از : طرف مربوطه
عنوان : برای اطلاع جناب بیطرف
آقای بیطرف،
اینجا یک نکته ی هست که خیلی هم ظریف نیست . این نکته را طرفداران سلطنت نمی بینند، عجیبه که شما هم ندیدید. ( حتما منظورتان از الیزلبت ، خانم الیز ابت آلبرایت است) من خوشحال نیستم که این نکته ی به این واضحی را برای شما توضیح می دهم.
خانم البرایت آلبرایت با آن پوزش آبکی بهر صورت گفت که کودتا کاری غلط بود برخلاف قوانین بین المللی ومنافع ایرانیان ولی ما آنرا انجام دادیم. آنها دارند خودشان اعتراف می کند که بر علیه ملت ایران اقدام کرده اند (البته مدارکش هم در دست است). شما انتظار دارید ما بیاییم مثل آدمهای ابله بگوییم نه شما دروغ می گویید. دخالتی نداشتید!
برادر اگر دزدی خانه ی یکی را زده باشد و خوددزد بالاخره مجبور شده باشد که اعتراف بکند، صاحبخانه چه باید خورده باشد که بگوید نه خانم یا آقای دزد تو دروغ می گویی خانه ما خودش زده شد!!؟ اگر بازهم متوجه نشدید اجازه بدهید توضیح بدهیم که ایرانیان آزاده و آزادیخواه قبلا از اینکه دولت آمریکا اعتراف کند خودشان اینرا کودتا می دانستند، منتظر نشدند که خانم آلبریت بگوید و بعد قبول کنند.
اما در مورد کودتای ۱۲۹۹
اولا تمام خاطرات آیرونساید منتشر نشده. بروید ویکی پدیا را بخوانید. ثانیا چند نظر در باره کودتا وجود داشت و بخشی از دولت بریتانیا از جریان کودتا اطلاع نداشت.
شما چون پهلوی را چنان منزه می دانید که این لکه ها به آنها اصلا نمی چسبدف حتی اگر بخوانید هم متاسفانه متوجه نمی شوید.
فرو گر چکد خونم از قلب پاک
خدا شاه میهن نویسد بخاک!!!
۲۶۰٣۵ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بازهم شعار
جناب راستگو
اینکه میفرمایید"شاه یک وطن فروش بود که بر علیه دولت ملی مصدق به همراهی و کمک فدائیان اسلام، کاشانی، خمینی، بهبهانی و آمریکا و انگلیس و مشتی تحصیل کرده معتاد به قدرت و استبداد برسر کار آمد."
دولت مصدق دربدو کار پشتوانه مردمی داشت ولی با سوءمدیریت وتدبیر انرا از دست داد.دکتر سنجابی از یاران نزدیک مصدّق در این باره می گوید:
«پس از انتخاب مکّی به عضویّت هیأت نظارت بر اندوختهی اسکناس، نزد مصدّق رفتم و او را در حال عصبانیّت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا! ما باید این مجلس را ببندیم ... این مجلس مخالف ماست و نمی گذارد که ما کار بکنیم، ما باید مجلس را با رأی عامّه ببندیم ... بنده (سنجابی) گفتم: جناب دکتر! من با این نظرِ شما مخالف هستم، شما امروز از جهت انتخاب آقای مکّی ناراحت هستید ... من با بستن مجلس مخالفم و دلایلم را هم مفصّلاً خدمت تان عرض می کنم ... افکار عمومیِ امروز با افکار عمومیِ دو سال پیش تفاوت دارد. این افکار عمومی، زیاد مورد استفاده قرار گرفته و خیلی خسارت و آسیب بر آن وارد آمده است: اختلافات در میان ما افتاده، دو سال بیشتر است که مسئلهی نفت حل نشده، بین شما و شاه اختلاف بروز کرده، توده ای ها نیرو و قدرت گرفته اند، همهی این ها باعث تشویش مردم شده است ...
ایا میتوانید اسناد وطن فروشی شاه را بررسی کنید تا ما هم استفاده ببریم؟
نظرتان راجع به تخلفات از قانون وسوئ مدیریت مصدق
و سایراعمال مصدق(مانندملاقات با ادمکش فدایی اسلام) که در کامنتهای قبلی اورده ام چیست؟
نظرتان راجع به اعضای جبهه ملی که یکی یکی راهشان را از مصدق جدا کردند چیست؟انها هم انگلیسی وامریکایی و فدائیان اسلام بودند؟
نظرتان راجع به کابینه اول مصدق که بقول دکتر سنجابی"در کابینه اول مصدق ، خود او آشکارا به ما میگفت : آقا ! ما باید از اینها برای پیشرفت کارمان استفاده کنیم . یک عدهای از افراد را که جزء مبارزین و مجاهدین آزادیخواهی و وطن دوستی نبودند و حتی شهرت خوبی هم نداشتند یا مشکوک و متهم بودند به اینکه ممکن است ارتباطی با خارجیها داشته باشند [را] وارد کابینه کرد" چیست؟ (جناب زرگری این یکی از موارد اتهامی مصدق در دادگاه بود)
دولت ملی مصدق چه نیازی به استخدام شعبان جعفری داشت؟
دولت ملی مصدق چطور از سهم شرکتهای متعلق به همین ملت چشم پوشی کرد؟
همه اشتباه میکردندوفقط مصدق باوجود اینهمه مستندات دال بر سوءمدیریت وتدبیر درست بود؟
۲۶۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : موافق و یا مخالف
بنده با این صحبت جناب منوچهر احمدی که میفرمایند «چپ ها و ملی گراها از پذیزش هر سند دولتی که منافع آن دولت را نمایندگی کند پرهیز دارند» کاملاْ مخالفم. برای نمونه میتوان به اظهارات آلبرایت و روزولت اشاره کرد. هواداران مصدق و چپیها بدون هیچ مشکلی اظهارات این دو را در مورد سقوط مصدق قبول دارند چرا که این اظهارات باب دندانشان است. اگر به گفته آقای منوچهر احمدی آنها «هر سند دولتی که منافع آن دولت را نمایندگی کند» قبول ندارند، پس چرا صحبتهای این دو مسئول آمریکایی بدون هیچ تعبیر و تفسیری مورد قبول آنهاست.
این یک واقعیت غیر قابل انکار است که نامه های ارسالی از جانب وزیر خارجه بریتانیا و سرفرماندهی ارتش بریتانیا در بغداد حکایت از عدم اطلاع دولت بریتانیا در لندن از وقوع کودتا در تهران را حکایت دارد. این مسئله با اظهارات آیرونساید در کتاب خاطراتش کاملاْ تطابق دارد. بحث من بر سر خوش آمدن و یا بد آمدن از رضا شاه نیست. بحث من بر سر قبول و یا رد یک واقعیت تاریخی است که مبتنی بر اسناد معتبر است. همانگونه که سلطنت طلبان نمیتوانند این واقعیت را کتمان کنند که آمریکا و انگلیس در سقوط مصدق دست داشتند، مصدقیها و چپها نیز نمیتوانند این واقعیت را کتمان کنند که، برخلاف باورهای گذشته، اسناد موجود حکایت از حمایت انگلیس از رضا شاه نمیکند. حال ما میخواهیم موافق و یا مخالف مصدق و یا رضا شاه باشیم.
۲۶۰٣۱ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به منوچهر احمدی:این سند مهم در جمبندی شمامیتوانست کمی از ناقص بودن ان بکاهد
عنوان : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد قره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۶۰۲٨ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : به پرسشگران
هموطن پرسشگر من از اینکه در حال مطالعه هستید تا به واقعیت پی ببرید بسیار خوشحالم. زیرا انسان ها زمانی مرز خود را با حیوانات جدا کردند که از خود سئوال نمودند چرا اینطوری؟ این مطلب را در شماره ۶ دنبال خواهم کرد. ولی زمانی مطالعه انسان به حقیقت نزدیک میشود که معیارش مقایسه رژیم شاه و خمینی، یا سلطنت و مذهب و یا مصدق و رضا شاه نباشد بلکه معیار انسان باید حق باشد و بر اساس آن انسانها و یا اعمالشان را با آن بسنجد و بر روی آنان قضاوت کند. اگر میزان حق باشد بسیار راحت می توانید به عمق مسائل پی ببرید چون حق ثابت و لاتغییر است. مثل حقوق بشر و ذاتی انسان ها. چرا چون حق ثابت است. مثلاً نفس کشیدن حق هر کسی است ما نمی توانیم بگوئیم فلانی گاهی حق نفس کشیدن دارد ولی گاهی ندارد. همان گاهی باعث مرگ او میشود. یا انسان ها حق غذا خوردن دارند ولی گاهی من پادشاه یا رهبر یا قائداعظم یا رهبر کبیر حزب کمونیست یا امام می گویم یک انسان هم گاهی حق غذا خوردن ندارد چون من تصمیم گرفته ام. پس اگر حق را قبول کنیم و تمامی رفتار ما برآن میزان باشد براحتی میشود مثلاً همین امروز از روی مقالات و نوشته های مخالفین خامنه ای فهمید که چه کسانی بعد از جمهوری اسلامی قصد ایجاد دمکراسی دارند و می خواهند حاکمیت از آن مردم باشد و چه کسانی می خواهند بر مردم حکومت کنند و در صورت امکان مستبدی دیگر شوند. هموطن محترم شما می گوئید "با عقل من جور در نمی آید که چون سیستمی دیکتاتوری بوده، کسانیکه خود را روشنفکر و آزادیخواه و مظلوم معرفی کرده اند بمحض اینکه بقدرت برسند به جانیان تبهکاری تبدیل میشوند" این ممکن است با ذهن شما جور در نیآید ولی در جهان واقع شده است. در ضمن کی گفته هر کی با شاه بد بوده روشنفکر و آزادیخواه بوده است. روشنفکر معنی معین دارد که اوائل همین کامنت ها بطور مختصر آنرا تعریف کرده ام. چرا می روید به دوران قبل از انقلاب همین امروز را بررسی کنید بعد از پایان این سری مقالات تلاش خواهم کرد مقاله ای در این زمینه بنویسم که همین امروز بخش وسیعی از تحصیل کرده های ما به هیچوجه روشنفکر نیستند و مطمئن هستم اگر قدرت را بگیرند آن چیزی که نصیب مردم نخواهد شد دمکراسی است. و آن چیزی که باعث شد این سری از مقالات را بعنوان درس آموزی از تاریخ به رشته تحریر در بیآورم همین مسئله بود. امروز اصلاح طلبان چنان وانمود می کنند که احمدی نژاد عامل اصلی فلاکت مردم ایران است و کوچکترین حرفی از کشتار ها و غارتگریهای قبل از احمدی نژاد نمی زنند و از حاکمیت مردم و حقوق مردم نمی گویند. امروز تمامی پاسداران جدا شده از جمهوری اسلامی که در خارج کشور به سر می برند در نوشتار خود کم ترحرفی از حاکمیت مردم و حقوق مردم می زنند. سلطنت طلبان از راست تا چپ هم همینطور. کمونیست ها هم اکثراً از حکومت پرولتاریا حرف می زنند که توسط حزب رهبری میشود و حزب می آید قدرت را به نفع طبقه کارگر می گیرد و آن میشود که در دیگر کشورهای کمونیستی شد. یعنی حکومت از آن رهبران طراز