از : روزی که مصدق نفت را به ایران باز داد
عنوان : چگونه پادشاه دیکتاتور شد؟ : نوشته شاپور بختیار
ــ فصل هفتم کتاب «یکرنگی» ــ
نوشته شاپور بختیار
ترجمهء مهشید امیرشاهی
چگونه پادشاه دیکتاتور شد؟ در دگرگونی شاه جوان در سالهای ۱۹۴۶ و ۵۰ و تمایلش به خودکامگی، اطرافیان - به ویژه طرفداران سیاست انگلیس - سهم به سزائی داشتند. انگلوساکسونها به این نتیجه رسیده بودند که طرف بودن با یک نفر به مراتب سهلتر از طرف شدن با یک سیستم پارلمانی است و با نخستوزیری که احتمال دارد نظراتش مغایر با ارادهٌ شاه باشد. به همین دلیل به جای تشویق شاه به سلطنت او را ترغیب به حکومت کردند.
در مقابل، مصدق – که مشی سیاسیاش را توضیح دادهام- اعتقاد داشت که حکومت بر عهده نخستوزیر و همکاران اوست که جملگی در مقابل مجلس مسئولند و در صورت بروز اختلاف، نخستوزیر مجاز است به داوری مردم، یعنی منشأ قدرت، رجوع کند. با در نظر گرفتن روابط پادشاه با قدرتهای خارجی، این شیوهٌ ادارهٌ مملکت ملت را از خطر استبداد حفظ میکرد. ولی در طی سی و دو ماه حکومت مصدق، شاه آنچه در توان داشت به کار برد تا او را از گرداندن چرخ سیاست باز دارد.
مصدق با رقیب سرسخت دیگری چون قوامالسطنه نیز درگیر بود. قوام در عین اینکه خویش دور و در هر حال همشهری و همتبار او بود، نقطهٌ مقابل مصدق به شمار میآمد.
قوام برای آنکه مانع ورود مصدق به مجلس پانزدهم شود، تمام ترفندها را به کار گرفت. این کار در مملکتی چون کشور ما چندان مشکل نیست. در آنجا رفراندم و یا مراجعه به آراء عمومی بیفایده است، چون نتیجهٌ آن با تقلبهای متداول همیشه ۹۹.۱ درصد آراء است که هم شاه به دست آورد و هم خمینی. مصدق نه در زمان طرح قرارداد نفتی ایران و شوروی، که قبلاً ذکرش گذشت، در مجلس بود و نه در سالهای ۱۹۴۷-۴۸ و تجدید نظر دربارهٌ قرارداد نفت ایران و انگلیس.
در سال ۱۹۰۱ مظفرالدین شاه بهرهبرداری از نفت سراسر کشور را به مهندسی ماجراجو و اهل استرالیا به نام ناکس دارسی Knox d´Arcy واگذار کرده بود. معامله به نظر سودمند میرسید چون پادشاه پول قابل ملاحظهای دریافت میکرد در حالی که معلوم نبود دارسی به نفتی برسد. ولی نفت در نهایت از دل زمین جوشید و بهره برداری از آن برای انگلیسها، که شرکت را از دارسی خریداری کرده بودند وبر آن نام شرکت ایران و انگلیس گذاشته بودند، سال به سال ثمربخشتر شد.
وضع به همین منوال بود تا به سال ۱۹۳۳، پس از مذاکرات طولانی و مداخلهٌ جامعهٌ ملل، قراردادی جدید که وضعیت ایران را اندک بهبودی میبخشید جایگزین قرارداد پیشین شد.
قرارداد جدید نیز مورد اعتراض بود و موجب بحث و جدلهای بیپایان شد که در اینجا فرصت پرداختن به جزئیات آن نیست. بالأخره ایران در سال ۱۹۴۹ شرایط تازهای را در قراردادی مکمل قرارداد قبلی گنجاند، که اکنون به طور خلاصه به آن میپردازیم.
قرارداد ۱۹۳۳ به مدت ۵۰ سال بسته شده بود و هنوز ۲۰ سال از عقد قرارداد نگذشته، دو نکته روشن بود: اول اینکه منابع نفتی، فوقالعاده گسترده و وسیع است، و دوم اینکه صنایعی که ما قصد ایجادش را داشتیم روز به روز نیاز بیشتری به نفت دارد. مصالح مملکتی حکم میکرد که ما به انتظار فرا رسیدن ۱۹۸۳ نمانیم و هر چه زودتر صاحب ثروتهای طبیعی خود گردیم. اما در عهد رضا شاه اول برنامهای چیده شد تا این تصور را ایجاد کند که ما بزودی انگلیسها را بیرون خواهیم راند، ولی سرانجام سهم ما از فروش هر بشکه نفت مختصری بالا رفت و در عوض ۳۰ سال بر مدت قرارداد افزوده شد.
برای اینکه بدانیم چه حقوقی داریم و از کدامیک محروم شدهایم اواخر ۱۹۴۸ به آقای ژیدل Gidel یکی از استادان دانشکدهٌ حقوق پاریس، مراجعه کردیم که در گذشته استاد حقوق بینالمللی دریایی من بود. ژیدل از طرفداران آلمان و مخالفان انگلستان محسوب میشد . میگفتند از پیروان مارشال پتن است ولی این حرف درست نیست، او هم مثل موراس انگلستان را دشمن شمارهٌ یک فرانسه به حساب میآورد.
آقای ژیدل حدود سه ماه در تهران ماند. عدهای هم با او همکاری میکردند تا متن فارسی را به او گزارش کنند. قرارداد به فرانسه ترجمه شده بود ولی او میخواست جزء به جزء ترجمه را با اصل مطابقه کند. گزارش او نشان میداد که ما میتوانیم ادعاهائی کاملاً قانونی داشته باشیم و توصیه میکرد چندین مورد را که ما تصور میکردیم ادعاهایمان برحق است مطرح نکنیم.
در پی این گزارش مذاکرات میان متخصصین برای تهیهٌ لایحه و تقدیم آن به مجلس آغاز شد. مصدق در تب و تاب بود، نه با روسها موافق بود نه با انگلیسها، ولی هیچگونه مقام و مسئولیت رسمی برای تغییر قراردادی که بیشک از اولی بهتر بود، ولی دست و پای ما را در آینده میبست، نداشت. دولت لایحه را ده روز قبل از خاتمه دوره تقنینیه تسلیم مجلس کرد تا مخالفین نتوانند به نحوی موثر مخالفت خود را ابراز دارند.
مصدق ناگزیر بود از بیرون پارلمان عمل کند. به چند نفری از نمایندگان مجلس دلایل مخالفت با لایحه را عرضه نمود و نظر موافق آنان را برای رد لایحه جلب کرد. این نمایندگان قانع شدند که به چنین طرحی نمیتوان رأی موافق داد. برای رهبری اقلیت مجلس کسی را انتخاب کردند که هم عامی بود و هم جسور. پارلمان عملاً فلج شد. رئیس مجلس در معیت وزیر مسئول، به حضور شاه رفت. این دو برای مجلس چنین پاسخ آوردند: «اعلیحضرت فرمودند، انگلیسها حاضر نیستند حتی یک واو از این قرارداد را پس و پیش کنند. ما در موضع ضعف قرار داریم و چارهٌ دیگری موجود نیست.»
مصدق دست به تشکیل جلساتی زد که همهٌ ما در آن شرکت میجستیم. معتقد بود که دادن رأی موافق به این لایحه در حکم خیانت است. احساسات وطنپرستانهای که این خطابههای غرا در مردم بیدار کرده بود وکلا را مردد کرد. نظر عدهای بر این بود که به کل لایحه یک جا رأی داده شود و عدهای دیگر میگفتند وقت کافی برای بررسی ماده به مادهٌ متن لایحه ضروری است. این گفتگوها آنقدر به درازا کشید که عمر مجلس به پایان رسید و قانون تصویب نشده ماند. ایرانیها وقتی اراده کنند مردمانی زیرکاند، آنچه کم دارند پایداری است.
در فوریهٌ ۱۹۵۰ مجلس شانزدهم آغاز به کار کرد. این بار دکتر مصدق همراه هفت یا هشت نفر از یارانش از تهران انتخاب شدند. به این ترتیب فراکسیون بسیار کوچکی تشکیل دادند ولی برای همه کاملاً آشکار بود قانونی که در غیبت مصدق به تصویب نرسیده با حضور او به این راحتی تصویب شدنی نیست. در تاریخ معاصر ما، بارها غلیان احساسات ملی، افراد متزلزل را، ناگزیر کرده است که در لحظاتی حساس موضعی روشن و مشخص را برگزینند. دستنشاندگان قدرت حاکم، در ابتدا دچار تردید شدند و بالأخره همه یکپارچه در کنار رهبر اقلیت قرار گرفتند.
از روزی که من شاهد بوده ام در ایران مجلسی روی کار نیامده است که تمام وکلایش برگزیدگان ملت باشند. چندین بار پیش آمده که سرنوشت مملکت بستگی به یک نفر یا به گروهی کوچک پیدا کرده است، از جمله در دورهٌ نخست وزیری خود من. اولین اقدام من تقدیم لایحه انحلال ساواک به مجلسی بود که به من رأی اعتماد داده بود در صورتیکه همه این آقایان به برکت وجود ساواک به نمایندگی رسیده بودند و دستپروردگان آن دستگاه بودند. خطاب به آنان گفتم: «شما مرا پذیرفتهاید، ناگزیر باید انحلال آن سازمان را هم بپذیرید وگر نه خود را کنار میکشم.» نمایندگان، به دلیل فشار افکار عمومی و به این دلیل که منطق چنین حکم میکرد، به این لایحه رأی موافق دادند. همین نمایندگان به تقاضای من اموال بنیاد پهلوی را نیز به دولت منتقل کردند و در مجموع بر تمام نکات برنامهٌ دولت من گردن نهادند.
مصدق طرح ملی شدن نفت را به مجلس پیشنهاد کرد که طبق آن کشف معادن و تصفیه و استخراج همه به خود ایرانیان واگذار میشد. مصدق خطاب به اتلی، نخستوزیر وقت و عضو حزب کارگر انگلستان که صنایع سنگین را در مملکت خویش ملی کرده بود گفت: «باید در همه کارها تابع منطقی واحد بود. اگر شما میتوانید صنایعتان را ملی کنید چرا ما در ایران نباید چنین حقی داشته باشیم؟» اتلی مردی معقول، متواضع و منصف بود، اما مسئله ابعادی ترسناک داشت: بزرگترین پالایشگاه جهان در آبادان واقع بود و پنج هزار انگلیسی در کشور ما و در صنایع نفت مشغول به کار بودند.
اگر طرح ملی شدن صنعت نفت، با مخالفت سران حزب توده مواجه شد جای تعجب نیست، گر چه این طرح ظاهراً با برداشتهای جهانی آنان توافق داشت ولی تودهایها میگفتند: شما حق ملی کردن تمامی منابع نفتی را ندارید، فقط باید قرارداد نفت جنوب را لغو کنید. ولی مردم بسیار خوب مفهوم واقعی این حرف را درک کردند و حزب توده در این ماجرا تهماندهٌ آبرویی را که پس از واقعهٌ آذربایجان برایش مانده بود از دست داد، چون حق به جانب مصدق بود.
یکی از نمایندگان زیاده درباری در مجلس از مصدق سئوال کرد:
- اگر شما نخستوزیر هم بشوید این طرح را اجرا خواهید کرد؟
حسابگرانه بودن این سئوال کاملاً آشکار بود. انتخاب نخستوزیر معمولاً طی مذاکرات غیر رسمی صورت میگرفت. این بار پیشنهاد در جلسهٌ علنی مجلس و آن هم توسط شخصی سوای رئیس مجلس مطرح میشد. یعنی اینکه: موضوع را تعقیب نکنید و در عوض رئیس دولت آینده بشوید.
مصدق در دام نیافتاد و چنین جواب داد:
- فقط به شرطی نخستوزیری را میپذیرم که اول این طرح در مجلس به تصویب برسد.
خوب میدانست که اگر نخستوزیری را قبول کند، گروه اقلیت در مجلس بیراهنما خواهد ماند، چون طبعاً با قبول آن سمت از نمایندگی مجلس مستعفی میشد، و طرح ملی شدن نفت به این ترتیب در معرض رد شدن قرار میگرفت.
قانون ملی شدن صنعت نفت به اتفاق آراء در تاریخ هشت مارس ۱۹۵۱ به تصویب رسید. یک ماه پس از آن مصدق مقام نخستوزیری را پذیرفت و با اجرای مو به موی قانون ملی شدن نفت به حریفانی که به مبارزه اش طلبیده بودند پاسخ داد. کابینهٌ کاملاً بیرنگ و بویی را تشکیل داد - سوای یک یا دو مورد استثنائی.
مصدق از مدیران شرکت نفت ایران و انگلیس خواست که به تهران بیایند و اگر پیشنهاداتی دارند عرضه کنند. توضیح داد که قانون به هر حال اجرا خواهد شد ولی محل برای بعضی تغییرات جزئی باقی است. مثلاً مصدق حاضر بود بپذیرد که مدیر عامل شرکت، یک نفر انگلیسی باشد و تمام اتباع انگلیسی که او استخدام کند، به عنوان کارمند به کار ادامه دهند.
بنابراین شایعهای که مصدق قصد داشت تمام انگلیسیها را از ایران اخراج کند نادرست است. انگلستان بود که حاضر به هیچگونه معامله نشد. مصدق میگفت: «اگر شما میخواهید اولین مشتری نفت باشید، ما میپذیریم اما مطلقاً صحبت پرداخت خسارت عدم النفع در میان نیست. در عوض ما آمادهایم مخارجی را که شما در بر پا کردن صنایع نفتی متحمل شدهاید بپردازیم.»
دولت بریتانیا، که زیاده به خود مطمئن بود سیاست «کجدار و مریز» را پیش گرفت بالأخره نخستوزیر که نگران بود مبادا حضور انگلیسیها در محل اوضاع را بغرنج کند، اخطاریهای برای مدیر عامل شرکت در آبادان فرستاد:
«یک هفته به شما مهلت داده میشود که خود را کارمند شرکت ملی نفت ایران اعلام کنید. اگر تا انقضای این مدت جوابی از شما نرسد، ناگزیر ورقهٌ اقامت شما در ایران باطل خواهد شد.»
انگلستان یک ناو جنگی را در آبهای ایران مستقر کرد و دست به تهدید برداشت، اما بالأخره حضرات تا آخرین نفر خاک ایران را ترک کردند.
برگرفته از سایت مهشید امیرشاهی:
۲۶۲۲۶ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : به حمید زرگری عزیز. درود بر شما
عنوان : انتظارپاسخ صادقانه از سلطنت طلبان وساواکی هائی مثل ناشناس (پرسشگر و۵۰ ساله ) نداشته باشید. انها پاسخی ندارند چون مدارک غیر قابل انکاری ازجنایات شاه وجود دارد
سلطنت طلبان و ساواکی ها برای سوالاتی که برای ان مدارک انکار ناپذیری وجود دارد پاسخی ندارند. یکی سوال شما در رابطه با جنایات شاه و دیگری سوال من در رابطه با وابستگی و نوکر بیگانه بودن شاه است که خود در کتاب" پاسخ به تایخ" نوشته است که ژنرال هویزر دم مبارکشان را مثل موش مرده گرفت و به خارج از کشور پرتاب کرد. من همچنین جواب سوالهائی که از دکتر بختیار شده است هم اینجا اورده ام تا سلطنت طلبان و ساواکی ها نگویند حرفهای تاج الملوک در رابطه با وابسته بودن شاهان پهلوی جعلی است. از وابستگان رژیم مثل ابتهاج و نفیسی و.. هم نوشتم . حالا هم مصاحبه دکتر بختیار را ببینند تا بدانند فقط چپها نیستند که شاه را جنایتکار و وابسته به بیگانگان میدانند. دکتر بختیار انحلال ساواک را که جوانان ایران را شکنجه و کشتار میکرد خواست تمامی ملت ایران میداند
۲۶۲۲۴ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : انحلال ساواک
عنوان : سئوال ازدکتر بختیار - به اعتقاد بعضی ها انحلال ساواک و آزادی همه زندانیان سیاسی، که از رئوس برنامه دولت شما بود، اقدامی عجولانه بود. نظر شما در این مورد چیست ؟
دکتر بختیار - گمان میکنم که اینرا قبلاً گفتم که یکی از خواسته های مصرانه مردم ایران انحلال ساواک بود. من قبول دارم که هیچ دولتی بدون پلیس سیاسی در تمام کره زمین وجود ندارد ولی باید حدود و ثغور و منافع و مضار این سازمانها را سنجید. اگر ساواک فقط و فقط امنیت مملکت و اطلاعات لازم برای حفظ استقلال و امنیت کشور را تأمین میکرد، گمان میکنم هیچ دلیلی برای انحلالش نبود. چنانچه در لایحه انحلال هم ذکر کرده بودم که ظرف مدت چهل روز لایحه جدیدی که یک نوع سازمان اطلاعات و ضد جاسوسی برای کشور تهیه خواهد شد و برای تصویب بمجلس تقدیم خواهد شد. گمان میکنم نظر هر آدمی بود که هم علاقه به مملکت داشت و هم ندای مردمی را که از شکنجه ها و تجاوزات گوناگون ساواک بستوه آمده بودند، می شنید. میدانید که ساواک حتی در امور ملکی و زراعی و ازدواج و طلاق و غیره و غیره دخالت میکرد. با برنامه ای که ما داشتیم هم کشور دارای یک سازمان اطلاعاتی و ضد جاسوسی موثر میشد و هم این تجاوزات و اجحافات و شکنجه ها که من آنها را مخالف حیثیت و شرافت هر ایرانی میدانستم از بین میرفت. وقتی که من انحلال ساواک را جزء برنامه دولت گذاشتم برای این بود که مسئله با یکی از خواسته های تمام گروهها از چپ و راست و میانه رو ارتباط مستقیم داشت. ولی بهیچ وجه من خواهان لجام گسیختگی نبودم وقتی لایحه را به مجلس تقدیم کردم توضیح دادم و گفتم که موضوع این نیست که کارمندان سازمان اطلاعات و امنیت کشور همه خیانت کار باشند. یک عده معدودی هستند که بایستی اینها از گردونه خارج بشوند و اگر جنایتی مرتکب شده اند بر طبق قوانین کشور مجازات بشوند.
حتی بیاد دارم مثال زدم باغبان آنجا با ماشین نویس یا رئیس حسابداری یا کسی که بررسی های اقتصادی و غیره میکرده چه گناهی کرده است. یک کارمند یست مثل سایر کارمندان دولت. پس هیچ بغض شخصی یا هیچ حالتی- که بعضی از ساواکیهای سابق به تحریک عناصر فاسد عالیرتبه رژیم سابق ایران بمن نسبت میدهند - نداشتم. بدون سازمان اطلاعات و امنیت نمیشود زندگی کرد ولی مأمور شکنجه نباید باشد، مأمور ازدواج و طلاق نباید باشد، باغ و ملک مردم را نباید بگیرند، دخالت در اموری که به آنها مربوط نیست مطلقاً نباید بکنند و این آن چیزی است که مادر تمام ممالک متمدن می بینیم. من همین را میخواستم. عجولانه هم نبود اولاً فرصت بود. چهل روز هم وقت داده بودیم، وقت برای اینکه لایحه جدید با حضور یکی دو نفر از افراد با سابقه و خوشنام ساواک قدیم تهیه و تقدیم مجلسین بشود.
۲۶۲۲٣ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
ناشناس(پرسشگر، پنجاه ساله)
دریغ از یک جو شرافت، دریغ از یک ذره شهامت و انسانیت. شما دروغگویانی برزدل و بی شخصیت هستید که در تاریکی ایستاده اید هوار می کشید، !
شهامت داشته باشید، و به این پرسش پاسخ دهید:
"""" برای من مصدق مقدس نیست، هیچکس مقدس نیست ، حساب احترام و سپاس از تقدس جداست. برای من دشوارنیست که بپذیرم که مصدق می توانسته آدم هم بکشد و اگر این اتهام ثابت شود آنرا می پذیرم، و آنرا محکوم می کنم چنانکه مساله ی کشت و کشتار درونی سازمانهای سیاسی را پذیرفته ام و محکوم می کنم. شما آیا زمانی به این درجه از شهامت و وجدان خواهید رسید که قبول کنید که پادشاهان پهلوی ادمکشان قهاری بوده اند؟ کسانی که پدر ، برادر، خواهر و منسوبانشان را شاه کشته است هنوز در میان ما زندگی می کنند. با وجود اینهمه شاهد زنده شما هنوز آنقدر شهامت ندارید که به جنایات شاهان محبوب و مقدس خود اعتراف کنید و مغلطه می کنید که استالین جانی بود، که بود! آیا این از بار جنایت شاه کمی می کند""""
آیا یک " نفر " در میان شما پیدا می شود که به این پرسش نه بزدلانه و شرمسارانه، بلکه صادقانه پاسخ دهد. دریغ......
۲۶۲۲۲ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه و اجازه واشنگتن
عنوان : سئوال - آقای بختیار، از نظر روابط ایران با دو قدرت آمریکا و شوروی، آیا تصمیم داشتید که تغییر سیاست بدهید؟ و اگر چنین برنامه ای داشتید نحوه و حدود آنرا خواهش میکنم روشن بفرمائید
سئوال - آقای بختیار، میگویند - و خود شاه نیز در خاطراتش و همچنین در مصاحبه ای با مجله مصری اکتبر تأیید کرد - که بدون اجازه واشنگتن کاری نمیکرد و تصمیمی نمی گرفت. مخالفان شما هم میگویند بختیار مرد آمریکائی ها بود و آنها او را بشاه تحمیل کردند تا نقش محلل را بازی کند. در این مورد چه میگوئید؟
دکتر بختیار - بنده نمیدانم که محلل اینجا چه مفهومی دارد و شاید چون در زمینه صحبت آخوند هستیم یک معنائی داشته باشد که من نمیدانم. ولی من وقتی قبول کردم بعنوان محلل نبود. بعنوان یک رفورماتور بود. برای اینکه می بینیم همیشه انقلاب ضد انقلاب میآورد. همینطورکه حالا هر کس را اعدام میکنند میگویند ضد انقلاب است. ولی نظر من این بود که تمام این کارها اگر از مسیر قانونی و بر روی اصولی که ما همیشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام کرده بودیم، انجام شده بود این مسئله پیش نمی آمد.
اینجا به نکته ای اشاره کردید که شاه در خاطراتش نوشته، مسئول این امر خود اوست که نوشته است. ولی من میتوانم عرض کنم که متأسفانه یک مقدار زیادش صحیح است. برای اینکه وقتی مردم در داخل کشور ناراضی بودند. دولت اعم از اینکه بوسیله شاه اداره بشود یا یک نخست وزیر یا یک دیکتاتور یا هر کس دیگر، در صورت ناراضی بودن مردم، دولت احتیاج دارد که پایگاهی در خارج از کشور برای خودش دست و پا بکند، شاه اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شاید احتیاج نداشت که امریکائی ها تصمیم بگیرند و شاید امریکائی ها هم خودشان را در مقامی نمیدیدند که از او تقاضای غیر مشروع داشته باشند.
اینجا هم باز مسئله دمکراسی و قانون اساسی مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق بخود من این افتخار را داد که با حضور عده ای فرمود اگر سفیر یک مملکت خارجی از شاه چیزی خواست که بر خلاف مصالح بود، باید بگوید که به دولت مراجعه کنید و وقتی که به دولت گفتند باید بگوید با نظر مجلس باید بشود. عوض اینکه فشار تمام تقاضاهای غیر مشروع روی یک نفر باشد، این منعکس میشود روی نمایندگان ملت و روی تمام ملت. فراموش نکنید که سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی که منهم خیلی کوچک بودم، سلطان احمد شاه در ضیافتی که در لندن ملکه انگلیس بافتخار او ترتیب داده بود، وقتی که از او خواستند در نطقش به قرارداد ۱۹۱۹ اشاره ای بکند، گفت پادشاه مشروطه نباید چنین کاری را بکند برای اینکه از وظائف او نیست. حالا البته میتوانیم بگوئیم که به او آن رسید که دیدیم. ولی او شرافتمندانه قانون را مراعات کرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متکی میشد به یک دولتی که آن دولت نماینده ملت بود، یعنی مورد تأیید نمایندگان واقعی ملت بود، هرگز احتیاج پیدا نمی کرد که برای کمترین چیز با سفیر این دولت یا آن دولت مشورت بکند. باز بر میگردیم که اگر قانون اساسی مراعات میشد این اختلافات پیش نمی آمد و برای همین موضوع و بدلیل همین دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود که دکتر مصدق سقوط کرد.
دولت مصدق در سال ۳۱ مخصوصاً ۳۲ مستمراً مورد حمله یک عده آخوند دیگر بریاست بهبهانی سید ابوالقاسم کاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود که خوشبختانه زمانه همه را معرفی کرد. اینها وقتی که میخواستند آزاری به دولت بدهند یا بلوائی بر پا کنند به کمک پول دربار، این عمال یعنی آخوند و اوباش دور هم جمع میشدند و آن الم شنگه هائی که شنیدید یا دیدید، براه می انداختند. بنظر من اگر که شاه خودش را مبری میداشت از این چیزها، خودش را دور میکرد از این دخالت ها، خیلی خیلی بیشتر مورد احترام بود. در این زمینه خاطره کوچکی دارم که عرض میکنم. روزی که من نخست وزیر شدم شاه این مسئله را بمن تذکر دادند که در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اینهائی که به در و دیوار مینویسند چه صیغه ایست. من به ایشان پیشنهاد کردم یک هفته صبر کنند. یک هفته یا هشت روز گذشته بود که آمدم کاخ نیاوران، خود ایشان به من اظهار کردند، عین این عبارت : آقای بختیار فحش ها بمن کم شده ولی شما از فحش خوردن غوغا میکنید. من جواب دادم، وظیفه دولت است که فحش بخورد، وظیفه شاهی که دخالت نمیکند فحش خوردن نیست. و این باز بر میگردد باینکه اگر مکانیسم مشروطیت ما درست کار میکرد، ما هرگز به این بلاها گرفتار نمی شدیم حالا استفاده میکنم از حوصله شما و میگویم، یکسال قبل یعنی در سال ۵۶ ما هیچ چیز نمی خواستیم - نه کریم سنجابی، نه داریوش فروهر - نه افرادی که اینقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه کردند و بجائی هم نرسیدند جز به نفرت عمومی که روی آنها همیشه سایه می اندازد و درچه شرائط ننگینی زندگی میکنند - ما هیچ چیز از شاه نخواسته بودیم جز اجزای قانون اساسی. او نکرد و وقتی که من آمدم دیگر دیر بود.
۲۶۲۲۱ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مجید د
عنوان : روشنفکر
بیله دیگ بیله چغندر،
آقای بی نام ونشون، اون رژیم کذایی با اون شاه نوکر مآب که نمیتونسته روشنفکری بهتر از ما تربیت کنه. روشنفکر ی محیط می خواد، محیط آزاد و دمکرات. مطالعه می خواد، بحث مس خواد. قحطی کتاب سیاسی بود. بهترینش بود فاطمه فاطمه است!
حالا بیاین هی فحش بدین به روشنفکرا. تو خونه عمه شون می بایست روشنفکر بشن؟ آل احمد هم واسه سر ما زیاد بود.
خیلی ایده آلیستی عمو.
۲۶۲۱۲ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بنازم به «روشنفکرامون»!!!
عنوان : تقدیم به پرسشگر، تاریخ و نقش «روشنفکرها» را درتاریخ معاصر ایران و بخصوص در انقلاب و بعد از آن ول نکن و یقه اینها را بچسب که دیگر از مسئولیت فرار نکنند.
تقدیم به پرسشگر،
در رژیم گذشته آزادی های فردی و اجتماعی تأمین شده بود. ولی آزادی سیاسی وجود نداشت. احزاب غیرفرمایشی و رسانه های مستقل آزاد نبودند. کسانی به زندان می افتادند که یا مسلح بودند و یا با گروه و احزابی که ممنوع اعلام شده بودند همکاری مستقیم و غیر مستقیم می کردند و هدف خود را سرنگونی رژیم اعلام کرده بودند. با این همه دامنه سرکوب و دستگیری و شکنجه و اعدام مطلقا با دوران جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست. هم آمار و هم کسانی که هر دو زندان را تجربه کرده اند، چیزی جز این نمی گویند. بگذریم از اینکه این واقعیت، اندکی از زشتی آنچه بر سر زندانیان سیاسی رژیم گذشته رفته است، نمی کاهد. امروز دامنه سرکوب به مردم عادی کشیده شده است. امروز به دلیل نبود آزادی های فردی و اجتماعی، هر حرکتی، سیاسی به شمار می رود و همین سرکوب را فراگیر کرده است.
به پرسشگر، تاریخ و نقش «روشنفکرها» را درتاریخ معاصر ایران و بخصوص در انقلاب و بعد از آن ول نکن و یقه اینها را بچسب که دیگر از مسئولیت فرار نکنند. روشنفکرها وظیفه ملی خود را ایفا نکردند و برایشان هیچ چیزی جز بیرون انداختن شاه مهم نبود. بعد از آن هر چه پیش آید خوش آید. همه خوشحال بودند که با بیرون انداختن شاه، امریکا را هم بیرون می کنیم. یک هدف و دو نشان. بعد از آن هم هر چه پیش آید خوش آید. همه مخالفان شاه هم رویایشان این بود که بعد از انقلاب پدر بقیه مخالفان شاه که حالا رقیبشان می شدند را در می آورند و تمام قدرت را خود به دست توانای خود می گیرند و پادشاهی می کنند. و این بود تعبیرشان از آزادی، استقلال و جمهوری...هر کدام آزادی را فقط برای خودش می خواست که هر غلطی می خواهد بکند. هیچکدام از مخالفان شاه از او دمکرات تر نبودند. در حقیقت شاه در مقابل عفو بین الملل شرم می کرد ولی مخالفانش به ریش منشور حقوق بشر می خندیدند از آن فقط استفاده ابزاری می کردند همانطور که از ملت استفاده ابزاری می کردند و می کنند. اگر شاه می کشت جلاد بود و کاریکاتورش شکل جلاد در همه جا پخش می کردند ولی اگر خودشان آدم می کشتند مبارزه آزادیخواهانه و حماسه بود. اگر شاه جلوی کمونیست ها را در ظفار می گرفت، غلط می کرد دخالت کند ولی اگر روسیه می خواست ایران را به یکی از اقمار خود تبدیل کند، برادر بزرگ بود که می خواست برادر کوچولو را آزاد کند!!!
آقای راستگو، مقاله ای مفصل تر از هر مقاله دیگری که تا حالا نوشته اید را به «روشنفکرها ی ایرانی» اختصاص دهید و نشان دهید که این قشر چه نقش مخربی داشته و دارد و درباره منشور جهانی حقوق بشر چه فکر می کرده و می کنند.
۲۶۲۰۶ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حامد (نه حمید) زرگری
عنوان : آقای سالاری
آقای سالاری شما چه خوب مخاطب تان را شیر فهم می کنید، درود برشما.
۲۶۱۹۴ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی مرتضی ر
عنوان : دروغ بی شرمانه
آقای ناشناس،
شما بادروغ خود برای من شبهه ایجاد کرید. شما از منبعی که برای خلخالی ها و شریعتمداری معتبراست و عناصر ساواک در تنظیم آن دست دارند کد میاورید. من احساس شرمساری می کنم که در باره ی یک مبارز ملی دچار توهم شده ام.
حرفهای شما اعتباری ندارد.
تاریخ نامه ی آن مادر قهرمان در مطلبی که دوستی در این ستون گذاشته نقل نشده است. ولی چون کتاب ساواک- ساواما اخیرا منتشر شده ،توضیح مادر قهرمان و قهرمانان از منبع نشریه داخلی چریکها ( اگر باشد؟ ) قدیمی ترست و احتمالا همکاران ساواکی شما در زمان جان باختگی ارژنگ و ناصر قهرمان با پخش اکاذیب آنها را هم دچار توهم کرده بودند.
ننگ و نفرت بر همه ی دروغگویان و دشمنان ایران
۲۶۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فکر می کردیم روشنفکریم!!!
عنوان : آقای فرید راستگو، یک اشتباه را یکبار کردن را می توان بحساب تجربه گذاشت ولی همان اشتباه را دوباره تکرار کردن، آنهم اشتباهی به آن بزرگی را و آنهم در مورد ملتی ۷۵ میلیونی....
آقای فرخ نگهدار در تلاش آنلاین همه تقصیرها را به گردن مردمی می اندازد که انقلاب کردند و به این ترتیب از قشر روشنفکر و روحانی سلب مسئولیت می کند. نه آقای نگهدار، دروغ نگویید. جوابتان را اینجا می دهم که به عرض جنابعالی برسانند. شما نمی توانید مسئولیت را از روی دوش افراد و احزاب و گروه های سیاسی زمان شاه بردارید. این ننگ بر پیشانی همه شما نشست وقتی با خمینی همدست شدید. چون همه شما تجربه داشتید، هم نسبت به آنچه ایران از سر می گذراند و تاریخ نه چندان دور ایران، و هم نسبت به بلوک شرق و غرب. همه شما نسبت به نقش روحانیان و دین از انقلاب مشروطه به این سو و کارشکنی های آنها در پیشرفت ایران تجربه داشتید. همه شما باید از این تجربه استفاده می کردید و آن را به نسل های جوانتر منتقل می کردید. همه شما در آنچه بر سر ایران آمد مسئول هستید.
آقای فرید راستگو، یک اشتباه را یکبار کردن را می توان بحساب تجربه گذاشت ولی همان اشتباه را دوباره تکرار کردن، آنهم اشتباهی به آن بزرگی را و آنهم در مورد ملتی ۷۵ میلیونی....
۲۶۱۹۰ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۹
|