از : جواب (ناشناس و پرسشگر و بیطرفو۵۰ ساله)
عنوان : خوشا بحال باغی که شعال از ان قهر کند
سلطنت طلبان با قهر رفتند و بقول پدرم خوشا بحال باغی که شعالان از ان قهر کنند. فکر کردید به همین سادگی میشود مردم فریبی کرد و کسی جواب شما را ندهد?
۲۶۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
عنوان : اینهم جواب به بیطرف:سند از این معتبرتر میخواهید باید در رختخواب شاهتان بگردیدچون ما در مسائل خصوصی ایشان دخالت نمیکنیم
خوب جواب شما را شاه و بختیار دادند و برای چندمین با انرا اینجا میاورم تا از شوک سرنگونی حکومت ترور و وحشت شاهنشاه اریامهر بعد از ۳۱ سال در بیایید:
جواب شما این است که سیاستهای جهانی بیگانگان از جمله امریکائی ها در رابطه با نوکران مزدورشان این است که وقتی تاریخ مصرف شان تمام شد ان ها را به زباله دانی میاندازند. نمونه ان رضا شاه کبیر شما بود وبعد محمدرضا شاه اریامهر که گفت ایشان را امریکا مثل موش مرده به خارج پرتاب کرد. در ضمن طالبان و القاعده ورئیس جمهور سابق پاناما و صدام حسین ....................... هم در این ردیف جا میگیرند.
حالا ببین شاهنشاه اریامهر چه جوابی به شما میدهند
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ماموریت شگقت انگیز ژنرال هویزر: از کتاب "پاسخ به تاریخ" محمدرضا شاه صفحه ۲۴۵
ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
اوائل بهمن( ۵۷) خبر حیرت انگیزی به من گزارش شد که ژنرال هویزر چند روزی است که در تهران اقامت دارد.نظامیان امریکا با هواپیماهای خود میامدند و میرفتند و تابع تشریفات معمول نبودند.از امرای ارتش در رابطه با مسافرت ژنرال هویزر سوال کردم انها هم چیزی نمیدانستند حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمیتوانست اتفاقی و بدون دلائلبسیار مهم باشد
بالاخره من یکبار ژنرال هویزر را باتفاق سفیر امریکا اقای سولیوان ملاقات کردم.تنها چیزی که مورد علاقه هردو انها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.ژنرال هویزر از ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش ایران خواست که ملاقاتی بین او و بازرگان ترتیب دهد.ارتشبد قره باغی این ملاقات را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت, میدانم که ارتشبد غره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد........................................
پس از اینکه من ایران را ترک کردم, ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت ? تنها چیزی که میتوانم بگویم اینست که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی محاکمه اش به قضات گفت: ژنرال هویزر شاه را مثل موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد
۲۶۴۲۲ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم
عنوان : ناشناس زیاد به خودت زحمت نده چون مخالفت بسیاری از شاعران ونویسندگان با جمهوری اسلامی از جمله اخوان به هیچ وجه تائید رژیم جنایتکار شاه نیست
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همهی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیدهی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
۲۶۴۲۰ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ایرج
عنوان : سلطنت طلبان و ساواکی ها باعث شدند تا من خیلی از نظرات اطرافیان شاه را بدانم
من راستش هیخوقت نمیروم پول بدم مثلا خاطرات اطرافیان شاه را بخوانم. خوشبختانه سلطنت طلبان باعث شدند که دوستان بسیاری از نظرات اطرافیان شاه را در رابطه با فساد ودیکتاتوری را اینجا اوردند و امثال من که زیاد اهل مطالعه و خواندن خاطرات اطرافیان شاه نیستیم خیلی چیزها دستگیرمان شد.فکر کنم سلطنت طلبان و ساواکی ها بیشتر باعث رو شدن فساد و جنایات رژیم شاه شدند تا اینکه چیز مثبتی ارائه کرده باشند.ومخالفین شاه هم با هشمندی زیاد از منابع خود سلطنت طلبان استفاده کردند تا ابروی نداشته شان را بیشتر ببرند.