نوین می شود. نه هموطن چشم هایمان را باز کنیم مسائل را دقیق بررسی کنیم. سرسختانه بکوشیم تا مردم به حق خود که حاکمیت خویش بر سرنوشت خود است برسند و بدون این راه ایران هرگز به دمکراسی نمی رسد. باید بر فراز قانون اساسی ایران حاکمیت ملی باشد. ما باید خواهان استقلال و آزادی و حاکمیت مردم باشیم. البته این را باید بگویم امروز نسبت به دوران انقلاب هواداران حاکمیت مردم افزون یافته اند. و کسی دیگر جرئت نمی کند علناً مثل اول انقلاب بگوید من مخالف حقوق بشر و دمکراسی هستم، این ها امتیازها و امیدواری ما باید باشند که به برقراری دمکراسی در ایران پایبند هستیم . پس هموطن محترم نه در زمان شاه و نه امروز هر کس گفت من با شاه یا خامنه ای مخالف هستم نه روشنفکر میشود نه آزادیخواه. شما می گوئید" دیکتاتوری و یا دمکراسی یا توتالیتر تداوم یکدیگر نمی توانند باشند ولی هر کدام را می توان به دیگری تبدیل کرد. من با اساس تفکر فرید راستگو مخالفم" اولا حرف من وحی منزل نیست و من نظر خود را می دهم یکی می تواند به پذیرد دیگری نه و سومی می تواند مخالف باشد این عین دمکراسی است چون حق هر کسی رعایت شده است. هم دمکراسی می تواند تداوم دیکتاتوری باشد هم دیکتاتوری می تواند تداوم دیکتاتوری باشد. در کشور چک بعد از انقلاب مخملی دمکراسی مستقر شد و بعد از دیکتاتوری باصطلاح کمونیستی آمد و لی بعد از انقلاب ۵۷ استبدادی بد تر از استبداد قبلی آمد. اگر خمینی مستبد شد اصلاً بدین معنا نیست که شاه خوب بوده است. شاه یک وطن فروش بود که بر علیه دولت ملی مصدق به همراهی و کمک فدائیان اسلام، کاشانی، خمینی، بهبهانی و آمریکا و انگلیس و مشتی تحصیل کرده معتاد به قدرت و استبداد برسر کار آمد. اینکه بعد کاشانی با شاه بد شد و بدنبال آن خمینی هم با شاه بد شد و فدائیان اسلام با شاه بد شدند چیز دیگری است که علل آنرا باید خواند. مثل اینکه امروز سازگارا و محسن مخملباف دو حامی سرسخت قبلی نظام ولایت فقیه مخالف این نظام شده اند. در مورد خوانندگانی مثل شجریان کی و در کجا گفته ام خوانندگان نمی توانند سیاسی شوند. تنها گفتم بین یک روشنفکر حامی مردم و یک تئورسین سیاسی خیلی فرق است. که البته هم اولی می تواند به دومی مبدل شود و هم دومی می تواند به اولی.
امیدوارم در حدی که امکان داشته توانسته ام به شما پاسخ داده باشم. در پایان بگویم استبداد بارها به نام آزادی تاسیس یافته و تجربه به ما ثابت کرده است که افراد و گروه ها را باید از روی اعمالشان و سابقه تاریخشان قضاوت کرد و نه گفتار و شعارهایشان.
به امید ایرانی آزاد و آباد
موفق باشید
راستگو
۲۶۰۲۶ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : انصاف
آقای ناشناس
اگر منظورتان از آلزایمری حمید زرگری است با طلاعتان می رسانم که من هرگونه آدمکشی، ترور، شکنجه، سلب آزادی بیان را محکوم می کنم. حالا این چه از طرف مصدق صورت گرفته باشد و چه از طرف چریکهای فدایی خلق یا از طرف هر شخص یا سازمان دیگر. آدمکشی محکوم است. آیا شما هم همین نظر را بهمین صراحت دارید؟
اثبات جنایت باید در دادگاه و با حضور هیات منصفه انجام گیرد. ما هرگز دولتی نداشته ایم که به جرائم سیاسی عادلانه رسیدگی کند. در کشورهای دیکتاتوری و در غیاب دادگاه و دادرسی عادلانه خشم مردم انباشته و ناگاه منفجر می شد و مردم خودشان قاضی و دادستان می شوند. تصمیم می گیرند محاکمه و محکوم و مجازات می کنند و دراین روند جنایتکارن می گریزند.
مصدق در بیدادگاه شاهانه محاکمه و محکوم و محبوب شد و در تبعید در گذشت!. اگر در آن دادگاه فرمایشی جرائمی که شما می گویید اثبات نشد؛ یا شما دروغ می گویید و آن جرائم بی اساس و ساختگی و یا آن دادگاه قلابی بود، که بود! اگر جرائمی که شما می گوید وقوع یافته بود آن دادگاه قلابی این گونه جرائم را زیر ذره بین می گذاشت و اورا اعدام میکرد تا شخصیت تاریخی اش را ترور کنند. تاریخ ما قضاوت نهایی را در مورد پهلوی ها و مصدق کرده است.
من آدمکشی چریکها را محکوم می کنم.
چریکها مرتکب اشتباهات و جرائم بی شماری شدند ولی ابعاد آنچه که آنها مرتکب شدند با جنایتهای سیستمایک دو پهلوی تفاوت دارد.
شما اینها را مطرح می کنید که جنایات پهلوی ها را ماستمالی کنید.
آیا شما هم آدمکشی ها پهلوی ها را که نهایتا جامعه را به انفجار رسانید و مارا به این مصیبت دچار کرد بهمین صراحت محکوم می کنید. آیا شما اصلا آدمکشی را محکو می کنید. البته محکوم می کنید ولی فقط جنایت مخالفان پهلوی را. درود بانصافتان. شما حرفی برای گفتن ندارید. فقط تلاش مذبوحانه می کنید. ورشکستگی تاریخی شما و اندراس ایدئو لوژی عتیقه شما محرز است.
آقای ارسنجانی آدم متزلزل و ضعیف النفسی بود اما من بآسانی می توانم باور کنم که مصدق نیز گرایشهای دیکتاتور مابانه داشته است. ا اثبات آن قابل تردید است. مارکز را خوانده اید؟ همه ی ادمها دیکتاتوری در ضمیر دارند. شعر گرگ فریدون مشیری خوانده اید؟ رضا شاه و شاه گرگ درون خودرا به بلوغ رساندند و مغلوب آن شدند و ما را به اینجا کشاندند.
همه ی آدمها اشتباه می کنند. اما ارتکاب جنایات بطور سیستماتیک در مدتی بیش از نیم قرن مساله ی متفاوتی است. انصاف داشته باشید.
۲۶۰۲۵ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : منوچهر احمدی
عنوان : یک جمع بندی ناقص
شاید این نوشته بحثهای آینده را غنی تر کند.
من این بحث ها با تمام آشفتگی هایش مفید می دانم. برای رسیدن به دموکراسی برخورد اندیشه ها (برخورد صادقانه ی اندیشه ها) ضروری است ولی تا همه ی این کوره راهها را نپیماییم به بزرگراه نمی رسیم.
دوستانی شکایت دارند که این بحثها از چارچوب مقاله ی اصلی خارج می شود. این مساله اجتناب ناپذیر است زیرا اینجا رئیس جلسه وجود ندارد که گفتگو ها را به "مجرای اصلی" هدایت کند و شرکت کنندگان طیف وسیعی را می پوشانند که دیدگاههای متفاوتی دارند، بازمینه سیاسی تجربی و احتمالا علمی متفاوت.
این بحث درابتدا، اینجا و در تنگنا ی این شوخی و لجاجت نبود، وقتی که شروع شد آقای پرسشگری بود که تعدادی پرسش مطرح کرد و گفت من جوانم و جواب درستی برای این پرسشها ندارم.
جماعتی از چپها و ملی گراها آمدند که نظرات خودرا مطرح کنند و حتی المقدور به آن پرسشها پاسخ بگویند.
من کاری ندارم که چپ ها و ملی ها درست می گفتند یانه، طبیعتا بسیاری از حرفها و نظرات آنها درست نبود ولی دراین میان کسانی مثل حافظه ی تاریخی و سروش عبدی و مرتضی ر. و تعدادی دیگر که با حس نیت و حوصله به پرسشهایی که کم کم در چنبره تکرار افتاده بود پاسخ گفتند. عطش طرح پرسش از سوی پرسشگر سیری ناپذیر بود و پاسخ های ناشناس و خود پرسشگر متواترا مسائل تازه ای را برای اثبات نظرات پیشین شان مطرح می کرد و نیز از پذیرش بدیهیات طفره می رفت. ذر این روند جماعتی هم بودند که کم حوصله بودند و تعصب پرسشگر که کاملا هم نظر با ناشناس بود آنها را از کوره بدر می کرد.
به نظر می رسید که ناشناس نظرات پرسشگر را بازتاب می دهد و پرسشگر هرچه را که ناشناس می گفت می پذیرفت و سرانجام تصمیم گرفت رساله ای از نوشته های ناشناس برای ثبت در تاریخ گرد آورد!
این شگردها کم کم بحث را از سازندگی و خلاقیت خارج کرد. نظرات تاج الملوک و ابرام پرسشگر برای منحصر بودن پژوهش یکی از حامیان رضا شاه بر اساس "اسناد انگلیس" و برتر دانستن آن از هر سند و پژوهش موجود کار را به بن بست رسانید و بی نتیجگی بحث را نوید داد.
اگر ما جمع بندی نهایی خود را در باره ی موضوعی داشته باشیم و هیچ سندی ما را نسبت به صحت آن دچار تردید نکند پس چرا بحث و سوال می کنیم؟
این اندیشه مذهبی است، چه از سوی چپ ارائه شود و چه از سوی هر طیف نظری دیگر.
ارائه اینگونه نظرات از سوی مشروطه خواهان نشان می دهد که آنها آنها چنان که باید و شاید در گیر بحث های نظری نشده اند. وهم نظری آنها در پذیرش رهبری یگانه آنها را از تجربه ی گفت و گوی وسیع و طولانی و گاه فرساینده که نتایجی مثبتی دارد محروم نگاهداشته است. گفت و گوی سیاسی فرساینده به طرفین بحث می آموزدکه با تساهل بیشتری ب" گفت و شنود" کنند.
چپ ها و ملی گراها از پذیزش هر سند دولتی که منافع آن دولت را نمایندگی کند پرهیز دارند. این مساله برای چپ ها و ملی گراها از بدیهیات بودو آنها در این گفت و گوها از اسناد جمهوری اسلامی بر علیه شاه و رضا شاه ( که فراوان است) استفاده نکردند. اما برای ناشناس و پرسشگر که بعدا پنجاه ساله هم با نظرات کاملا مشابه بآنها پیوست اسناد انگلیس وحی منزل بود!
نظرا ت چپ ها و همچنین نظرات ملی گراها همگون نبود ولی طرفداران سلطنت نظراتی کاملا مشابه داشتند.
در این میان منابع بسیاری معرفی شد که برای خوانندگان می تواند مفید باشد. و سوالات بیشماری بی پاسخ ماند.
