یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

زنده و جاوید باد ولایت فقیه!
[چرا مدّعیان اپوزیسیون فقاهتی فقط «مبارز اخباریست» هستند؟]


آریابرزن زاگرسی


• انسانهایی که در خوابگاه اعتقادات خُشک و متحجّر مذهبی یا ایدئولوژیکی یا آکادمیکی و امثالهم فرو خفته باشند، وقتی کسانی پیدا شوند که بخواهند یا بکوشند آنها را از خواب گران غفلتها و زنگار گرفته گیها و جهالتها و نادانشیها و ذهنیتهای تقلیبی و تحریفی و اماله ای شان بیدار کنند، چنان کوشنده گانی، بلافاصله مغضوب و ملعون و منفور و مطرود می شوند و آزار خواهند دید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۵ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۰۷


یا اَحمَدُ المرتجی فی کُلَّ نائبه ...... قُم سیدی نَعصِ جَبّارالسّمواتِ! ( دیوان ابونواس اهوازی / متن عربی)

۱- کورمغزان جنگنده.

آنچه رُخ می دهد و فضای هستی انسانها را در بر می گیرد و ذهنیت و روح و روان آنها را متاثّر می کند، بایستی منشاء انسانی ( = تاریخی / فرهنگی ) یا خاستگاه طبیعی آن رُخدادها را از یکدیگر، تمییز و تشخیص داد تا بتوان نسبت به عواقب و نتایج آن رُخدادها، موضعگیری و تصمیمگیری شفّاف و گویا و کارگشاینده ای اخذ کرد. تمام آنانی که خود را مبارز ضدّ حکومت فقاهتی می شمارند - با عنایت به لایه های روشی و موضعی متفاوت آنها از رادیکال ترین گرفته تا آنانی که روششان به درب بگو تا دیوار بشنود می باشد - ، فاجعه ی بی سرانجامی و فاقد نتیجه دهی تمام کرد – و – کارهایشان در این است که هنوز آن « فهم و شعور و ذکاوت و بینش » را ندارند تا بتوانند تمییز و تشخیص دهند که بازگویی و بازنویسی و تکرار هزار بار گفته و نوشته شده ی « اخبار رویدادها » هرگز به معنای « اندیشیدن در باره ی چند – و – چون منشاء رویدادها و تلاش برای مُعضل گُشایی آنها » نیست که نیست. افتخار و هنر تمام وبسایتها و وبلاگها و رادیوها و تلویزیونها و نشریه ها و رسانه های مختلف برونمرزی و درونمرزی در این است که به « جُرگه ی مبارزین اخباریست » تعلّق دارند و تصوّر می کنند که با انعکاس دادن و غلوّ آمیز یا تحریف جلوه دادن « اخبار رُخدادهای ایرانزمین و تبهکاریهای حکومت فقاهتی » خواهند توانست از بختک خفقان آور « ولایت آخوندی و شیوع و استمرار سمنت شرایع قیر گونه اش » آزاد شوند و آن را به زودی از پا در آورند. چنین کورمغزان جنگنده ای که چشمان شعور خود را بر عریانی « واقعیتهای تاریخی و فرهنگی و زیستبومی ایرانزمین و مردمش » سالهاست بسته اند و بسان شتر عصّار خانه به گرداگرد اعتقادات ایدئولوژیکی و منفعتخواهیها و قدرت طلبیهای فردی و فرقه ای و گروهی و سازمانی و حزبی و بلاهتها و نفهمیها و شاخه شونه کشیدنهای بی مقدار خود می چرخند، هنوز پس از نزدیک به سه دهه خونریزیهای کانیبالیستی مقتدران الهی درنیافته اند که برای خشکاندن باتلاق اسلامیت و ویروس آخوندهای برآمده از آن بایستی در فکر « ایده ها و افکار و آلترناتیوهای ژرفاندیشیده و استخواندار » بود تا بتوان امیدی به پوساندن اسلامیت و واژگونی حکومت آخوندی داشت. درد بی درمان مدّعیان اپوزیسیون جاهل و سرگردان و گیج سر در این است که فقط « مبارز اخباریست » هستند و با « تفکّر و ایده آفرینی و فلسفیدن »، هیچ پیوندی ندارند که ندارند. از این رو، به استمرار و دوام حکومت آخوندی و دلخراش بودن جنایتهای وحشتناک و خشونت آمیز آنان، خللی وارد نخواهد شد؛ زیرا آنچه که « حکومت آخوندی » را واژگون می کند، واتاب اخبار رفتارها و کنشها و واکنشهای حکومتگران در حقّ ملّت ایران و جهانیان نیست؛ بلکه رمز و راز متلاشی کردن حکومت آخوندی، فقط و فقط « آلترناتیو فرهنگ سیمرغی و جهان آرای ایرانی » می باشد. کسانی که این « پرنسیپ و حقیقت عریان و زیبا » را نفهمند و از بهر آن، گام بر ندارند، بی شک با تمام خیرخواهیهای خود در مبارزه با حکومت آخوندی، خشت بر آب می زنند و راه به جایی نیز نخواهند برد که نخواهند برد.

۲- نفرت از بیدارگران.

انسانهایی که در خوابگاه اعتقادات خُشک و متحجّر مذهبی یا ایدئولوژیکی یا آکادمیکی و امثالهم فرو خفته باشند، وقتی کسانی پیدا شوند که بخواهند یا بکوشند آنها را از خواب گران غفلتها و زنگار گرفته گیها و جهالتها و نادانشیها و ذهنیتهای تقلیبی و تحریفی و اماله ای شان بیدار کنند، چنان کوشنده گانی، بلافاصله مغضوب و ملعون و منفور و مطرود می شوند و آزار خواهند دید؛ زیرا انسانی که در « خواب توهّمات خودش »، احساس خوشبختی و دانشمندی و مترّقی و مدرنیته ای بودن ! می کند، با بیدار شدن و گشوده شدن ناگهانی چشمان فهم و شعورش بر واقعیتهای عینی و ملموس، تمام آن شیرینی خوشگوار و طعم لذیذ خواب توهّماتش درهم فرو می ریزند و به یکباره، جاذبه ی دلآویز آنها از انظار قلب و روح و مغزش، محو می شوند. این جاست که انسان بیدار شده به جای آنکه به خود بیاید و بر عُمر بر باد رفته در خواب توهمّات بیهوده، تاسف بخورد و از انسانی که او را بیدار کرده است، بسیار سپاسگزار باشد و بر وجودش آفرینها بگوید، تراژدی و درد را ببینید که چنان بیدار شده گانی به جای « سپاسگزاری و آفرینگویی » به خصومت و کینه توزی در حقّ بیدارگران خود، تقلّا می کنند و در هر کوی و برزنی به شانتاژ و پایمالی نام و نظرات آنها پاپوشی می کنند و حتّا از ریخته شدن خون آنان، احساس شادمانی می کنند. در تاریخ تراژیک سرزمین ایران، همه ی کسانی که برای « بیداری و سرفرازی و بالنده گی و فرهیخته گی مردم از خواب غفلت و خفّت بار قرون » کوشیدند، کفّاره ی زحمتها و دلیریها و گشوده فکریها و بخششها و دوست داشتنهای خود را با « از دست دادن جان و زندگی و هستی و نیستی خود » پرداخت کردند. درد جانسوز فلاکتها و مصیتها و بدبختیهای ایران و مردمش، فقط قلیلی قدرت طلب خبیث نیستند که در واقعیت پذیر کردن جنایتها و پلشتیهای خود، همواره نقابی معصوم و مردمی و فریبنده بر چهره ی شیطانی خود دارند؛ بلکه درد جگرسوز واقعیت عقب مانده گیها و قهقرائیهای فرهنگی و تاریخی سرزمین ایران، کثیر بیشماری هستند که ترجیح می دهند در خواب « بلاهتهای مذهبی و ایدئولوژیکی و آکادمیکی » خود میخکوب بمانند؛ ولی هرگز خردلی تغییر و بازاندیشی در ذهنیت خود ندهند که ندهند. کسانی که با قصد و از روی عمد و آگاهی، خود را به نادانی می زنند و نمی خواهند چیزی بیاموزند، پُتانسیل تخریبگری و تبهکاری فرهنگی و عواقب شوم رفتارهای اجتماعی و کشوری آنها، هزاران مرتبه، خطرناکتر و هلاکت آورتر از آنانی می باشند که به راستی، هیچ نمی دانند و جهالتهای معصومانه ی خود را دارند. به همین سبب، آنانی که برغم حقیقت عریان فلاکتها و تلخی واقعیتهای هستی سوز، خودشان را به کوچه ی علی چپ می زند، همه بدون استثناء، انسانهای آزارنده ی زندگی و همدست ضحّاکیان خونریز و حُکّام بی لیاقت می باشند؛ ولو چنان اشخاصی، ینگه ی دنیا، اقامت داشته و مستقیم در ارگانهای قدرت اجرایی، سهیم نباشند.

٣- جاذبه های خودفریبی.

در پسزمینه ی خود فریبی باید توانست جاذبه ی « خود شیفته گیهای انسانها » را کشف کرد و شناخت و برسنجید. انسانها تا عاشق بی قرار تمام « خصلتها و عادتهای خودشان » نشوند، محال است که آماده گی برای « خود فریبی » داشته باشند. پیشزمینه ی روانی و روحی و ذهنی خودفریبی، همان « خودشیفته گی » می باشد. اشخاص به خودشان تلقین و تحمیل می کنند که هر گونه رفتار و گفتار و نوشتار و حرکت و نظر و سلیقه و فرم و روش و انتخاب و سبک و غیره و ذالک شخصی شان، اصلا و ابدا رد خور انتقادی ندارد و در مقایسه با دیگران، حتّا بهترین و احسن ترین نوع وجود نیز می باشد. دُرُست با همین تلقین است که سپری فولادین و دیوار چین سان در برابر هر گونه « سنجشگری » ایجاد می کنند و حصار قطور خودفریبی را به گرداگرد خودشیفته گیها تا ثریا بر می افرازند. انسان خودفریب، انسان شیفته ی خود می باشد که در برابر هر نوع سنجشگری برحقّ و ظریف و نکته سنج و ژرف، « صمّ بُکم » می ایستد و رفتار می کند. نود و نُه و نیم درصد تحصیل کرده گان ایرانی از طایفه ی خودشیفته گان خود فریب هستند. به همین دلیل نیز، هیچگاه، از هیچکس و هیچ رُخدادی و تجربه ای، هیچ چیزی نیز نمی آموزند که بخواهند یا بتوانند در ذهنیت متحجّر و کاراکتر کثیر النّبش و مخنّث مزاجشان، کوچکترین تحوّل فکری و رفتاری و دیدگاهی ایجاد کنند.

۴- سنجشگری یا رعایتگری؟

انسانی که می خواهد در سخن گفتن و نوشتن و رفتار فردی به « رعایت کردن دیگران »، عنایت دقیق و آکبندی داشته باشد، نیک است از فضولی کردن و شعار بی محتوا دادن برای « سنجشگری / انتقاد کردن »، حتما دست بردارد؛ زیرا انسانی که می خواهد « رعایتچی » باشد، هیچگاه و هرگز نمی تواند « سنجشگر مسائل و فلاکتها و بدبختیها و بُغرنجهای اجتماعی » از آب در آید. رعایت حُکام مستبد. رعایت مذاهب. رعایت بیضه ی مبارک اسلامیت. رعایت اعتقادات مردم. رعایت حزب و سازمان و فرقه و گروه و قوم و ایدئولوژی و مرام و مسلک جمعی. رعایت دوستان. رعایت رفقا. رعایت مقتدران. رعایت خمس و زکات دهنده گان. رعایت اساتید فاضل چیز نویس و پیشکسوتان فسیل شده. رعایت مبارزان و چهار سال بیشتر در زندان به سر برده ها. رعایت سرمایه گذاران جیب مبارک لفت و لیسی. رعایت به به و چهچه زنان و احسنت احسنت گویان بی مغز. همینطور تا به آخر. دقیقا همین ویروس رعایتکاریها است که از یک طرف، به دلیل حاکم بودن مستبدّان بی لیاقت و فرّ و کاربست شمشیر خونریز و ترور و ارهاب و ارعاب آنها و از طرف دیگر به دلیل محفل بازیها و مناسبات رفاقتی و دوستی و مجیزگویی همدیگر، کثیری از ایرانیان، ترجیح می دهند که نان را به نرخ روز بخورند و « رعایت حکومتگران خبیث و دوستان چیز نویس خود » را در صدر برنامه های گفتاری و نوشتاری و رفتاری بگذارند. به همین سبب، ملّتی که کثیری از تحصیل کرده گانش به باتلاق « رعایتگری » درغلتیده باشند، آن ملّت، ذلیل حُکّام ستمگر و شرور خواهد ماند؛ زیرا تا آبشار رودخانه ی « رفتار و قلم و گفتار سنجشگران رادمنش و گستاخ و دلیر » در واقعیتها پخش و گسترده نشوند، محال است مناسبات اجتماعی و کشوری، کوچکترین « تغییر و تحوّلی » پیدا بکنند. افتخار نود و نُه و نیم درصد از تحصیل کرده گان ایرانی به این است که « رعایتگر حُکّام و حراست کننده ی کم مایه گی و کوتوله مغزی همدیگر » می باشند.

۵- کدامین راهها، راه من نیست؟.

« صراطهایی » را که دیگران در برابر من می گذارند و به پیمودن آنها، اصرار ممتد دارند و حتّا ماندن و رفتن به چنان راههایی را با اجبارهای امریه ای تحمیل و تلقین می کنند، چنان صراطهایی؛ ولو « صراط المستقیم الهی / ویسنشافتی / ساینسی / اولترا مدرنیته ای » باشند، هیچگاه راه نیستند؛ بلکه شکنجه گاه و حصارهای پوساننده ی روح و مغز و وجود آدمی می باشند. فقط بایستی آن راهی / صراطی را رفت که انسان به تن خویش با مغز و شعور و فهم و تجربیات فردی خودش به ساختن و آراستن آن، همّت فردی کرده باشد. راه در جهان برای هر انسانی که مستقل بیندیشد و در استقلال اندیشیدن فردی خودش، راستمنش و راستگوهر باشد، فقط « راه فردی » می باشد و بس. راه فردی، رنگ و بو و چهره و سبک و معماری و کلام و آرایش خاصّ فردیت انسان را دارد. بیرون از راه فردی، گمراهه ی اسارت و صغارت و حقارت و برده گی و ذلالت و دنائت امّت گونه ای و هممسلکی رفقایی می باشد. از خود بپرسیم که آیا تک، تک ما در « صراط فردی »، گام می زنیم یا در صراط گمراهی و اسارت تقلیدی دیگران؟.

۶- بی دانشی در نیندیشیدن.

فکر کردن، هنر « مقایسه کردن و نیروی تمییز و تشخیص دادن برای تفاوتها و تضادها و سپس نتیجه گیری بار آور و نو اندیش از آنها » می باشد. هیچ دو انسانی، « خمیرمایه ی یکسان » ندارند. به همین دلیل، دانشهای فرهنگی / آنتروپولوژیکی را نمی توان وام گرفت یا ترجمه کرد یا مصادره به مطلوب. از این رو، انسانها زمانی می توانند از « چیزی » دانش داشته باشند و به چم و خم آن، آگاه شوند که خودشان با مغز خویشتن بر شالوده ی تجربیات فردیشان در باره ی چیزها / اشیاء / پدیده ها و امثالهم بیندیشند و از صحت و سقم اندیشه های خود با شکّی آفریننده و پرسنده، مدام جویا و گشوده فکر بمانند. فکری و ایده ای که محصول اندیشیدنهای فردی ما نباشد، هرگز فکر نیست. دانش نیز نیست. تاریخ ناکامیهای کشور داری در ایرانزمین از حدود یکصد سال پیش تا همین امروز نشانگر آنست که طیف « تحصیل کرده گان سرزمین ما؛ بویژه در رشته های آنتروپولوژیکی » تا کنون نتوانسته اند استقلال اندیشیدن خود را در بستر تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم ایران، واقعیت پذیر کنند و جامه ی درخور و آراسته ای به « تفکّرات فردی خود » بدهند. آنچه در دامنه ی « آنتروپولوژیکی / فرهنگی » در ایران ما به نام « دانش و تفحّص » نامیده می شود، همه بدون استثناء فقط « تقلید و بازخوری و بازگویی » تمام آن چیزهاییست که بیگانه گان اندیشیده اند؛ نه طیف تحصیل کرده گان سرزمین ما به تن خویش. در سرزمینی که « اندیشیدن » با شنیع ترین واکنشها از سوی حُکّام و مومنان به عقاید و مذاهب و ایدئولوژیها و مسلکها روبرو شود، آن جامعه، هرگز رنگ « دانش » را نیز نخواهد دید؛ چه رسد به آنکه بخواهد در فضای نداشته ی دانش، تنفّس و رُشد نیز بکند.

۷- آموزش و پرورش.

در گذشته ی اجتماعاتی که هنوز « صنعت و تکنیک و اقتصاد رقابتی » بر ذهنیت و مناسبات بشری چیره نشده بود، در چنان اجتماعاتی، هدف از « آموزش و پرورش » این بود که انسانها را در عرصه ی « آدمیگری و فرهیخته منشی و شعور و فهم »، بسیار زیبا بیارآیند و درخت وجود آنها را فرابالانند. پیامد چنان « آموزش و پرورشی » این بود که مناسبات اجتماعی و فردی، بسیار « فرهنگیده و معنوی » می شدند. ولی از روزی که « صنعت و تکنیک و اقتصاد و تولید برای مصرف » بر ذهنیت و مناسبات بشری، چیره شد، از همان روز نیز هر چیزی « ابزار و آلت » رسیدن به چنان اهدافی گردید و هدف از « آموزش و پروش » به گرداگرد این محور چرخید و هنوز می چرخد که انسانها را برای دخیل شدن در « تولیدات اقتصادی » به پُست و مقام برسانند. امروزه روز، « دانشگاهها و دانشکده ها و موسسات آموزشی » در این سمت و سو به فعالیت مشغولند که برای « رشد روز افزون تولید اقتصادی و تکمیل و پیچیده تر شدن تکنیک از بهر سبقت گرفتن از زمان » بر خیل « انسانهای ابزاری » بیفزایند تا بتوان از این راه، در پروسه ی تولید، « جانشین و یدک ابزار » داشته باشند. دنیای امروزی بشر، از « معنویات و فرهنگ »، روز به روز کاسته و کاسته تر می شود و بر « خشونت و بلاهت و حیوانیت و قهقرائی انسانها » افزوده و افزوده تر می شود. جایی که انسان به نام « ابزار » در نظر گرفته شود، بحث از « حقوق بشر و ایده ی هومانیسم »؛ بحثی رنگ و رو باخته می باشد؛ زیرا « هومانیسم و حقوق بشر » بر شالوده ی معنویات و فرهنگ پویا و زنده و پرورنده ی باهمستان انسانهاست که بار آور می شوند و استخواندار می مانند. دنیای امروز از « معنویات » به شدّت در حال کاسته شدن می باشد. کیست که دلیر باشد برای مقاومت کردن در برابر سیلاب بی فرهنگی و پوچی نیهیلیستی ؟.

٨- قدمت آنچه مُعضل ساز است.

هر چقدر بر قدمت و عُمر مسئله ای و نامی و مفهومی و ایده آلی بیفزاید، به همان میزان بر « کلیدی بودن و راهگشا بودن همان چیزها » بایستی توقّف و تامّل و جانسختی و پافشاری و ایستایی کرد. « خدا و دین و آزادی و جاودانه گی و روح » از کهنسالترین مُعضلات بشری می باشند که قرنهای قرن است نه تنها از « جاذبه ها و دافعه ها و مسئله سازیهای » آنها، هیچ چیزی کاسته نشده است؛ بلکه بر جذّابیت و زورمندی و پیچیده گی و عظمت دلهره آور و شوق آمیز آنها نیز افزوده تر شده است. مسئله ای که قدمت پیدا کند، « ریشه ی ایجاد مسائل و شاهکلید حلّ مسائل » می باشد. به همین سبب، نادیده گرفتن و پشت کردن و تمسخر و هیچشماری « مسائل کهنسال » هرگز به معنای پاسخ دادن و اندیشیدن در باره ی آنها نیست. اجتماع تحصیل کرده گان ما از یکصد سال پیش تا همین امروز، « عادت » کرده اند هر کجا از « یافتن پاسخ، عاجز می شوند و از اندیشیدن در باره ی راهکارها در می مانند »، بلافاصله در همانجا تلاش می کنند که « صورت مسئله » را پاک کنند با این توهّم ابلهانه و رسوا کننده که مثلا به مسئله، پاسخ در خور!؟ داده باشند.

۹- نفرت از خویشتن.

تمام آن چیزهایی که در اجتماع انسانها، منفور و ملعون می شوند، واتاب دهنده ی وجود خود انسانها هستند که ما به جای اندیشیدن در باره ی « سرچشمه ها » می خواهیم نفرت خود را بر محصول بر آمده از سر چشمه ها آوار کنیم. مذاهب و دینها و آداب و رسوم و سنّتها و اعتقادات و خرافات و عادتها و امثالهم از « برآیندهای روحی و روانی و تجربی » انسانها می باشند؛ نه بر عکس. انسان است که معبد ساز و ایمانگرا می باشد؛ نه اینکه مذهب و ایمان به طور علیحده در جایی باشند و انسان را وادار به چنان و چنین رفتاری کنند. به عبارتی دیگر و روشن تر و خوش نماتر و سکولار پسند تر؛ تمام نمادها و نشانه های آنچه که « ساینس » نامیده می شود؛ ولو محض محض باشند مثل ریاضیات و فیزیک و غیره و ذالک، همه از تولیدات و قراردادها و معیارهای ثبتی و پذیرفته شده ی بشری هستند؛ نه اینکه چنان نمادهایی از قبل در جایی / گنجه ای / قفسه ای / زیر زمینی / خزانه ای / لچک مادر بزرگی و امثالهم مستتر بوده اند و بشر مجبور بوده است که آنها را بی چون و چرا بپذیرد و هرگز در وجود آنها، لم و بمّی نیز نکند. ما ایرانیها هنوز نیاموخته ایم که « موضوع نفرت؛ سوای سرچشمه های تولید نفرت » می باشد.

۱۰- چرا ما هنوز نمی توانیم با « چشمان خود » ببینیم؟.

دیدن و کشف و شناخت علل مصیبتهای فردی و اجتماعی و کشوری به این بازبسته است که هر کدام از ما بیاموزیم، چگونه می توان با « چشمهای مغز و شعور و فهم خود » بدون هیچ واسطی به اندیشیدن در باره ی « پدیده ها و رویدادها و مُعضلات » رو آورد؟. در وجود تک، تک ما از دوران کودکی تا آخرین مدارج تحصیلی، انواع و اقسام عینکهای بینشی می سازند که هیچکدامشان نمی توانند جایگزین « چشمان مغز فردی » ما بشوند. انسان فقط در کاربست « فهم و شعور و تامّلات فردی خودش » هست که می تواند به « زایش چشمان فردی اش » انگیخته و پخته و ماهر شود. چشمانی که هر پدیده ای را یکدست ببینند، چشمانی یکسان بین هستند و تصنّعی. چشمانی که نتوانند « تفاوتها و تنشها و ناهمخوانیها و مویرگهای اختلافی » را از یکدیگر تمییز و تشخیص بدهند، آن چشمان، کورند و راهبر نیستند؛ ولو به صدها عصای دانشگاهیو مدرن و پُست مدرنیته ای نیز تکیه کنند. کشف و شناخت و آفرینش « چشمان فردی فهم و شعور خود » به گسستن از تمام آن عینکهای چشم سانی منوط می باشند که در وجود ما تا امروز ساخته اند و ما را از دیدن آنچه حقیقت فردی و خویشباشی فردیت خودمان می باشد، ممانعت کرده اند.

۱۱- « به سرو، نسبت آزادی و سرفرازی .... از آن کنند که آیین راستان دارد » ( عبید زاکانی )

ما امروزه روز، « راستی » را در برابر گزاره ی « دروغ » می نهیم و تصوّر می کنیم که « راستی » با قضایای منطق راسیونالیستی سر و کار دارد. در حالیکه من می اندیشم ما ایرانیان نه « دروغ » را می فهمیم چیست؛ نه « راستی » را. اگر ما می فهمیدیم و می دانستیم که « راستی چیست؟. »، مطمئنا کمتر به دام « دروغ » می افتادیم که همان « آزردن و جانستانی یکدیگر » می باشد. « آیین راستان »، آیینی هست که از « تخمه ی وجود آدمی » می رَسَد و فرامی بالد و هرگز در پیچ و خم ریاکاری و تظاهر کردن و زِهد نمایی و عبودّیتهای امریه ای و منهیات و منکرات و معروفات و ادا و اطوارهای مدرن نمایی به « دروغ » آغشته و آلوده نمی شود. « آیین راستی »، آیین خود بودن و راستمنشی و دلیری و گستاخ بودن هست برای « قائم به ذات شدن » و بدانسان در واقعیتها، پدیدار گشتن که گوهر وجودی ما می باشد. « آیین راستی »، آیین ایرانی زیستن اصیل و ایرانی اندیشیدن اصیل و ایرانی مردن اصیل می باشد. آن که ایرانی باشد، فقط بر شالوده ی « آیین راستان » می زیید تا همچون « سرو »، آزاد از هر گونه تعلّقات عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و منفعتی و جاه طلبی و قدرتپرستی و حزبی و گروهی و آتوریته ای و امثالهم باشد و سر فراز در خویشتن بشکوفد و خدا شود.

۱۲- مسئله ای به نام « اپوزیسیون ».

آن گرایشهایی که خود را « اپوزیسیون حکومت فقاهتی » می نامند و داشتن چنین نامی را نیز برحقّ می دانند و در « برون مرزها » اتراق کرده اند، همه بدون استثناء ، حداکثر تا ده سال آینده،، خود به خود، محو و بخار خواهند شد. علل فروپاشی و مضمحل شدن گرایشهای « خود اپوزیسیون نامیده ها » از این جا ریشه می گیرد که هیچ کدام از آنها برغم واقعیت اقتدار حکومت فقها و نفوذ و آتوریته ی آنها بر طیف کثیری از لایه های طبقاتی مردم، هنوز از این خواب گرانبار، بیدار و هوشیار نشده اند تا دریابند و بفهمند و بپذیرند که « اپوزیسیون حکومتی نالایق بودن » در بیرون مرزها، هیچ معنایی برای مردم درون مرزها ندارد؛ چه رسد به آنکه چنان « خود اپوزیسیون پنداشته ها »، برای خودشان « حقّ و حقوقی » نیز قائل باشند. مسئله این گونه گرایشها و فقدان تاثیر آنان بر جنبشها و کشمکشهای مردم با حُکّام به حول و حوش این اصل می گردد که مدّعیان « اپوزیسیون »، تلاش بایسته و شایسته و توام با رادمنشی در « سنجشگری گذشته ی خود » نکرده اند. آنها تمام همّ و غم خود را بر این گذاشته اند که فقط با « توجیه و کتمان و لاپوشانی و سکوت و تقلیب واقعیتها » برای حقّانیت ادّعاهای امروز و رفتارهای گذشته ی خود، وجه های مردم پسند بتراشند. من می پرسم، مدّعیان اپوزیسیونی که آن دلیری و رادمنشی را ندارند مسئولیت رفتارها و گفتارهای گذشته ی خود را به عهده بگیرند و به سنجشگری آنها رو آورند ، چگونه خواهند توانست پس از قدرت گرفتن احتمالی به پذیرش چنان گذشته ای اعتراف کنند و هرگز رفتارها و گفتارها و برنامه های گذشته ی خود را مکرّر نکنند؟. من می پرسم مدّعیان اپوزیسیونی که نمی توانند و نمی کوشند در فقدان قدرت و برون مرزها با یکدیگر در باره ی برونرفت از مُعضل دربدری و آواره گی و مهاجرت، نشستی و فکری و ایده ای ارزشمند و راهساز داشته باشند، چگونه خواهند توانست روزی روزگاری در کسب احتمالی قدرت و تقسیم آن با یکدیگر کنار بیایند و در باره ی حادّترین مسائل و فلاکتهای کشوری رایزنی کنند؟. چگونه؟. محال است تا امروز در جایی شنیده یا خوانده یا دیده باشید که گرایشهای مختلف سلطنتی و ملّیها و ایدئولوژیگرایان و مذهبیها و لیبرالها و غیره و ذالک گرد هم آمده باشند و گردآمد آنها به نتیجه ای ارشمند و تکاندهنده و متحوّل کننده مختوم شده باشد.

محال است در جایی دیده یا شنیده یا خوانده باشید که هر کدام یک از این گرایشهای مدّعی، با گشوده فکری و رادمنشی به پذیرش و تایید دیگران، گواهی داده باشند و برای حضور و نقش آنها، درب خانه ی امکانهای رسانه ای خود را باز گذاشته باشند. تمام این مدّعیان اپوزیسیونی، نسبت به یکدیگر، کینه توز هستند و تحمّل همدیگر را ندارند و به هیچ وجه نیز، « ایران و مردمش » را دوست نمی دارند. آنها تمام نیرو و انرژی و امکانهای خود را صرف مراقبت از « رقیبهای خود » کرده اند و مواظب هستند که مبادا دیگری به قدرت برسد. به عبارت بهتر؛ آنان به جای اینکه « وضعیت میهن و مردم » را دریابند و با یکدیگر به مخرج مشترک واحدی برای همعزمی و هماندیشی و همازمایی برسند، دائم در این فکرند که نگذارند دیگری، میلیمتری از آن جایی که میخکوب مانده است، جابجا شود. درست با همین واقعیت اسف انگیز است که پس از تقریبا سه دهه اقتدار فقاهتی می توان نتیجه گیری کرد که « تحوّلات کلیدی و اساسی و نقش آفرین » فقط در همان ایرانزمین است که رخ خواهند داد و خوشبختانه می توان با ژرفنگری به « زایش و پدیدار شدن نیرویی » چشم دوخت که مدّتهاست به پا خاسته است و نه تنها از دیواره ی قطور آخوندیت تبهکار برخواهند گذشت؛ بلکه تمام آن مدّعیان اپوزیسیون برونمرزی را نیز به کنار خواهند زد؛ زیرا راهی که چنین نیروی داخلی باز یافته است و با استواری و بیداری به پیمودن و آراستن آن می کوشد، راهیست « فراسوی مجموعه ی تضادها » و حرکتیست به سوی کشف و شناخت خود در مقام ایرانی و ارجگزاری به یکدیگر و واقعیت پذیر کردن پرنسیپهای فرهنگ هزاره ای مردم سرزمین خود. دیر نیست که حتّا قشری از « روحانیت جوانسال » نیز به وجود بیاید؛ طوری که نه تنها به واژگونی تصویر الّله، همّت بی دریغ کنند؛ بلکه در جبران تمام آن خطاها و جنایتهای معمّمهای خبیث و بی پرنسیپ نیز، نقش کلیدی ایفا کنند. ایران آینده در اکنون جاری شده، ایران سیمرغی خواهد بود و ادّعاهای هر گرایشی را بر شالوده ی « پرنسیپهای فرهنگ سیمرغی = مهر و داد و راستی و قداست جان و زندگی » به محک خواهد زد.

۱٣- گاهی خودم. گاهی تو، گاهی او، گاهی دیگران.

من برای خودم، وجودی بدیهی و مسلّم پنداشته هستم. فقط زمانی دیگرسانی خودم را تمییز و تشخیص می دهم که با « دیگرسانهایی همنوع خودم » روبرو شوم و با آنها بخواهم افت – و - خیز نیز داشته باشم. آنگاه در روند زندگی ام و معاشرت با دیگران، روز به روز درمی یابم که من چگونه می توانم دیگران و خودم را بشناسم و از چند و چون آنچه دیگران هستند و من هستم، آگاهی درخور کسب کنم. دیگر آنکه چگونه می توانم، خودم را و تفاوت فردیتم را با دیگران بشناسم و ارزشیابی کنم. من، گاهی خودم هستم، وقتی حضور تمام تصویرها از ذهنم، غایب می شوند. گاهی تو می شوم. گاهی او می شوم. گاهی نیز دیگران می شوم. ولی در هر گاهی که دیگری می شوم، بهره ای از خودم را از دست می دهم و در هر گاهی که می خواهم « خودم » باشم، دیگران هستند که در من به سخن در می آیند و جلوه ی خود را بر من، پدیدار می کنند. من با شناخت دیگران در خودم، ناگهان به شناخت خودم در دیگران، انگیخته می شوم. ولی در هر شناختی که به دست می آورم، سایه های غریبه و بیگانه نیز به شناختهای من، آغشته و عجین هستند. اینست که در من، همواره، چیزی غریب و راز آمیز و معمّایی وجود دارد که در سایه سار آفتاب شناختهایم، پنهان می باشد و هنوز « خود اوریژینال من » نیستند. حسرت و آرزو و درد و اشتیاق من برای کشف و شناخت آنچه در سایه ها گسترده و مستتر می باشد، مرا در آتش جوینده گیهایم، شعله ورتر می کنند. من می خواهم بدانم، آن که گاهی ، من می شود و گاهی او می شود و گاهی دیگران، کی و چه هنگام، « هیچکس » می شود تا بتوانم نطفه ی آفرینش خودم را در زهدان آن « هیچکس » بکارم؛ زیرا انسان تا زمانی که « هیچکس » نشده باشد، هرگز نخواهد توانست « منیت و فردیت و اوریژینالیته ی خودش را » بیافریند و فرا بالاند. نطفه ی استقلال اندیشیدن فردی در « خاک هیچکس » است که می تواند کاشته و بالیده شود.

۱۴- سفله و صغیر و حقیر شدن.

کسانی که سدّی عظیم و قطور به گرداگرد خود می پیچند و می سازند تا فقط آن چیزی را ببینند و بشنوند که مومن و وابسته ی متابعتی به آن مانده اند، اینگونه انسانها هیچگاه، کوچکترین دگرگشتی در ذهنیت و گفتار و رفتارشان ایجاد نخواهد شد؛ ولو تمام ریش و پشم و مغز استخوانشان نیز در کوره ی حوادث و مصیبتها و تجربه های تاق و جفت، کفته و سوخته و خاکستر نیز شده باشد. انسانها را نمی توان بدون تمایل و خواست و آرزوی « دیگرسان زیستن » خودشان به سوی « دیگرسان زیستن »، تشویق و ترغیب و انگیزاند. من تا خودم، از تعفّن هوای آلوده ی محیط زندگی ام و اعتقادات حاکم و گسترده در مناسبات انسانها به ستوه نیایم، محال است شوقی برای استشمام هواهای تازه و کوهستانی و افکار نو یافته و نو اندیشیده داشته باشم. ملّتی و افرادی و اشخاصی که به « زیستن در تعفّن اعتقادات قالبی و کلیشه ای و همگونه گی » عادت کرده باشند، در ترک عادتهای خود با بحرانهای روانی و گیجسریهای پی در پی روبرو می شوند. به همین علّت، ترجیح می دهند که در همان حصار عادتهای خود، زندانی بمانند؛ به جای آنکه گستاخی گسستن از عادتها را برای « آزاد زیستن » بیازمایند. کثیری از فعّالین سیاسیگری و مدّعیان تحصیلات آکادمیکی و امثالهم – مهم نیست کجا مقیم باشند - به هواهای متعفّن حکومتهای ضدّ فرهنگ و زندگی و جان، مثل ولایت فقاهتی، عادت کرده اند؛ زیرا پیشاپیش با فروماندن و چلیده شدن در باتلاق ایدئولوژیها و مذاهب و نظریه ها و تزها ی وارداتی، وجودشان پوسیده و عقیم شده است.

۱۵- نه این و نه آن و نه هیچ چیز دیگری.

سرخورده گی از تمام آنانی که ادّعای « نجات و رستگاری و راهنمایی و پیشکسوتی و واقعیت پذیری آرمانها و ایده آلها و آرزوها و رویاهای » ما را دارند، تنها منفذییست که ما را در مسئله ی « خویشتن – شناخت » می تواند مدد کار باشد. ما با سرخورده شدن و فریب آزارنده ی مدّعیان هست که بلافاصله می فهمیم کدامین نیروها و جاذبه ها و سوائق و گرایشها و احساسها و امیال در وجود ما هستند که امکانهای فریب خوردن ما را مهیا می کنند. ملّتی که بارها و بارها و مکرّر در طول تاریخ از « مدّعیان تاق و جفت و رنگارنگ » به قعر فریبها و سرخورده گیها درغلتد، ملّتیست که در سیطره ی حُکّام مستبد و هرگز « جایگزین ناپذیر »، بسیار محتاط و بی اعتنا و فرصت طلب و خودپرست از آب در می آید؛ زیرا به هیچ نیرویی و گرایشی دیگر به دلیل تجربه های تلخ و گزنده ای که داشته است، اعتماد و اطمینان خاطر نمی کند. چنان ملّتی، حاضر است حتّا تمام آرزوها و آرمانها و ایده آلها و خواستها و فرصتها و امکانهای خودش را نیز پایمال کند؛ تا با آسوده گی خاطر بتواند چند صباحی را که می زیید بدون دغدغه سپری کند. خطر به قدرت رسیدن و دوام تمام آن حکومتهایی که برگزیده و ایده آل آحّاد مردم یک سرزمین نباشند، همین است که مردم را در کوره ی آتشین و مذاب « بی مسئولیتی و نفرت و انزجار از یکدیگر و حکومتها »، تفته ی خارا سنگی می دهند. ملّتی که خاراسنگ شود، نه تنها هیچکس نخواهد توانست بر وجود آنان، سیطره ی مطلق یابد؛ بلکه همچنین هیچکس نخواهد توانست آنها را در کوتاه مدّت، به « انعطاف پذیری و رفتار پسندیده و طبیعی خودشان » بیانگیزاند و بازگرداند. در ایرانزمین، حکومت و ملّت، از حدود سه هزار سال پیش تا همین امروز، دو « حکومت ضدّ یکدیگر » بوده اند. یکی حکومت حُکّام بی لیاقت و فرّ با مذهب و ایدئولوژی و مرام و مسلک و ابزارهای سرکوبگر خودشان. یکی حکومت ملّت با تمام امکانهای مبارزاتی و گریزگاهی و نفرت رفتاری و هزار چهره گی اش. در ایران ما از عصر ساسانیان تا همین امروز، هنوز که هنوز است هیچ « حکومت مردمدوست و میهندوست و ایرانی » پا نگرفته است.

۱۶- اندیشنده ای که تنها می شود.

تفکّر از هر لحظه و مکانی که آغازگاه خود را پیدا کند، پروسه ایست « دگرسان شونده و نامتعارف ». انسان متفکّر در مرز بندی کردن و فاصله گرفتن از « همعقیده گان و مومنان و هم مسلکان و همگویان و همرفیقان و برادران و خواهران عقیدتی و امثالهم »، نم نم، به گستره ای گام می گذارد که « تنهایی در همه ی آنات و مکانها » با او همپاست. سایه ی متفکّر، تنهاییهای او هستند. تنها در کاویدن. تنها در اندیشیدن. تنها در نوشتن. تنها در مطالعه کردن. تنها در کاویدن و کنکاویدن. تنها در پرسیدن و پاسخ یافتن. تنها در سخن گفتن و سنجشگری. تنها در کشف و شهود. تنها در آزمودن. تنها در روبرو شدن با خطرات. حتّا تنها در مُردن یا کُشته شدن. انسان متفکّر و ایده آفرین و سنجشگر و گستاخ و تکرو و دلیر در همه جا و هر زمانی، تنهاست. آنانی که نمی توانند بیندیشند یا آن دلیری را ندارند که « تنها زیستن » را بیازمایند و تاب آورند، همه جا و هر زمانی در کنار همعقیده گان خود می مانند؛ ولو گاه گداری قُرقُر و نق زنی و جیغ و فریاد نیز بکنند. تفکّر مستقل؛ یعنی پذیرش مسئولیت و پیشوازی کردن از « تنهایی و داغ ملعون شده گی و مطرود و منزوی و شانتاژ و بد نامی را » در باتلاق همعقیده گان بر پیشانی خود داشتن. کیست که بتواند و بخواهد « استقلال فردیت خویشتن را » بر « صلیب همعقیده گان »، نه تنها تاب آورد؛ بلکه با خنده نیز پاسخ دهد؟. ///


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست