برای یکصد و بیست و پنجمین سالروزش
عزیزِ سرزمینم، تولّدت مبارک
منیر طه
•
تو باغ احمد آباد، مهمونی دادم امشب
شکوه سربلندی به سر نهادم امشب
هزار ماه غلتان از آسمون ستاندم
به سر درِ کوچه هاش، خیابوناش نشاندم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۲۰ می ۲۰۰۷
تو باغ احمد آباد، مهمونی دادم امشب
شکوه سربلندی به سر نهادم امشب
هزار ماه غلتان از آسمون ستاندم
به سر درِ کوچه هاش، خیابوناش نشاندم
گُلِ ستاره ها را دونه به دونه چیدم
چیدم و دونه دونه باز به نخ کشیدم
اینهمه آسمان را ، به ایووناش بردم
به نرده هاش بستم ، به خادمش سپردم
ـــــ
به آسمونا گفتم ، باغچه ها روُ آب بدن
درختا روُ بشورن ، گلاروُ آفتاب بدن
به کاکل قمریا ، گل وگیاه بستم
قفلِ هر آن قفس را بریدم و شکستم
« درِ شکسته » را هم میان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژه هام ستردم
آن تنِ آهنین را به سینهام فشردم
بوسه به زخمش زدم ، خروشمو نخوردم
که زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرین ، از رگ و ریشه جان
ـــــ
گلخونه ها رو بردم توی اتاقا کاشتم
یکی یه سروِ آزاد رو پله ها گذاشتم
به شاخه درختا ، بادکنک ها روُ بستم
به شوق و شورِ روزت کنارشون نشستم
سبز و سفید و قرمز ، بیرق ایران شده
انگاری که این سه رنگ رنگِ دل و جان شده
ـــــ
نقل و نبات بردم به پیشگاهِ مهمان
نون و پنیر و سبزی ، چاییِ خوبِ گیلان
کنارِ حوضِ آبی ، مهموناتوُ نشوندم
سازموُ کوک کردم ، ترانه هاموُ خوندم
ترانه های اون وقت ، زمونهای که بودی
سرود زندگی را ، که آمدی سرودی
همان سرود، امروز، سرودِ هستیِ ماست
از آن سرود، امشب، سرور و غوغا بپاست
ـــــ
بزرگِ احمد آباد، خیالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت ، نرفته هیچی از یاد
به بچه ها هم امشب که مانده بود یادم
یه بادکنک یه بیرق یه نونِ قندی دادم
یه کیکِ خونگی هم برات آوُرده بودند
تا برسم به دادِش گنجشکا خورده بودند
خوب شد پرنده ها هم به مهمونیت اومدن
قناریا ، قمریا ، خوندن و چهچه زدن
ـــــ
یکی دو روز جلوتر ، طلاهاموُ فروختم
برای سالروزت عبای ترمه دوختم
عباتو جای دادم به روی خوابگاهت
پهلویِ چوبدستت کنارِ شب کلاهت
عزیزِ سرزمینم،
تولدت مبارک
ونکوور ، ۲۹ اردیبهشت ۱٣٨۶ ـ ۱۹ می ۲۰۰۷
|