از : سردار سه پا
عنوان : تقدیم به چار پایان
پاره چون خشتک شلوار شود
بیطرف نیز طرفدار شود.
لاعلاجی چو شود دامنگیر
کار پرسشگر انکار شود
ناشناس، پرسشگر ، پنجاه ساله و بیطرف
ناشناس اما از بدبختی
بسته در چنبر تکرار شود
لافهایی همه شاهانه زند
تا مگر بختش بیدار شود
غافل از کذب نگردد هرگز
اینش الهام ز دربار شود
آبرو ایش نمانده ست دگر
کاش این کودن هشیار شود
۲۶٣۵۶ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به مخالفان ناشناس، دوباره همان تکرار مکررات درازتان را که تا حالا۱۰۰ بار گذاشته اید بگذارید
به مخالفان ناشناس، دوباره همان تکرار مکررات درازتان را که تا حالا ۱۰۰ بار گذاشته اید بگذارید چون حرف مربوط و جوابی ندارید. ناشناس مرتکب چنین کاری تا حالا نشده و مرتب حرفای تازه برای گفتن داره. بدوید پا برهنه و خاطرات مسخره و جعلی تاج الملوک و عفو بین الملل و هویزر را پشت سر هم ردیف کنید. باختین. بجز فحش و تکرار دروغ های دراز چی دارین ارائه کنین؟ هیچی.
به پرسشگر، میبینی و باز از اینا سئوال میکنی و انتظار جواب داری. اینا به هیچکی جوابگو نیستن حتی بهم دیگه. میبینی اون زمان چکار میکردن، اونوقت انتظار داشتن ساواک وایسه نگا کنه و هیچکاری نکنه. اینا آزادیخواه نبودن، یه مشت گانگستر بودن. مدل کارهاشون در کشورهای دیگه هم پیاده شده بود و میشد مثه خلقهای ترکیه.همشون یه معلم و کارفرما داشتن.
به مخالفان ناشناس، دوباره همان تکرار مکررات درازتان را که تا حالا۱۰۰ بار گذاشته اید بگذارید
۲۶٣۵۵ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : منصور کرمانی
عنوان : آ بله
با گویش کرمانی بخوانید
آ،بله. تنفر از شاه خائن بود که مردم از بختیار هم بدشون میومد، آبله!
۲۶٣۵۴ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : «آخرین نطق» هادی خرسندی
به دنبال نطق شاپور بختیار، نخست وزیر، هادی خرسندی، طنزنویس و روزنامهنگار شناخته شده ایرانی، طی طنزنوشتهای با عنوان «آخرین نطق» به شوخی با نطقهای شاپور بختیار پرداخت.
سخاورز، کاریکاتوریست برجسته ایرانی نیز در کاریکاتوری با عنوان مرغ توفان، بختیار را به کاریکاتور آورد. متن کامل نوشته هادی خرسندی چنین است:
ببینید آقا، هر کاری اصولی دارد. بنده خودم سالها مبارزه کردهام. زندان رفتهام. همین پیش پای شما از زندان درآمدم. الآن هم ارتش کاملاً در اختیار من است. دستورات را من میدهم. دستور تیراندازی هم نداده بودم، ولی اگر جلو ژاندارمری شلوغ نکرده بودند، جلو دانشگاه کشته نمیشدند.
بعد رفتند جلو دانشگاه شلوغ کردند، جلو ژاندارمری کشته شدند. ملاحظه بفرمایید ملتی که به دیکتاتوری عادت کرده و من به او آزادی دادهام، دوباره میخواهد برود زیر دیکتاتوری. خیال هم میکند ساواک به کلی منحل شده. خیر آقا، بنده تازه لایحهاش را دادهام به مجلس.
آن وقت میگویند زندانیهای سیاسی را آزاد کن. بسیار خُب، زندانی اگر «سیاسی» باشد، آزادش میکنیم ولی اگر قاتل باشد یا تروریست باشد یا کتاب مارکس خوانده باشد یا شعر گفته باشد، این دیگر زندانی «سیاسی» نیست. یک نفر اسلحه همراه دارد. یک نفر نارنجک دستش بوده، اینها قاتل هستند.
آن یکی را گرفتهاند. کتاب مارکس همراهش بوده به این کلفتی. توی سر هر کس میزده، جابجا پس میافتاده. چطوری آزادشان کنم. من خودم بیشتر از همهشان زندان کشیدهام، میگویند چرا جوانان نازنین را توی خیابان به گلوله میبندید؟
آقا پسره ذلیل مرده نارنجک پرت کرده طرف مأمورین. خُب معلوم است مأمورین هم که «داج بال» بازی نمیکنند، بزنی، میزنند وگرنه دو میلیون نفر دیروز مثل آدم رژه رفتند چرا نکشتم؟ ما که نمیخواهیم مردم را دو میلیون دو میلیون بکشیم.
اما همینها جرأت دارند پنج تا پنج تا، ده تا ده تا بیایند توی خیابان. من آقا خودم ۲۵ سال مبارزه کردهام. این عکس دکتر مصدق را ببینید به این بزرگی. مسلماً تا حالا عکس به این بزرگی از دکتر مصدق ندیدهاید. ۳۵۰ تومان فقط پول چاپش شده، آن هم در این شرایطی که اقتصاد مملکت ورشکسته است و دیناری پول نداریم.
آن وقت آقا میگوید استعفا بده بیا پاریس. آقا را باش! ما ۲۵ سال مبارزه کردیم تا نخست وزیر شدیم حالا بیاییم به خاطر یک مسافرت استعفا بدهیم! البته من میدانم تقصیر اطرافیان است. آنها نمیگذارند. دکتر مصدق هم گرفتار اطرافیانش بود. من خودم خبردارم آقا، من خودم آن موقع جزو اطرافیان دکتر مصدق بودم پریروزها هم رفتم سر قبرش، اگر بدانید چقدر گریه کردم آقا.
من خودم پنج سال زندان بودم. چک بیمحل که نکشیده بودم. آقا، زندانی سیاسی بودم. بعله آقا ده سال زندان سیاسی بودم. بالاخره هم ملاحظه فرمودید. آنقدر نرفتم پاریس تا آقا خودش مجبور شد بیاید. من ۲۵ سال مبارزه کردهام.
شش ماه قبل از آن هم مبارزه کرده بودم، روی هم میشود بیست و پنج سال و شش ماه، ولی حالا مملکت یک ارتش دارد، یک دولت دارد و یک نخست وزیر، نه بیشتر، نه کمتر، هر کس هم کار نکند، تیر نیندازد، سر برج حقوق ندارد.
ما ضرر نمیکنیم، خودشان ضرر میکنند. امروز میگویند مرگ بر بختیار، بگذارید بگویند. از کجا معلوم مرا میگویند؟ شاید تیمور بختیار را میگویند. من از این چیزها نمیترسم. مرگ بر هیتلر هم میگفتند. مگر آن خدا بیامرز ترسید. من خودم زندانی سیاسی بودم.
البته با زندانیان سیاسی، چندان هم بدرفتاری نمیشود. ۱۵ سال زندان بودم، ۲۵ سال مبارزه کردم، ولی برای حضرت آیتالله خمینی نهایت احترام را قائلم. ربطی هم بهم ندارد ولی استعفا نمیدهم.
من به این مردم آزادی دادهام. من آزادی را به این مملکت برگرداندهام. الآن هم اگر فرصت بدهند، اگر بگذارند این برنامه درازمدتی که به مجلس دادهام، عملی شود، قول میدهم تا چند سال دیگر مملکت را تا دروازههای تمدن بزرگ برسانم. اصولی را که من به عنوان نخست وزیر قانونی ملت ایران...
۲۶٣۴۷ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیایم یا نیایم؟!
عنوان : تلگرام از مراکش
این تلگراف صبح امروز از مراکش برای اصغر آقا رسیده است. به خاک پای مبارک بندگان جناب اصغر آقا تهران ـ روزنامه اطلاعات ـ ما محمد رضا پهلوی آریا مهر، شاهنشاه ـ عظیمالشأن سابق مدت سه هفته است با زن و بچه در شهر غربت سرگردان میباشیم. تا دیروز که آنجا بودیم، آیتالله میگفت «باید برود» حالا که رفته این، آیتالله میگوید «باید بیاید» بالاخره تکلیف ما چیست؟ باید برویم یا باید بیاییم یا باید بمانیم؟ خلاصه اصغر آقا جان! ما نوکرتیم تو را به قرآن ـ آریا مهر قسم میدهم بگویید زودتر تکلیف ما را معلوم کنند. زیاده عرضی نیست. فرح سلام میرساند. علیرضا و فرحناز دست شما را میبوسند.
قربانت
چاکرجان نثار ـ شاهنشاه آریا مهر
هادی خرسندی ـ لندن
۲۶٣٣۹ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سلطنت طلب
عنوان : هادی خرسندی
آنکه آثار سلطنت طلبی
بود پیوسته در سخنهایش
دیدمش پیرو امام شده
پاک تغییر کرده دنیایش
گفتم این بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغایش
گفت آمد امام و شد توقیف
ثروت بنده، طبق فتوایش
لیک در پس گرفتن اموال
شاه، کاری نکرد فردایش
نامه دادم خودم حضور امام
عربی بود نصف انشایش
گفتم این بینوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ویلایش
ثروتم را اگر که پس بدهید
نوکرم بر امام وآبایش
آن امام عزیز هم فوری
تلفن زد به احمد آقایش
رفع توقیف شد ز اموالم
جان بقربان قد و بالایش
بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هیچوقت حاشایش
سلطنت با طلب دو تا لفظست
بکن از همدگر مجزایش
بنده اکنون رسیده ام به طلب
سلطنت نیز، گور بابایش
۲۶٣٣۶ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : منافع ملی
عنوان : مصدق و حزب توده!!!
«ساعت ۲ بعد از ظهر روز ۲۸ مرداد وقتی کیانوری با مصدق تماس می گیرد تا به نوعی برای جلوگیری از کودتا کسب تکلیف بکند مصدق به او می گوید:
«آقا! به من خیانت کردند شما اگر کاری از دستتان برمی آید بکنید. شما به وظیفه ملی خود هر طور که صلاح می دانید عمل بکنید.»
مصدق از حزب توده میخواهد احساس وظیفه نسبت به ملت ایران کند!!! چرا برای مصدق مهم نبود که این حزب چه نقشی در تجزیه ایران منجمله آذربایجان را داشت ؟
لطفا اینرا تجزیه و تحلیل کنید.
جواب بدین دیگه.
۲۶٣٣٣ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : این بود شاه شما?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۶٣٣۲ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : ناشناس دروغگوست یا شما که میگویید شاه بخودش سوء قصد کرد!! بروید خجالت بکشید. پس شاپور بختیار و پرویز نیکخواه هم ترتیب قتل خودشونو دادن!!!
ناشناس دروغگوست یا شما که میگویید شاه بخودش سوء قصد کرد!! بروید خجالت بکشید. دوباره حرف را کشیدید به حرف تکراری هویزر....شما که طرف مقابل را شاهپرست میخونید چرا خودتون حزب توده پرستید. حزب توده بهتر از شاه بود یا بدتر. بازم بجای جواب از عجز فحش بدهید. حزب توده پرستی خوبه و شاهپرستی بده؟ فرقشه اینه که شما توده ای پرستا هیچ انتقادی از سابقه حزب توده که نمیکنین هیچ که توجیهش هم میکنین و دروغ هم راجع بهش میگین. اقلا اونایی که شما شاهپرست میخونین نگاه انتقادی به شاه دارن. این فرق شما و اوناس. هویزر اگه بدون اجازه توی ایران بود اقلا همه میدونستن امریکاییه ولی روسها و روس پرستای فارسی زبان هایی مثه پیشه وری و افسرای توده ای که توی ارتش و شهربانی نفوذ کردن هیچ اشکالی نداشت نه؟ خجالت بکشید.
ناشناس، یه کمی بیشتر افشاگری کنی، اینا از عجز قتل شاپور بختیار هم به گردن خودش میاندازن. ما هم باور میکنیم!!!
ناشناس دروغگوست یا شما که میگویید شاه بخودش سوء قصد کرد!! بروید خجالت بکشید.پس شاپو بختیار و پرویز نیکخواه هم خودشون ترتیب قتل خودشونو دادن!!!
۲۶٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ۲۸مرداد ۳۲ فرمودید کودتا یا قیام؟
عنوان : مهشید امیرشاهی: تنها نویسنده و روزنامه نگاری که در سال ۵۷ از دکتر بختیار دفاع کرد
مهشید امیرشاهی
این مطلب اول بار در سپتامبر ۲۰۰۷ در تارنمای iranliberal.com درج شد.
از روزی که آخوندها در ایران به فکر تکیه زدن بر مسند قدرت افتادند من هم و غمم را متوجه مبارزه با آنها کردم و نیازی هم ندیدم که هر بار ابراز مخالفت با رژیم اسلامی را با زدن گریزی به گذشته همراه کنم و انتقاداتی که همیشه به دستگاه آریامهری – در زمان بیا برواش – داشته ام مکرر نمایم. هرگز تصور نکردم که وقتی از روشنفکران ایراد می گیرم باید توضیح بدهم که این ایراد متوجه مخالفت آنها با حکومت استبدادی نیست که من با آن همصدا و یکدلم بلکه از این روست که آنها به وظیفه روشنفکری خود عمل نکرده اند و راه حل دمکراتیکی در مقابل دیکتاتوری ارائه نداده اند و وقتی جایگزین دمکراتیکی پیدا شد به جای پشتیبانی از آن پی خمینی را گرفته اند.
همه اینها به این دلیل که خیال می کردم که خطاهای آن دوره چنان آشکار و بارز است که پرداختن مداوم به آنها در حکم اتلاف وقت و نیروست – وقت و نیرویی که می بایست صرف رسیدن به حساب ملاها شود. بازیگران «عصر طلایی آریامهری» هم در سال های آغازین انقلاب هر کدام به کنجی خزیده بودند و صدا و ندایی از آنها بلند نبود و چنین به نظر می رسید که خود از نقشی که برای مردم آفریده اند به آن اندازه شرمسارند که لازم نباشد هر آن دیگران متذکرش شوند.
ظاهراً من در اشتباه بوده ام چون خاطیان نه فقط احساس ندامتی نسبت به آنچه مرتکب شده اند ندارند بلکه کم کم گناهان گذشته را هم می خواهند به حساب ثوابشان بریزند. در نتیجه مرا از کرده پشیمان کرده اند و به این فکر انداخته اند که شاید در هر اعتراض به نظام توتالیتر آخوندی این یادآوری لازم می بود که: خفقان خودکامگی شاه ما را گرفتار نکبت تامگرایی ملا کرد.
بازماندگان رژیم آریامهری – با سوءاستفاده از بیزاری روز افزون ایرانیان از حکومت مذهبی و به بار آمدن نسلی بی خبر از تنگناهایی که منتهی به فرمانروایی آخوند شد – در صدد برآمده اند که دوران حکمرانی خود را طیب و طاهر عرضه کنند. استبداد حکومتی را برای «ملت ایران» و فقدان آزادی های سیاسی زمان شاهنشاهی را برای رسیدن به «دروازه های بزرگ تمدن» لازم جلوه می دهند، دزدی های دوران پهلوی را ماست مالی می فرمایند، دخالت های فتنه انگیز خاندان سلطنتی را در سیاست ندیده می گیرند، اطاعت بی چون و چرای محمد رضا شاه را از بیگانگان «دوستی دو ملت» می خوانند! و از همه جالب تر اینکه چندی از مهره های ریز و درشت دوران آریامهری و نمک پرورده های سابق و لاحق آن رژیم اخیراً به میدان آمده اند تا با قیافه هایی حق به جانب یا به محمد مصدق بد بگویند و یا کودتای بیست و هشت مرداد را قیام ملی وانمود کنند. حرف های هوشنگ نهاوندی در برنامه میز گرد صدای امریکا در روز شنبه هجده اوت تا این تاریخ آخرین آنهاست.
هوشنگ نهاوندی تمام طیف عقاید سیاسی را از چپ توده ای تا راست شاهنشاهی در مراحل مختلف زندگی و بسته به تقاضای روز طی کرده است و ناگزیر در گرفتن هر رنگ تازه منکر رنگ قبلی بوده است (آخرین پرده این نمایش را کنجکاوان در فرانسه و نشست «Front National» شاهد بودند که نهاوندی جزو سخنرانان جلسه بود وبه ژان ماری لوپن Le Pen گفته بود پیشنهادات او، که از نظر بسیاری از فرانسویان فاشیستی است، بسیار نرم و متعادل است). بنابراین میزان اعتبار سخنان او برای کسانی که از دور یا نزدیک میشناسندش روشن است و من قصد تأمل بر آنها را ندارم و فقط به چند اشاره بسنده می کنم.
اولی مربوط می شود به تحریف تاریخی او از زمان احمد شاه قاجار. نهاوندی به عنوان سابقه برکناری نخست وزیر توسط شاه مشروطه عنوان کرد که احمد شاه هم چندین بار نخست وزیر معزول کرده است. این حرف به کلی نادرست است. پیش آمد که احمد شاه در دورهٌ فترت از رئیس الوزرای وقت بخواهد که از مقام خود استعفا دهد تا بحران رفع شود. از آنجا که به وطنخواهی او اعتماد بود و روشن که به دنبال برقراری دیکتاتوری نیست همه تقاضای شاه را پذیرفتند جز صمصام السلطنه بختیاری که گفت: ما استعفا نمی دهیم، شما ما را معزول کنید.
نکتهٌ دوم بر می گردد به تعجب وبرآشفتگی آقای نهاوندی ازتعریف های اغراق آمیز از مصدق که آنها را به تملق گویی تعبیر کرد. در اینجا باید از ایشان پرسید مقصود از تملق گویی به مرده چیست؟ از این کار چه طرفی بسته می شود؟ مگر آن که دستش از این جهان بریده شده باز می تواند حکم ریاست دانشگاه یا ریاست دفتر ملکه یا وزارت در کابینه شریف امامی صادر کند؟ مگر کسی به مصدق در زمان حیاتش لقب آریامهر داد؟ مگر در مقابل او کسی می گفت که نوکر و چاکر و غلام خانه زاد است؟ نهاوندی البته بی احتیاطی می کند که با این حرف در حقیقت رفتار بادمجان دور قاب چین های دوران شاه را در خاطرها زنده می کند که برای ایرانیان آزاده و مغرور دل آشوبه آور بود. منتهی کسی که با پذیرش تام و تمام سیستم تک حزبی رستاخیزی به خود اجازه می دهد مصدق را غیر دمکرات بخواند، لابد می تواند بدون در نظر گرفتن دستمال های ابریشمی دراز و کوتاه و رنگ و وارنگی که در حق شاه به کار برده است و هنوز سر آنها پوشت واراز جیبش بیرون است، محبت توأم با مبالغهٌ دیگران را به مصدق تملق بداند!
توجه به این نکته هم خالی از تفریح نیست که در یکجا – احتمالا در آغاز صحبت – نهاوندی با به کار گرفتن تیتر کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» که نوشتهٌ کمسومول های سابق و رفقای اسبق اوست بر اهمیت بررسی تاریخ تکیه داشت اما به محض رسیدن به پرس و جو و کند و کاو در ماجرای کودتا ناگهان و مثل دیگر رهروان در این راه به این نتیجه رسید که گذشته ها که گذشته است باید فراموششان کرد و به آینده نظر داشت!
نکتهٌ جنبی دیگری هم در گفته های او نیاز به تصحیح دارد و آن اینکه گفت و گذشت که در خزان عمر دیگر انتظار زیادی از زندگی ندارد. بی شک درست است که در سن بنده و ایشان داشتن برنامه های دراز مدت کار عبثی است اما این را نیز همهٌ آنها که او را از دور و نزدیک دیده اند می دانند که تا نفسی در سینهٌ هوشنگ نهاوندی باقی است حب جاه از سرش به در نخواهد رفت. (در این باره گفته های دایی اش فریدون کشاورز بسیار گویاست).
به هر حال صحبت های اخیر نهاوندی دنبالهٌ دفاعیه های اشرف پهلوی و فرح دیبا و اردشیر زاهدی از حوادث بیست و هشت مرداد، روز پر درد تاریخی ماست. اما خودمانیم اگر این خانم ها و آقایان به دفاع از آن روز کمر نبندند که ببندد! بعضی مردمان در بعضی موارد از برگزیدن راه و روشی معین ناگزیرند. به زبان استاد سخن سعدی: قحبهٌ پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهٌ معزول از مردم آزاری.
مبحث مربوط به بیست و هشت مرداد این بار با این سوال آغاز شد که: کودتا بود یا قیام؟ فرمودید کودتا بود یا قیام؟ پس بفرمائید که در آخر حکایت هنوز نفهمیده اید که لیلی زن بود یا مرد! چون از سال سی و دو تا کنون رسانه های جهانی جز با عنوان کودتا از این واقعه سخن نرانده اند. در تمام آثاری که پس از بیست و هشت مرداد در بارهٌ فعالیت های «سیا» به رشته تحریر در آمده از سقوط دولت مصدق به اسم کودتا اسم برده شده است (از جمله در نوشتهٌ اندرو تالیAndrew Tully). کریستافر وود هاوس (Christopher Woodhouse) و کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt) – که اولی از طرف دستگاه های جاسوسی بریتانیا و دومی از طرف سازمان های جاسوسی امریکا مأمور ساقط کردن دولت محمد مصدق بودند – هر دو در این زمینه کتاب نوشته اند و توضیح داده اند که چرا و چگونه طرح کودتا ریخته شد. مادلن البرایت (Madeleine Albright)، وزیر امورخارجهٌ پیشین ایالات متحده، از دست داشتن کشور متبوعش در کودتای بیست و هشت مرداد اظهار تأسف کرد. در اسناد دونالد ویلبر (Donald Wilbur) ، که نه انشاست نه خاطرات و نه حتی تاریخ نگاری بلکه گزارش جزء به جزء مأموری امنیتی است از اجرای طرح «ایجکس» یا براندازی کابینهٌ مصدق به مافوقش، طبعاً جز کودتا اسمی برای وقایع بیست و هشت مرداد نیامده است.
خلاصه عرض کنم: تمام آمران این طرح آن را کودتا خوانده اند ولی مأموران دست اول و دوم و دهم ایرانی آن هنوز تردید می فرمایند که لیلی زن بود یا مرد یا به کلام دقیق تر: اصولاً می خواهند ثابت کنند که خیر، زن نبود مرد بود! در ضمن یکی از دلایلی که این حضرات را وامیدارد به مردی لیلی رأی دهند طبیعت گزارش دونالد ویلبر است. زیرا متن کامل این گزارش هنوز منتشر نشده است و در مقدار منتشر شده هم اسامی بسیاری از مزدوران امریکا که هنوز در قید حیاتند یا هنوز از مزد بگیران، طبعاً فاش نشده است. نگرانی ها برای خانم ها و آقایان فزون و فراوان است – طبیعی است، چاره اندیشی می کنند.
در واقع طرح سوال به این شکل همسنگ قرار دادن یک واقعیت تاریخی است با یک دروغ تاریخی که ساخته و پرداخته کسانی است که همه چیزشان – یکی ثروتش دیگری قدرتش و سومی پست و مقامش – را مدیون آن روز و پیامدهای دردناک آنند – دردناک برای مردم ایران که از دمکراسی محروم ماندند.
دروغ پنجاه سالهٌ دیگری– که مثل دروغ قبلی در گذشته ساواک پشتیبانش بود و امروز این پشت و پناه را هم ندارد – محدود کردن اجرای طرح کودتا به سه روز فاصله میان بیست و پنج تا بیست و هشت مرداد است که از نو توسط مدافعین کهنه کار و نوخاستهٌ بیست و هشت مرداد ترویج می شود. مقصود از این کار منحرف کردن اذهان است از تمام زمینه سازی های قبلی برای برکنار کردن مصدق از نخست وزیری. کوشش برای برکناری مصدق از همان روز رسیدنش به نخست وزیری شروع شد و به تدریج صورت طرح کودتا به خود گرفت و با مرگ استالین طرح وارد مرحلهٌ اجرایی شد، دزدیدن و سپس کشتن تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی مصدق، اولین مرحله از مراحل بارزش بود. طرح و اجرای کودتا مطلقاً به صدور فرمان عزل مصدق به دستور دو کشور خارجی و امضای شاه ایران و نامه رسانی سرهنگ نصیری در بیست و پنج مرداد و به ثمر رسیدن کودتا در بیست و هشت مرداد منحصر نمی شود. مدافعان استبداد شاه در گذشته می گفتند که مصدق و دولت در بیست و پنج مرداد کودتا کردند و شاه و مردم در بیست و هشت مرداد قیام ملی و بعد از انتشار اسناد جدید در این باره مایلند بگویند که انگلستان و امریکا تا بیست و هفت مرداد در ماجرا دخیل بودند اما در بیست و هشتم فقط مردم در سایهٌ شاه به میدان آمدند!
محمد مصدق بر خلاف تهمت های ناروا و ناجوانمردانهٌ محمد رضا شاه به هیچ وجه در پی سرنگون کردن سلطنت نبود و به علاوه آزادیخواهی و پرهیزش از خشونت به کودتایی که علیه او تدارک دیده شده بود فرصت موفقیت داد. اما سقوط سلطنت در سال پنجاه و هفت و وقوع انقلاب به دست کسی میسر شد که بویی از این دو صفت نبرده بود. فراموش نکنیم که مردم به استقبال این انقلاب رفتند تا از شر فساد و نخوت خاندان پهلوی و پستی و بی تشخصی نوکران آنها خلاص شوند. شکی نیست که در این راه از چاله به چاه افتادند اما راه نجات برکشیدن ملت است از چاه نه دوباره انداختنش به چاله.
۲۶٣۲٨ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|