من بردباری دو طرف بحث را آرزو می کنم و از دوستانی مانند مرتضی ر. و سروش و حافظه و داور انتظار دارم که کنار نکشند وبیشتر در این بحث ها شرکت کنند.
به نظر من آخرین نوشته ی داور بسیار اصولی و منطقی است.
۲۶۰۲۴ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : قصاص قبل از جنایت
جناب الزایمری
پاسخ وتفاسیرتان بدردرالزایمری چون خودتان میخورد. "به ایشان توضیح دادم که دیکتاتوری با تصرف قدرت سیاسی و دولت معنی دارد. دیکتاتوری با مفهوم سیاسی نمی تواند مقوله ی شخصی باشد واین به آن مفهوم نیست که اگر کیانوری روی کار میامد دیکتاتور نمی شد، ما نمی دانیم. احتمالا می شد. اما قصاص قبل از گناه نمی شود کرد ".اولا مصدق و کیانوری بنوان شخصیتی حقوقی ونه حقیق مطرحند یعنی نماینده یک جریان سیاسی هستند. کسی به خورد وخوراک مصدق وکیانوری کاری ندارد و اصلا مطرح نیستند عملکرد انها بعنوان نماینده جبهه ملی ونخست وزیر و رهبر حزب توده است که بررسی میشوند بنابراین "شخصی" نیست. حزب توده محمد مسعود و چند نفر یگر(حتی از خودشان) را قبل از بقدرت رسیدن ترور فیزیکی کرد وبسیاری دیگر از جمله ملکی را ترورشخصیت. چریک ها همگروهان خود را به جرم از جمله عشق ترور فیزیکی کردندوحتی به کودکان نیز رحم نکردند . مصدق ترور رزم ارا تئوریزه و بعد از انجام ماستمالی وبا قاتل وی ملاقات کرد. دیکتاتوری مصدق از جمله انحلال مجلس و.... حتی دوستان وهمرزمانش را پراکند. دکتر سنجابی خود میگوید"به احدی گوش نمیداد", حایری زاده به سازمان ملل از مصدق شکایت میکند. شعبان جعقری در استخدام دولت مصدق بود, دکتر صدیقی به مصدق هشدار میدهد با این اعمال برکنارتان میکنند وپاسخ "جراتش را ندارند"
اینها قصاص قبل از جنایت است؟ کسانی که قبل از بدست گفتن قدرت سیاسی, جنایت میکنند بعد از به قدرت رسیدن ماندلا میشوند؟
۲۶۰۲٣ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به بی تعصب
بی تعصب گرامی، من خودم بدنبال جواب هستم و فقط می توانم بر حسب آنچه تاکنون از دو طرف قضیه در اینجا و آنجا خوانده و دیده و شنیده ام جواب دهم. من تازه شروع کرده ام و بزودی در اوقات فراغتم کتاب خاطرات مصدق، پاسخ به تاریخ شاه را مطالعه خواهم کرد.
چندین مقاله درباره روند روشنفکری دهه ۴۰ و ۵۰ و ۳۱ سئوال و ۳۱ سئوال را در کیهان لندن آنلاین و مقالات دیگر را در جاهای دیگر خوانده ام. در اخبار روز هم مقالات را می خوانم، از برنامه های اقای بهرام مشیری، میبدی، حسین مهری، سعید قائم مقامی، صدای آمریکا و بی بی سی استفاده می کنم. مصاحبه های آقای حسین مهری با عباس میلانی، محمد امینی و دیگران را در هر فرصتی دنبال می کنم. در کنار همه اینها همیشه از بزرگترهای خود در فامیل مقایسه بین رژیم گذشته و این رژیم را خواسته ام، برای من این مهمترین بخش است چون تجربه های افراد معمولی از دو رژیم و انتقاد هایشان از آنها و اثر این دو رژیم در زندگیشان و جوابهایشان در قبال پرسشهایی که از آنها کرده و می کنم بسیار مهم است چون در واقع ارباب و مشتری انها هستند و رضایت و نارضایتی آنهاست که اهمیت دارد. پرسشهای من از آنها بیشتر در راستای مقایسه دو رژیم بوده است، از قبیل کدام بهتر و بدتر بوده است و چرا، آیا انقلاب ضروری بود یا نه، چه نقشی در وقوع انقلاب داشتند، پس از گذشت ۲،۵ ماه و سالهای بعد از انقلاب چه فکر می کردند، جنگ چه اثری داشت و ایا ضروری بود.... مقایسه درجه فساد و خدمات و ....
باید بگویم تصویری که شما از ایران آنزمان در نظرتان منعکس کرده اید منحصر بفرد است و من در میان فامیل، دوست و آشنا و در و همسایه با تصویر سیاهی که شما ارائه می کنید برخورد نکرده ام. درجه پشیمانی آنها از انقلاب بسیار زیاد است و اغلب روشنفکرنماها و دین فروشان را مقصر می دانند و البته توطئه غربیها را.
دلیل اینکه من بیشتر مایل به دانستن افکار و نظرات ناشناس هستم اینستکه من نظرات شما را که ۱۰۰ در ۱۰۰ مخالف رژیم پیشین است را می دانم و می دانم که تصویری که شما ترسیم می کنید نمی تواند واقعی باشد. چطور ممکن است هم آن رژیم و هم این رژیم مساوی باشند، این با خوانده ها و شنیده ها و دیده ها و عقل من جور در نمی اید.
با عقل من جور در نمی آید که این رژیم را تداوم رژیم گذشته بدانم. با عقل من جور در نمی آید که پایان یک سیستم حکومتی را تداوم همان حکومت در حکومت بعدی دانست، دیکتاتوری و یا دمکراسی و یا توتالیتر تداوم یکدیگر نمی توانند باشند ولی هر کدام را می توان به دیگری تبدیل کرد. من با اساس این تفکر فرید راستگو مخالفم و بارها برایشان مثال آوردم و ایشان جوابی نداده اند.
با عقل من جور در نمی آید که چون سیستمی دیکتاتوری بوده، کسانیکه خود را روشنفکر و آزادیخواه و مظلوم معرفی کرده اند بمحض اینکه قدرت را بدست می گیرند به جانیان تبهکاری تبدیل می شوند که یا مستقیما می کشند و بدتر از آن، دیگران را تشویق به کشتار هر چه بیشتر می کنند. در این رابطه هم مثال های زیادی ارائه دادم که باز آقای راستگو آنها را نادیده می گیرد و خشونت های اول انقلاب را با دیکتاتوری پهلوی ها توجیح می کند، این توجیح به هیچ وجه قابل قبول نیست.
با عقل من جور در نمی آید که هنرمندان نمی توانند روشنفکر و سیاستمدار باشند. مثالهای بسیاری آوردم که آقای راستگو جوابی ندارند که ارائه کنند. می گویند ما سیاستمدار و روشنفکر داریم ولی آنها را معرفی نمی کنند. ایشان کسانی را که خود را در زمان شاه به ملت روشنفکر معرفی می کردند را اکنون تحصیلکردگان آنزمان معرفی می کند بدون اینکه اینرا آنطور که باید و شاید معضل (هجی ؟) اصلی آندوره و حال و نیازمند تحولی اساسی معرفی کند.
با عقل من جور در نمی آید که دگراندیش و یا حتی همفکری که تا حدودی از خط قرمزها خارج می شود، اغلب اوقات نمی داند که ار خطوط قرمز دیگران رد شده است، را به باد تحقیر گرفت و با سلطنت طلب/کمونیست/عامل رژیم/ساواکی/ساوامایی/مزدور سیا و ام آی ۶ و موساد/امپریالیست/فاشیست/فارس/شعبان بی مخ/کودن/..... خواندن آنها، سعی در ایجاد رعب و وحشت کرد تا آزادی بیان را محدود و سانسور را رواج داد و همه را یکسان ساخت. این خشونت های لفظی نه تنها دگراندیشان و کسانی که می خواهند مستقل فکر کنند را از میدان بیرون نمی کند که آنها را مصمم تر می کند. تجربه من از این فحاشان در این چند ماه باعث شد که ارزش آزادی بیان و اندیشه را درک کنم و بیشتر به منشور جهانی حقوق بشر ارج نهم بطوریکه هم اکنون بیش از هر زمان دیگری معتقدم که قانون اساسی جدید ایران باید بر پایه این منشور نوشته شود تا هم من از مستبدین در امان باشم و هم آنها بدون هیچ واهمه ای هر چه دل تنگشان می خواهد بگویند بدون اینکه قادر باشند سکان کشور را بدست بگیرند و کشور را به قهقرا رهنمون شوند.
در این چند ماه که با شما بودم بطور جانبی کمی با مصدق آشنا شدم و می بینم که این شاهزاده قاجار و نخست وزیر هم مثل شاه مایه مناقشه است. حتما درباره او هم خواهم خواند و خواهم پرسید و مانند همیشه اینکار را بدون توجه به خطوط قرمز این و آن خواهم کرد. تاریخ ایران میراث همه ایرانیان است و این میراث ابدی است یعنی هر نسلی در سطوح مختلف تحقیقات خود را خواهد کرد و به نتایج خود خواهد رسید. هیچکس نه حق دارد و نه قادر است که وارثان این میراث دیکته کند که پرونده این و آن مختومه و نتایج این و آنست و حق نداری طور دیگری بیاندیشی و نتیجه گیری دیگری کنی.
شما می توانید کمونیست باشید و دیدگاه کمونیستی خود را از تاریخ و اقتصاد و هر مقوله دیگری بدهید درست همانطور که یک لیبرال دمکرات حق دارد اینکار را بکند. من به هر دو دیدگاه علاقمندم و برایم غیر قابل قبول است که چون من در مورد مثلا شاه و یا مصدق و خمینی با یک لیبرال موافق باشم شما آنرا بحساب دفاع از فرد و سیستم بگذارید. ارزیابی را با دفاع قاطی کردن و تاریخ را جعل و تحریف و ناموسی کردن بدرد من نمی خورد و من حرفی برای گفتن با اینگونه افراد را ندارم.
من امیدوارم که ناشناس بجای جواب به اینگونه افراد که نیت شان دفاع از مواضع خود است کمتر بپردازند و بیشتر به نیازهای من به دانش خود بپردازند. من از افکار مخالفان ایشان مطلعم ولی از نتایج تجارب و تحول فکری ایشان کمتر می دانم. آنچه باعث تحول فکری در ایشان شد برایم جالب است. آقای راستگو به پرسشهای من یا پاسخ نمی دهند و یا با ما نمی مانند تا به نتیجه قانع کننده ای برسیم. شما طرفداران تفکر ایشان هستید و نقد و بررسی ای از مقالات ایشان برای ارائه ندارید ولی ناشناس مخالف است و من باید نظر و نقد و بررسی ایشان را بدانم تا بتوانم قضاوت خود را درباره این مقاله انجام دهم. موفق باشید.
در ضمن اینکه کیانوری نوه شیخ فضل الله نوری بوده است برخی معادلات را بهم میریزد. خیلی جالب است.
۲۶۰۲۲ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به ناشناس گرامی، شما چه فکر می کنید؟ نتایج آنچه تاکنون درباره تحصیلکردگان «روشنفکران» دهه ۴۰ و ۵۰ آموخته ام را نگاهی بیاندازید و اگر زاویه ای را نادیده گرفته ام و یا اشتباه فهمیده ام را تذکر بدهید.
آقای ناشناس گرامی، بنظر من، ما در دهه ۴۰ و ۵۰ روشنفکر نداشتیم بلکه روشنفکر نما داشتیم. تحصیلکردگانی داشتیم که آزاد اندیش نبودند و به غلط فکر می کردند که ابزار کافی برای پیاده کردن طرح خود در کشورمان را دارند. معتقد بودند که فقط با ویران کردن کل آنچه که موجود است می توان بهشت برینی که در تخیل خود دارند را به سهولت بنا کرد. این دیدگاه تنگ نظرانه فقط می توانست ویران کند و از ایران آزمایشگاهی بنا کند و آزمایشی را انجام دهد که برای اولین بار در تاریخ بشریت انجام می شد. برای اجرای این طرح خود، روشنفکرنماها بدون اینکه لازم بدانند که نیاز به دانش موجود در جهان و همه جانبه دارند دست به آزمایشی زدند که حتی نمی دانستند آزمایش است و نتایجش می تواند مصیبت بار باشد. مانند هر آزمایش نوینی نیاز به آزمایشگاه و حیونات آزمایشگاهی است. برای این روشنفکرنماها، ایران آزمایشگاه و مردم آن به خوکچه هندی و موش و میمون تبدیل شدند با این تفاوت که انسان بر خلاف حیوانات به آسانی حاضر نمی شود بر رویش آزمایش شود. بنابراین باید دامی برای مردم ایران گسترده می شد تا بشود از آنها استفاده ی ابزاری کرد، و چه دانه و دامی بهتر از واژه های فریبنده ای مانند آزادی، استقلال، برابری، عدالت اجتماعی و البته بهشت اسلام در جهانی دیگر.
اینگونه بود که در سال ۵۷، ایران آزمایشگاهی شد با مردمی که جای حیوانات آزمایشگاهی را گرفتند و متوهمینی که خود را دانشمندان/روشنفکرانی تصور می کردند که از دانش و ابزار کافی برخوردارند. اینها از آنچنان اعتماد به نفسی برخوردار بودند که با رفتن تنها یک فرد از کشور قادر خواهند بود از این پروژه ۱۰۰ در صد موفق بیرون آیند. اما همه می دانیم که هیچ دانشمند/روشنفکر راستینی اینچنین نمی اندیشد، احساس مسئولیت در او بسیار قویست، هیچگاه از نتیجه آزمایش خود مطمئن نیست، بسیار محتاطانه و با شک و تردید فراوان بکاری دست می زند و گام بگام پیش می رود تا اگر اشتباهی رخ داد در همان مقطع راه خود را عوض کند. از ابراز اشتباهات خود هیچ واهمه ای ندارد چون می داند که اشتباه جایز است و اگر اشتباه جایز نبود، بشریت به این درجه از تکامل خود نمی رسید و در درجه حیوان باقی می ماند. از یکایک اشتباهات خود هر درس ممکنی را می گیرد تا دوباره مرتکب همان اشتباه نشود، هیچوقت به هر وسیله ممکن در صدد نیست که اشتباهات خود را کتمان کند و یا آنرا توجیح غلط کند تا از خود سلب مسئولیت کند. تا نتیجه مطلوب بدست نیاید قول و وعده ای نمی دهد. آزمایش را در محیطی محدود و شرائطی کنترل شده انجام می دهد که محیط بیرون از آزمایشگاه صدمه نبیند. همواره با دیدی باز و کنجکاوی فراوان بدنبال اطلاعات و نتایج کار دیگر دانشمندان/روشنفکران است. دانشمندان/روشنفکران را به خودی و غیر خودی تقسیم نمی کندچون بخوبی آگاهست که دانش مرزی برای خودی و ناخودی قائل نیست و همه دانش در انحصار یک گروه نیست....
ما در دهه ۴۰ و ۵۰ چه داشتیم، روشنفکر و یا روشنفکر نما؟ ما فارغ التحصیلان دانشگاهی ای داشتیم که به دو دسته تقسیم شده بودند، یک دسته کارمندان دولت بودند که امور کشور را در دست داشتند و به دلائل متفاوت به سیاست یا کار نداشتند و یا اگر کار داشتند در کنار حکومت بودند. دسته دیگر، اینان را ننگ ایران و ایرانی، مزدور، غیر روشنفکر، و ناخودی می دانستند و معتقد بودند که همه هنرها نزد خودشان است و بس. این تحصیلکردگان که خود را تنها روشنفکران واقعی در کشور قلمداد می کردند، از آزاد اندیشی هیچی نمی دانستند چون خود را اسیر و دربند ایدئولوژی کرده بودند و به هیچی جز استقرار آرمانشهر خود راضی نمی شدند، عوامگرا بودند، با تجدد و مدرنیته و منشور جهانی حقوق بشر دشمنی داشتند، نگاهی رومانتیک به روستا گرایی و روستا اندیشی و روستا زیستی داشتند، فاقد درک درست از توانایی های کشور و ملت و منافع ملی ایران در جهان دوقطبی شده و درگیر جنگ سرد بودند. این روشنفکران، بزرگترین دشمن جامعه ایران و خودشان را که خرافه و خرافه پرستی، دینخویی و دین زدگی بود را نمی خواستند ببینند، بجای مبارزه با آن و راندن آن به عقب، از آن ایزاری ساختند برای مبارزه با تجدد و مدرنیته، حقوق بشر جهانی و سکولاریسم. دین و خرافه را با کمونیسم پیوند دادند و نیرویی واپسگرا با ظاهری مدرن ساختند و با آن هم خود را فریفتند و هم ملتی را که ۳۱ سالست مصیبت پشت مصیبت آفریده است.
غم انگیز اینست که بسیاری از این تحصیلکردگان خود شیفته دسترسی به جهان غرب داشتند و قادر بودند، اگر می خواستند، به همه منابع اطلاعاتی رجوع کنند و تفاوت بین آزادی های یک شهروند فرانسوی و یک شهروندی مثل سولژنیت سین فراری از شوروی کمونیستی را مقایسه کنند و ببینند کدامیک یک شهروند ایرانی، منجمله خودشان را، به آزادیهای سیاسی ای که می گفتند بدنبالش هستند را بهتر فراهم می کند. اما اینطور نشد چون نفرت از غرب و تنفر از حقوق فردی بقدری تمام وجودشان را آلوده کرده بود که کور شده بودند بطوریکه نمی فهمیدند که کورفکرانی هستند که ادای روشنفکر را در می آورند. علی شریعتی، جلال آل احمد، بازرگان، بنی صدر، صادق قطب زاده، ..... سالها در غرب تحصیل و زندگی کرده بودند بدون آنکه از فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را بکنند و بدون افکار از پیش شکل داده شده و تعصب و ارتجاع، برای مدت زمانی ذوب در جامعه غرب شوند، از آن بیرون آیند و از بالا تحقیقات خود را از جوامع غربی لیبرال دمکرات، جوامع کمونیستی و سوسیال دمکرات و جوامع زیر سلطه و یا تحت نفوذ ایندو را بدور از هر گونه تعصب و ایدئولوژی ای نقد و بررسی کنند. منافع ملی، توانایی ها و کمبودها و پتانسیل ها و موقعیت های ژئوپولیتیکی های کشورها را نقد و بررسی سالم کنند. در این رابطه مقایسه هایی می توانستند انجام دهند و گزارش هایی تحقیقی مفیدی را بعنوان تز/رساله تهیه کنند که جایگاه روشنفکران ما را در دانشگاه های معتبر جهان به ثبت می رساند، مثلا فرانسه و پرتغال، آلمان شرقی و آلبانی، و ایران و عربستان سعودی را در نظر می گرفتند و با اینکار جایگاه ایران در جهان را در یک منحنی علمی ترسیم می کردند تا ما ببینیم که فاصله ما با دیگر کشورهای جهان کجاست و گام بعدی چیست. اما وقتی که این تحصیلکردگان به غرب با دو چشم بسته، دو گوش کر، با ذهنی ایدئولوژی زده/دینخو و دلی آکنده از نفرت از آن بنگرند چیزی بهتر از آنچه علی شریعتی و جلال آل احمد و .... از آب در نمی آید و نتیجه اش مصیبتی می شود که ۳۱ سالست ده ها میلیون انسان سرخورده با آن دست به گریبانند.
غم انگیز تر و فاجعه بارتر از هر چیزی آنست که انسان دچار اشتباهی به بزرگی اشتباهی که این روشنفکرنماها شدند بشود و نه تنها دستان خود را بعنوان تسلیم بالا نبرد و بگوید ببخشید اشتباه کردم و منبعد تمام هم و غم خود را صرف جبران این اشتباه خواهم کرد، که بجایش در صدد کتمان حقایق برآید، به توجیحات غلط متوسل شود تا کسانی که نمی دانند را گمراه کند، پافشاری کند که مرغ او یک پا دارد، و روشنفکرنمایانی را که تسلیم وجدان خود شده اند و با بزرگواری تمام به اشتباهات خود اعتراف کرده اند را تقبیح کند و آنها را در زمره خائنین قرار دهد بطوریکه مهندس بازرگان ضد زن را زنده یاد خطاب کند ولی شاپور بختیار آزاد اندیش را زنده یاد خطاب نکند.
نخبگان و طبقه متوسط یک جامعه سالم، جامعه را به سوی رشد و رفاه و آزادی های هر چه بیشتر سوق می دهند. اروپای غربی دارای چنین نخبگانی بود که از منفذهای موجود در دیکتاتوری ها حداکثر استفاده را کردند و در دراز مدت کشورهای خود را بسوی آزادی، استقلال و دمکراسی رهنمون شدند. وای بحال جامعه ای که نخبه نما و طبقه متوسط ناآگاهی داشته باشد که نه رابطه سالمی با خود دارد، نه با جهان واقعی و نه با مردمی که هنوز راه درازی را در پیش دارند تا تفاوت میان روشنفکر و روشنفکرنما را تشخیص دهند و به فرمولهای فریبنده و آسان روشنفکرنمایان و دین فروشان خود دل می بندند. وای بحال این مردمی که بدلیل معصومیت خود، آینده خود، فرزندان و نسل های بعدی و کشورشان را دو دستی تقدیم دجالانی مثل خمینی و روشنفکرنمایانی کردند که دیکتاتوری موجود را نابود کردند ولی بجای آن بدترین نوع نظام توتالیتر در تاریخ بشریت را در ایران مستقر کردند.
آقای ناشناس گرامی، من فکر می کنم که کیفیت هر جامعه ای به کیفیت روشنفکران/روشنفکرنماها آن جامعه و رابطه اش با طبقات بالاتر و پایین تر از خود نقش بستگی دارد. در ایران دهه ۴۰ و ۵۰، روشنفکر نماها و حکومت در دوقطب متضاد قرار داشتند. بزرگترین مسئله در آنزمان طرز تفکری بود که معتقد بود که روشنفکر کسی است که مخالف حکومت باشد و در سرنگونی آن بکوشد و بر روی خرابه آن، آرمانشهر خود را بسازد. شما چه فکر می کنید؟
۲۶۰۲۱ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣٨۹
|