بهرحال من از هردو طرف متشکرم یعنی اگر سلطنت طلبانی مثل ناشناس و پرسشگر نبودند مخالفین هم اینهمه اسناد سلطنت طلبان را رو نمیکردند.
۲۶۴۱۹ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود
عنوان : اخوان ثالث هم در زمان شاه خائن زندانی سیاسی بود واین هم باز دروغگوئی ناشناس را که میگوید که فقط تروریستها و ادم کشان در زندان بودند را فاش میکند
در سال ۱۳۰۷ شمسی «مهدی اخوان ثالث» دیده به جهان گشود. تحـصیلات ابـتدایی و متوسطه را در هـمین شهـر طی کرد و در سال ۱۳۲۶ دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـری) را به پایان برد، و هـمان جا، در هـمین رشته، آغاز به کار کرد.
سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در این شهـر و اطراف آن (کریم آباد ورامین) به تـدریس پـرداخت.
اخوان چـند بار به زندان افـتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تـبعـید شد.
در سال ۱۳۲۹ ازدواج کرد. در سال ۱۳۳۳ برای بار چـندم، به اتـهام سیاسی، زندانی شد. پس از آزادی از زندان (سال ۱۳۳۶) به کار در رادیو پـرداخت، و مدتی بعـد به تـلویزیون خوزستان مـنـتـقـل شد. در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تـهـران بازگـشت و این بار در رادیو تـلویزیون به کار پـرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانـشگـاه های تـهـران، ملی و تـربـیت معـلم به تـدریس شعـر دوره سامانی و معـاصر روی آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامی به کار پـرداخت و سرانجام در سال ۱۳۶۰ بدون حـقوق و با محـرومیت هـمیشگـی از تمام مشاغل دولتی، بازنـشسته شد.
در سال ۱۳۶۹ به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" برای برگـزاری شب شعـری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل (۱۵ تا ۱۸ فروردین) به خارج رفـت و ضـمن این سفـر، از کـشورهای انگـلیس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه دیدن کرد.
۲۶۴۱٨ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : به ناشناس عزیز، اینها را به حال خود باید ول کرد. یک مشت اصولگرا هستند که از چارچوب فرید خان نباید خارج شوند.
برای گندی که به کشور زده اند، مسئولیت قبول نمی کنند. نظر «انقلاب شکوهمند ما بود که ایران را نجات داد» را بخوانید که موضع مخالفانتان را تا اندازه زیادی روشن میکند. طرف از عصبانیت از امثال شما چیزهایی را که نمی بایستی رک و پوست کنده می گفته به ثبت رسونده. اینا این رژیم را به قبلی ترجیح میدن و برای پایداریش جون ملت را تا حالا فدا کردن. درباره فساد و وابستگی به روسیه این رژیم که اصلا قابل مقایسه با پهلوی ها و وابستگیشون نیس، خفه خون گرفتن؟ یک کلمه راجع به این رژیم چیزی نمیگن که گندکاریاشونو با افسانه سازی هاشون درباره رژیم سابق قایم کنن. ازشون پرسیده میشه که اگه شاه واسه غربیا بد بوده چرا ورش داشتن. جواب مسخره شون اینه که اخه تاریخ مصرفش تموم شده بو!!! باید توضیح بدن که چی باعث شد که تاریخ مصرفش تموم بشه. اگه شاه انقدر وابسته بود و دست نشونده و فرمانبردار بود آخه غربی چه مرضی داشتن که منافعشونو به خطر بندازن و شاه را وردارن و خمینی را با همدستای کمونیستشو بزارن سر کار، اونم توی بحبوحه ی جنگ سرد. فقط میگن تاریخ مصرفش تموم شد. نه اقا این جواب نیس. ازشون هنوز پرسیده نشده آخه چه مرگتون بود که از شاپور بختیار حمایت نکردین و بجاش توی دهن توده مردم شعار بختیار نوکر بی اختیار انداختین. حالا انقدر پر رو هم هستن که از این نوکر بی اختیار سند میارن. پررو ها به شما میگن تکلیفتو با اخوان ثالث معلوم کن. پس شما هم تکلیفتونو با بختیار و شاه و تاج ملوک و ... روشن کنین و از اونا سند نیارین. تکلیفتونو با بختیار روشن کنین و بگین بالاخره نوکر بی اختیار بود و یا خطای بزرگ تاریخی مرتکب شدین و ازش حمایت نکردین و شهامتشو هم ندارین بگین غلط کردین.
مدارک ناشناس هم همه قوی هستند. تز یک مارکسیست یا هر نوع ایدئولوژی هم بخصوص اگه مداح خمینی و این رژیم باشه و بخواد این رژیم کثیف منحرف جنسی را بزک کنه و توجیح کنه بدرد عمه اش میخوره.
شما تا ابدم خودتونو بکشین هیچ کسی قبول نمیکنه که این رژیم دنباله اون رژیمه، کثافتکاریای این رژیمتونو که بهش افتخار میکنین اصلا نمیتونین بحساب اون رژیم بزارین. هیچی این رژیم مثه اون رژیم نیس. رژیم قبل مشکل زیاد داشت که نصفشو شما باعث شدین. منتظر امار و ارقام کشته های اون رژیم و این رژیم هستیم بخصوص کشتارهایی که خودی هاتون زمان شاه کردن. بجای همش ساواک ساواک کردن اگه راست میگین پرونده های شکنجه و کشتار ساواک را هم تحویل مراجع قانونی بین المللی بدین تا بما ثابت بشه که واقعا تعدادشون همونه که شما همیشه ادعا میکنین. عذر و بهانه های مسخره هم نیارین دروغگوها. هیچکس هم نمیگه شکنجه و اعدام نبوده ولی وسعت و نوعش باید مشخص بشه که با کشورای دیگه اونزمان مقایسه بشه. اگه تونستین ثابت کنین اونموقع هم ملت برای اجاره خونه کلیه و کبد میفروخت هم که نورعلی نور میشه.
عجیبه که انقدر ایراد به این و اون میگیرین ولی عیبای گنده خودتونو نمیبینین. آفرین به رفیق با هوشتون که طرز تفکر شما را قشنگ به نمایش گذاشت و خودش نفهمید چیکار میکنه. دوستی خاله خرسه طرف را من دیدم. خوب خجالت زده تون باید بکنه که همچین رفیقی دارین!!! آفرین به انقلاب شکوهمند ایران را نجات داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!از این بهتر نمیشد.
به ناشناس عزیز، اینها را به حال خود باید ول کرد. یک مشت اصولگرا هستند که از چارچوب فرید خان نباید خارج شوند.
۲۶۴۱۷ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : “هگل” ـ در توصیف طنز آمیز چنین افرادی گفته است : ” رویدادهای تاریخی با ذهنیّت من ، خوانائی ندارند ! پس ، بدا بحال رویدادها ! ”
کارل پوپر بیاد می آورد که یک جوان نازی به وی گفته بود :” ببینم ! می خواهی بحث کنی ؟ ! من بحث نمی کنم . من ، شلیک می کنم !
دوستان
اینهم از اخرین کامنت بنده:
پرسیدنی است : افرادی که تمام ” کارنامه ” ی فکری شان چیزی جز افزودن چند فحش و دشنام تازه به ” فرهنگ سیاسی ” این آب و خاک نیست و یا کسانی که دیروز حتّی خشتی برای مهندسی اجتماعی یا نوسازی جامعه ء ما نگذاشته اند و در عملکردهای سیاسی ـ مطبوعاتی خویش نیز هیچگاه آزاده و دموکرات نبوده اند ، امروز چگونه می توانند طلبکار ” رضاشاه یا محمد رضا شاه دیکتاتور ” باشند ؟
"بعد از ۲۸ مرداد اخوان شاعر نامدار ایران همیشه از این مصیبت نالید و هرجا که توانست سلطنت را لعن و نفرین کرد."
تمامی روشن سران ایرانی(خود روشنفکر خوانده)بجای ساخت , همیشه نالیده اند ولعن ونفرین.
روشن سر ایرانی سطحی وهمیشه محق وهمیشه طلبکار است. شاملو در رسای روزبه ادمکش شعر میگوید وبد شعرش را پس میگیرد. روشن سر ایرانی میداند چه نمی خواهد ولی نمیداند چه میخواهد. روشن سر ایرانی
پرمدعاوبی بار است .روشن سر ایرانی از واقعیت گریزان است چون عمری دروغ پرداخته وفروخته تا به خودش هم مشتبه شده(دایی جان مدل ناپلئون).روشن سر ایرانی بجای پاسخ ونقد, دهان ویقه میدراند وبجای نقد مطلب به نگارنده حمله میکند-یعنی سنت حسنه چپ مدل ایرانی. نگاهی به نوشتار نقره کار-ترورهای فیزیکی وشخصیتی در جنبش چپ را بخوبی نشان میدهد.
بقول میرفطروس:
«انقلاب ۵۷ را آن “آئینهء حقیقت”ی دانستهاید که بینوائیهای فکری رهبران سیاسی و بیبضاعتیهای فرهنگی روشنفکران ما را به نمایش گذاشت»
«اگر میخواهیم که آیندهء دموکراسی و جامعهء مدنی در ایران به گذشتهء پراشتباه و بیافتخار اکثر رهبران سیاسی و روشنفکران ما نبازد، باید شجاعانه و بیپروا به چهرهء “حقیقت تلخ” نگریست، و از آن، چیزها آموخت. این گذشتهء پراشتباه و بیافتخار باید همهء ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهنمان هوشیارتر سازد، با این امید که از بازتولید و تکرار ایدئولوژیهای خِرَدگریز و تجددستیز جلوگیری گردد…»
هر قدر که روشنفکران عصر مشروطیت و دوران رضا شاه، اهل آیندهنگری، تفکر و فرهنگ بودند، روشنفکران و رهبران سیاسی ما، در آستانهء انقلاب، اهل ایدئولوژی و در نتیجه: فاقد روحیهء اندیشیدن و تفکر بودند. در این دوره به تعبیر کانت، دیگر “عقل نقّاد” نبود که مسائل و مشکلات جامعهء ما را نقد و بررسی کند، بلکه یکسری “چه باید کرد؟”های حاضر و آمادهء روسی و چینی (و بدتر از همه، فیدل کاستروئی یا انور خوجهای) زحمت اندیشیدن را از دوش روشنفکران ما برداشته بود، بههمین جهت، در همهء سالهای قبل از انقلاب و خصوصاً از سالهای ۳۲ تا ۵۷، در نزد روشنفکران و رهبران سیاسی ما، “عقل نقّاد” به “عقل نقّال” سقوط کرده بود و همه بجای اندیشیدن، “نقل قول” میکردند. در چنان شرایطی، هر یک از روشنفکران ما یک “مانیفست انقلاب” (چه دینی و چه لنینی) زیر بغل داشتند و فقط منتظر زمان بودند…
در یک نگاه گذرا به مباحثات سیاسی روشنفکران ما در سالهای قبل از انقلاب، من عمیقاًً بهیاد جملهء آن دیپلمات خارجیِ مقیم ایران میافتم که سالها پیش گفته بود:
«مباحثات سیاسی در ایران، چیزی جز خشم و هیاهوی ذهنهای توسعهنیافته نیست»، بنابراین: فکر میکنم که انقلاب اسلامی هم محصول خشم و هیاهوی «ذهنهای توسعه نیافته»ی رهبران سیاسی و روشنفکران ما بود، وگرنه با توجه به تغییر آرام شرایط سیاسی در اسپانیا، یونان و پرتغال در آن زمان، ما به چیزی بنام انقلاب (آنهم از نوع اسلامی آن) نیاز نداشتیم و رژیم شاه برای “اصلاحات”، مساعدتر از رژیم اسلامی کنونی بود...
آنهمه عشق به آزادی و مخالفت با استبداد، در خود، استبداد دیگری نهفته و پنهان داشت چرا که ذهنیّت روشنفکران ما از ایدئولوژیهای خونفشان و غیر دموکراتیک (چه دینی و چه لنینی) سیراب بود، ذهنیتّی که در آن، نه عشقی وجود داشت و نه تمایلی به آزادی و حقوق بشر. آثار رهبران سیاسی و روشنفکران ما در این زمینهها آنچناناند که مرور آنها واقعاً باعث شرمندگی و شرمساری است.
مدتی پیش دوست شاعرم (دکتر اسماعیل خوئی) در شعری زیبا و تلخ دربارهء “آنهمه عشق به آزادی” گفته بود:
«ما، عشقمان، همانا
میراب کینه بود
ما، کینه کاشتیم
و
تا کِشتمان ببار نشیند
از خون خویش و مردم
رودی کردیم.
ما، خام سوختگان
ز آن آتش نهفته که در سینه داشتیم
در چشم خویش و دشمن
دودی کردیم
ما، آرمانهامان را
معنای واقعیت پنداشتیم
ما، بوده را نبوده گرفتیم
و از نبوده
- البته در قلمرو پندار خویش -
بودی کردیم
ما، کینه کاشتیم
ما، کینه کاشتیم
و خرمن خرمن
مرگ برداشتیم
ما، نفرین به ما!
ما، مرگ را سرودی کردیم…»
این شعر، جغرافیای ذهنی روشنفکران ما را در آن دورهها، نشان میدهد و روشنتر از آنست که لازم به توضیح یا تفسیر باشد، امّا من میخواهم چند نکته را در این شعر برجسته کنم تا ماهیّت بقول شما «آنهمه عشق به آزادی و حقوق بشر» روشنتر شود:
اولاً اینکه «آنهمه عشق» (به انقلاب، خلق و غیره) «میراب کینه»ای بود که نه آزادی در آن جائی داشت و نه حقوق بشر. نمونهاش را حتّی در مقالات و نوشتههای منادیان و مسئولان “جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر” (مثلاً در مقالات آقایان دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی و مهندس مهدی بازرگان) میتوان دید، مثلاً آقای دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی که بقول خودشان در قبل از انقلاب «تاریخ را ورق زده بود و تقریرات خمینی را در مورد ولایت فقیه خوانده بود»، در آستانهء انقلاب اسلامی در کتابی بنام “طلوع انفجار” ضمن پیشبینی وقوع انقلاب (یا انفجار) و ستایش از شخصیّت امام خمینی، در اعلامیهای فتواگونه در نشریهء “جنبش”، (شمارهء فوقالعاده، ۸ فروردین ۵۸) تاکید کرد: «من به جمهوری اسلامی رأی میدهم و این، به عموم ملّت ایران، واجب است»!
او بعنوان یکی از معروفترین روشنفکران آن دوره و از منادیان دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران، دربارهء محاکمات سریع و فرمایشی دادگاههای اسلامی و کشتار “ضد انقلابیون” (مانند خانم دکتر فرّخرو پارسا) میگفت:
«محیط انقلاب باید با سرعت و شدّت، پاکیزه شود، یعنی همهء دشمنان انقلاب، همهء میکربها و سمومات مولّد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر…»
آقای دکتر حاجسیدجوادی سپس به دوست و همکار خود در “جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر” و نخست وزیر انقلاب (یعنی مهندس مهدی بازرگان) توصیه میکند:
«دولت آقای مهندس بازرگان باید بداند که یکی از عوامل اصلی پیروزی انقلاب، نابودی کامل و سریع این عناصر (ضد انقلاب) است، آنچه قابل اغماض نیست، اِهمال و مسامحه در سرکوبی مجریان رژیم سابق است… مسئله اینست که دولت در سرکوبی این کانونها و عناصر، سرعت هر چه بیشتری بخرج دهد».
ظاهراً به پیروی از این “توصیه” آقای دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی بود که مهندس مهدی بازرگان (رئیس جمعیّت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر) نیز در پاسخ به انتقادات نشریات اروپائی دربارهء محاکمات غیرعادلانه و سریع دادگاههای اسلامی گفت:
«ملتی که کشته داده، زخمی داده، غارت شده، حاضر نیست به محض رفتن شاه و سرنگون شدنش، آرام بگیرد. ا ین روحیهء ملی توقّع دارد، هر چه زودتر به پاکسازی محیط اجتماعی بپردازد، حالا میخواهد این کار (محاکمات غیرعادلانهء دادگاههای انقلاب) سریع انجام گیرد…».
مورد دیگر، مسئله زنده یاد دکتر پرویز اوصیاء بود. او یکی از فرهیختهترین انسانهائی بود که من در دوران مهاجرت و تبعید شناختهام: او شاعر، نویسنده و حقوقدان برجستهای بود که فضل و فضیلت را با هم داشت. پرویز اوصیاء بعنوان یکی از برجستهترین حقوقدانان ایرانی در عرصهء بینالمللی، در آغاز انقلاب، دستگیر و زندانی شد، امّا نه “جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر” و نه حتّی کانون وکلای ایران، حاضر نشدند از این “حقوقدان برجستهء طاغوتی”، حمایت و دفاع نمایند (این نکته اخیر را از دوست عزیزم آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی شنیدهام). بگذریم…
اسماعیل خوئی در بخش دیگری از شعر میگوید:
ما “بوده” را “نبوده” گرفتیم
و از “نبوده”
- البته در قلمرو پندار خویش -
“بود”ی کردیم.
--
اشارهء شاعر در اینجا گویا به «بوده»ها یعنی به تحولات اجتماعی گسترده و توسعهء ملّی و صنعتی ایران در اواخر دوران شاه است که چشم روشنفکران و رهبران سیاسی ما آنها را بعنوان «نبوده»، یا نمیدید و یا آنها را نفی و انکار میکرد. مثلاً یک استاد معروف اقتصاد در پاسخ به این سئوال که «با توجه به اهمیّت آب و آبیاری در ایران، در دوران ۲۵ سالهء حکومت محمد رضا شاه، چند سد بزرگ و کوچک در ایران ساخته شده؟»، بمن گفت: «فقط ۵ تا»! … ظاهراً این استاد معروف اقتصاد از وجود یا «بودِ» حدود ۲۰ سدّ دیگر، خبری نداشت!!
با چنان “بینش انقلابی” بود که جلال آل احمد (بعنوان معروفترین و تأثیرگذارترین روشنفکر آن عصر) نیز دربارهء تحولات اجتماعی و توسعهء صنعتی و اقتصادی آن دوران چنین میگفت:
«حکومتی که زیر سرپوش ترقّیات مشعشانه، هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر و ببند، نداشته است».
در سطر بعد، شاعر میگوید: «و از “نبوده” -البتّه در قلمرو پندار خویش- “بود”ی کردیم»، که منظور از «نبوده»، دستاوردهای شگفت جامعهء سوسیالیستی اتحاد شوروی است که در قلمرو پندار رهبران سیاسی و روشنفکران ما «بود» یا نمودِ سعادت و تکامل بشری بود!!
میخواهم بگویم که نه عشق، نه آزادی و نه تجدّد و حقوق بشر -هیچیک- در بینش سیاسی رهبران سیاسی و روشنفکران، جائی نداشت. اگر رضا شاه و محمد رضا شاه کارنامهء درخشانی در زمینهء آزادی و حقوق بشر نداشتند، “قهرمانان دفاع از آزادی و حقوق بشر” نیز کارنامهء درخشانی نداشتند.
اساساً یکی از بدبختیهای جامعههای نظیر ایران، اینست که تجربههای تلخ و اشتباهات روشنفکران و رهبران سیاسی در جائی مندرج و متمرکز نیست، “کارنامه”ای نیست تا به قضاوت مردم گذاشته شود، بهمین جهت، در سلطه و سیطرهء همان “روشنفکران همیشهطلبکار”، جامعه به چاه ژرف اشتباهات هولناک دیگر، سقوط میکند…
این گذشتهء پراشتباه و بیافتخار باید همهء ما را فروتن کند. بنابراین، دوستانی که دیروز برای دیکتاتورهائی مانند “چائوشسکو” سر و دست میشکستند و با تئوریبافیهای ضد امریکائی و شعارِ محوری «پاسداران را به سلاحهای سنگین مجهّز کنید!»، باعث تحکیم پایههای قدرت استبدادی جمهوری اسلامی شدهاند، بهتر است که در ارزیابی گذشته و خصوصاً در ستایش از “انقلاب شکوهمند اسلامی” کمی آزاده و فروتن باشند.
در دوران معاصر ـ یعنی از انقلاب مشروطیت تا کنون ـ سیطره ء ایدئولوژی ها ( خصوصاً ایدئولوژی مارکسیستی ) باعث گسست دوباره در آگاهی های ملی ما شده اند . به عبارت دیگر : نوعی “تاریخ حزبی” و” ایدئولوژیک کردن تاریخ ” یا ” تاریخ ایدئولوژیک ” ، لطمات جبران ناپذیری به تاریخ نویسی و رشد و اعتلای آگاهی ملّی در ایران وارد کردند که ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی می تواند از نتایج و ” ثمرات ” آن باشد .
بنا به تعریف : ایدئولوژی ، یعنی ” شعور یاآگاهی کاذب ” . لذا می توان گفت که تاریخ معاصر ایران در سیطرهء ایدئولوژی ها ی فریبا یا بقول مولانا ” شیشه ء کبود ” سرشار از آگاهی های کاذب است :
پیشِ چشمت داشتی شیشه ء کبود
زین سبب ، عالم کبودت می نمود
بنابراین : محقّقی که بخواهد بدون شیشه ء کبودِ ایدئولوژی های سیاسی ، به شخصیّت ها و وقایع تاریخ معاصر ایران بنگرد ، چه بسا که با تهمت ها و دشنام های فراوان روبرو گردد . خطر کردن در ” عادت زدائی ” و ارزیابی دوباره ء رویدادها و داده های ” مُسلّم ” ، صفتی است که می تواند وجه مشخصه ء یک پژوهشگر صدیق یا یک روشنفکر واقعی باشد . روشنفکر ایدئولوژیک از داده های تاریخی ـ سیاسی ” فراتر ” نمی رود بلکه روز به روز در گرداب باورها و فرضیّه های از پیش داده شده ، ” فروتر ” می رود ، در حالیکه پژوهشگر صدیق یا روشنفکر واقعی با عقل و شک ـ بعنوان دوبال پروازِ حقیقت و آزادی ” باورهای عادت شده ” را فرو می ریزد چراکه معتقد است : آنجاکه حقیقت آزاد نباشد ، آزادی حقیقت ندارد .
با آنچه که گفتم ، من فکر می کنم که تاپیش از انقلاب اسلامی اکثریت روشنفکران و رهبران سیاسی ما ، هم فاقد ” آگاهی ” و هم فاقد صفت ” ملّی ” بوده اند . از این گذشته ، من چندان معتقد نیستم که ” با وقوع انقلاب اسلامی ، ما اینچنین به خود و به گذشته ء خود خُرده می گیریم ” ( این را خصوصاً در باره ء روشنفکران و رهبران سیاسی خارج از کشور می گویم ) برای اینکه بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ما در زرهی از ” باورهای خدشه ناپذیر ” و در هیأت ” روشنفکران همیشه طلبکار ” ، هنوز از برخورد با گذشته ء سیاسی خود ، پرهیز می کنند ، رهبران سیاسی و روشنفکرانی که با تئوری بافی ها و اشتباهات هولناک خویش ضمن همگامی و همکاری با یکی از سیاه ترین حکومت های تاریخ معاصر جهان در دفاع از انقلاب اسلامی و شخص “امام خمینی” باعث هَدَر دادن بهترین استعدادها یا کشته شدن بسیاری از بهترین فرزندان این آب و خاک شده اند . . . ” هانا آرنت ” شجاعت را بزرگترین فضیلت یک عنصر سیاسی می داند . با این تعریف ، واقعاً شما چند رهبر سیاسی یا سازمانی را می توانید نام ببرید که با دارا بودن فضیلت شجاعت ، ” چرائی ” حمایت خویش از انقلاب اسلامی و امام خمینی را توضیح داده باشند و یا از خویش انتقاد کرده باشند ؟ این “بی چرا زندگان” ( به تعبیر احمد شاملو ) چگونه می توانند حامل نام و صفت روشنفکر باشند ؟
اگر می خواهیم که آینده ء جامعه ء مدنی و دموکراسی در ایران به گذشته ء پراشتباه و بی افتخار بعضی رهبران سیاسی و روشنفکران ما نبازد ، باید شجاعانه و بی پروا نقش رهبران سیاسی و روشنفکرانی که با عقاید و عملکردهای خویش راهگشای ” امام خمینی ” و باعث تحکیم پایه های قدرت استبدادی رژیم اسلامی شده اند ، نقد و بررسی گردد . این گذشته ء پراشتباه و بی افتخار باید همه ء مارا فروتن و فروتن تر سازد .
اساساً یکی از بدبختی های جامعه ء سیاسی و روشنفکری ما این بوده و هست که فرد یا افرادی ـ در اسارت ” ایدئولوژی های خطا ناپذیر ” ! کوشش کرده اند که به شیوه ای گُزینشی ، جملات و روایاتی را “انتخاب” کنند تا با قد و قواره ء ذهنیّت شان سازگار باشند . در اشاره به چنین سبک و سیاقی است که “هگل” ـ در توصیف طنز آمیز چنین افرادی گفته است :
” رویدادهای تاریخی با ذهنیّت من ، خوانائی ندارند ! پس ، بدا بحال رویدادها ! ”
” ماکس پلانک” می گوید : در فیزیک وقتی یک نظریه ء جدید عرضه می شود معمولاً مخالفانی دارد . امّا این نظریّه سرانجام قبول عام می یابد ، نه به این سبب که مخالفان مُجاب شده اند ، بلکه به آن سبب که آنان پیر شده اند و مرده اند ” . . .
۲۶۴۱۵ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : زمستان اخوان تاریخ پهلوی هاست
درود برشما آقای جهان،
خفقان بعد از ۲۸ مرداد به حدی بود که زنده یاد اخوان در نسخه ی اول شعر تخلص خو درا ننوشت و واژه ی دریغ را بجای آن گذاشت.
نادری پیدا نخواهد شد دریغ
کاشکی اسکندری پیدا شود
حال آنکه در اصل شعر تخلصش "امید" بود:
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
ضمنا آقای ناشناس شما وارد ادبیات نشوید، همان بحث های سیاسی شما برای هفت پشت مان کافی است.
۲۶۴۱٣ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حامد زرگری
عنوان : روشنفکر شاهدوست!!؟؟
آقای ناشناس وارد ادبیات هم که می شوید گند می زنید، نه سیاست، نه ادبیات، نه انساندوستی و آنهمه جعل. اینهم روشنفکر شاهدوست.
۲۶۴۱۲ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : «ناشناس» در چندمدت اخیر با تغیر رنگ و اسم مشغول تکرار همان اراجیف گذشته است. وظیفه وی دفاع از استبداد و جنایت است.
اگر یکی از مرشد های «اعظم» بما بگوید که این بچه مرشدش «ناشناس» و بقلمون مآب نه فقط هر بار برنگ و «اسمی» متفاوت، بلکه هربار که «قافیه» را تنگ میبیند، با از این شاخ بآن شاخ پریدن خود را از میدان معرکه «خلاصی» میدهد، از جان مردم ایران نهایتآ «چه» میخواهد؟ سعی وی نه فقط در تطهیر رژیم ددمنش و وابسته پهلوی است، بلکه هدف اصلی وی در کند و منحرف کردن سوی مبارزات ضداستبدادی مردم ایران در این شرایط است. «فعالیت» این قماش جان نثاران نه بخاطر «حب علی» که پدر تاجدارشان باشد است، بلکه از بغض «معاویه» یعنی دشمنی دیرینه با مبارزان راه آزادی و استقلال ایران است.
۲۶۴۱۱ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|