کدامیک؛ تراژدی یا کمدی؟
یاسر عزیزی
•
هم میهن آمد و ما بیش از آنکه درگیر مناسبات حاکم بر تاریخ باشیم، خوشحال که مجالی دیگر برای هم آغوشی با نشریات نیمه مستقل را باز یافته ایم، بی نشانه ای از بهار جوانمرگ مطبوعات در واپسین سالهای دهه هفتاد. با اینهمه "گل همین جاست، همین جاست که باید رقصید"
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۶ خرداد ۱٣٨۶ -
۱۶ ژوئن ۲۰۰۷
"هگل در جایی بر این نکته انگشت گذاشته است که همه رویدادها و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان، به اصطلاح دوبار به صحنه می آیند؛ وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم بصورت نمایش خنده دار (کمدی). (۱)
* * *
جمله فوق، با ادبیاتِ زیبای مارکس، تقریبا از اولین روزهای انتشار مجدد "هم میهن" از زبان های مختلف و به مطلوب های متفاوت مکرر به کار گرفته شده است . شکی نیست که وسعت استفاده از روح جمله مارکس توسط افرادی با گرایشات گونه گون، در عین نمایندگی این واقعیت که اندیشه مارکس همچنان بطور گسترده بلکه قویتر و آزادانه تر (در شرایطی که ساخت های ایدئولوژیک دولت آن را نمایندگی و مشخصا تحمیل نمی کنند) در فضای ذهنی و رفتاری محافل و نهادهای فکری وجود و بروز دارد بلکه همچنان از توان تغذیه تئوریک افراد و گروهها نیز برخوردار است، نمی تواند نقد در صحت برداشت و درک درستِ بکارگیری چنین جملاتی را خالی از اعتبار کند. در حقیقت تقلیل مفاهیم و اندیشه های بزرگانی چون مارکس به حدود تامین اغراض شخصی و خواسته های مقطعی جز خالی کردن این مفاهیم از ارزش های واقعی شان در ذهن و زبان مخاطبانی که آشنایی چندانی با ریشه های فکری و اندیشگی صاحبان چنین ارزش های فکری ندارند، نیست. در این مجال نه بر آنم تا آسیب شناسی آنچه طرح گردید را مطرح کنم و نه قصد تفسیر آرا و اندیشه های مارکس را دارم، چه تفصیل آن در این مختصر نمی گنجد، در عین اینکه به این نکته اشاره خواهم کرد که "مارکس" هرگز تکرار تراژیک و کمیک مورد استناد و اشاره در بالا را در تحولات و دگردیسی های ذهنی و رفتاری افراد واحد بکار نگرفت. چنانچه از منظر او "لوتر" ردای "حواریون عیسی" را می پوشد و "لاک" بر جای "حبقوق" می نشیند.
با اینهمه، همان تفسیر ِ تقلیل آمیز از جمله مارکس تداعی گر مطلبی در ذهن نگارنده بوده است و انگیزه ای برای نوشتن این نوشتار. شاید این تقلیل اگر با رویکردی ابتکاری می بود، خود تئوری می شد بی برخورداری از صحت مفهومی.
قوچانی ،هم میهن و همان تکرار:
واقع مطلب از نخستین روزهای انتشار مجدد این روزنامه و پس از مشاهده آگهی انتشار آن در برخی جراید و در پی دیدن نام "محمد قوچانی" به عنوان سردبیر در کنار اسامی ِ "غلامحسین کرباسچی" و "محمد عطریانفر"(که البته قوچانی در کنار عطریانفر تجربه همکاری شرق را نیز دارد) بیکباره جمله مارکس و همان برداشت تقلیل آمیز از آن در ذهنم تداعی شد . این تداعی از دو جهت مناسبت داشت؛
۱- از جهت تکرار محمد قوچانی در دو وضعیت تقریبا متفاوت، بی آنکه بر آن باشیم تا وجوه تراژیک یا کمیک آن را مشخص کنیم .
۲- یادآوری مطلبی از سردبیر محترم "هم میهن" در سالهای آغازین و پرآشوب بعد از دوم خرداد ۷۶. آنجایی که همین جمله مارکس، مقدمه یادداشتی بود ذیل عنوان "تراژدی توسعه، کمدی اعتدال"(۲) برای به نقد کشیدن و شاید در هم کوبیدن سیاست ها و حتی شخصیت ِ کارگزار بزرگ توسعه تراژیک و پدر خوانده ی کارگزارانی که تکنسین های فنی و حرفه ای ِ آن توسعه بودند. و اینک اما محمد قوچانی شانه به شانه همان معماران ِ فصلی تراژیک (از دید خود قوچانی) در تاریخ معاصر ما، دست در کار ِ تکراری دیگر از تاریخ کرده است، بی شک ِ بر این مسلم که قوچانی همچنان که آن بیت آغازین هیجدهم برومر لوئی بناپارت را خوانده است، فصولی دیگر از اندیشه های مارکس را نیز خوانده است که مثلا:
"آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند، ولی نه آنگونه که دلشان می خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است" (٣) چرا که به تعبیر مارکس بار سنت های گذشتگان بر مغز آیندگان سنگینی خواهد کرد. در حقیقت میراث گذشته ای که برای امثال قوچانی و گنجی مانده بود، اینان را در آن وضعیت انتحاری و افراطی سالهای پایانی دهه ۷۰ قرار داده بود، بی آنکه ایشان با خود بیندیشند که خود در کار تامین میراثی برای آینده خود و آیندگان جامعه هستند. بیکباره در فضایی سکرآور و مبهم هنگام، تن هوش از دست رفت تا ارجاع ما باز هم به مارکس بیفتد که: "تنها شاهان نیستند که بی موقع به تاج و تخت می رسند؛ بلکه هر بخش از جامعه مدنی، پیش از آنکه پیروزی اش را جشن بگیرد، شکستش را تجربه می کند و بیش از آنکه بر محدودیت های پیش رویش چیره شود، محدودیت های خود را گسترش می دهد و... در نتیجه حتی فرصت ایفای نقش مهم، پیش از آنکه بدست آید، از دست می رود." (۴)
و اینک بار سنت های برآمده از ذهن ایشان است که بر مغز، سر، دل و وجود ما و نسل ما سنگینی می کند. نسلی که از بد روزگار و از بدفهمی پیشینیانش، ره به دانشگاه می برد، منفعل و سرکوب شده اش می بیند، سر در سیاست می کند، رکودش برجای می نشاند و دل به جامعه اش می بندد؛ پیچیده، مبهم و نامفهومش می یابد، بی آنکه درگیر شرایطی باشد که خود انتخاب کرده باشد.
باری اگر دوستان ما دیروز از فرط تندی و افراط گرایی، اعتدال دیگران را به سخره می گرفتند امروز گویی خود در تکرار تاریخشان مبتلای به همان کمدی شده اند. شاید چون یافته اند دلیل اینهمه را که تا "بشر بتواند با شادی با گذشته اش وداع کند."(۵)
هم میهن آمد و ما بیش از آنکه درگیر مناسبات حاکم بر تاریخ باشیم، خوشحال که مجالی دیگر برای هم آغوشی با نشریات نیمه مستقل را باز یافته ایم، بی نشانه ای از بهار جوانمرگ مطبوعات در واپسین سالهای دهه هفتاد. با اینهمه "گل همین جاست، همین جاست که باید رقصید"
********
اشاره ها:
۱- مارکس،کارل.هیجدهم برومر لوئی بناپارت.ترجمه باقر پرهام.نشر اختران.چاپ اول، تهران ۱٣۷۷ ص ۱۰
۲- قوچانی،محمد.تراژدی توسعه،کمدی اعتدال.روزنامه عصر آزادگان . سال اول.شماره ۹۰ چهارشنبه ۶بهمن ۱٣۷٨
٣- مارکس،کارل.هیجدهم برومر لوئی بناپارت.ترجمه باقر پرهام.نشر اختران.چاپ اول، تهران ۱٣۷۷ ص ۱۱
۴- مارکس،کارل.درباره مسئله یهود و گامی در نقد فلسفه حق هگل.ترجمه مرتضی محیط.نشر اختران،چاپ اول تهران ۱٣٨۱ ص۶۹
۵- پیشین،ص۵۹
http://azizi۶۱.multiply.com
|