سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حزب الهی یا شاه الهی؟ آیا پرسش این است؟


اصغر نصرتی


• فردای جنبش و سرنوشت حکومت آینده را در بهترین حالت تنها توازن قوای سیاسی تعیین می‌کند. اما این نگاه و تاکتیک و استراتژی ضروری جنبش و کلیات آن نباید چشمان ما را به آنچه در حال شکل‌گیری است ببندد و فرصت جان گرفتن نیروهای شبه فاشیستی و سرکوب را این بار به نام سلطنت مهیا کند. نباید ما را از شیوهای تحمیلی برخی هوادران سلطنت و فرصت‌طلب‌ها غافل کند. نیرویی که سعی در انکار دیگران دارد و خود را تنها صاحب و رهبر جنبش می‌داند، می تواند در ایران رنگین از قوم و زبان و گرایش‌های متفاوت فکری فاجعه افرین باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ دی ۱۴۰۱ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۲٣


 

پیشاپیش می‌خواهم در این نوشتار کوتاه حساب جنبش داخل کشور را از آنچه در خارج از مرزهای ایران جاری است، جدا کنم. چرا که هنوز چنین مشکلاتی، بحث های رایج خارج از کشور، در داخل کشور به چند دلیل دیده نمی‌شوند. آنچه در خارج از کشور می‌گذرد، مانند تظاهرات برلین و استراسبورگ، به قصد حمایت از خیزش تازه‌ی درون کشور است. و اگر راه نیکویی را در پیش گیرد یقینا تاثیر مثبتی بر داخل خواهد گذاشت. آنچه نگران کننده است رخدادهای سازمان‌یافته‌‌ی بخشی از هواداران سلطنت یا پهلوی‌چی های شاه الهی مسلک است.

بسیاری در پنج سال اخیر در نقد رفتار پهلوی‌چی ها و هواداران سلطنت محتاط عمل کرده اند. این احتیاط پیش از همه برای مانع شدن از بهر‌ه‌گیری حکومت جمهوری اسلامی بوده است و در درجه دوم تقویت نیروهای مخالف رژیم فعلی. چرا که بخشی از مخالفین حکومت جمهوری اسلامی همین هواداران سلطنت در کل آن هستند. این امر هم در تاکتیک و هم در استراتژی به نفع جنبش است. در تاکتیک به منظور تقویت هرچه بیشتر جنبش کنونی و در استراتژی به قصد تنوع اندیشه و پلورالیسم سیاسی در جامعه فردای ایران. این شیوه و نگاه در حالی از سوی بسیاری انجام گرفته که نظریه‌پردازان سلطنت و مشروطه خوهان تا ماهی یک نوشته علیه چپ ننویسند، خوابشان نمی‌برد.

اما این سویه ی آرمانی یعنی آرزویی جنبش است که همه نیروهای مخالف رژیم فعلی بتوانند برای عدالت و آزادی در کنار هم بمانند. ولی واقعیت چیز دیگری است! آنچه در همین چند سال اخیر در تظاهرات‌ها و تجمعات ایرانی در شهر ما و یا در نوع بزرگ أن دیده می‌شود، نفیر شومی ست که از کوره ی سلطنت به جنبش نوخیز ایران دمیده می‌شود. تا داستان اسفناک انقلاب ۵۷ تکرار نشود و جنبش آزادی‌خواهی ایرانیان به یک جابجایی «حزب‌الله» با «شاه‌الله» خلاصه نگردد. خطری که جنبش امروز را تهدید می‌کند دقیقا همین نکته است. دانش و تجربه‌ی کنونی باید بتواند در خدمت هدفمند هیجانات سیاسی باشد.

ساده و روشن بگویم: شماری از هواداران سلطنت به ویژه هواداران پهلوی می‌خواهند با همان شیوه‌های «زهرا خانم» ی و «شعبان بی‌مخ»ی نه تنها به میدان بیایند، بلکه صدای دیگران را هم از همان ابتدا خاموش کنند. این منظور را هم از راه مرعوب کردن و در نهایت از راه حذف کردن دیگران انجام می‌دهند؛ شیوه‌های شبه فاشیستی را در بیشتر موارد بر تظاهرات اعمال می‌کنند. روزی به بهانه‌ی پرچم شیر و خورشید همه را مرعوب کرده و حقانیت خود را در „تاریخچه‌ی پانصد ساله‌ی پرچم” تعریف می‌کنند. روز دیگر دسته‌چوب‌های پرچم را مدام بلندتر و پارچه‌های آن را همواره عریض‌تر می کنند تا در چشم و چال مخالف و همراهان تظاهرات فرو کرده و حضور خود را معنا کرده باشند. متاسفانه شماری ساده لوح و آنها که دچار هیجان حضور شده اند، از همین راه “قانع” و هوادار می‌شوند. اما در عمل بسیاری از تظاهرات این چنانی از همین راه به آشوب کشیده می‌شود و سرانجام شماری را دچار یاس سیاسی می‌کند.

هنوز از حضور و تاریخچه‌ی پانصد ساله‌ی پرچم شیر و خورشید با شمشیر یا بدون آن رهایی نیافته بودیم که همین دوستان از زیر پیراهن‌های خود عکس رضا پهلوی را هم بیرون کشیدند. چند صباحی هم این بهانه درگیری و بحث بود تا اینکه هواداران سلطنت، خیز بلندتری برای بدست آوردن رهبری جنبش برداشتند که خوشبختانه برخی رخدادها این خواب را بر ایشان آشفته کرد. پس این گروه های سلطنت طلب سعی کردند با افزودن بر طول چوب و عرض پارچه‌ی پرچم‌های خود حقانیت خود را افزایش دهند و چشم هر حرکت و تظاهرات را خیره کنند تا در عمل مردم چیزی نبینند، مگر پرچم‌های این جماعت را. در این دوران دیگر آمدن عکس کل خانوده‌ی پهلوی هم شد بخشی از وسایل تزیین همه تجمعات. اما در تمام این مدت دوستان سلطنت، شهامت اعلام علنی و آشکار و شفاف یک تظاهرات جداگانه به نام سلطنت را نداشتند، چون حضور در تظاهرات دیگران برایشان کم هزینه تر و سودمند تر بود. به نام تو به کام من!

جنبش اوج می‌گیرد و هزاران انسان مدام در داخل کشور به بند رژیم در می‌آیند و چند صد انسان کشته می‌شوند، اما شماری از دوستان سلطنت تمام سعی خود را به کار می‌بندند تا در همه جا اثبات وجود کنند و تبلیغ حضور. اما این تنها یک سوی سکه‌ی فعالیت آنها است. سوی دیگر آن هیاهو کردن هنگام سخنرانی مخالفین خودشان است. برای نمونه وقتی شیرین عبادی یا هادی خرسندی و امثال اینها سخن می‌گویند. برای فهم شباهت این شیوه‌ها نیز نیاز به مراجعه به فعالیت‌ فاشیست‌های آلمان و ایتالیا نیست، کافی‌ست رفتار حزب‌الله ِگوش به فرمان خامنه‌ای را هنگام سخنرانی „مخالفین”ی، مانند سروش، رفسنجانی و احمد خمینی، به یاد بیاوریم تا درک درستی از ماجرا داشته باشیم. اینها همان هایی هستند که اصطلاحا «نیروهای فشار» نام گرفته اند و اکثر رهبران سیاسی برای گریز از پاسخگویی آنها را «نیروهای سرخود» می‌نامند! همان سرخودهایی که همواره به نفع رهبران “خود”ی به خوبی عمل می‌کنند.

دیروز (۱۶ ژانویه ۲۰۲۳) در تجمع استراسبورگ، باز چند نمونه از این نوع „نیروهای سرخود” توجه مرا جلب کرد و شاید همین امر سبب شد تا دست به نوشتن بزنم وگرنه می‌دانم که در همین دو سال گذشته در شهر ما هواداران سلطنت به ویژه شاه‌الهی ها چه ها کرده اند.

اما آنچه دیروز شاهد بودیم اندکی بیشتر از اینها بود و یک هشدار جدی‌تر به جنبش که اگر این بار هوشمندانه عمل نکند در فردای سرنگونی این رژیم فعلی تنها جابجایی حزب‌الله با شاه الله خواهد بود و متاسفانه سرانجام آن افتادن در چرخه‌ی شوم سرکوب و کشتار و خاوران های جدید خواهد بود! چون نوع عمل، شعار و حضور شماری از هواداران سلطنت به گونه‌ی نگران کننده ای می‌باشد. اگر بخواهیم از جمله‌ی شاپور بختیار گرته برداری کنیم، باید بگوئیم انگار این بار به جای صدای نعلین‌ ملایان ضربه‌های پاشنه‌ کفش‌های ورنی سلطنت می‌آید که نتیجه‌اش چیزی کمتر از آن دیگری نخواهد بود. خون همواره سرخ و گرم است، چه رژیم پهلوی بریزد و چه رژیم خمینی!

دیروز ما تازه از اتوبوس‌ها پیاده شده بودیم و از آن سوی خیابان عریض به این طرف مقابل ساختمان دانشگاه استراسبورگ می‌آمدیم که یکباره یک تجمع کوچک سازمان‌یافته، با بلندگویی نسبتا قوی، شعاری را به فضای تجمع پرتاب کردند که سبب نگرانی بسیاری شد:

„رهبر ما پهلویه

هرکی نگه اجنبیه”

باسوادهای دوستان سلطنت عمدا و آگاهانه سعی دارند با مظلوم نمایی یا تظاهر به مردم‌سالاری هر بحثی در ارتباط با سلطنت یا جمهوری را به پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی محول کنند. این درک تاکتیکی در نگاه نخست به ظاهر عاقلانه به نظر می رسد، اما در عمل ما شاهد سیاستی از دوستان سلطنت هستیم که بیشتر نشان از خریدن فرصت برای تحمیل سلطنت بر آینده‌ی جنبش است. از همین روی این ادعا برخلاف تاکید آغازین بر پرچم پانصد ساله شیر و خورشید و باور ساده‌لوحانه‌ی آن، مرا بر آن می‌دارد که این بار موضوع را جدی‌تر بگیرم. چون ادعای اینها در عمل هر روزه، بیشتر از دیروز رنگ فالانژی می‌گیرد و شک و نگرانی را بر این ادعای آنها که „حکومت آینده را مردم تعیین می‌کنند”، افزایش می‌دهد.

چون در همین مدت و تظاهرات های اخیر هواداران سلطنت از همه شیوه‌های ممکن برای مرعوب کردن و حضور تحمیلی خود چنان جوی به وجود آورده‌اند که تنها جایگزین جمهوری اسلامی را خودشان بدانند. و اگر کسی این ادعا را نپذیرد خائن و اجنبی خوانده شود. جدا از اینکه شباهت این عملکردها را در نیروهای فاشیستی و تمامیت خواه می‌توان یافت، نشانه‌ای از عدم باور به رای مردم و فردای جنبش را نیز می‌توان در آن مشاهده کرد.

در استراسبورگ هواداران سلطنت به حمل پرچم‌های دسته بلند و پارچه عریض نیز اکتفا نکرده بلکه عکس‌هایی از رضا شاه و پهلوی دوم و سوم به همراه خانواده را در قطع بسیار بزرگ در چپ و راست و وسط تظاهرات ثابت و متغیر برپا کرده بودند. اینها حتی سخنان پهلوی سوم در ارتباط با جنبش تبلیغ نمی‌کردند، یا تبلیغ سلطنت را با دشواریها و کشتار و شکنجه و زندان داخل کشور ادغام نکرده بودند. در حالی که قامت بلند رضا شاه و عکس‌های محمدرضا شاه جوان و فرح زیبا را بر تن جنبش آویزان کرده بودند. آدمی گمان می‌داشت انگار مراسم تاجگذاری یا جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی پهلوی است. صرف نظر از هزینه‌های مالی این تبلیغات بزرگ که موضوع اصلی ما نیست، پیوند این همه تظاهر با جنبش بحث انگیزاست.

همه اینها در حالی است که رضا پهلوی از زمان سرنگونی سلطنت تا مدتها حضور جدی سیاسی نداشته است. وی در آغاز مدتها همچو اصحاب کهف در غار ثروت خود غوطه می‌خورد و تقریبا منفعل در جنبش سرنگونی رژیم بود. اما در سه خیزش اخیر او نیز سعی داشته نقش بهتری در جنبش ایفا کند. وقتی هم که سراغ جنبش آمد، باز فقط با چندین و چند مانور و ابهام و تغییر فکر توانست „حضور به همراه” رساند. در این اواخر هم چند مانور مختلف به خرج داد: از به پرسش کشیدن اصل سلطنت توسط حضور خودشان تا چراغ سبز به بخشی از سپاه پاسداران، از طرح پیمان نوین یا پذیرفتن رهبری این یا آن جریان هوادار سلطنت و باز رها کردن آنها.

متاسفانه اینها هیچ‌کدام منجر به موفقیت او در فراروئیدن به عنوان یک رهبر جدی سیاسی نشد. بلکه بیشتر نوعی سردرگمی سیاسی و نداشتن مشاورین با درایت را آشکار ‌کرد. گرچه اینها هیچکدام نتوانست هواداران متعصب او را ناامید کند. اما توانست باور عمومی را به رهبری وی مخدوش کند. اگرچه رسانه‌های مبلغ همچو «من‌و‌تو» یا «ایران اینترنشنال» تلاش کردند تا هر عطسه و سرفه‌ی ایشان را در بوق و کرنای تبلیغاتی بدمند و مدام درایت سیاسی ایشان را به گوش و چشم شنوندگان و بینندگان تبلیغ کنند.

شاید بپرسید این گروه بسیار کوچک „شاه‌الهی” با رهبری که هنوز نمی‌داند واقعا چه باید بکند، چطور می‌تواند نگرانی برای کل جنبش آزادی‌خواهانه ایران ایجاد کند؟ پاسخ ساده است: چون به نظر می‌رسد رضا پهلوی یا آگاهانه در مقابل شیوه‌‌های غیردموکراتیک سکوت می‌کند و یا قدرت رهبری هوادارانش را ندارد. یا در ظاهر چنین می‌گوید و در باطن خشنود از چنین هوادارانی است. یعنی مردمسالاری امری تزئینی و ظاهری برای رضا پهلوی است و در باطن خرسند از داشتن چنین «نیروهای خود سر»! هوادارانش هم دانسته یا ندانسته کار خود می‌کنند و در دل چنان دچار شعف هستند که تنها فردای پیروزی را در نظر دارند تا هر نوع سرکوب مخالفین امروز و فردا را ضرورت جنبش و انقلاب بدانند. زیرا:

„شاه شاه، جاوید شاه

ایران فقط رضا شاه”

دلیل دیگر بر نگرانی شیوه عملکرد گروه‌های کوچک اما منسجم فاشیستی است. اینها همواره با ایجاد رعب حضور و دست یازیدن به اعمالی که مردم عادی از آن دوری می‌جویند، کاری می‌کنند که تنها کسانی فعال بمانند که یا از جانشان گذشته اند یا متعلق به گروه‌های فاشیستی هستند. در نتیجه „رهبری جنبش” به دست آنها می افتد و حتمن می‌دانید „سالی که نکوست از بهارش پیداست”. یعنی از یک نگاه تمامیت خواه امروز برایند بهتری نباید انتظار داشت.

چون وقتی قدرت به دست نیروهای تمامیت خواه بیفتد، راه توجیه سرکوب هم همواره همراه آن است. همانطور که پهلوی اول و دوم استبداد سیاسی را با ترقیات کشور و جمهوری اسلامی با „ضرورت جنگ تحمیلی” و „دست به اسلحه بردن گروهک‌ها” توجیه کردند، فردای پیروزی اینها نیز رفتار خود را چنین توجیه خواهند کرد.

همانطور که در بالا ذکر شد، هواداران سلطنت در جنبش امروز نقش دارند و حذف و برخورد سرکوب‌گرانه با انها نادرست است و کمک به رژیم جمهوری اسلامی است. آینده‌ی نظام سیاسی، از پرچم گرفته تا ساختار حکومتی، همگی منوط به فردای سرنگونی رژیم فعلی است. باز می‌دانیم که فردای جنبش و سرنوشت حکومت آینده را در بهترین حالت تنها توازن قوای سیاسی تعیین می‌کند. اما این نگاه و تاکتیک و استراتژی ضروری جنبش و کلیات آن نباید چشمان ما را به آنچه در حال شکل‌گیری است ببندد و فرصت جان گرفتن نیروهای شبه فاشیستی و سرکوب را این بار به نام سلطنت مهیا کند. نباید ما را از شیوهای تحمیلی برخی هوادران سلطنت و فرصت‌طلب‌ها غافل کند. نیرویی که سعی در انکار دیگران دارد و خود را تنها صاحب و رهبر جنبش می‌داند، می تواند در ایران رنگین از قوم و زبان و گرایش‌های متفاوت فکری فاجعه افرین باشد.

آری مردم ایران خود حکومت آینده را تعیین خواهند کرد. حتی اگر بارها و بارها اشتباه بکنند. چون راه آزادی بسان آگاهی بسیار دشوار و چند لایه و ناهموار است. مردم نه در ضرورت درک همه لایه ها هستند و نه فرصت اندیشیدن عمیق به همه رخدادهای تاریخی سیاسی گذشته را دارند. چرا که این روزها غم نان و آب و گاز چنین فرصتی را از مردم ربوده است. و سرکوب‌های سیاسی سبب گسست‌های درک تاریخی گشته اند و اینها همه فرصتی بر هر مدعی می‌دهد تا در برهوت ناآگاهی از بهشت برین سخن بگوید. پس وظیفه‌ی تک تک ماست که به سهم خویش با هر انحراف جنبش هوشیار و هوشمند عمل کنیم. خوشبختانه دو امتیاز ما نسبت به هواداران سلطنت داریم: یکی اینکه دیگر نیروها هم برای حضور سیاسی هر روز جدی تر عمل می‌کنند و دانش دوستان شاه‌الهی عمدتا در مقایسه با مخالفین خود از سطح نازل‌تری برخوردار است.

از همه مهمتر نباید در دام شعار „همه با هم” تا پیروزی نهایی بدون توافق‌های عملی و مسئولانه نسبت به چگونگی روش رعایت اتحاد، افتاد. بدون توافق عملی نهادها، سازمانها و احزاب و جریانها و شخصیت‌های مردمی و اجتماعی نمی‌تواند اتحادی صورت گیرد. در غیر این صورت این توهم شکل می‌گیرد که مدام هواداران سلطنت تبلیغ می‌کنند: شایسته‌ترین رهبر همان رضا پهلوی‌است.

اتحاد امری ضروری و مهم در این مرحله از جنبش است. اما اتحادی که در شعار و عمل دقیق و بدون توافق نهادهای اجتماعی نباشد، فقط و فقط به نیروهایی امکان رشد و حضور و بعدها سرکوب می دهد که هرچند کوچک باشند، اما چون منسجم و سازمان‌یافته هستند و امکانات مالی و از شیو‌های غیر دموکراتیک برخوردارند. پس وظیفه‌ی همه نیروهای بر آن است از هم اکنون برای توافق و اتحاد و اتفاق عملی با هم به گفتگو بنشینند. تجربه‌ی انقلاب ۵۷ نشان داد که پرخاش نیروهای مردمی به یک‌دیگر فقط فرصت به نیروهای سرکوبگر می‌دهد. اکنون وقت آن رسیده اگر دیر نشده باشد، همه نیروها بر اساس تمایلات گروهی، منافع اجتماعی و طبقاتی اتحادهای کوچک را شکل دهند و فضای سیاسی را برای شکل‌پذیری اتحادهای بزرگ آماده کنند.

از تجربه‌ی گذشته‌ی خود آموخته ایم که همه را در یک جوال نریزم. برای همین هم نه هواداران سلطنت‌ را یکی بدانیم و نه قصد برانیم که بسان گذشته هرکه با ما نبود را دشمن خود بدانیم و از او دوری جوئیم. رژیم همین شیوه را در انقلاب ۵۷ به ما تحمیل کرد و بسی خانواده‌ها را از هم پاشید. البته خود ما هم با دشمنی با یکدیگر راه را بر چنین شیوه‌هایی هموار کردیم. شماری فرزندان خود را لو دادند و شماری دوستی‌ها را از هم پاشیدند. آخر سر اما همه‌ی ما در زندانها یکدیگر را دیدیم. در یک بند و در دست یک دشمن. گرچه باقی مانده‌‌ی این نگاه هنوز متاسفانه در خارج از کشور وجود دارد ولی باید بدین نگاه پایان داد. باید به گفتگو نشست و هوشمندانه هر شیوه‌ی تمامیت‌خواه یا شبه فاشیستی از هر گروه بی‌مهابا نقد کرد.

می‌دانم بسیاری از همین سلطنت‌خواهان با علم و آگاهی به این راه آمده اند و خیر و صلاح آینده ی ایران را در گرو گزینش سطلنت می‌دانند. اما همین دوستان هم چشم بر رفتارهای „زهراخانم”ی اطراف‌یانشان می بندند تا نیروهای „چنین فعال” را از دست ندهند! البته بسیاری هم از روی فرصت طلبی سکوت می‌کنند تا بساط بده بستانشان برهم نریزد. باید ضمن حفظ حرمت و دوستی با همه، این شیوه‌ها را نقد کرد و این دوستان و جنبش را از آینده‌ی سرکوب توسط چنین نیروهایی آگاه ساخت.

باید از تاریخ درس گرفت: از اوین و خاوران. از کودتای ۲۸ مرداد و از تابستان ۶۷. شاید بتوان رژیم‌ها را برای مدتی با هزینه‌های جانی و مالی بسیار بر پا نگه داشت. شاید بتوان همواره «زهراخانم»‌ها و «شعبان بی مخ»‌ها را برای مقاصد کوتاه مدت خود استخدام کرد، اما ننگ تاریخی را نمی‌توان از صفحه روزگار زدود. حتی اگر پیروز معرکه باشیم و بتوانیم تاریخ اسلامی یا شاهنشاهی نوینی بنویسیم. همانطور که „ننگ با رنگ پاک نمی‌شود”، جنایت را هم با جعل و „خوش‌نویسی” نمی توان فراموش کرد. فراموش نکنیم که مغول ها فقط در پی ظلم خوارزمشاهیان توانستند کشور را بگیرند و عرب ها هم با وجود استبداد دینی و سلطنت دوران ساسانیان. ما هرچه عرب ها را نفرین کنیم. هرچه توحش مغول ها را تقبیح کنیم، هنوز نتوانسته ایم اصل مشکل را حل کنیم. پس نفرین رژیم خمینی هم نباید ما را غافل از علل سرنگونی پهلوی دوم کند. وگرنه باز در چرخه‌ی تکرار اشتباهات و استبداد گرفتار خواهیم شد. آزادی و عدالت تنها با آگاهی و حق انتخاب ممکن است و دیگر هیچ.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست