عنوان : پاسخ به رضا ج
پاسخ شما را در بخش نظریات شعر صمصام کشفی نوشته ام.
۲۱۱٣۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨٨       

عنوان : نقد شعر
بسیار خوب، مرسی. ولی من این شعر را خیلی به سختی می فهمم به این علت که خیلی آبستره به نظرم می رسد، یک کمی شبیه طرح رضا قاسمی برای استعاره هایی ست که شبیه هیچ چیز نیستند.
می توانم چهره‍ی خوک خندانی را تصورکنم ولی از آگهی ارزان در تعجبم. زیرا در شهر ما آگهی ها رایگان هستند. نمی دانم چرا شما می گویید «آگهی ارزان» . در قطعه‍ی زیر

«مارپیچ می روم از پله های فلزی زیگزاگ
تا در شادی مه آلودتان شرکت کنم باد بادبادک خندانی روی صورتم می چسباند
می چسبم در چهره خندان خوکی بر آگهی های ارزان گوش و کنار
خون می چکم از گوش از کنار از پهلو پهلو به پهلوی پهلوانان پولکی ام»

اگر صحنه را به دوقسمت تقسیم کنیم، به مونتاژ دو صحنه‍ی کاملا متفاوت و نا هم گون تبدیل می شود. در ثانی : «بادبادک خندانی روی صورتم می چسباند» (کی؟ معلوم نیست کی این بادبادک را به روی «صورتم» می چسباند؟
البته «مارپیچ می روم از پله های فلزی زیگزاگ تا در شادی مه آلودتان شرکت کنم» تصویر جالبیه، و همین طور
«خود خرفت نیمه دیگر تو نیستم دیگر تمام توام»

که البته «خود خرفت» به نظر من زیادیه. و از نظر معنایی هم البته تنها به عنوان رابطه عاشقانه ناخودآگاه قابل فهم است یعنی نوعی همذات پنداری با غیر و در امحاء نارسیس یعنی خودش را حذف می کند تا کاملا به غیر تبدیل شود. و باز هم حادثه ای که در رابطه‍ی عاشقانه روی می دهد.
با این وجود استفاده از اسطوره «زن از پهلوی آدم زاده شده و یا زن نصف مرد است..) در این جا این معادله سنتی به هم ریخته می شود و جذابیت خاصی پیدا می کنه. ولی مناسبتی با پیکره شعر نداره (البته در خوانش من). این مناسبت هست که فکر می کنم باید باز سازی.
۲۱۱۰۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨٨