فقط صداست که می ماند!
نگاهی متفاوت! در بازخوانی وقایع تاریخی
الف. ع. خ
•
تاریخ مملو از "واژه ها" یی است که به صورت "کتاب"، "کتیبه" و "اسطوره" درآمده اند، جز این سه صورت، چیزی از تاریخ بر جای نمی ماند، یعنی در تاریخ، سه تشخص می توان یافت، کتاب، کتیبه، و اسطوره! غیر از اینها هیچ "تشخص" دیگری را نمی توان در تاریخ سراغ گرفت!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲ خرداد ۱٣٨۶ -
۲٣ می ۲۰۰۷
نگاه برخی از روشنفکران و نویسندگان ما به تاریخ و مقوله های تاریخی، نگاهی ایدئولوژیک و مطلق گرایانه است. این نگاه مانع از شکل گیری گفتمانی انسان گرایانه و واقعی در جامعه "فارسی زبانان" شده است. اینجانب در نقدی* که به یکی از نویسندگان نام آشنا داشتم، در آن یادداشت به خوانندگان محترم قول داده بودم، پیرامون مفهوم تاریخ، فرهنگ و تمدن، و چگونگی خوانش آنها، نکاتی را مطرح نمایم.
این یادداشت در ادامه مطلبی است که چندی پیش، تحت عنوان "میرزا قاسمی و گوجه سبز" در خبرنامه وزین گویا، از این قلم منتشر گردید، در آن یادداشت به نقد "روایت" و "روایتگری" پرداخته بودم. در اینجا نیز سعی می کنم با نقشی که از "واژه ها" نشان می دهم، پشتوانه های تئوریک دیگری را برای مدعیات آن نوشته فراهم آورم.
همه مستحضر هستید که ما به خاطر روایات متفاوت و گاه متضادی که از وقایع تاریخی داریم، و یا تفاسیر متعارضی که از اشخاص و افکار موجود در تاریخ می کنیم، مدام بر سر یکدیگر می کوبیم! بدون آنکه توانسته باشیم در جدالهای بی پایان تاریخی! راه نجاتی را برای هر روز و امروزمان جستجو کنیم.
تنها ابزاری که ما، برای خوانش تاریخ در اختیار داریم، "واژه" ها هستند، عمده ترین مسئله ای که خوانش متفاوت و متضاد را نسبت به پدیده های تاریخی موجب می شود، برداشت های متفاوت و گاه متعارضی است که ما از همین "واژه "ها بدست می دهیم. برخی واژه های کلیدی و مهمی وجود دارند، که به امور بسیار "کلی" و فراگیر مربوط می شوند، فهم مشترک بسیاری از مطالب، به فهم مشترک چنین واژه هایی مرتبط است. تاریخ، فرهنگ و تمدن، نمونه هایی از این واژه ها هستند.
این یادداشت، علاوه بر اینکه "واژه ها" را به عنوان تنها ابزار "شناخت" گذشته معرفی می نماید، قصد دارد عده ای از این واژه ها را بسیار عمده و حیاتی نشان داده و با رمزگشایی آنان، نگاهی متفاوت! در بازخوانی وقایع تاریخی، افکار و اشخاص موجود در آن، ارائه دهد، تا شاید، برای ما فارسی زبانان! برون رفتی حاصل آید، از آن همه دور باطل سرکوبی!
واژه هایی نظیر تاریخ، فرهنگ و تمدن، اهمیت و نسبت فراگیرتری در میان آدمیان دارند و به فهم واژه های بیشتری مرتبط می شوند، دشواری فهم چنین واژه هایی به دشواریهای بیشتری منجر خواهد شد، حال آنکه توافق بر سر "فهم مشترکی" از آنان، هم میسرتر است و هم ضروری تر!
میسرتر است، به این دلیل که نمودهای عینی بیشتر و فراگیرتری دارد. مثلا وقتی می گوییم "تمدن"! کسی "میرزا قاسمی" را به ذهن متبادر نمی کند، بلکه به اهرام مصر، دیوار چین و کتیبه های بیستون می اندیشد! حتی به اخلاق مصریان، چینی ها و ایرانیان نیز کاری ندارد.
ضروری تر است! چرا که فهم مشترک بسیاری از واژه ها به فهم مشترک آنها مرتبط است. فرض کنید! اگر تصور "میرزا قاسمی" را از واژه "تمدن" داشته باشیم! ممکن است به یکباره! کل تمدن را به جای میرزاقاسمی بلعیده و نوش جان کنیم. بدین ترتیب مشاهده خواهیم کرد که "فهم مشترک" برخی از واژه ها چقدر ضروری است! چرا که در غیر این صورت، ممکن است به همان سادگی که گفته شد، تمام علائم وجودی یکدیگر را به سادگی آب خوردن سر بکشیم و قورت دهیم!
متاسفانه، برداشت های متفاوت و متکثر از "واژه ها"، مفهوم آنها را بسیار گسترده و فهم آنها را بسی دشوار ساخته است. به همین دلیل، اگر اراده کنیم تعریفی هر چند نسبی از برخی واژه ها ارائه کنیم، ملزم خواهیم بود، برای آنها مطالبی را در حجم یک کتاب قطور ارائه دهیم.
برای مفاهمه بیشتر با دیگران، مجبوریم از میان آن تعاریف حجیم، نکته ای را برگزینیم که مخاطب بی چون و چرا، با مفهوم مورد نظر ما تفاهم داشته باشد، تا شاید بتوانیم بحث اصلی را پی بگیریم وگر نه مجبوریم برای هر واژه، یک کتاب بنویسیم.
هنگام مفاهمه با دیگران، اگر مفاهیمی را به کار می بریم که مراد متفاوتی از آنها در میان طرفین وجود دارد، قطعا با طرف مقابل خود به چالش کشیده می شویم، چالش در مفاهیم مورد مناقشه، کار فهم متقابل را دشوار می کند، پس بهتر است بر سر همان محدود مفاهیمی که درک مشترک از آن داریم، به گفتگو بپردازیم. استفاده غیر اسطوره ای از واژه ها، به گسترش مفاهیمی دامن خواهد زد که "درک مشترکی" از آنان وجود دارد، اما با "اسطوره" کردن هر چه بیشتر واژه ها، به روند "درک مشترک مفاهیم" آسیب می زنیم.
از تاریخ، فقط "واژه" هست که می ماند، واژه ها نیز الفاظ و آهنگ هایی هستند که از تبار"مفهومی" و متغیر برخوردارند. هرگز نمی توان برای همه واژه های به جای مانده از تاریخ، تباری عینی و مشخص تصور کرد. یعنی "علی" در تاریخ، تنها یک واژه است. هرگز نمی توان "علی" را در قالب یک "شخصیت" بدانگونه که ما "شخصیت" ها را در "حال حاضر" تجربه می کنیم، متصور شد. "علی" یک واژه، یک لفظ و یک آهنگ است!
اینجاست که رمز سخن جاودانه فروغ فرخ زاد آشکار می شود،«فقط صداست که می ماند» بلی! با تلفظ "واژه ها"ی به جای مانده از تاریخ، صداها و آهنگ های تولید شده گذشتگان را تکرار می کنیم، از این "صدا"ها، بدانگونه که خود می خواهیم و می توانیم "فهم" می بریم، نه بدانگونه که آنها، در مقطعی از تاریخ به نام شخص یا جسم و یا مکان مشخصی خوانده و فهم می شدند! بدین ترتیب، بخشی از خواسته ها و مفاهیم خود را در بطن این صداها و واژه ها، برای آیندگان به ارمغان می گذاریم.
همواره بخشی از واژه ها در روندهای کلان تاریخی، به تجسم درمی آیند! یعنی به خاک و سنگ می نشینند! صورت های عینی و به ثبت رسیده "واژه ها" را، تحت عنوان "کتیبه" و "سنگ نبشته" (تکنیک و سازه) می شناسیم، این "صداهای خاموش" که در قالب کتیبه ها و سنگ نبشته ها تبلور دارند، "تمدن" خوانده می شوند! وقتی به "تخت جمشید" می نگریم، صدای خاموش "انسان" هزاره های پیشین را می شنویم! "تخت جمشید" فقط صدای کوروش نیست، بلکه تبلور انسان هم عصر کوروش است.
صورت ذهنی و سیال واژه ها را تحت عنوان "کتاب" (فکر و اندیشه) می شناسیم، هر چه که به "تجسم" یعنی به خاک و سنگ در نیامده باشد و به صورتی سیال در جریان باشد از مقوله "کتاب" محسوب می شود، "کتاب"ها معرف "فرهنگ ها"هستند، از میان "واژه هایی" که در حالت "کتاب" و "کتیبه" نمود دارند، "اسطوره ها" سر بر آورده اند، اسطوره ها صورت مقدس و مطلق "واژه ها" هستند.
پس تاریخ مملو از "واژه ها" یی است که به صورت "کتاب"، "کتیبه" و "اسطوره" درآمده اند، جز این سه صورت، چیزی از تاریخ بر جای نمی ماند، یعنی در تاریخ، سه تشخص می توان یافت، کتاب، کتیبه، و اسطوره! غیر از اینها هیچ "تشخص" دیگری را نمی توان در تاریخ سراغ گرفت! هیچ "شخصیتی" بدان معنی که در ماجراهای تاریخی از آنها سخن می گوییم، وجود ندارد. همه یا کتاب هستند، یا کتیبه و یا اسطوره! و البته در نهایت همه "واژه" هستند.
اگر همه محتویات کتابها و کتیبه ها را اسطوره (اسطوره مثبت یا منفی) بدانیم، زبان را جز به ستایش و یا نفرین به کار نتوانیم گرفت.
در بطن واژه ها، تجمعی از خیر و شر وجود دارد، وقتی آنها را به "اسطوره" بدل می کنیم، یا "شر" می شوند و یا "خیر"! وقتی همه واژه ها را اسطوره کنیم، یعنی تلاش کرده ایم تا خیر را در یک سو، و شر را در سوی دیگر انباشته کنیم! اینجاست که لحظه لحظه زندگی خود را به عرصه تقابل و جدال میان فرشته و شیطان بدل می کنیم.
عدالت، آزادی، پرسپولیس، آکروپولیس، محمد، علی، عیسی، موسی، کوروش، اسکندر همه و همه "واژه" هستند، هیچکدام از این واژه ها، آن انسانها، مفاهیم یا مکانهایی نیستند که ابعاد مشخصی داشته باشند.
یعنی "علی" برای ما صرفا یک واژه هست، یک صداست! موجودی نیست که گوشت و پوست و استخوان داشته باشد، نفس بکشد و بتواند اراده کند، کاری بکند یا نکند، علی واژه ای است که برای برخی ها ماهیتی اسطوره ی پیدا کرده است.
"پرسپولیس" نیز یک واژه است، واژه ای که به شکل کتیبه در آمده است، کتیبه ها نیز می توانند ماهیتی اسطوره ای به خود بگیرند. مثلا "پرسپولیس" از نظر برخی از ما، ابعادش تا بدان حد نیست که در شکل کتیبه باقیمانده است، بلکه "پرسپولیس" ابعادی وسیع و گسترده در ذهن بسیاری از ما دارد، تا حدی که شناسنامه "تمدن" ما محسوب می شود.
انسانها می میرند، فقط "واژه ها" هستند که می مانند، نمی توانیم تاریخ بشریت را در حالتی که آنان را زنده و دارای اراده فرض می کنیم، تحلیل نماییم، برای تحلیل تاریخ، جز "واژه" چیزی در اختیار نداریم، همه آنان را که در تاریخ موجودات موثر و زنده می بینیم، زنده نیستند، همه آنان به واژه تبدیل شده اند، واژه هایی که از نظر "مفهومی" تباری متغیر و متحول دارند!
در تحلیل تاریخ، ما به جای تحلیل رفتارانسانها به تحلیل مفهوم واژه ها می پردازیم. واژه ها عناصر رابطه هستند، آنها توسط انسانهای هر عصری به خدمت گرفته می شوند، گاهی مستعمل می شوند، و گاهی معتبر مانده و در طول زمان به اعتبار و ارزش آنها افزوده شده و در مواقعی نیزمقدس می شوند.
تمام رفتار، آداب، سنن و خلق و خوی آدمیان در تمام اعصار به قالب واژه ها ریخته می شوند. مثل ها، متل ها، کنایه ها و دیگردلالت های زبان، جملگی رفتار و آداب آدمیان را در اعصار مختلف، در قالب "واژه ها" به تصویر کشیده می شوند. از طریق "واژه ها" شاید بتوان تا حدی ویژگی هایی از "جوامع" گذشتگان را فهمید، اما هرگز نمی توان از طریق واژه ها به سراغ فرد، گروه یا فرقه ای خاص رفت، چرا که واژه های به جای مانده، محصول تمام جوامع پشت سر ما هستند.
مفهومی که از "اسلام" مراد می شود، محصول تمام دوران های هزارو چهارصد سال گذشته است نه محصول دوره ای مشخص در هزارو چهارصد سال پیش! مفهوم "اسلام" محصول لحظه لحظه گذشته است، که از این "لفظ" استفاده شده است.
ابعاد "شخصیت" انسانها، و گستره خلقیات فردی و گروهی آنها را نمی توان در تاریخ بازشناخت، چرا که از آنها چیزی جز "واژه" به دست ما نرسیده است، این واژه ها به روحیات و خلقیات همه گذشتگان آلوده گشته است. این واژه ها ممکن است متورم از عشق و یا متورم از نفرت شده باشند.
وقتی انسانها می میرند و دوره شان سپری می شود، واژه هایی که تحت عنوان اسم، صفت، فعل، قید و غیره به آنان منتسب بوده، از آنان کنده شده و جدا می شود. این واژه ها به دست و بال نسل های بعد و بعدتر می افتد هی ورز می خورد، گاهی به زیر پا نهاده شده، گاهی به روی سر گذاشته می شود. مدام در میان دست و پای آدم ها لول می خورد و ورز می آید، یا مندرس شده و از میان می رود، یا رو آمده و جان می گیرد، برخی واژه ها مثل "قالی کاشان" هر چه ورز می خورند و پا می بینند، بر ارزش و اعتبار آنها افزوده می شود، برخی دیگر به سرعت مستعمل می شوند. اینجاست که دیگر "واژه ها" مانند آدمیان خون ندارند، یا که اگر خون داشته باشند، خون همه آدمیان در آنها جاریست.
به کلمه "عدالت" توجه کنید، گاهی به قید علی (عدل علی) در می آید و گاهی در صفت انوشیروان (انوشیروان عادل) می نشیند، اما با این وجود، تاکنون اعتبار آن لطمه ندیده است، درست مثل فرش کاشان!
چرا ما "نام" و "نشان" همه پیشینیان و همه اجداد خود را به خاطر نگه نداشته ایم؟ به راستی از آنها که چیزی نمی دانیم، آیا چیزی از آنها باقیمانده است؟ آنها مگر وجود نداشته اند؟ بی تردید آنها وجود داشته اند! تبلور وجود همه آنها در واژه هایی است که در تاریخ بر جای مانده اند. نمود همه آنها در واژه هایی است که در شکل کتاب، کتیبه و اسطوره بدست ما رسیده اند. همه آن کتابها همه آن کتیبه ها و همه آن اسطوره ها از چند "نام" مانده در تاریخ زاده نشده اند، "واژه های" به جای مانده، زاده کل بشریتند.
اگر بگوییم فقط عده کمی از انسانها در هیبت پیامبران، پادشاهان و یا مبارزان بوده اند که تاریخ را ساخته اند و دیگران تاثیری در روند تاریخ نداشته اند،سخنی بس بیهوده و گزاف گفته ایم، چرا که در اینصورت تاریخ را به جنگ ها، خرابی ها، لشگرکشی ها، مبارزه طلبی ها، کشورگشایی ها تقلیل داده ایم و نسبت به آنچه که به مثابه فرهنگ و تمدن در متن جامعه انسانی و در دست و زبان همان سربازان، جنگجویان، مردان، زنان،کارگران، دهقانان،سخنوران، شاعران و نویسندگان بوده است، بی توجه بوده ایم، آیا همه کتیبه ها و کتابها را پیامبران، پادشاهان و مبارزان ساخته اند. آنقدر هستند مردان و زنان گمنامی که سهم به سزایی در ساختن این "نام" ها و "نشانه" ها داشته اند، نقش همه اجداد انسان در جریده "واژه ها" ثبت است.
جامعه ای که شاه را "شاه" می خواند و پیامبر را "پیامبر"، جامعه ای که شاه و پیامبر در زبان او زاییده می شود و شکل می گیرد، هم اوست که واژه ها را می سازد، پس، در تاریخ به جای آنکه رد پای "اشخاص" را پی بگیریم، بهتر است رد پای واژه ها را مورد توجه قرار دهیم. هیبتی که واژه ها دارند، اجازه نخواهند داد تا ردی از"اشخاص" در تاریخ بماند.
از ماجراهای تاریخی چیزی جز واژه نمی ماند، یعنی اگر ماجرایی تاریخی را بشنویم، بخوانیم و یا حتی بسازیم که درآن "شخصیت" هایی وجود دارند، آن "شخصیت" ها به مثابه "شخصیت" هایی نیستند که هم اکنون در دورو بر خود می بینیم و حس می کنیم. آنها هیچ هویتی ندارند مگر آنکه به سه شکل کتاب، کتیبه و اسطوره درآمده باشند.
"تخت جمشید" واژه ای است که به شکل "کتیبه" می بینیم، "علی" واژه ای است که برخی ها به شکل اسطوره می شناسند! "عدالت" نیز برای هر انسانی یک واژه است، واژه ای که هویت اسطوره ای پیدا کرده است. علی یک شخصیت نیست! "علی" برای غیر شیعیان یک "واژه" است، این واژه برای شیعیان به شکل اسطوره درآمده است.
بدین ترتیب، من! "واژه" ها را، تنها عناصر به جای مانده از گذشتگان می دانم و تنها ابزار شناخت خود! ابزار شناخت گذشتگان نمی گویم، چرا که اگر به "شناخت گذشته" نیز رجوع می کنم، در اندیشه "شناخت خود" هستم. واژه هایی که ما برای شناخت خود! در دست داریم، "نشان" همه گذشتگان را با خود دارد. به همین خاطر من به اجداد خود پشت نمی کنم و به نشانه ها و انتخاب های آنها احترام می گذارم و در عین حال تلاش می کنم تا نشان و انتخاب خود را در جریده عالم واژه ها ثبت کنم.
باید یادآور شوم، اصالتی که من به واژه ها می دهم با اصالتی که برخی "جسمانیون لغوی" به واژه ها می دهند، تفاوت از زمین تا آسمان است. من برای تک تک واژه ها ارزش و اصالتی نسبی (ملغمه ای از خیر و شر) قائلم، اما عده ای که من آنان را "جسمانیون لغوی" می خوانم، به واژه ها به دیده مطلق می نگرند، آنان با ریشه یابی واژه ها به هریک از آنها "تشخص" مطلق می دهند، برخی را مقدس و برخی را موهن می دانند و به دنبال ساختن خدایی از "مرغ" و "سیمرغ" هستند تا "تخم" دو زرده ای دیگر از مقدسات و مطلقیات را فراهم آورند، اینان در واقع بدیل مطلق گرای دیگری از همان "روحانیون معنوی" هستند. همان روحانیونی که واژه عربی "الله" را رصد می کنند و خود را جانشین او در زمین می دانند.
این عده به حدی واژه ها را رصد می کنند که در مقابل "الله" که آن را خدای عربها می دانند! به دنبال خلق خدایی برای "فارس ها" هستند، اینان حتی ریشه واژه های فارسی را در اعماق زبان های دیگر نیز ردیابی می کنند تا "خدای فارسی" را به همه جهانیان متعلق گردانند.
------------------
* رونوشتی دیگر از نوشته های استاد نوری علا!
|