و رونق بازار “سرمایه موهوم” در بورس نمی شوم. با عروج ترامپ و انجام وعده ی انتخاباتیِ پاره کردن برجام فضای سیاسی داخل و خارج کشور ملتهب شد. در خارج بار دیگر اپوزیسیون راستِ رژیم چنجی به میدان آمد و زنگ دفتر پمپئو (وزیر خارجه ی ترامپ) یک پای ثابت ایرانی یافت! از سوی دیگر پیش بینی ناپذیری ترامپ دولت و حکومت ایران را نیز به شدت گیج کرد. آنان که می گفتند در صورتی که آمریکا برجام را پاره کند ما آن را به آتش می کشیم از یک سو در مقابل وعده ی روحانی – ظریف ایستاده بودند که: “کمی صبر کنید شاید ماکرون واسطه شود یا خدا را چه دیدی بوریس جانسون وعده داده که….” و نشد! دور دوم و در غیاب رفسنجانی به نظر می-رسید روحانی نیز کل اعتماد به نفس خود را باخته است. دوران حاضر جوابی و پینگ پنگ پلمیک با محافظه کاران تمام شده بود. هنوز سه چهار ماه نگذشته بود که متعاقب اعتصاب طولانیِ معطوف به “نان کار آزادی” هفت تپه، دی ۹۶ رسید. خیزش دی ماه دستِ راستِ نخبه گانِ بورژوازیِ یله داده در نیاوران را قطع کرد. تحدید فروش نفت و قفل شدن درآمدهای نفتی و مهم تر از همه کاهش بهای نفت و گاز و به دنبال آن رکود ناشی از پاندمی کرونا دولت ورشکسته و درمانده ی روحانی را به بن بست کشید. تیر خلاص اما زمانی شلیک شد که روحانی – نوبخت شمشیر قتل مردم کارگر و زحمتکش را از رو بستند و قیمت بنزین را سه برابر کردند و بدتر از همه اینکه به ریش مردم نیز خندیدند و بازی مسخره ی “من نبودم دستم بود” راه انداختند. روزهای سرد آخر آبان ۹۸ خیابان های بیش از صد شهر کشور زیر پای حکومت و دولت داغ شد. در عرض سه روز و به ضرب مسلسل های دوشکا و تیربار و شات گان های ساچمه زن خیابان و نیزار به خاک و خون کشیده شد. نرخ تورم مواد غذایی و مسکن به صد در صد رسیده بود. ارزش پول ملی لحظه به لحظه کاسته می شد. بیماران کرونا زده با وجود کشف واکسن مفید یکی پس از دیگری خفه می شدند. روزهای سیاه و شب های سرد و تباهی بود! با این حال روحانی ریش خود را رنگ می گذاشت و به ریش مردم مستاصل می-خندید! برای همراهی با خیزش بنزین خونین هیچ یک از فوتبالیست ها و سلبریتی ها حتا اشک تمساح هم نریختند. براندازان دستان ترامپ- پمپئو- نتانیاهو را می بوسیدند و اصلاح طلبان در انتظار ظهور معجزه ی رئیسِ جمهوری جدید امریکا و احیای برجام بودند! رسانه های پرو سعودی و پرو انگلوساکسون در هماهنگی و همسویی با دولت محبوب بوریس جانسون و جان کری (روحانی – ظریف) خفه شدند. نه خاتمی و نه هیچ اصلاح طلب دیگری از بازگشت سوخت به بهای قبلی و به نفع زحمتکشان دفاع نکردند. شعار “نان/ کار/ آزادی” از سوی هیچکدام از “بزرگان” و رهبرانِ “رنگین کمانیِ” خیزشِ کنونی “زن/ زندگی/ آزادی” و “برای بوسیدن به وقت رقصیدن” تکرار نشد. در تجریش و نیاوران و قیطریه هیچ پورشه و مازراتی و بنزی بوق ممتد نزد. “برای” ماهشهر و نیزارهای خونین اش و “برای” اسلامشهر و بچه های پاپتی اش و “برای” اهواز و زحمتکشان تشنه اش هیچ ترانه سرودی خلق نشد. “برای” زندانیان آبان هیچ وکیل و سفیری از اسکاندیناوی و آلمان درخواست “کفالت سیاسی” نداد. نه مکرون و نه ترودو و نه جوزف بورل و نه هیچ یک از اعضای “اتحادیه ی تبهکاران مستقر در بروکسل” بیانیه ننوشت! آبان ۹۸ لحظه ی سوختن مجدد “دوزخیان روی زمین” بود. محسن محمدپور کارگر ساختمانی نوجوانی بود که نه چهره ی جذابی داشت و نه نخبه بود و نه دانشجوی دکترای فیزیک بود و نه پدر دندانپزشکِ مقیم ینگه دنیا داشت و نه ظرفیت سوژه شدن برای امثال مولوی عبدالحمید و ناسیونالیست ها و ماموستاهای کوردستان و “جوانان پاریس نشینِ محلات تهران”! اما فاجعه ی سقوط هواپیمای اوکراینی – با تمام غم هایش- نخبه گان جامعه را به خیابان کشید تا جامعه ی مدنیِ خوابگزیده ی ایران بار دیگر بیدار شود و برای “دادخواهی” از “جامعه جهانی” درخواست “منطقه ی پرواز ممنوع” و تحریم کند، پای جاستین ترودو و اتحادیه ی اروپا را به منازعات داخلی ایران بگشاید و مثل برق رهبران مدنی جدید بسازد. کاریکاتورهای لوترکینگ و ملکوم ایکس یک شبه در الیزه و کاخ سفید و تورنتو ساخته شدند. وقاحت فعالان حقوق بشری متعاقب فاجعه ی دردناک سقوط هواپیمای اوکراینی چنان بود که به خود اجازه می دادند طبقه ی کارگر و مردم زحمتکش را به دلیل عدم همراهی با “دادخواهی” آنان به سخیف ترین شکل ممکن نکوهش کنند. اصلاح طلبان در مرکز این اعتراض ایستاده بودند. همان ها که دی ۹۶ و آبان ۹۸ را خیزش لومپن ها و حاشیه نشینان فراموش شده می دانستند. همان ها که از زبان عباس عبدی گفته بودند “یک رای نخبه گان دانشگاهی به مصطفا معین مساوی سه رایِ عمله ها به احمدی نژاد است.” باری در هر دو فاجعه ( شلیک به هواپیما و شروع و گسترش اپیدمی) دولت پنهانکاری کرده و افکار عمومی را سرکار گذاشته بود. بی جا شده گان دو سیل و زلزله دست شان به جایی بند نبود. دو گانه گی بهای ارز “جهانگیری” پول رانتی کلانی را به جیب غارتگران وام های دولتی سرازیر کرده بود. موسسات مالی اعتباری – که عموماً به نهادها و مقام های ارشد حکومت تعلق داشتند- پول های سپرده گذاران را بالا کشیده بودند. دلالی و مفتخواری حرف اول و آخر اقتصاد را می زد. ارز ۴۲۰۰ تومانی که فقط به دارو و آرد و یکی دو قلم کالای ضروری دیگر اختصاص یافته بود به دلیل نفوذ آقا زاده گان و خانم زاده گانِ امثال نعمت زاده از قاچاق و احتکار دارو یا فروش در بازار سیاه سر در می آورد. وزیر خارجه ی دولت برای تبرئه ی خود و رئیس اش – طی گفتگو با فلان روزنامه نگار – دولت روسیه را طراح سیاست های خارجی ایران و دلیل شکست برجام معرفی می کرد . در این میان تلاش روحانی برای حراج شستا و کل هستی تامین اجتماعی به خنس خورد و برنامه ی “آزاد سازی نهایی بازار” به فرجام نرسید. در نهایت پاسخ کاپیتالیستی کل جریان اصلاح طلبان و حامیان رنگارنگ شان به بحران کاپیتالیستی ایران با دولت روحانی و مجلس لاریجانی به بن بست کامل رسید. این پاسخ ادغام در اقتصاد سیاسی سرمایه داری غرب بود. تسلیم بی چون و چرا در برابر “پیشنهادهای سکسی” مدیران عامل شرکت های نفتی توتال و ایرباس و پژو در داووس بود!

در اواخر قرن گذشته بورژوازی ایران به منظور رفع موانع انباشت سرمایه نیازمند “تجدید آرایش طبقاتی جدید” بود. جمهوری سوم با دولت رئیسی و مجلس قالیباف و یکدستی کامل حکومت- دولت با همین هدف به قدرت رسید. خیلی زود دانسته آمد که این دولت نیز ناتوان تر از آن است که بتواند گشایشی در وضع روزمره ی مردم زحمتکش ایجاد کند چه رسد به خروج از بحران.

بعد از تحریر

اگر “نواله ی ناگزیر” اجازه دهد و توانی مانده باشد و توقف موقت در استمرار کار و بار کتاب های نیمه تمام ام مجالی فراهم سازد ادامه ی این مباحث را در همین جا با تاکید بر اهداف “جمهوری سوم” و در ادامه “خاستگاه طبقاتی” خیزش جاری پی خواهم گرفت. اگر هم این مجال به هر دلیلی دست نداد لحن گاه و بیگاه صلب و تند نویسنده و بی پاسخ ماندن کامنت-های تان را به بزرگواری خودتان ببخشید.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست