یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند (۴) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : ج اا

عنوان : اگر اخوان را باور دارید باید تمام حرفهای خو درا پس یگیرید، نمی شود فرصت طلبانه و گزینشی عمل کرد و آنچه را که او در باره ی اتقلاب اسلامی گفت پذیرفت و شعری را که بعد از کودتای ۲۸ مرداد در زندان شاه و در افشای کودتا گفت گفت نا دیده گرفت.
آقای ناشناس، آن دو کودتای کذایی این انقلاب را باید درپی داشته باشد.
و اخوان این را پیش بینی کرده بود:

نادری پیدا نخواهد ایدریغ
کاشکی اسکندری پیداشود

بعد از ۲۸ مرداد اخوان شاعر نامدار ایران همیشه از این مصیبت نالید و هرجا که توانست سلطنت را لعن و نفرین کرد. قصه ی شهر سنگستان را بخوانید. گویا آن زنده یاد آنرا همین دیروز و برای جمهوری اسلامی سروده است. مشابهات ها شگفت انگیز است. تاریخ ما ادبیات ماست و مورخان ما شاعران و داستان نویسان ما. این روند را آزاده ی بزرگوار طوس آغاز کرده است و کانون نویسندگان دارد ادامه می دهد.شعرهای خانم بهبهانی را بخوانید.

اما برویم سر داستان اخوان بزرگ.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد و شکست آن اخوان سرود:

کاوه یا اسکندر ؟
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی اید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
آبها از آسیا افتاد هاست
دارها برچیده خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
خشکبنهای پلیدی رسته اند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟

آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود

اسکندری که اخوان پیش بینی می کرد آمد، خمینی بود.
می بیند اخوان نالیدن از این درد مزمن را پیش از این انقلاب کذایی آغاز کرد. او کودتا و انقلاب را دو روی یک سکه می بیند وهمان درد کهنه را می نالد. او از مشکلی تاریخی صحبت می کند، که حکومت رضا شاه، شاه خمینی تظاهر آنست.
اگر اخوان را باور دارید باید تمام حرفهای خو درا پس یگیرید، نمی شود فرصت طلبانه و گزینشی عمل کرد و آنچه را که او در باره انقلاب اسلامی گفت بپذیرفت و شعری را که بعد از کودتای ۲۸ مرداد در زندان شاه در محکو میت و افشای کودتا گفت نا دیده گرفت. تکلیف خودتان را روشن کنید!؟
۲۶۴۱۰ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : مهدی اخوان ثالث
اد آن زمان که چندی از شور انقلاب
هرگز نبود یکدم در دیده خواب ما را

« تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد»
گفتیم و از مسلسل آمد جواب ما را

بردیم مادیان ر ا از بهر فحل دادن
برعکس آرزوها شد مستجاب ما را

کو... و کله***قندی دادیم و بازگشتیم
دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را *
گر انقلاب این است باری به ما بگویید
ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را
۲۶۴۰۷ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : درهم بندی به سبک چپ مدل ایرانی وجبهه به اصطلاح ملی
با جود جمع بند هایی یا دقیقتر سرهم بندهایی مانند منوچهر احمدی دیگر مشکل چپ و مصدق الهی جماعت حل شد.
تخلف از نص صرح قانون اساسی نظر شخصی است؟ صورت جلسه مجلس در رابطه با بیان مصدق درفاع از کشت تریاک نظر شخصی است؟ملاقات با خلیل طهماسبی نظر شخصی است؟دخالت در قرارداد ارمیتاژ نظرشخصی است؟
اعتراف به کشتن کودکان در بولتن داخلی توسط رفیق کبیر! اشرف نظر شخصی است؟بیژن جزنی در "تاریخ سی ساله" در مورد ترورهای درون حزبی حزب توده ایران می نویسد: "سازمان اطلاعات حزب توده که اقدامات ضداطلاعاتی انجام می داد... چند تن را که پلیس شده بودند تا نیمه ی اول سال ۳۳ به قتل رسانید. از آن جمله بودند: حسام لنکرانی و پرویز نوایی" و آقایان مدعی که حسام به شوروی رفته است (۳)-اینهم نظر شخصی است؟
نورالدین کیانوری, دبیر اول حزب توده ایران, که در زمان "حبس خانگی" اش به سال ۱۳۷۰با "پژوهشگران" وزرات اطلاعات انجام شد به قتل های درون حزبی محسن صالحی, داریوش غفاری, پرویز نوایی, آقا برار فاطری و حسام لنکرانی اشاره می شود.
این کار (قتل رفیق عبدالله پنجه شاهی) متاسفانه توسط رفیق هادی (احمد غلامیان لنگرودی) و به کمک رفیق اسکندر صورت گرفت. با تالم و تاسف باید بگویم که مساله مربوط به علاقه مندی و رابطه ی رفیق پنجه شاهی به یک رفیق دختری بود که با هم در یک خانه ی تیمی زندگی می کردند, متاسفانه فقط به این دلیل هادی , رفیق پنجه شاهی را زد...." اینها نظر شخصی است؟
به زیر عبی خمینی خزیدن وبه دستبوس خمینی رفتن رهبر جبهه به اصطلاح ملی نظر شخصی است؟

گرامی از غارکهف ودوره کربونیفر بیرون بیائید زمانه عوض شده است.
۲۶۴۰۶ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : انقلاب شکوهمند ما بود که ایران را نجات داد

عنوان : خوب شد انقلاب شد. اگر انقلاب نمی شد الان ایران وضع بدتر از حالا را می داشت.
به پرسشگر و ناشناس و ۵۰ ساله و بیطرف و همه هوادارانشان،

ما انقلاب کردیم و از این بابت بسیار از کرده خودمان راضی و خرسند هستیم. دستاوردهای انقلاب شکوهمند ما در این سی سال خیلی بیشتر از آنست که فکرش را می کنید و ادامه خواهد داشت. ما شاه را با همه فسادی که در کشور بوجود آورده بود بیرون کردیم. ما امریکا را از منطقه و ایران با اردنگی بیرون کردیم. دم اسراییل را هم گرفتیم و بیرون انداختیم. ما با ضد انقلاب برخورد کردیم و قلع و قمعشان کردیم. ما دانشگاه ها را از عناصر ساواکی و وابسته تخلیه کردیم. ما اقتصاد وابسته و سیاست خارجی وابسته شاه را پایان دادیم. ما امریکایی ها را از لبنان بیرون کردیم. ما جلوی اسراییل ایستادیم و بداد فلسطینیها رسیدیم. ما صدام را شکست دادیم. ما استقلالی که می خواستیم هم در اقتصاد و هم در سیاست خارجی را بدست آوردیم.....انقلاب لازم بود و پاسداری از دستاوردهایش امروز لازم است. دوستان با زحمات پیگیر خود به شما ثابت کرده اند که کار ما درست بوده است و دلائل محکم خود را پشت سر هم ارائه کرده اند. شما مدرک نمی خواهید شما فقط نق میزنید و دستاوردهای مثبت انقلاب را به هیچ میشمارید. فقط فکرش را بکنید که اگر انقلاب نشده بود امروز ایران چه وضع ناهنجاری می داشت. البته قدرت فکر کردن ندارید که اگر داشتید بجای اینقدر نق زدن و دروغ گفتن قبول می کردید که اگر شاه می ماند و اگر شجاعانه ما انقدر شهید نمی دادیم که انقلاب شود ایران امروز وضعی به غایت بدتری می داشت. قبول کنید که ما ایران را با انقلاب شکوهمند خود نجات دادیم.

دوستان من با ناشناس ها و نوچه هایش دهن به دهن نشوید. اینها همه ضد انقلاب بوده و هستند. اگر به حرفهایشان توجه کنید می بینید مسئله اینها هیچی نیست جز اینکه نمی خواستند انقلاب شود و نه اینکه چرا انقلاب شد.

خوب شد انقلاب شد. اگر انقلاب نمی شد الان ایران وضع بدتر از حالا را می داشت.
۲۶۴۰۵ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : منوچهر احمدی

عنوان : نکته
جمع بندی ناقص (بخش ۲)
چپ ها و ملی گرایان با تمام اختلافاتی که باهم دارند در برخورد با سلطنت طلبان یکپارچه عمل می کند! با اسنادی که از سلطنت طلبان و وابستکان سابق سلطنت و حتی خود شاه ارائه شد، بسیاری از نظرات سلطنت طلبان مخصوصا نظرات آقای ناشناس نظرات شخصی به نظر می رسد.
پاسخ بعضی از سوالات چند بار داده شد ولی پنجاه ساله و پرسشگر باز آنها را مطرح می کند. اما یک سوال عمده که چپ ها روی آن تاکید می کنند، همچنان بی جواب ماند.
طرفدار شدن بیطرف کمکی به سلطنت طلبان نکرد.
این گفتگو عملا به محاکمه ی شاه و حکومت پهلوی تبدیل شد و آگاهی های بسیاری از مشکلات دوران پهلوی بدست داد.
استفاده از کتاب تاج الملوک کمکی به قضیه نکرد.
بعضی از اسناد ناشناس اعنباری ندارد.
بعضی از نوشته ها طولانی است، آیا بهتر نیست دوستان آنهارا به چند بخش مفید تر است.
این جمع بندی شتابزده و ناقص است. شاید در فرصتی دیگر کامل شود.
۲۶۴۰۴ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : حمید زرگری

عنوان : آقای پنجاه ساله نمک نشناسی نکنید و به شاه خاون خودتان وفادار باشید
شاه خودش در مصاحبه ی با نشریه مصری می گوید من از آمریکایی ها دستور می گرفتم. قبل از آن هم در رابط هبا هویزر هم گفته بود که هویزر و سولیوان آمدند و تاکید کردند که زودتر گرش را گم کند.
شما دیگر چرا به او بی احترامی می کنید. این کار را بملت ایران بسپارید که در این کار استادند واز ناصرالدین شاه به بعد هیچوقت نگذاشت آب خوش از گلوی هیچ شاهی پایین برود.

۱- ناصرالین شاه کشته شد
۲- مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا و بلافاصله دق کرد.
۳-محمدعلی شاه، دربدر شد ور غربت به درک اسفل ابسافلین پیوست
۴- احمد شاه ،مستعفی شد
۵-رضا شاه قلدر، دربدر شد ور غربت به درک اسفل ابسافلین پیوست
۶- محمد رضاشاه خائن، دربدر شد ور غربت به درک اسفل ابسافلین پیوست
مردم دیگر به چه نحو نفرت خود را از ساطنت نشان بدهند. این سیاهه کفایت می کند که هیچ احمقی دیگر سودای سلطنت را در سر نپرورد.
۲۶۴۰۰ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : مرضیه ش

عنوان : سلام خانم ناهید
سلام خانم ناهید،
راستش من هم مشکل شمارا داشتم و حرفهای چپ ها و ملی ها را زیاد قبول نداشتم. حرفهای خانواده هم همه اش برام قابل قبول نبود. پدر و مادرم باهم در مورد شاه اختلاف نظر داشتند.
این گفت و گوها خیلی خوب بود من نوشته ی آقای همایون که مورد احترام پدرم هم هست و آقای هویدا و آقای علم و طرفدارن سابق شاه خیلی آموختم و چشمانم بازشد. وقتی آقای هویدا با آن صراحت می گوید آب از بالا خراب است و وخراتی ها را شاه تقصیر داشت و آقای همایون بدتر از او وضع سیاست و اقتصاد و فرهنگ را قاتی پاتی و دیکتاتوری می داند خیلی خنده داراست که ما روشنفکرها را مسعول بدانیم.
مادرم همیشه اشرف پهلوی را فاسد می دانست و پدرم سکوت می کرد. حالا حقایق زیادی دستگیرم شد. شاه به شهبانو وفادار نبود. همه فاسد بودند. خاطرات محافظ شاه واقعا مرا شوک کرد. البته هنوز سوالاتی برایم وجود دارد
۲۶٣۹۹ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : اقای ۵۰ ساله بیسواد معلوم است خودت نفهمیدی موضوع از چه قرار است

عنوان : ۵۰ ساله:" کتاب تز نیست. تز بخش بسیار کوچکی از دوره ای است و نه تاریخ دوقرن. هنوز فرق ایندو را طرف نمی فهمد."
۵۰اصلا جواب به خودت را میخونی?
۵۰ ساله از انجا که این کتاب (نین دو انقلاب از پرفسور ابراهیمیان استاد تاریخ دانشگاه نیویورک)را نمیشناسد و از انجا که این کتاب برای هرکسی که به تاریخ ایران علاقمند است همه را به کیش خود فرض نموده که این کتاب است و تز نیست.
جنابعالی بروید حدقل مقدمه کتاب را بخوانید تا بدانید که "ایران بین دو انقلاب " تز پرفسوری اقای پرفسور ابراهیمیان است که اکنون بصورت کتاب در ایران بفارسی ترجمه شده است. در ضمن هر پرفسور تاریخ بعد از تزش بازهم کتاب مینویسد و این کتاب ویا کتابها هم کار تحقیقاتی میباشندو همینها هستند که به عنوان استاد راهنما دانشجویان دکترا تز افراد را کارشناسی کرده و انرا مورد تائئد قرار میدهند تا ان دانشجو به عنوان دکتر تاریخ تزش را چاپ کند یعنی تز دکترا فقط مرحله مقدماتی برای تحقیق میباشد و نه نهائی وبعد از تز دکتراباید تز فوق دکترا را بنویسند و بعد به عنوان پرفسور به کار تربیت دانشجو بپردازند یعنی "کتاب بین دو انقلاب پرفسور ابراهیمیان همان تز پرفسوری ویا فوق دکترا ایشان میباشد . ۵۰ ساله نشان میدهد که از بیخ عرب است و فقط نگاه میکند که سلطنت طلبان دیگر مثل پرسشگر و ناشناس چه میگویند و ایشان مثل یک نوچه دون پایه انرا تکرار میکند.



فلاح فلاح

عنوان : تز و کتاب (باز هم نادانی)
۱_بمان در جهلت که نمیدانی هر تز ( پایان نانه) می تواند پس از کذرانده شدن کتاب شود.
۲- بمان در جهلت که نمیدانی "پروقسور" از باورمندان فرهنگ ایران است و از مهین ستیزندگان رژیم جمهری اسلامی.
۳- بمان درجهلت که نمیدانی که استاد یک شخصیت فرهنی است نه سیاسی و سر بر آستان قدرت فرو نمی ساید.
۴- بمان درجهلت که کتاب را ندیده و نخوانده و استاد را نشناخته مردود دانسته ای.
۵ صد ساله که بشوی جهلت صد ساله خواهد شد
۲۶٣۹٨ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : از حزب رستاخیز تا حزب اله، از چاله ی سلطنت تا چاه ولایت

عنوان : در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این ح
از حزب رستاخیز تا حزب اله، از چاله ی سلطنت تا چاه ولایت




امیرحسین لادن





اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۵ می ۲۰۱۰




"اعمال قدرت یک جانبه ، خودکامگی و تمرکز قدرت ، رانت خواری و فساد اقتصادی ... سرکوب شدید مخالفین توسط دستگاههای نظامی و اطلاعاتی – امنیتی ، وابستگی تمام ارکان های حکومت به ..." (۱)
وقتی این جمله را می خوانید ، بدون شک رژیم ولایت فقیه در نظرتان مجسم می شود ؛ اما این نوشته در باره‍ی محمد رضا شاه و نحوه‍ی برپائی ، اعلام و عملکرد حزب رستاخیز می باشد. این حرکت شاه ، یعنی ناچیز شمردن مردم و نادیدیه گرفتن خواست های آنان ، مخالفان را متحد و در مبارزه علیه دیکتاتوری مصمم تر کرد. این نوشتار یک یاد آوری است، برای آنها که فراموش کرده و آنهائی که اطلاع نداشتند.
طی دهه‍یّ مابین کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تظاهرات خرداد ۱۳۴۲ ، شاه با بهره گیری از در آمد روزافزون نفت (۳۴ میلیون دلار در سال ۱۹۵۴ ، ۱۸۱ میلیون در سال ۱۹۵۶ ، ۳۵۸ میلیون در سال ۱۹۶۰ و ۴۳۷ میلیون دلار در سال ۱۹۶۲) ، ۵۰۰ میلیون دلار کمک نظامی آمریکا ، برپائی سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) با همکاری موساد اسرائیل و سیای آمریکا ؛ ؛ و خنثی کردن مخالفین داخلی (زندان ، تبعید ، سانسور) موفق شد که پایه های حکومتش را مستحکم تر کرده ، کنترل بیشتری بدست آورد. در ضمن با برپائی حزب ملیون و مردم بوسیله‍ی دو عامل دربار ، علم و اقبال ، مجلس شورا و سنا را کاملاً در اختیار گرفت. مجلسین فرمایشی نیز با تصویب متمم هائی به قانون اساسی کشور ، قدرت شاه را تثبیت کردند. (۲)
شاه به ایرانیان غیر از دو سه نفر که مورد اطمینانش بودند ، نه تنها اطمینان و اعتماد نداشت بلکه آنان را بحساب نمی آورد ، نظرات ایرانی را نمی پذیرفت. حاضر بود ساعت ها با خارجیان بحث و گفتگو کند ولی حتی پیشنهادهای نزدیک ترین خدمتگزارانش (نخست وزیر ، وزیر دربار ، ...) را با خشونت پاسخ می داد. ماروین زونِس یک ایران شناسِ آمریکائی که مدتی در ایران (اول به خرج یک بنیاد آمریکائی و بعد به خرج بنیاد پهلوی) مسائل سیاسی دهه‍ی بعد از کودتا را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده بود ، در اینمورد می نویسد: "در انتهای روز دوم زد و خوردهای خیابانی خرداد ۱۳۴۲ که خون هزاران ایرانی ریخته شده بود ؛ چهار تن از نزدیکترین ترین حامیان و خدمتگزاران شاه ، پس از مشورت با یکدیگر به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدند. این چهار نفر: حسین علا وزیر دربار ، عبداله انتظام رئیس شرکت نفت ایران ، سپهبد یزدان پناه فرمانده بازرسی شاهنشاهی ، و سردار فاخر حکمت سخنگوی و رئیس مجلس شورای ملی بودند که خود را چاکران شاه می خواندند و به رضا شاه نیز سالها خدمت کرده بودند ؛ برای پایداری سلطنت و حفظ شاه از عواقب خطرناکِ زد و خورد و آشوب ، تصمیم گرفتند که نتیجه‍ی بررسی و مشورتشان را بحضور اعلیحضرت برسانند." (۳)
حسین علا که ۷۸ سال از عمرش می گذشت در کابینه های مختلف در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه به عنوان وزیر اقتصاد ، رفاه عمومی ، صنایع ، کشاورزی ، تجارت و وزیر امور خارجه خدمت کرده ؛ درضمن با سمت سفیر ایران در اسپانیا ، انگلستان و آمریکا نیز انجام وظیفه کرده بود. و در دوران محمد رضا شاه دوبار نخست وزیر و یک بار وزیر دربار بود.
عبداله انتظام که پدرش چندین بار در مقام وزارت به خاندان قاجار خدمت کرده بود ؛ خدمت دولتی خود را از فعالیت در وزارت امور خارجه آغاز کرد. بعد از خدمت در پست های مختلف ، در دوران نخست وزیری حسین علا به مقام وزارت امور خارجه نائل شد . انتظام ، پس از کودتای ۲۸ مرداد ، دوباره به این مقام ، اول در کابینه‍ی زاهدی و دوم در کابینه‍ی علا دست یافت.
سردار فاخر حکمت ، در جنگ جهانی دوم ، یک گروه پارتیزانی در جنوب ایران برای مبارزه با انگلیس ها که کشور را اشغال کرده بودند ، تشکیل داد. بعد از جنگ ، چند بار فرماندار و استاندار ایالت های مختلف شد. در دوره‍ی چهارم مجلس ، به نمایندگی انتخاب شد و پس از چند دوره ، در سال ۱۳۲۰ برای اولین بار به مقام سخنگوی مجلس انتخاب شد و چهارده سال در این سمت باقی بود. حکمت یکبار نیز پیشنهاد نخست وزیری را نپذیرفته بود.
مرتضی یزدان پناه ، سالخورده ترین و محترم ترین ژنرال آنروز محسوب می شد. در دوران کودتای سید ضیا و رضا خان ؛ یزدان پناه ، ژنرال قزاق ها در ارتش شمال بود. یزدان پناه که یار و یاور رضا خان و بعد رضا شاه بود ؛ مدت ۲۰ سال فرمانده‍ی موفق لشکرکشی بر علیه عشایر و شورشیان در مناطق مختلف کشور بود. پس از تبعید رضا شاه بوسیله‍ی متفقین ، در دوران محمد رضا شاه ، چهار بار وزیر جنگ ، رئیس آجودانی شاهنشاهی و در خرداد ۱۳۴۲ ، فرمانده‍ی بازرسی شاهنشاهی بود.
علا ، حکمت ، انتظام و یزدان پناه معتقد بودند که این تظاهرات که در اعتراض به دستگیری خمینی شروع شده بود ، در اثر شدت عمل ارتش ، تبدیل به زد و خورد خیابانی و آشوب در شهرهای مختلف کشور شده است. و چنانچه ادامه پیدا کند ؛ امکان دارد که فراگیر و گسترده شده و سراسر کشور را دستخوش خشونت سازد. مخصوصاً اینکه طی روز دوم - تظاهرکنندگان به ساختمان های بی دفاع دولتی حمله کرده و آنها را به آتش می کشیدند. در ضمن شایعه‍ی آنروز نیز حکایت از آن داشت که دانشجویان دانشگاه تهران قصد دارند برای پشتیبانی از تضاهر کنندگان ، دانشکاه را تعطیل کرده و به آنان به پیوندند. آنان (چهار نفر) گسترش و ادامه‍ی این آشوب را برای سلطنت و شاه مخاطره انگیز می دانستند.
"این چاکران شاهنشاه فکر کردند که دو راه در پیش است: یا ارتش با زور ، خونریزی و کشتار موفق به خاموش کردن این اعتراضات می شود و یا سربازان از ادامه‍ی کشتار خود داری می کنند و ارتش مجبور به عقب نشینی می شود که در هر صورت نه تنها برای شاه و سلطنت مفید نخواهند بود بلکه امکان خطرات جبران ناپذیر دارند. پس از شرفیابی و تقدیم پیشنهادشان در مورد تظاهر کنندگان ؛ شاه بشدت خشمگین شده ، فریاد میزند که چطور شماها بخودتان اجازه می دهید که به شاه مملکت بگوئید چه به صلاح مملکت و سلطنت است و چه باید بکند." (۴)
علا از وزارت دربار عزل می شود ، یزدان پناه از مقام فرمانده‍ی بازرسی شاهنشاهی بر کنار ، سردار فاخر حکمت خانه نشین و انتظام بازنشسته می شوند. از این چهار نفر نزدیک تر به شاه و خیرخواه تر برای سلطنت وجود نداشت ولی حتی ایشان این اجازه را نمی بایستی بخودشان می دادند که به اعلیحضرت توصیه کنند و یا نظر بدهند. دیکته کردن ، فرمان دادن و تعیین تکلیف برای یک ملت ، از خصوصیات محرز یک سیستم دیکتاتوری است ، چه سلطنت و چه ولایت.
دهه‍ی بعد یعنی سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ ، شاهد در آمد روز افزون نفت و در نیمه‍ی دوم دهه ، در آمد نجومی (۹۵۷ میلیون دلار در سال ۱۳۴۷ ، ۱.۲ میلیارد در ۱۳۴۸ ، ۵ میلیارد ۱۳۴۹ ، ۲۰ میلیارد ۱۳۵۰) نفت بود که دو سال بعد از آن به ۳۸ میلیارد دلار رسید. (۵) در آمد نفت که در اختیار و کنترل شاه بود ، صرف مهمترین برنامه‍ی مورد علاقه‍ی او ، که بوجود آوردن یک ارتش مجهز و قدرتمند بود ، می شد. قسمت اعظم بودجه‍ی کشور یعنی میلاردها دلار صرف خرید تجهیزات نظامی می گردید. فساد مالی و دخالت گسترده‍ی خانواده‍ی پهلوی در تمام شئون کشور در این دهه‍ی بسیار چشم گیر بود. هیچ پروژه ای ، هیچ قراردادی بدون حضور مستقیم و یا غیر مستقیم آنان صورت نمی گرفت.
در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این حزب نمی‌پیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند ، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا اینکه "همین فردا کشور را ترک کنند." (۶) همانطور که می بینید ، اعمال قدرت یک جانبه ، زور و تعیین تکلیف برای ما ایرانیان ، بی سابقه نیست ، فقط درجه‍ی شدّت و ضعف آن تفاوت دارد !
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامه‍ی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همه‍ی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیده‍ی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
چند روز پیش - کمیسیون ماده ۱۰ احزاب در ایران طبق نامه ای به دادسرای عمومی و انقلاب تهران ، خواهان صدور حکم انحلال دو حزب مخالف رژیم شده است ؛ حزب مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت ایران. جبهه‍ی مشارکت ، بزرگ ترین تشکل اصلاح طلب ایران ، علیرغم دستگیری تعدادی از اعضای خود ، قصد داشت کنگره سالانه خود را بر گزار کند ولی شب قبل از تاریخ اعلام شده ؛ مجبور به لغو این برنامه شد.
امروز رژیم ولایت فقیه در مسیر حزب فقط حزب اله (فقیه اله) گام بر می دارد و صفوف را نیز جدا می کند. مسأله رابطه ها نیز ، دیگر از مرز عدم "تحمل دگر اندیش" گذشته و وارد دوزخ "یا با ما هستید و یا بر ما" شده است. رژیم بعد از انتخابات سال گذشته ، با نادیده گرفتن رأی مردم ، بی اعتنائی مطلق به خواسته هایشان و سرکوب وحشیانه ی معترضین مشروعیت خود را از دست داد. هزاران شهروند را زندانی و شکنجه کرد ؛ تعدادی از جوانانمان را مورد تجاوز قرار داد دستهای رژیم ، به خون بهترین فرزندان ایران آغشته است.
رژیم ولایت فقیه از آغاز معتقد به سیستم چماقی (یا روسری یا توسری) بود. اکنون نیز با بستن تمام درها بروی ملت ؛ تعطیل مطبوعات ، ایجاد پارازیت در رسانه ها ، ممنوع کردن راهپیمائی و تجمعات ، بستن اینترنت ، تعطیل های موقت تلفن دستی و هجوم های شبانه به خوابگاه های دانشجویان و خانه های مردم ؛ سوپاپ اطمینان این دیگ بخار را نیز بسته است. انفجار در چنین صورتی اجتناب ناپذیر است !
شاهنشاه آریامهر ، **پدر تاجدار کشور ما رعایا بودند ، از اینرو برایمان انتخاب می کردند و تصمیم می گرفتند. ولایت فقیه ، ولی ما مسلمین می باشند ، زیرا ما سفیه و صغیر هستیم ؛ لذا ایشان برای ما انتخاب می کنند و بجای ما تصمیم می گیرند. پس بنابراین مشکل ما جدائی دین از حکومت نیست ! مشکل ، ما ملت ایران هستیم که نیازمندِ پدر و ولی می باشیم ! یا باید رشد کنیم ، بفهمیم ، انتخاب کنیم و تصمیم بگیریم و یا سر تسلیم فرو آورده ، این خفت و خواری را پذیرا باشیم. آزادی و عدالت در گروی آگاهی و بیداری است. هر ملتی ، لایق همان حکومتی است که دارد !

امیر حسین لادن
ahladan@earthlink.net

* بزرگترین گروه به نظر نگارنده
(۱) موسسه‍ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی
(۲) Iran Between Two Revolutions Ervand Abrahamian
(۳) & (۴) The Political Elite of Iran Marvin Zonis
(۴) ویکی پدیا
(۵) Iran Between Two revolution
(۶) و (۷) موسسه‍ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی
** در پاسخ به ایراد های مطبوعات خارجی در مورد جشن ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ، شاه گفت: "شما از فلسفه قدرت من جیزی درک نمی کنید. این جشن برای من بود که پدر این ملتم." کتاب از سید ضیاء تا بختیار مسعود بهنود
۲۶٣۹۵ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : جواب به سوال ۵۰ ساله (ناشناس و پرسشگر و بیطرف)

عنوان : شاه و اجازه واشنگتن
سئوال - آقای بختیار، از نظر روابط ایران با دو قدرت آمریکا و شوروی، آیا تصمیم داشتید که تغییر سیاست بدهید؟ و اگر چنین برنامه ای داشتید نحوه و حدود آنرا خواهش میکنم روشن بفرمائید

سئوال - آقای بختیار،‌ میگویند - و خود شاه نیز در خاطراتش و همچنین در مصاحبه ای با مجله مصری اکتبر تأیید کرد - که بدون اجازه واشنگتن کاری نمیکرد و تصمیمی نمی گرفت. مخالفان شما هم میگویند بختیار مرد آمریکائی ها بود و آنها او را بشاه تحمیل کردند تا نقش محلل را بازی کند. در این مورد چه میگوئید؟

دکتر بختیار - بنده نمیدانم که محلل اینجا چه مفهومی دارد و شاید چون در زمینه صحبت آخوند هستیم یک معنائی داشته باشد که من نمیدانم. ولی من وقتی قبول کردم بعنوان محلل نبود. بعنوان یک رفورماتور بود. برای اینکه می بینیم همیشه انقلاب ضد انقلاب میآورد. همینطورکه حالا هر کس را اعدام میکنند میگویند ضد انقلاب است. ولی نظر من این بود که تمام این کارها اگر از مسیر قانونی و بر روی اصولی که ما همیشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام کرده بودیم، انجام شده بود این مسئله پیش نمی آمد.

اینجا به نکته ای اشاره کردید که شاه در خاطراتش نوشته، مسئول این امر خود اوست که نوشته است. ولی من میتوانم عرض کنم که متأسفانه یک مقدار زیادش صحیح است. برای اینکه وقتی مردم در داخل کشور ناراضی بودند. دولت اعم از اینکه بوسیله شاه اداره بشود یا یک نخست وزیر یا یک دیکتاتور یا هر کس دیگر، در صورت ناراضی بودن مردم،‌ دولت احتیاج دارد که پایگاهی در خارج از کشور برای خودش دست و پا بکند، شاه اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شاید احتیاج نداشت که امریکائی ها تصمیم بگیرند و شاید امریکائی ها هم خودشان را در مقامی نمیدیدند که از او تقاضای غیر مشروع داشته باشند.

اینجا هم باز مسئله دمکراسی و قانون اساسی مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق بخود من این افتخار را داد که با حضور عده ای فرمود اگر سفیر یک مملکت خارجی از شاه چیزی خواست که بر خلاف مصالح بود، باید بگوید که به دولت مراجعه کنید و وقتی که به دولت گفتند باید بگوید با نظر مجلس باید بشود. عوض اینکه فشار تمام تقاضاهای غیر مشروع روی یک نفر باشد، این منعکس میشود روی نمایندگان ملت و روی تمام ملت. فراموش نکنید که سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی که منهم خیلی کوچک بودم، سلطان احمد شاه در ضیافتی که در لندن ملکه انگلیس بافتخار او ترتیب داده بود، وقتی که از او خواستند در نطقش به قرارداد ۱۹۱۹ اشاره ای بکند، گفت پادشاه مشروطه نباید چنین کاری را بکند برای اینکه از وظائف او نیست. حالا البته میتوانیم بگوئیم که به او آن رسید که دیدیم. ولی او شرافتمندانه قانون را مراعات کرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متکی میشد به یک دولتی که آن دولت نماینده ملت بود،‌ یعنی مورد تأیید نمایندگان واقعی ملت بود، هرگز احتیاج پیدا نمی کرد که برای کمترین چیز با سفیر این دولت یا آن دولت مشورت بکند. باز بر میگردیم که اگر قانون اساسی مراعات میشد این اختلافات پیش نمی آمد و برای همین موضوع و بدلیل همین دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود که دکتر مصدق سقوط کرد.

دولت مصدق در سال ۳۱ مخصوصاً ۳۲ مستمراً مورد حمله یک عده آخوند دیگر بریاست بهبهانی سید ابوالقاسم کاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود که خوشبختانه زمانه همه را معرفی کرد. اینها وقتی که میخواستند آزاری به دولت بدهند یا بلوائی بر پا کنند به کمک پول دربار، این عمال یعنی آخوند و اوباش دور هم جمع میشدند و آن الم شنگه هائی که شنیدید یا دیدید، براه می انداختند. بنظر من اگر که شاه خودش را مبری میداشت از این چیزها، خودش را دور میکرد از این دخالت ها،‌ خیلی خیلی بیشتر مورد احترام بود. در این زمینه خاطره کوچکی دارم که عرض میکنم. روزی که من نخست وزیر شدم شاه این مسئله را بمن تذکر دادند که در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اینهائی که به در و دیوار مینویسند چه صیغه ایست. من به ایشان پیشنهاد کردم یک هفته صبر کنند. یک هفته یا هشت روز گذشته بود که آمدم کاخ نیاوران، خود ایشان به من اظهار کردند، عین این عبارت : آقای بختیار فحش ها بمن کم شده ولی شما از فحش خوردن غوغا میکنید. من جواب دادم، وظیفه دولت است که فحش بخورد، وظیفه شاهی که دخالت نمیکند فحش خوردن نیست. و این باز بر میگردد باینکه اگر مکانیسم مشروطیت ما درست کار میکرد، ما هرگز به این بلاها گرفتار نمی شدیم حالا استفاده میکنم از حوصله شما و میگویم،‌ یکسال قبل یعنی در سال ۵۶ ما هیچ چیز نمی خواستیم - نه کریم سنجابی، نه داریوش فروهر - نه افرادی که اینقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه کردند و بجائی هم نرسیدند جز به نفرت عمومی که روی آنها همیشه سایه می اندازد و درچه شرائط ننگینی زندگی میکنند - ما هیچ چیز از شاه نخواسته بودیم جز اجزای قانون اساسی. او نکرد و وقتی که من آمدم دیگر دیر بود.
۲۶٣۹۴ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲٣۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست