اینجا شهرِ من است که عریان می تپد: "نـه!"
مه ناز طالبی طاری
•
اینجا شهر من است
که می خواند: "نـه!"
شهرِ رویاهای کوچکِ من اکنون
شهرِ تشنه یی ست
خفته در گلوگاهِ تنگِ احتضار .
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۴ خرداد ۱٣٨۶ -
۲۵ می ۲۰۰۷
اینجا شهر من است
که می خواند: "نـه!"
شهرِ رویاهای کوچکِ من اکنون
شهرِ تشنه یی ست
خفته در گلوگاهِ تنگِ احتضار .
شهر من
شهرِ سنگسارِ آرزوهاست
شهر "نـه !" ـ گفتن ها،
شهرِ شب زده ای
که پیش از هر سپیده، به تکرار
در منجلابِ تـابـوهایش جان می دهد.
اینجا شهر من است
شهر غمزده ی من
"نـه!"
کـارزارِ زنـانِ ذلت و انزجار
یا
قفس ـ پرده های دخترکانِ تلخِ حجاب.
ببینید!
زخمهای عریانِ شهرِ مرا بنگرید
زیرِ نقاب های یخ زده اش،
شهر من اینجاست!
شهرِ پیر عجوزه های دهشت و
روسپیـانِ دوساعتـه،
شهرِ صورتکها و مترسک ها
در سیاه چادرهای عفاف
اینجا شهر من است
شهری که هر شراره ی منتشرش بر راه
امتدادِ کشاله های درد است و
تازیانه های ترس،
شهرِ جوانه های سوخته ی عشق
که هر یک نشانِ زنی ست آزاد ...
شهر من
شهرِ انسانزارانِ کبود،
شهر تاریکی ست
که پنجره ی هر خانه اش
دیدبانی گزمگانِ وحشت است
تا هر بار، با هر بسیج
برگی دیگر از تاریخِ تجاوز را
در آتشِ نفرت بسوزانند.
اینجا شهر من است
شهر تشنه ی من سرخ می تپد
در قانونِ خنجر و سُرب و پیشتاب:
"نـه!"
آی، نظاره کنید شهرِ مرا بشنوید
در آوای گرفته ی فریادش:
"نـه!"
آنجا که طوفان نیز
پیامی را به مقصد نمی رساند
و لحظه های انتظار، بی تپش
در چسبناکی غلظتِ بودن
در خود سنگ می شوند،
هم آنجـا
زیبـا و سربلنـد
شهر من ایستاده هنـوز
با ریشخنـدِ زنـانـه اش
بر فرازِ آتش و امیـد
و بی درنگ فریاد می کشد:
"نـه!"
|