یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند (۴) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : رضا سالاری

عنوان : ‫از یزگرد سوم تا پهلوی دوم
دلایل کهن و تاریخی و عمیقتر انقلاب ۵۷
‫متأسفانه، ‫بطور سنتی در کل طول تاریخ گذشته، ‫توده مردم ایران از منظر تاریخی همواره از یک طرف بندگان و وابستگان ذهنی اهورومزدا و یا الله، و از طرف دیگر رعایا، موالی، بردگان و فرمانبرداران بی اختیار قدرتمندان، اربابان، شاهان، خلفا. سلطانان، حاکمان، فرمانروایان، موبدان، شیخان، دهقانان، کدخدایان و یا دولتمردان ده و شهر و کشور خود بوده اند و یا توسط سلسله مراتب مافوقان خود به این سمت رانده شده اند.

اساس کار درظلم وعدم عدالت و تساوی و استبداد خانوادگی بود. سلسله مراتب بندگی از همسر و فرزندان به پدر و پدربزرگ و جد شروع میشد و به اربابان و دهقانان، موبدان، دیوان سالاران، امراء ارتش و شاه یا سلطان و یا خلیفه یا امام، که بنوعی خود را نماینده و یا برگزیده خدا می پنداشتند، و نهایتاً تا بندگی خود خدا ختم می شد. برای تمرکز و تداوم و استحکام قدرت حاکم، رابط بین خدا و خلق هم جز حاکم و موبد و شیخ کس دیگری نبود.

استبداد اولیه موجب رشد امپراتوری شد. دراویل رشد قوم آرایایی تا دوران امپراتوری شاید ‫اجرای این اطاعت بی چون چرا و بندگی بسیار سودمند هم بوده و ای بسا موجب کشور گشائی، پیشرفت اقتصادی، اتحاد های بزرگ و نیرومند و ازدیاد بیش از حد تمرکز قدرت، که مورد لزوم یک امپراتوری جوان است، گشته است. اما بمرور زمان این تجربه اولیه تمرکز دولت، خلقیات و فرهنگ بی اختیار کردن و انباشت توده ای از اطاعت و بندگی محض و بی چون و چرا از جانب رعایا و یا مردم را، افزایش داده و بر خلاف اولین شعارهای مترقی انسانی و حقوق بشری از زبان اولین امپراتورشان، کم کم این فرهنگ مضر و ضد بشری در این سرزمین امپراتوری ویروس وار نهادینه شده. بطوری که حوادث تاریخی بسیار ناگوار و ناخوشایندی از پس نتایج، عواقب و پیآمدهای این رشد بی رویه و نهادینه شدن فرهنگ و خلقیات و صفات خانمان برانداز بی اختیاری، جز وابستگی بیشتر به قدرت متمرکز بهمراه بندگی، بی تفکری، بی مسئولیتی، بی دفاعی، بیچارگی، زبونی، تحقیر، زرنگی، دروغ و تقلب و قبول ننگ و سرکوب، پس از هزار سال امپراتوری، چیز دیگری برای مردم ایران به ارمغان نیآورده.

تنها یکی از این ارمغان های مضر، فرهنگ ((دیگران مسئول و مقصرند )) میباشد. بنابراین جای تعجب نیست که ما با ‫یک غرور تاریخی عادت کرده باشیم که همواره نامسئول تاریخی باشیم.

مردم و سربازان مقصر میشدند اگر به شاه صدمه ای وارد میشد و یا در جنگی شکست میخورد، و در مقابل مردم هم شاه را مسئول و مقصر هر تصمیمی، برنامه ای و تغییری و حادثه ای که در کشور و شهر انها اتفاق می افتاد می دانستند.

سوای تمدن یونان قدیم و معروف که با تمدن هخامنشی همزمان بود، امپراتوری روم هم بعنوان سمبل تمدن غرب قدیم اروپا در همان اواخر حکومت اشکانیان دارای تشکیلات مجلس و پارلمان بود.

دستگاهی نسبتاً دموکرات که ما با ان تا انقلاب مشروطیت بیگانه بودیم. همان دستگاهی که قدرت حاکم و امپراتور را شدیداً کاهش میداد و موجب رشد اروپا شد!

علت اصلی شکست ما از اعراب نداشتن همان پارلمانی بود که رومی ها قرن ها قبل ایجاد کرده بودند تا در مواقع بحرانی با جمع کردن عقل و خرد بزرگان و اشراف خود، خرد جمعی نسبی خود را افزایش دهند و میزان ریسک و شکست را کاهش دهند. در شرق دینخوئی و تعصب ایرانیان انان را ضد پارلمان بار اورد. ما بدنبال پارلمان نبودیم تا همیشه نامسئول تاریخ باشیم و از بار مسئولیت های خود فرار کنیم، ضمن اینکه دوست داریم نخود هر اشی هم باشیم.

ما ‫علت تسلیم و شکست نافرجام و تاریخی ایران در مقابل حمله و یورش ‫اعراب ‫را، عمدتاً به پیروزی اراده اهرمنی بر اراده و خواست اهورومزدا ربط داده ایم. گناه و تقصیر شکست های پیاپی تا پایان کار را هم بر دوش و گردن آخرین بازمانده ((بی عرضه و پی تجربه حکومت ساسانی، یعنی یزدگرد سوم بهمراه تمامی نجبا و موبدان دربارش))، وا نهاده ایم و ذره ای بار مسئولیت را به خود اختصاص نداده ایم. به همین روال حمله تاریخی مغول و بی عرضگی خوارزمشاهیان، حمله روسها و انگلیسی ها و بی عرضگی قاجار، انقلاب ۵۷ و بی عرضگی پهلوی، از دست دادن حقوق دفاعی در جنگ عراق و حقوق منابع نفتی و گازی دریای خزر و بی عرضگی کاملاً اشکار جمهوری اسلامی در هزاران سیاست خارجی وووو.

آیا شعارهای مرگ بر این و آن و بخصوص مرگ برشاه، مرگ بر مصدق، مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر چین، مرگ بر شوروی و روسیه، مرگ بر دیکتاتور، مرگ برمخالفین حکومت، چیزی غیر از همان انعکاس فرهنگ توسعه یافته و نهادینه شده بی فکری، بی اختیاری و بی مسئولیتی است که تنها راه حلش هم مرگ مقصر است، نبوده؟.

شاه، فردوست و قره باغی و ربیعی را مقصر شکست خود و فردوست و قره باغی و ربیعی شاه را و خمینی هم همه اینها را مقصر نابسامانیها معرفی کردند و ‫ ما ملت هم همدیگر را. در اینجا وقتی خوب بنگرید می بینید که ما همه چیز را از یاد برده و براحتی همدیگر را با همان معیار و فرهنگ نهادینه شده من نبودم دیگری بود میکوبیم و چندان جویای اصل حقیقت و واقعیت نیستیم. چرا؟ ایا چون هیچوقت تجربه پارلمانی واقعی نداشتیم و هیچوقت دموکراسی را، انطور که در غرب تجربه شده، اندیشه ، هضم و تجربه نکرده ایم؟ بد نیست بیاد بیاوریم شاید

اولین شکست بزرگ ما از اسکندر مقدونی بود، نیمه شانسی برای دستیابی به یادگیری نظام پارلمانی یونان قدیم، ولی هیچ یاد نگرفتیم؟

دومین شکست بزرگ ما از اعراب بیابانی بود، بد شانسی مفتضحی برای از یاد بردن فرهنگ خرافی و دینخویی خود و دور ریختن همه ادیان و تعصبات از جمله دین بیگانه و مستبد پرور محمد، ولی دران حل شدیم و باز چیزی یاد نگرفتیم؟

سومین شکست ما از مغولان چادرنشین بود، بد شانسی بمراتب بدتر برای دستیابی به علوم جدید و قوی کردن ایران و ارتش ایران، ولی باز یاد نگرفتیم و رفتیم بسمت قوی کردن اسلام، همان اسلامی را که اخرین خلیفه اش بدست مغولان هلاک شده بود؟ هنوز از این درس نگرفته بودیم که تاتار ها بر ما تاختند، باز هم عیب کار خود و دستگاه سیاسی خود را نفهمیدیم؟

‫چهارمین شکست تاریخی ما در زمان قاجار در برابر اروپای استعمارگر و مقتدر بود. نه تنها داشتن پارلمان را ضروری ندانستیم، بلکه تا توانستیم مردم کشی کردیم و بی سوادی و خرافات و تعصب و خنگی را به حد جنون ارتقاع دادیم و در پس همین خواب خرگوشی و خنگی نصف مملکت را بتاراج دادیم. در پایان انقلاب مشروطه کردیم ولی هیچوقت پارلمان واقعی مردم را تشکیل ندادیم. باز هم چیزی نیاموختیم؟.

‫پنجمین شکست ما باسازی همان دین اعراب بیابانی چهارده قرن پیش بود، که بجای پارلمان نمایندگان مردم اخوندهای خبرگانی، نگهبانی، مجلس اسلامی سر براوردند و باز سر این ملت کلاه گذاشتند. از این تجربه چه اموختیم؟ هیچ کس از پارلمان سکولار و دموکراتیک صحبتی نمیکند وهنوز برخی اصلاح طلبان قدیم و کنار گذاشته رژیم معتقدند که نظام جمهوری اسلامی خمینی به بیراهه رفته است؟ آیا ما بالاخره مشکل و مسئله خودمان را خواهیم شناخت؟ من که امیدوارم.
نظرات بی تعصب را جالب توجه دیدم.
پیروز باشید!
۲۶۰۶۹ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : چند پرسش کوتاه از مخالفان ناشناس دارم که جواب هایشان بسیار کوتاهتر از پرسشهاست. برای روشن شدن مطالب نیازمند پاسخ هستم. لطفا دریغ نفرمایید
به مخالفان ناشناس:-

برای پی بردن به حقایق لازم است که پایبندی مصدق به حکومت قانونمند، لیبرال دمکرات و عادل در دوره نخست وزیری او نقد و بررسی شود. در این رابطه چند پرسش بسیار ابتدایی از مخالفان ناشناس دارم. پاسخ همه یک بله و نه ساده است که وقت زیادی نمی گیرد. طبق قانون اساسی وقت که مصدق به آن اعتقاد راسخ داشت و به آن قسم خورده بود، و همواره برای دفاع از خود به آن رجوع می کرد:-

۱. آیا عمل رزم آرا در قبال مصدق قانونی بود یا غیر قانونی؟

۲. آیا برخورد مصدق با رزم آرا قانونی بود یا غیر قانونی؟

۳. آیا رزم آرا باید دادگاهی می شد یا نه؟

۴. در صورت جواب بله به پرسش ۳، آیا رزم آرا دستگیر و به دادگاه تحویل داده شد تا قوه قضاییه مستقل از دو قوه دیگر به اتهام او رسیدگی کند و در صورت مجرم شناخته شدن به مجازات برسد؟

۵. در صورت جواب نه به پرسش ۳، چرا رزم آرا دادگاهی نشد؟

۶. آیا رزم آرا ترور شد، به دستور چه کسی/کسانی، بوسیله چه کسی/کسانی و چگونه؟

۷. آیا طبق قانون وقت با توطئه گران و قاتلان رزم آرا برخورد قانونی شد یا نه؟

۸. آیا مصدق لیبرال دمکرات و قانونمند، در دوران نخست وزیری خود همچنان لیبرال دمکرات و قانونمند باقی ماند و یا این اصولی که قبل از به قدرت رسیدن روی آنها پافشاری می کرد و با آن اصول پهلوی ها را قضاوت می کرد بیکباره پس از رسیدن بقدرت زیر پا گذاشت؟


چند پرسش کوتاه از مخالفان ناشناس دارم که جواب هایشان بسیار کوتاهتر از پرسشهاست. برای روشن شدن مطالب نیازمند پاسخ هستم. لطفا دریغ نفرمایید.


****************************
پرسشی از هر کسی که پاسخ را می داند.

شنیده ام که ملی کردن صنعت نفت می توانست پس از اتمام قرارداد موجود با انگلیسی ها انجام شود که ۵ یا ۶ سالی از عمرش باقی نمانده بود. آیا این درست است یا نه؟
۲۶۰۶٨ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : لقمان شمال

عنوان : چرا مستبدینی مثل محمدرضا نیم پهلوی و خمینی دجال همانند «ناشناس و شرکا» از اسم دکتر مصدق دچار وحشت میشوند ؟
چندی پیش تحت عنوان: تمام فحشها فقط برازنده خودت است نوشتم که،
جناب ناشناس «آشنا قلم»، شما بخاطر اینکه استبداد و جنایات پهلوی را تطهیر کنید، همه ملیون، آزادیخواهان و انساندوستان (زنده و کشته و فوت شده) ایران را بباد ناسزا و تویین گرفتی (که سزوار موجود احمقی مثل خودت است). من تاامروز فکر میکردم که شما جزو مزدوران ربع پهلوی و از بازماندگاران رژیم فاشیستی پهلوی هستید.و با مغلطه کردن و طرح سوالات تکراری خوشخدمتی و جان نثار بودنتان را میخواهید ثابت کنید. و موفق شدید، فعالیت ضداستبدادی و آزادطلبی هرچند ناچیز «عده ای» را برعلیه رژیم ضدانسانی و جنایتکار جمهوری اسلامی حاکم برایران منحرف نمایید. شما حتی طرفدار رژیم ملاها هم نیستید. شما طرفدار و سرباز استبداد بهرفرمی هستید.شاه و یا ولایت فقیه و یا هر دیکتاتور و مستبد دیگری بهرنام دیگری هم که باشد، شما در خدمت آن قرار دارید.اگر قادر بودید (من مطمین نیستم) باین سوال جواب بدهید که بین این سه نفر، مصدق، محمدرضا نیم پهلوی و خمینی، کدامیک از آنها برزگترین جنایت را در ایران مرتکب شدند و کدامین بالاترین خدمت برای آزادی و استقلال ایران انجام داردند. من شاید بتوانم «تجدیدنظر» در مورد «سلامت» دماغی شما بکنم. ورنه بحث با عناصری مثل شما بهدر دادن «وقت» است.
۲۶۰۶۰ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : رویاهایتان را در بحث دخالت ندهید
جناب زرگری
رویاهایتان را در بحث دخالت ندهیدوبجای موعظه استدلال کنید ومدرک بیاورید وبه صحرای کربلانزید. انبوه مدارک جنابعالی همان خاطرات جعلی مادر شاه است؟یاخاطرات محمدرضا پهلوی است؟ سخنان متهم در شرف اعدام است؟ مدرک صورت جلسات مجلس است, مکاتبات رسمی واداری است مانند دستوراستخدام شعبان جعفری در دولت مصدق
یعنی بررسیهای هماکاتوزیان و اجودانی و متینی ومیرفطروس,غنی نژاد و میلانی و زیباکلام و پایان نامه دکترا و ملکی و سنجابی وصدیقی که از طیفهای مختلف هستند همه کشک است و و مطالب مجد درست؟
اینکه"شما به مصدق اتهام آدمکشی زده بودیدومصدق به اتهام آدمکشی محاکمه نشد" نگاهی بتاریخ بد نیست:برخورد دکتر مصدق با مخالفان سیاسی‌اش در ارزیابی ما از شخصیت سیاسی وی نقش مهمی دارد, وی بعنوان یکی از با سابقه‌ترین سیاستمداران ایران که بی‌خبر از قوائد بازی دموکراسی هم نبود در مورد حاج علی رزم‌آرا که از سوی دربار به نخست‌وزیری رسیده بود بعنوان یک مخالف سیاسی چه معامله‌ای کرد؟ من روی این صفت مخالف سیاسی تأکید دارم, چرا که در غیر اینصورت نه جبهه ملی و نه شخص مصدق هیچگاه نه سندی دال بر گناهان رزم‌آرا ارائه کردند و نه شکایتنامه‌ای به دادگاهی ارائه کردند, خطوط برجسته برخورد مصدق و جبهه تحت رهبری وی با رزم‌آرا را به شرح زیر است:

۱, زدن اتهام وابستگی به بیگانگان (انگلیس) بدون اینکه قبل و بعد‌از قتل وی کوچکترین سندی در این مورد ارائه کرده باشد,

۲, تحریک و تشجیع توده مردم به نادرست‌ترین شیوه ممکن علیه رزم‌آرا, برخورد مصدق و مطبوعات جبهه ملی با رزم‌آرا برای خواننده امروزی یادآور برخورد کیهان جمهوری اسلامی با مخالفان سیاسی رژیم اسلامی فعلی است,

۳, صدور حکم قتل رزم‌آرا از تریبون مجلس,

۴, آزاد ساختن قاتل وی از زندان از طریق مداخله خشن قوه مقننه در امر قوه قضاییه,

۵, به حضور پذیرفتن قاتل رزم‌آرا بعداز آزادی پیروزمندانه وی از زندان,

۶, رعایت احتیاط و جوانب امر و از جمله خودداری از گرفتن عکس یادگاری با قاتل مزبور برای پرده کشیدن به عمل ضد دموکراتیک غیر اخلاقی خود,

سعید رهبر ابتدا با نقل نمونه‌‌ای از ادبیات سیاسی جبهه ملی٬ میزان نفرت و نوع تهیج افکار عمومی از سوی این جریان علیه رزم‌آرا را نشان میدهد:

رحیم زهتاب‌فرد٬ افسانه مصدق٬ صص ۱۹۲-۱۹۳: «نبرد ملت٬ شماره مسلسل دوره هفتم شماره ۷٬ ارگان فدائیان اسلام سرمقاله خود را با این تیتر و عبارات شروع میکند: و وقتی که در سرزمینی رذل‌ترین٬ بی‌شرف‌ترین٬ جنایت‌کا‌رترین و بی‌ناموس‌ترین عناصر پست و آدمکش٬ بر هستی و حیات ملتی مسلط و حکم‌فرما شوند و زمانی که یک مشت قحبه و فاحشه هرجایی زمام امور مملکتی را در چنگال منحوس خود گرفتند وضع بهتر از این نمی‌شود, شما چه توقع دارید؟ چه توقع دارید از کسانی که حتی حاضرند زن خود را برای ارضای خاطر ورشکسته‌های سیاسی دنیا دودستی در بغل آن‌ها قرار داده و به این ننگ عظیم خود نیز فخر و مباهات نماید,,, اگر این جنده‌های دریده و بی‌آبرو٬ این نخست‌وزیر و نظایر از این وزرای بی‌حیثیت,,,» [۶۸-۶۹]

از صفحات ۱۹۸-۲۰۱ همان کتاب به نقل از «صورت جلسه مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۳۲۹/۴/۶» مذاکرات نمایندگان اقلیت مجلس به رهبری پیشوا مصدق نقل شده است:

«دکتر مصدق: (خطاب به رزم آرا) من خودم شما را می‌کشم,
آزاد: خیانت کردند٬ خائن‌ها هفت‌تیر می‌خواهند٬ گلوله می‌خواهند,
,,,
دکتر مصدق:,,, (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم٬ می‌کشم٬ همین‌جا شما را می‌کشم,»[۷۱]
سخنان آقای آزاد بعداز کشته شدن رزم‌آرا که مغرورانه از موفقیت خود و هم کیشانش در صدور فتوای قتل از تریبون مجلس به خود بالیده است٬ در روزنامه اطلاعات سه شنبه بیست و پنجم تیرماه ۱۳۳۰ منعکس شده است:
«آقایان می‌دانند روزی که رزم‌آرا وارد مجلس شد آنقدر تخته‌های جلویمان را زدیم تا شکست, ما فتوای قتل سیاسی رزم‌آرا را دادیم,»»[۷۱]

سخنان عبدالقدیر آزاد در روزنامه اراده آذربایجان٬ شماره ۲۵ مورخ ۲۹ تیرماه ۱۳۳۰ چاپ شده که سعید رهبر از کتاب افسانه مصدق اثر رحیم زهتاب‌فرد صفحات ۲۵۰-۲۴۹ نقل می‌کند:
«خود آقایان به خاطر دارند روزی که رزم‌آرا آمد اینجا٬ ما و آقای دکتر مصدق این قدر پیش‌دستی‌ها را به هم زدیم که صدای کسی شنیده نمی‌شد تا چه رسد رزم‌آرا و تازه به من گفتند چرا قایم نمی‌زنی٬ ما و آقای دکتر مصدق فتوای قتل رزم‌آرا را دادیم٬ گفتیم خائن است٬ وطن فروش است, آقای دکتر مصدق هم گفتند: رزم‌آرا را٬ یک نفر آدم «خلیل طهماسبی» برحسب داد و فریاد و هو ما کشت,,,»[۷۲]

«روزنامه نبرد ملت کاریکاتور رزم‌آرا را کشیده و شخصی از پشت سر٬ با رولور خود وی را هدف گلوله قرار می‌داد (۱۳۲۹/۱۲/۹) و دقیقا یک هفته بعد٬ همین روزنامه در تاریخ ۱۳۲۹/۱۲/۱۹ نوشت:

«رزم‌آرا به جهنم رفت»

گلوله‌ای که دیروز از هفت تیر «یک مرد حق» در فضای مسجد شاه خارج و مغز علی رزم‌آرا را متلاشی کرد,,,,» [۷۲]

این ماجرا در صحنه بعدی شبیه فیلمهای سینمایی کلیشه‌ای (مثل فیلم “Z”) در مورد دیکتاتوریهای فاسد آمریکای لاتین میشود, پیشوا و مجلس تحت کنترل جبهه ملی٬ خلیل طهماسبی را با مداخله آشکار در امور قوه قضائیه از زندان آزاد می‌کنند و دکتر مصدق قاتل نخست‌وزیر سابق مملکت را بحضور می‌پذیرد, شاید فکر کنید که امر دچار پیچیدگیهایی بوده که مانع شناخت پیشوا از قباحت فوق‌العاده قضیه شده است, اما چنین نیست و ایشان علیرغم شرفیابی ۴۵ دقیقه‌ای قاتل مزبور٬ مصلحت نمی‌بینند که خبرنگاران از آندو (پیشوا و خلیل طهماسبی) عکس یادگاری بگیرند, اصل خبر در روزنامه اطلاعات٬ یکشنبه بیست و پنجم آبان‌ماه ۱۳۳۱ آمده است:

«امروز قاتل رزم‌آرا به ملاقات نخست وزیر رفت»

به خبرنگاران عکاس اجازه داده نشد که از این ملاقات عکس بگیرند

“ساعت ده صبح امروز استاد خلیل طهماسبی به اتفاق عده‌ای از دوستان خود برای ملاقات آقای نخست‌وزیر از منزل خارج شد و ساعت ده و نیم به ملاقات آقای دکتر مصدق رفت و یازده و یک ربع بعد از منزل ایشان خارج گردید, به خبرنگاران عکاس اجازه داده نشد که از نخست وزیر و طهماسبی عکس بگیرند,»[۷۳]

نه مصدق و نه دیگر رهبران جبهه ملی دلایلی برای اثبات اتهام جاسوسی علیه رزم‌آرا ارئه نمی‌کنند, حتی وقتی مصدق بعداز کودتای ۲۸ مرداد در مقابل بازجوی پرونده‌اش شانس جدیدی برای ارائه اینگونه اسناد بدست می‌آورد٬ جز طرح یک اختلاف نظر سیاسی٬ اتهام وابستگی رزم‌آرا را بعنوان ادعا هم مطرح نمی‌کند, با توجه به اینکه در فاصله قتل رزم‌آرا تا کودتا٬ مصدق و جبهه ملی در موقعیت اکثریت مجلس شورای ملی و نخست وزیر و هیئت وزیران قرار گرفته بودند از هرگونه امکان دست‌یابی به اسناد جاسوسی رزم‌آرا برخوردار بوده و در چنین صورتی در بازجویی یا دوران تبعید خود در احمد‌آباد میتوانست برای ثبت در تاریخ این موضوع را روشن کند, وی در بازجویی خود که شامل مواجهه او با نواب صفوی هم بوده٬ هیچ نوع سندی ولو ضعیف٬ دائر بر جاسوس بودن رزم‌آرا ارائه نمی‌کند و تنها دلیلی که برای مخالفت خود با رزم‌آرا ارائه میدهد٬ ماهیتی کاملا سیاسی دارد:

رزم‌آرا «گفت برنامه من دادن اختیارات به استان‌ها می‌باشد, گفتم که دادن اختیارات به استان‌ها مخصوصا به بعضی استان‌ها که ساکنین آن‌ها از نظر زبان و نژاد و مذهب با ما اختلاف دارند صلاح نیست,,,» [۷۴]

نواب صفوی در جریان بازجویی در مورد نقش مصدق در قتل رزم‌آرا میگوید:
«رأی و تجویز کردن آقای کاشانی و آقای مصدق‌السلطنه علنی و صریح بود نسبت به این که تیمسار سپهبد رزم‌آرا را بایستی از بین برد٬ و او دست [نشانده] انگلیس‌هاست,»[۷۹]
بعداز قتل رزم‌آرا ترتیب «قانونی» آزادی قاتل از سوی اکثریت مجلس طرفدار دولت پیشوا به تصویب میرسد, روزنامه اطلاعات به تاریخ پنجشنبه شانزدهم مردادماه ۱۳۳۱ خبر و تفضیلات این اقدام باورنکردنی و عبرت آموز جبهه‌چیان و ماده واحده مربوطه را ثبت کرده است:
«ماده واحده- چون جنایت حاجی علی رزم‌آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض اینکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بی‌گناه و تبرئه می‌شود,
قنات آبادی٬ کریمی٬ حسیبی٬ شایگان٬ جلالی٬ انپجی٬ بقایی٬ زهری٬ ملکی٬ زیرک‌زاده٬ دکتر ملکی٬ دکتر فلسفی٬ ناظرزاده٬ پارسا٬ اقبال‌ وکیل‌پور و ۱۴ امضای دیگر,»[۲۲۸-۲۲۷]
۲۶۰۵۷ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : ایرانی

عنوان : قافیه تنگ طرف مربوطه
عنصری بنام "طرف مربوطه" اظهار فضلهایی نموده که بسیار سرگرم کننده است. جناب مربوطه در زمینهء‌ «نکته سنجی» در رابطه با اظهارات مدلین آلبریات مطالبی گفته که بیشتر جنبه ابراز احساسات دارد که البته میتواند برای سرگرمی مورد استفاده قرار گیرد. ولی در زمینهء کودتای ۱۲۹۹ اجازه دهید که اظهارات ایشان را کمی بررسی کنیم. ایشان میگوید «اولا تمام خاطرات آیرونساید منتشر نشده. بروید ویکی پدیا را بخوانید». آقای محترم محبتی کنید و لینک این کشف بزرگتان را برای ما با ذکر پرگراف مربوطه ارسال دارید. چرا که چنین چیزی حقیقت ندارد. آیرونساید کتابهای زیادی نوشت. او از جمله در زمینه مزرعه داری نیز مطالبی نگاشته. در زمینه خاطرات او که بیشتر در مورد عراق و ترکیه است دو کتاب نوشته شده. بخش مربوط به ایران کتابی است تحت نام «راهی طولانی برای فرماندهی: خاطرات ژنرال ادموند آیرونساید ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲». مطالب این کتاب که توسط پسر آیرونساید ویراستاری شده به تایید خود او نیز رسیده و نهایتاْ در سال ۱۹۷۲ منتشر شد. دولت بریتانیا هیچ نوع ممانعتی در چاپ این خاطرات نکرد و مطالب تماماْ منتشر گردید.
این آقای مربوطه میفرمایند «بخشی از دولت بریتانیا از جریان کودتا اطلاع نداشت». تا آنجا که بر همگان آشکار است وزارت خارجه بریتانیا، که مجری اصلی سیاستهای بین المللی دولت انگلیس بود، بهیچوجه در جریان این کودتا نبود. حال آیا من میتوانم از این کارآگاه بزرگ و کارشناس ارشد مسائل اطلاعاتی سوال کنم کدام بخش دولت بریتانیا از این کار آگاه بود؟ آیا میتوانید با دلیل و مدرک (و نه صرفاْ نقل قول از این و آن) نشان دهید که کدام بخش از دولت انگلیس در اینکار دست داشت؟ همانطور که مخالفان شما از وزارت خارجه بریتانیا و از خاطرات آیرونساید آنهمه دلیل و مدرک در رابطه با عدم دخالت انگلیس در کودتا می آورند، شما هم باید چنین مدارکی را در این سطح عرضه دارید. و گرنه آن شعر گفتنهایتان بدرد خودتان میخورد. چرا که براستی قافیه برایتان تنگ آمده!
۲۶۰۵۰ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : بی تعصب

عنوان : سیاست کنش واکنشی
‫محدرضا معتقد به طرح توطئه بود و فکر میکرد هیچ کاری در دنیا صورت نمیگیرد مگر به ارده و دخالت انگلیس و امریکا. تمام سیاستش نه از راه تعقل و تفکر و تفاهم و سیستماتیک، که کنش واکنشی بود. واکنش به بی بی سی واکنش به رادیو پکن، به رادیو عراق. حتا یک بنگاه رسانه ای را بخوبی نمیشناخت و به علم دستور میداد به دولت انگلیس فشار بیاورد که بی بی سی درباره شاه ساکت باشد. محدرضا مانند بسیاری دیگر از هموطنان دچار فوبیای خود ساخته بود. لابد میفرمائید این بعد از اینکه دیکتاتور شد دراو بوجود امد. اینطور باشد خامنه ای هم بعد از رهبریش دیکتاتور شده و قبل از ان صفات گاندی و ماندلا را داشته.
۲۶۰۴٨ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : بی تعصب

عنوان : بیشتر از هر عامل دیگری محمد رضا شاه باعث ‫بالا امدن و پیروزی خمینی شد.
در تأئید جناب راستگو و در جواب به پرسشگر و ناشناس محترم
بیشتر از هر عامل دیگری محمد رضا شاه باعث ‫بالا امدن و پیروزی خمینی شد. دلایل:
۱. بر خلاف ‫رضا شاه که قبرستان ها را باغ ملی و تخریب مساجد میکرد، محمدرضا به خاطر ترس از کمونیست مسجد سازی را رواج داد.

‫ ۲. محمد رضا فکر میکرد فقط چپهای مخالف او قادر به سرنگونی او هستند.

۳ برخلاف رضاشاه که مصمم و قاطع و قهر امیز و خشن عمل میکرد، محمد رضا با اخوندهای متخصص منبر و حراف، جنگ و جنجال لفظی راه انداخت که در هر برهه نزد عوام و باسوادترها اخوند ها پیروز بیرون میامدند. برای مثال رضاشاه در سفر به قم با چکمه وارد حریم امامزاده اصلی مورد پرستش زوار شد و به اخوندها حتا جرأت نطق کشیدن و حرف زدن و بیرون از هجره و منزل امدن نمیداد، در حالیکه محمد رضا وقتی به قم رفت در نطق تاریخی خود خطاب به اخوندهای ایران گفت ما برای پیشبرد اصلاحات ارضی به نظر چند اخوند مخالف کاری نداریم. خمینی، همان کسی که در زمان رضا شاه دمش را روی کولش گذاشته بود و پنهان بود و صدایش در نمیامد، بلافصله بالای منبر رفت و درجواب گفت: تو با اخوند کار نداری ولی اخوند با تو کار داره، که سخت مورد استقبال عوام و حتا جامعه باسوادتر ان روز قرارگرفت. ناشناس و پرسشگر محترم: فکر نمیکنی تخم انقلاب را همان روز اخوندها کاشتند؟ هنوز هم میگوئید هیچ چیز به هیچ چیز ربط نداره؟

‫ ۴. پس محمدرضا نه تنها دموکرات نبود بلکه دروس دیکتاتوری را هم بلد نبود. داور وزیر دادگستری هنگام استفاء به او علت استفاءیش را اینطور توضیح داد که قربان به پدر شما دروغ نمیشد گفت به شما راست نمی شه گفت. محمدرضا از اخبار بد هراس داشت. یعنی این ادم به طور روانی در مواقع بحرانی قالب تهی میکرد. حالا میخواد در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ باشه چه بعد ان.

۵. این ادم با معیارهای اون موقع هم که به قول ناشناس و نیاز اکثر عالم غرق در استبداد بود جور نبود. دروغ و چاپلوسی مزورانه و تشریفات درباری را بر یک نقد راستین از اوضاع واقعی مملکت ترجیح میداد. تنها مشاور نزدیکش ان علم و غلام خانه زاد و بی سواد و بی تخصص کار چاق کن بود. حالا این تقصیر علم بود که به گرد شاه میگشت یا شخصیت روانی و پریشان و اسیب دیده شخص شاه که دران هیچ نوع عزت و اعتماد و استقلال و حرمت نفسی نبود. ایا درفاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ ایشان شخصیت گاندی را داشتند و بعد از این دوره در اثر اشتباهات مصدق و جبهه ملی و تودهای ها ایشان یک دفعه شخصیت دیکتاتور پیدا کردند؟ لابد مصدق باعث شده بود که ایشان هر هرزگاهی به زیارت اخوندها و ایات عضام و مشهد و مکه برود. ‫محمد رضا همه مخالفین را از جمله چپها مانند بیزن جزنی از جلو پا برداشت، ولی به مذهبیون از جمله شریعتی و خمینی و .... میدان فعالیت داد. اینها هم از موقعیت کمال استفاده ویا سوء استفاده راکردند. اینها تنها گروهی بودند که محمدرضا انها را بسیار ازادتر از بقیه گذاشت و هم اینها رشد کردند تا خود اورا واژگون کنند.

۶. محمدرضا خود بدست خود نه تنها درخت تاریخی شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله را ابیاری نکرد و خشکاند، بلکه به مردم کمک کرد که انقلاب کنند و او هم در سخت ترین شرایط سیاسی بدستور امریکا فرار کند و دست به دامن اجانب شود. حتماً اشتباهات مصدق و توده در سال ۳۲ باعث فرار او در سال ۵۷ شده. آفرین براین استدلال!!!!

‫ ۷. شجاعت رهبری یک ملت را بخصوص در مواقع بحرانی نداشت. همواره فرار را بر قرار ترجیح میداد. اگر مانده بود و پایداری میکرد ویا در داخل با عزت کشته میشد، ای بسا الان شانسی برای رضای پهلوی شما بود چه بعنوان جانشین تخت و تاج و چه بعنوان گزینه ای بعد از رسوائی انقلاب. شما در مورد طرفداران رضا پهلوی در ایران عدد بدهید؟ بگوئیم حداکثر ۱۰ درصد؟ ۱۰ درصد هم بذار برای طرفداران رژیم، می ماند ۸۰ درصد. ۸۰ درصد مردم ما یک چیز نو تجربه نشده، شاید همان جمهوری مردم سالاری را میخواهند. قبول ندارید رأی بگیرید. بصرف اینکه الان دراین جنبش در حال حاضر راکت، نامی از مصدق و چپ و غیره نیست، محمد رضا و خاندانش تطهیر و مقدس و امام نمیشوند. شما چطور اینجا یکدفعه با مردم شدید و بدنبال انها راه میافتید !! همان مردمیکه بهشان دشنام میدادید که محمدرضا را دیکتاتور بار اوردند؟
۲۶۰۴۷ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : حمید زرگری

عنوان : پزش
با پوزش من نام خانم آلبرایت را درست ننوشته ام، نام ایشان مادلین است نه الیزابت
۲۶۰۴٣ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : حمید زرگری

عنوان : شهامت و وجدان
آقای ناشناس،
قضاوت تاریخ براساس پیدا شدن اسناد تازه عوض می شد، تا لوحه کورش کبیر هست نمی توان اورا به نقض حقوق بشر متهم کرد. باید سندی تازه ای پیدا شود که اعتبار لوحه کوروش را نقض کند.
اگر این اصل بپذیرید، باید مدارکی ارائه کنید که حکومت پهلوی وابسته نبوده است. این مدارک فقط در ذهن شما وجود دارد. حکومت پهلوی وابسته ، وطنفروش و خائن بود به انبوهی از مدارک ان درهمین ستون اشاره شد و شما سر سختانه انکار کردید. من آنها را تکرار نمی کنم چون شما بهرحال متوجه نمی شوید و نمی پذیرید.
تحولات سال ۵۷ قضاوت نهایی مردم وتاریخ در باره حکومت پهلوی بود. این مهمترین برگ از تاریخ معاصر ماست. سلطنت با تحولات سال ۵۷ تمام شد. این قضاوت نهایی تاریخ در مرد سلطنت شاهنشاهی است. چه ما دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم. خوش بحالتان که می توانید تاریخ را هم انکار کنید!

شما به مصدق اتهام آدمکشی زده بودید، من می گویم این اتهام دروغ است. مصدق به اتهام آدمکشی محاکمه نشد. اگر این اتهام درمیان بود، آن اتهامات واهی را برایش نمی ساختند؛ همان اتهام آدمکشی کافی بود که براساس آن در دنیا بی اعتبارش و احتمالا نه حبس خانگی بلکه زندانی یا اعدامش کنند.

شما می گویید زمانه عوض شده است ولی خودتان نمی دانید که چه می گویید. مضمون بعضی از نوشته های شما اینست:
زمانه عوض شده است ولی ما میخواهیم سلطنت را احیا کنیم. شوخی می کنید آقای ناشناس! مفهوم عصر بحثی در ادبیات سیاسی است کاش آنرا می خواندید. نه لزوما برای پذیرش، برای آگاهی. اگر خوانده بودید می توانستید مارکسیست نباشید و لیدرک روشنی از عصر داشته باشید.

برای من که زمانه واقعا عوض شده است عجیب است که نام مصدق یا رضا پهلوی را در متن مبارزات امروز ببینم . شما تعجب می کنید یا خوشحالید که نام مصدق نیست ولی برای من مصدق و سلطنت اینها شده اند. اینها بخشی از تاریخند. کمونیزم دهه پنجاه هم تمام شده است . عدالتخواهی و لیبرالیسم جای کمونیزم را گرفته است. شما متاسفانه متوجه نیستید. مردم صحبت از جمهموری ایرانی می کنند که نماد ملی گرایی امروزین یا تحول اندیشه های ملی است که یک سر آن به کورش کبیر و یک سر آن به مصدق می رسد. تمام عناصری که برای آزادی میهن و رفاه زحمتکان مبارزه کرده اند صرفنظر از ایدئولوژی های گوناگون زیر این شعار وپرجم جمهوری ایرانی جای می گیرند، زیرا که جمهموری ایرانی قصد تحقق آرمانهای تاریخی آنها را را دارد (البته نه با آقایان موسوی و کروی).
من که سبزم با تمام اختلاف نظرهایی که با کمونیستها دارم در مساله عدالتخواهی خود را با آنان همگام می بینم .
امروزه دیگر مصدق اسطوره است مثل کاوه و شاه نیز اسطوره است مثل ضحاک ماردوش. بهتر است وقتمان را برای زنده کردن اسطوره ها هدر نکنیم.
شما مار ا هنوز نمی شناسید. هی به لنین و استالین و مصدق بد و بیراه می گویید.
مبارزات مصدق در رابطه با استعمار معنی میگرفت. ما نه تنها از استمعار فاصله گرفته ایم بلکه عصر سرمایه داری وابسته را هم پشت سر گذاشته ایم. شما مفهوم عصر را نمی دانید.
نمی شود مفهوم این عصر را درک کرد و در صدد ایجاد سلطنت و سوسیالیسم روسی یا نوع حکومت ملی زمان مصدق بود. فکل و کراوات ما را متجدد نمی کند. اگر از عوض شدن زمانه صحبت می کنید، دیگر نخواهید که سنتی ترین شکل حکومت را رنگ و روغن بزنید و احیا کنید. لااقل با خودتان صادق باشید.
خواهش می کنم سعی کنید حرفهای مرا درک کنید. شما واقعا کلی مطالعه کرده اید. این چسبیدگی به دعفونت سلطنت در شان شما نیست.
عصر اینگونه تعلقات گذشته است.
آن آقایی که جمع بندی را نوشته است (منوچهری؟) به نکات مهمی اشاره کرده است ولی چند نکته از نظرش دور مانده است. یکی مساله هویزر بود که دوست دیگری آنرا یاد آوری کرد و دیگر اینکه شما سلطنت طلبان هرچه به استالین و لنین و حتی مصدق دشنام می دهیدکسی واقعی نمی گذارد (لا اقل کسانی که اینجا قلم می زنند) و بسیار چون من استالین را جنایتکار می داند.
آقای ناشناس شما مفهوم عصر را نمی دانید، شما نمی بینید کهما داریم عصر تقدس را پشت سر می گذاریم. این کمونیستها که منهم انتقادات اساس به آنها دارم بخشی عمده ای آگاهانه و بخشی نا آگاه از دایره تقدس بیرون آمده اند.
هاله تقدس را که بشکنید دیگر عاشورایی هم برخورد نمی کند. برای من مصدق مقدس نیست، هیچکس مقدس نیست ، حساب احترام و سپاس از تقدس جداست. برای من دشوارنیست که بپذیرم که مصدق می توانسته آدم هم بکشد و اگر این اتهام ثابت شود آنرا می پذیرم، و آنرا محکوم می کنم چنانکه مساله ی کشت و کشتار درونی سازمانهای سیاسی را پذیرفته ام و آنرا محکوم می کنم. شما آیا زمانی به این درجه از شهامت و وجدان خواهید رسید که قبول کنید که پادشاهان پهلوی ادمکشان قهاری بوده بوده اند؟ کسانی که پدر ، برادر، خواهر و منسوبانشان را شاه کشته است هنوز در میان ما زندگی می کنند. با وجود اینهمه شاهد زنده شما هنوز آنقدر شهامت ندارید که به جنایات شاهان محبوب و مقدس خود اعتراف کنید و مغلطه می کنید که استالین جانی بود، که بود! آیا این از بار جنایت شاه کمی می کند.
اینکه شما قبلا گفته اید شاه دیکتاتور بود کافی نیست. البته تبریک می گویم که بالاخره پس از سی سال به این درجه از آگاهی نائل آمدید ولی اینجا داور تنها من نیستم، جمعی مشروطه طلب هم اینها را می خوانند و شهامت و صداقت کاربران را می سنجند.
۲۶۰۴۱ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : البرایت

عنوان : بده بستان ها و معاملات در عرصه سیاسی را نمیشود همیشه ملاک قرار داد.
سیاست خارجی و یکی از ارکان اصلی تفکر چپ ها در ایران در ۱۰۰ سال اخیر این بوده است که ایران باید در محور روسها باشد و نه انگلیس و امریکا. دخالت امریکا در باز پس گیری آذربایجان بعد از جنگ جهانی دوم و سرکوب شدید حزب توده بعد از برکناری دکتر مصدق و سرکوب آنها تا سقوط پهلوی عقده و کینه ای ابدی را در انها بوجود آورد که هیچوقت از بین نخواهد رفت. این رژیم با کمک همان امریکایی ها بر سر کار آمد ولی خیلی زود با اشغال سفارت امریکا بوسیله چپ ها روس محوری که آرزوی دیرین چپ ها بود جرقه خورد. امروز رژیمی در ایران است که دربست دست نشانده روسهاست و این هیچ عیبی برای چپ ها ندارد. مشکل شاه بود که ترجیح می داد در محور امریکا باشد تا ایران آلبانی نشود.

اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری روابط ایران و امریکا را بشدت تیره کرد و چپ ها از این بابت بسیار خشنود بوده و هستند چون ایران باید در محور روسها باشد. بارها امریکاییها سعی کردند روابط را با ایران برقرار کنند ولی چپ ها اجازه نمی دادند و همیشه هم بهانه ۲۸ مرداد بود. در دوره کلینتون، برای حفظ منافع ملی امریکا و بدلائل سیاسی مادلین البرایت اجازه یافت حرفهایی در رابطه با ۲۸ مرداد بزند به امید اینکه کشورش بتواند با ایران رابطه برقرار کند. اینرا باید بحساب بده بستان های سیاسی و معاملات سیاسی گذاشت و نه چیزی دیگر. یک دروغ/راست سیاسی از طرف یک سیاستمدار که منافع کشورش را در عرصه سیاسی می خواست حفظ کند را نباید زیاد جدی گرفت. بله یک سند محسوب می شود ولی هر سندی باید ارزیابی درست شود. بسیاری از اسناد دست اول هستند که دروغ هستند. مثلا هرودوت را ببینید که چه دروغ های شاخداری بغل راست و درست گفته است.
۲۶۰٣٨ - تاریخ انتشار : ٣ خرداد ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲٣۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست