از : ف. تابان
عنوان : پاسخ به چند پرسش
ممنون از همه ی دوستان که نظرات خود را تا اینجا پای این مقاله گذاشته اند. برخی از این نظرات پاسخ به نظرات دیگر است و پرسشی از من در آن ها مطرح نشده است. برخی نظرات تبلیغی است و پاسخی نمی طلبد. من در زیر پاسخ کوتاهی به برخی از نظرات که در آن ها پرسش هایی از من طرح شده است می دهم.
در پاسخ به آقای م. زرگر
ظاهرا شما هم مثل برخی آیت اله های ما خود را در جایگاه تشخیص مسلمان بودن یا نبودن دیگران می دانید. ایا من باید در پیشگاه شما قسم بخورم و «اشهد» بگویم تا شما به من اجازه ی حضور در جبهه ی براندازان بدهید؟ نه، برادر گرامی، من خودم را طرفدار براندازان جمهوری اسلامی نشان نداده ام. با خیلی از براندازان، آن ها که براندازی را از طریق جنگ و یا برای احیای سلطنت در ایران و یا نوع مجاهدینی اش می خواهند هم مخالف هستم. اما در عین حال مخالف کلیت این حکومت و برکناری آن و تشکیل یک حکومت دموکراتیک و انتخابی در کشور هستم.
در پاسخ به آقای محمودی
طبیعتا من وکیل مدافع تمام انقلاب های قرن بیستم نیستم. اما مگر غیرانقلاب ها چه کردند؟ به دور و بر خودمان نگاه کنیم. این همه حکومت دیکتاتوری در سراسر جهان. آیا انقلاب ها باعث این ها هستند؟ اوضاع فعلی جهان نشان می دهد زور دموکراسی خواهان از هر نوعش، هنوز خیلی کم است.
یکی از بحث های من این است که گذشتگان را با چوب خط امروز ارزشگذاری و تنبیه نکنیم. اکثر انقلاب های قرن بیستم اساسا به خاطر برقراری دموکراسی صورت نمی گرفت یا دست کم هدف مقدمشان این نبود. بخش مهمی از آن ها انقلاب های رهایی بخش بودند و کشورها دنبال استقلال خود از استعمارگران بودند. یک دسته از انقلاب ها ناشی از جنگ ها بودند، یا در آن دنیایی دو قطبی درآمدن از این قطب و پیوستن به آن قطب. حتی در انقلاب ایران که جزو آخرین انقلاب های قرن بیستتم بود خواست استقلال جایگاهی کمتر از آزادی نداشت.
مفهوم و جایگاه امروز دموکراسی در دنیا با مفهوم و جایگاه قدیم و حتی قرن بیستمی آن، متفاوت است. انقلاب هم مثل هر موضوع دیگر اجتماعی تکامل و تحول می یابد، انقلاب هم به طور دائم از جنبه ی خشونت آمیزش کاسته شده تا امروز که ما به مفهوم انقلاب مسالمت آمیز رسیده ایم. هدف انقلاب ها هم متحول شده است. انقلاب های قرن بیست و یکم اکثرشان حول موضوع آزادی دارند می چرخند. نقش مردم هم متفاوت شده است. حضور اینترنت و وسایل ارتباط جمعی و شکل گیری جامعه ی مدنی، قدرت مانور و یکه تازی و عوامفریبی رهبران را دائما کمتر کرده است. امروز در کشور ما هم آزادی در راس همه ی خواست هاست. هر تحولی در کشور ما از این وضعیت متاثر خواهد شد. من فکر می کنم تنها ما معترضین نیستیم که در مورد سرنوشت نهایی مبارزه تصمیم می گیریم. هر تحولی قاعده ای دارد. مردم تا زمانی به درب بسته می کوبند، درب که باز نشد. از دیوار بالا خواهند رفت.
در پاسخ به آقای علی تهرانی.
شما زندگیتان در زمان شاه آن قدر ها هم بد نبوده است. بنابر این طبیعی است ناراضی و منتقد اصل انقلاب باشید. اما به جز این، درست می فرمایید. این حکومت از حکومت قبلی بدتر است. به همین دلیل این حکومت هم برپا نخواهد ماند حتی اگر حکومتی بدتر از آن سر گار بیاید. زندگی منطق خودش را داد. مردم تا جایی زیر بار زور می روند و بعد منفجر می شوند. بحث من با آقای ملک محمدی بر سر این بود این مردم چرا منفجر شدند و وقتی منفجر شدند آیا انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و حکومت آخوندی می خواستند یا آزادی و عدالت از جمله اهداف بخش های بسیار وسیعی از شرکت کنندگان در انقلاب بهمن بود. من موافقم که این خواست ها به ثمر نرسید و به همین دلیل امروز هم مبارزه برای آن ادامه دارد.
در پاسخ به آقای خشایار رخسانی:
متاسفانه همچنان سرتان را کرده اید در برف و تبلیغ سلطنت می کنید. به شیوه ی خودتان پاسخ می دهم: کاش شاه یک نخود خرد داشت و از مقامات کره جنوبی می آموخت و کاری نمی کرد که کشور ما به دست آخوندها بیفتد و وضعیت ما به اینجا برسد.
در پاسخ به آقای مزدک بامدادان:
دنیا پیشرفت می کند و مفهوم فقر هم نسبی است. این که مردم ایران از چهارصد سال پیش بهتر زندگی می کردند دلیل بر این نمی شود که فقر و فاصله ی طبقاتی را تحمل کنند. کاش آقای بامدادان در آن سال ها سری به گودها و محله های حاشیه ای تهران زده بودند تا فقر را به چشم خود می دیدند. انقلاب ایران ترکیبی بود از خواست های مختلف اقشار مختلف. اقشار متوسط آزادی می خواستند، تهی دستان و فقرا عدالت و نان می خواستند. انتقاد من به آقای ملک محمدی اتفاقا همین است که همه ی خواست ها و نیروهای شرکت کننده در انقلاب را به نفع یک خواست و تفسیر از انقلاب حذف کرده است.
سوالات نه گانه ی ایشان ربطی به بحث من در این مقاله نداشته است. داستان گنه کرده در بلخ آهنگری... است. گیریم همه ی آن چه که آقای مزدک بامدادان نوشته اند درست و حتی ده برابر بیشتر از آن، فدائیان یک نیروی ارتجاعی تر از شاه بوده باشند. این که دلیل نمی شود مردم استبداد شاهنشاهی را تحمل کنند چون فدائیان بد بوده اند. فداییان در حکومت نبوده اند و مسئول فقر و بدبختی مردم هم نبوده اند، مردم هم انقلاب نکردند که آن ها را سر کار بیاورند. مردم علیه آن که مسئول فقر و بدبختی اشان بود قیام کردند. درک این موضوع نباید کار مشکلی باشد.
۶۱۴۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : مزدک بامدادان
عنوان : دلباختگان انقلاب شکوهمند و پرسشهای آزاردهنده
آقای تابان گرامی، با درودهای گرم
از آنجایی که پیشتر در نوشتاری بنام "در چنبر اندیشههای تابان" به نگرش شما و هماندیشان شما پرداختهام، سخن را کوتاه می کنم. نوشتهاید:
«آقای ملک محمدی واقعا باور کرده است که انقلاب بهمن ۵۷ به خاطر نان و آب و آزادی نبود، به خاطر اسلام بود. او باور کرده است آن میلیون ها مردمی که به خیابان ها آمدند نان و آزادی نمی خواستند، اسلام می خواستند!» اینگونه سنگر گرفتن پشت نام مردم، چندان روشنگرانه نیست. در باره آب و نان میدانیم که چه خوشمان بیاید و چه ناخوشمان، تنگدستی و ناداری مردم ایران در همسنجی با تاریخ ۴۰۰ سال گذشته کشورمان به پائینترین اندازه رسیده بود. پس "نان و آب" را باید از فهرست انگیزههای انقلاب کنار گذاشت، بویژه که این انقلاب به وارونه بسیاری از انقلابهای دیگر، نه خیزش پابرهنگان، که شورش بافتهای میانی جامعه بود. میماند "آزادی". من در همان نوشته پیشگفته پرسشهایی را با شما در میان گذاشته بودم که هرگز پاسخی نیافتند. ولی از آنجا که درب اندیشه شما بر همان پاشنه کهن میگردد، آنها را دوباره در اینجا میآورم،
تا بداند مومن و گبر و یهود / اندر آن صندوق جز لعنت نبود!
امیدوارم با پاسخ به این پرسشها (که میدانم روان بسیاری از شیفتگان انقلاب شکوهمند را میخراشند) گامی در راستای روشنگری بردارید:
۱. الگوی شاه یک کشور پیشرفته، ولی بدون آزادیهای سیاسی بود.
- الگوی فدائیان (و دیگران) کدام کشور بود؟
۲. شاه یک دیکتاتور بود.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به رژیم حکومتی پس از سرنگونی شاه چه بود؟ گفتمان "دیکتاتوری پرولتاریا" در این میان چه جایگاهی داشت؟
۳. شاه سیستم تک حزبی (با یک حزب فرمایشی) براه انداخته و پارلمان را از کار انداخته بود.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به پارلمانتاریسم و پلورالیسم سیاسی (آزادی حزبها و رقابت آنها با یکدیگر) در فردای پس از شاه چه بود؟
۴. شاه دگراندیشان را شکنجه و اعدام میکرد.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به دگراندیشی در درون سازمان چگونه بود؟ آیا آنچه که در باره "تصفیههای خونین درون سازمانی" گفته و نوشته میشود، ریشه در دگراندیشی هموندان سازمان داشت؟
۵. شاه میگفت هر کس ناراضی است، پاسپورت بگیرد و از کشور برود.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به پدیده ناراضیان درون سازمانی چه بود؟ گفتمان "سانترالیسم دموکراتیک" در کجای این رویکرد جای میگرفت؟
۶. شاه در باره مخالفانش دروغ میگفت و دست به جنگ روانی میزد.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به روا بودن دروغ در باره رژیم شاه چه بود؟ آیا آنان نیز شاه را کُشنده صمد بهرنگی و علی شریعتی و غلامرضا تختی و جانباختگان سینما رکس میدانستند؟ (همچنین بنگرید به شمار کشتهشدگان و زندانیان)
۷. شاه خیزش پانزدهم خرداد را سرکوب و رهبر آن خمینی را تبعید کرد.
- رویکرد فدائیان (و دیگران) به جنبش پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و انگیزهها و رهبری آن چه بود و آنرا چگونه میسنجیدند؟
و دیگر اینکه:
۸. برنامه اقتصادی فدائیان (و دیگران) برای ایران پس از شاه چه بود و آنها میخواستند ایران را بر پایه کدام برنامه اداره کنند؟
۹. در پهنه سیاست جهانی فدائیان (و دیگران) همپیمانان، دوستان و دشمنان ایران را در کجا میجستند؟
راستی را این است که این انقلاب "ضد سلطنتی" نبود، این انقلاب همانگونه که خمینی بدرستی گفته بود، یک "انقلاب اسلامی" بود و در سال ۱۳۴۲ آغاز شدهبود و با نگاه امروز میبایست به جمهوری اسلامی میانجامید. جدا کردن دو پدیده "انقلاب اسلامی" و "جمهوری اسلامی" و سخن راندن از اینکه انقلاب همانگونه که رخ داد درست و بی کژی و کاستی بود و شبی هنگامی که ما در خواب بودیم، دزدان سیاهپوشی از بام پائین پریدند و آنرا ربودند و در توبرهای انداختند و با خود بردند، تنها افسانهای است که بدرد لالائی میخورد، تا آدمی خود را بفریبد و در خواب کند.
و نیز راستی را چنین است که چپ کهنهاندیش ما در یک شیدائی سوداگونه از عشق لیلی در بستر مجنون خزید و دست یاری به واپسماندهترین نیروی تاریخ ایران داد. انقلاب اسلامی، این نوزاد کَژاندام و دیوانه و ویرانگر، فرجام آن همآغوشی تلخ بود و بیهوده نیست که هر دو سوی درگیر در آن همبستری فرزندشان را این چنین دوست میدارند و شکوهمندش میخوانند.
با سپاس پیشاپیش
۶۱۴۴۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : خشایار رُخسانی
عنوان : نابغه های سیاسی ایران
برای اینکه آدم بپذیرد که انقلاب اسلامی یک اشتباه مرگبار بود و به همهیِ بدبختی هایی که این انقلاب گُجَستَکِ در سه دهه گذشته برای مردم ایران به بار آورده است، پی بَرَد، نیاز نیست که هتمن «نابغه های سیاسی» باشد، تنها چیزی که او نیاز دارد یک نُخود خِرَد است و اوج فاجعه اینجاست که آن بخش از کسانی که در سال ۵۷ توهم «روشنبینی» داشتند. امروز. بجای پذیرفتن این اشتباه مرگبار در همراهی با انقلاب اسلامی، هنوز از این انقلاب هواداری میکُنند.
راز مردم کُره جنوبی که در سال ۵۷ درآمد سرانهیِ آنها یک دوم درآمد سرانه مردم ایران بود، ولی امروز کشور آنها پنجمین قدرت صنعتی جهان و درآمد سرانه آنها ۲۰ برابر مردم ایران شُده است، و کشور ایران دارد همه «رکورد های» جهانی را از دنده عقب میزند، این است که کره جنوبی از «برکـت» وجودِ این «نابغه های سیاسی» بی بهره است.
۶۱۴٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : مسعود بهبودی
عنوان : حضرت عیسی و ایرادات بنی اسرائیلی اش
من مطلب حضرات ملک محمدی و تابان را نخوانده ام.
فقط کامنت عیسی را خوانده ام و راجع بدان ابراز نظر می کنم:
خصلت تمام ارضی (گلوبال) سرمایه حتی بنا بر نص صریح مانیفست حزب کمونیستی از همان آغاز تشکیل نظام سرمایه داری وجود داشته است.
آنچه در اثر انقلاب علمی و فنی تشدید شده، سرعت بالای گردش سرمایه است که خود قابل بحث است.
یکی از ایرادات صاحب نظران خود بزرگ پندار وطنی بی خبری از مفهوم «بورژوازی واپسین» است.
اگرچه در رابطه با تضاد بورژوازی مترقی آغازین و بورژوازی ارتجاعی واپسین هزاران صفحه مطلب از تئوریسین های بزرگ مارکسیسم ـ لنینیسم منتشر شده است.
بورژوازی دیگر لیبرال نیست و نمی تواند هم باشد.
بورژوازی واپسین و معاصر همه دستاوردهای مترقی بورژوازی آغازین را با پیگیری شگفت انگیزی بگور سپرده و گور مربوطه را بتون ریزی کرده است.
واژه نئولیبرال یاوه بی محتوائی بیش نیست، ولی دام موثری برای تحمیق مردم است.
حضرت عیسی شاید ندانند، ولی خیلی از عیسویان نه تنها می دانند، بلکه شب و روز عملی اش می سازند و آن طبقه بندی سرمایه داری به سرمایه داری اهلی (لیبرال) و وحشی (به قول عیسویان، نئولیبرال) است.
دام وارگی این یاوه ایدئولوژیکی در آن است که اگر احیانا توده ی کارد به استخوان رسیده دنبال آلترناتیوی بگردد، نخود سیاه جذاب سرمایه داری اهلی و لیبرال را بجوید و نه سوسیالیسم منفور خاص و عام را.
پرچم لیبرالیسم را دیری است که طبقه کارگر حمل می کند و نه بورژوازی.
لیبرالیسم برای خود بورژوازی ایدئالی دست نا یافتنی است.
بورژوازی واپسین و معاصر حتی شعار کلاسیک لیبرالیسم را تحریف کرده است:
واژه ی آزادی را از نو تعریف و عملا تحریف کرده و با زباله پر کرده است.
واژه برادری را بکلی دور انداخته است.
و به جای واژه برابری، واژه من درآوردی و بی محتوای برابری در شانس گذاشته است.
۶۱۴٣۰ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : اردشیر زارعی قنواتی
عنوان : طلبکاران از راه رسیده و فقر دانش سیاسی آنان
خیلی مایل نبودم وارد دعوا و بحثی شوم که صورت مساله تاریخی دارد اما هم اکنون ما به ازای آن در فاکتورهای مخدوش، نقدی پرداخت می شود. این همه مقاله و نوشته در مورد انقلاب سال ۵۷ خوانده و دیده ام و بیشتر راویان و تحلیلگران جوری از آن صحبت می کنند که گویا یک باره مردم ایران دچار توهم شدند و تصمیم گرفتند که شاه را بیرون کرده و روحانیون را بر مصدر کار سوار کنند. کمتر کسی از "پروسه تاریخی" تحولات اجتماعی و روندهای حرکتی یک جامعه خفته و شاید بهتر گفته شود به زور خوابانده شده در طی سال های بعد از انقلاب مشروطیت از سوی استبداد و ارتجاع شاه و شیخ سخن می گوید. حالا هم نوبت تازه از راه رسیدگان مدعی لیبرال دمکراسی یا وازدگان سیاسی بریده از چپ سال های دور است تا با دست گذاشتن بر آلام مردم در افشانی کرده و روشنفکران سیاسی و به خصوص کوشندگان چپ را آماج هرگونه اتهامی قرار دهند. مقاله آقای تابان که در واقع واکنشی تا حدود زیادی درست به این موضوع است بنده را واداشت تا اظهار نظری به اختصار کنم.
البته حساب این تازه به دوران رسیده های مدعی دمکراسی و وازدگان سیاسی چپ را از همین اول از فعالین سیاسی چپ صادقی چون خانم رقیه دانشگری باید جدا کنم که بعد از سال سکوت از شرم خود نسبت به وضعیت موجود و نقش خویش در اشتباهات سازمان فداییان خلق (اکثریت) در طی سال های ۶۰ تا ۶۳ سخن گفته اند. هر چند این شرم و عذرخواهی در مورد بعضی اشتباهات تاکتیکی در عرصه عمل سیاسی و حزبی نیز خود جای سوال و بررسی دقیق دارد و می تواند در جریان تحلیل قابل قبول تلقی شود اما اینکه عده یی با اهداف کاملا آشکار پشت این مقاله سنگر گرفته و هر ادعای چندش آوری را مطرح می کنند دیگر غیر قابل تحمل می باشد. از طرف دیگر از همان ابتدا باید بحث ضرورت تاریخی انقلاب منتهی به حوادث ۵۷ را از قاعده عمل سیاسی یک حزب، سازمان و تشکیلات سیاسی جدا کرد و این دو موضوع را در جایگاه عینی و ذهنی خود مورد داوری قرار داد. علم جامعه شناختی و منطق سیاست اثبات کرده است که هر عکس العملی بازتاب عینی یک عمل "پیشینی" است و انقلاب و رفرم نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. حامیان سلطنت و نظم پادشاهی وقتی می خواهند به حساب چنین نظمی رسیدگی کنند چرا خط کش جامعه دمکراتیک امروزی را مبنای تحلیل قرار نداده و به شرایط فرهنگی و عقب افتاده ایران آن روزگار بسنده می کنند ولی وقتی برای کوشندگان و فعالین چپ نسخه پیچیده و چرتکه می اندازند یک باره غیبگو شده و حساب وضعیت امروز را از بازیگران دیروز به این بهانه که مگر شما نمی دانستید .... و یا اینکه آگاهانه در مسیر کنونی مشارکت داشته اید، را طلب می کنند. این کسان از جنایات حاکمیت پادشاهی و نقش اول شاه در این مورد ظاهرا قائل به هیچ پاسخگویی نبوده و فراموش می کنند که حق طبیعی هر انسانی برخورداری از آزادی و عدالت اجتماعی است و ۵۷ بازتاب همین ضرورت بود. اینکه انقلاب به بیراهه رفت یا آرمان های آن توسط عده یی مصادره شد هیچ ربطی به این ضرورت تاریخی ندارد. در مورد اشتباهات فعالین چپ در آن مقطع زمانی هر چند که به جد مستحق انتقاد می باشد اما امروز روز با حل معما بعد از ۳۵ سال بعضی طوری به خیال پردازی افتاده اند که انگار دانشمندان سیاست ورزی می باشند و دیگران جاهل بوده اند. اینکه عده یی به تازگی به این صرافت افتاده اند که نقش چپ را در تثبیت موقعیت کنونی تا به آن اندازه ارتقا دهند که انگار چپ ایرانی در این مقطع زمانی موقعیت آلترناتیوی و تعیین کننده داشته است بدون شک یک دروغ و فرافکنی روشن است که هر تحلیلگر منصفی به بطالت ان آگاه می باشد. بزرگترین اشتباه چپ ایرانی نه این اشتباهات تاکتیکی در جریان عمل سیاسی که بی شک ادبیات "خروس جنگی" آنان در اتهام زنی به همدیگر و عدم همبستگی برای اتحاد است که امروز از فراز این تشتت "کوتوله های سیاسی" آنان را در موضع دفاعی قرار داده اند. تا به امروز بیشترین کسانی که برای عدالت و آزادی در ایران هزینه داده اند فعالین جنبش چپ بوده اند و همین نشان می دهد که دیکتاتورها بهتر از مدعیان لیبرال دمکراسی دشمنان خود را می شناسند. البته نباید فراموش کرد که بسیاری از این مدعیان برای بی عملی خود و یا مشارکت با محافل خاص داخلی و خارجی در تغییر شرایط و کنشگری منفی امروز خود ناگزیر باید چیزی برای تاخت خویش و مرثیه سرایی معکوس بر سر گور نامداران چپ پیدا کنند. اینکه چپ به اشتباهات خود اذهان می کند نشاندهنده سلامت و شجاعت آن است ولی اینکه سلطنت طلبان، وازدگان سیاسی و لیبرال های وطنی هنوز شجاعت نقد گدشته حاکمیت پهلوی ها و لیست جنایات پایان ناپذیر غرب لیبرال در جهان معاصر را ندارند هر چند جواب آن روشن است اما باید این کسان پاسخ دهند.
با سپاس بیکران
اردشیر
۶۱۴۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : masoud memar
عنوان : سلطنت در تاریخ ٫انقلاب ۵۷ در حال روند
بدون قبول واقعیت ٫ سیاستورزی با هر آرمانی غیر از تحمل شکست نیست و چه بسا بن بست.
حضور سلطنت طلبان عرض میکنم که بساط سلطنت در ۱۳۵۷ برچیده شد. حضور مشروطه خواهان نیز عرض میکنم که کدام سلطنت را میخواهند مشروط کنند در افسانه ها؟ ٫ جامعه اگر به مشروطه خواهی بسنده کند دنبال مشروطه خواهی عینی میرود یعنی مشروطه ولایت فقیهی که حاکم است نه ذهنی. با رصد کردن شیوه و نحوه مبارزات مردمی از جمله جنبش سبز شاید خیلیها این تصورذهنی را داشته باشند که جنبش اصلاحات در همان گفتمان مشروطه ولایتی است. اما نادرستی این تز در گفتمان و مطالبات بوضوح دیده میشود و ولایت فقیه نه در جامعه نهادینه شده است نه در ساختار قدرت ٫ فقط در ساختار حقوقی نهادینه شده است که هر دو موافقان و مخالفان ولایت فقیه از گفتمان حقوقی آن بنفع خویش سود میجویند.
اگر شاه مستبد و مرتجع تنها راه رهائی از استبدادش را انقلاب اسلامی باقی گذاشت و این منش سیاسی را خامنه ای دنبال میکند یا قبول من یا قبول حمله خارجی و تجزیه ایران ٫ منتها او هم مانند شاه که جامعه را نمیشناخت جامعه را نمیشناسد و فکر میکند مردمان ۹۲ همان مردمان ۵۷ هستند و با تجربه تاریخی دست به انقلاب نمیزنند . البته یک چیز را خوب میداند شعار مرگ بدون درود ممکن نیست و تا زمانی که جامعه نتواند به کسی درود بگوید به او مرگ بر نیز نخواهد گفت . اما غافل از اینکه دوران (مرگ بر) و( درود بر) تنها راه ممکن نیست بلکه نسبت به هر کنشی میتوان واکنش مناسب را اتخاذ کرد. میتوان سبز شد میتوان بنفش شد میتوان از خود دیکتاتور نیز سود جست . سیاستمداری آنقدر راحت است که اکثر ایرانیان سیاستمدار هستند راحتتر از مهندسی و دکتری است. اما موفقترین سیاستمدار کسی است که بر مبنای واقعیتهای موجود ( درست و نادرست ) سیاستگذاری کند نه سرفأ بر مبنای آرمان و ذهنی گرائی.
سیاست گر سوار است و سمندی تیزرو دارد
حقیقت چون کمندش سخت گردن در گرو دارد
رذیلت گر چه پیش ظلم گردن خم کند شاید
فضیلت گردنی در عین ذلت خم نشو دارد
« شهریار »
۶۱۴۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱٣۹۲
|
از : عیسی صفا
عنوان : جهانی شدن؟ چطور ، چگونه؟
بر خلاف نظر آقای ملک محمدی چیزی این چنین انتزاعی بنام « جهانی شدن» وجود ندارد ! جهانی شدن یک پسوند دارد: جهانی شدن سرمایه داری نو لیبرال. آنچه که از طرف ایشان و نظرات مشابه تعجب انگیز است ، بی خبری کامل از خصلت ویرانگر جهانی شدن سرمایه داری نو لیبرال است. سوال برانگیز و حیرت آور است که بعد از سی سال زندگی در غرب ، چگونه آنها تهاجم سرمایه داری نولیبرال را در جوامعی که زندگی می کنند ، دریافت نکرده اند. گویا در طی سی سال توریست این جوامع بوده اند ! آقای ملک محمدی از جهانی شدنی دفاع می کند و آن را به عنوان خط راهنمای تحلیل خود بکار می گیرد که از نظر ایدئولوژیک « مرده » است. از نظر اقتصادی دچار بحرانی است که حتی رهبران سیاسی آن چشم اندازی برای خروج از این بحران را نمی بینند. جهانی شدن سرمایه داری نولیبرال شرکت مساوی ملت ها در این روند نیست. هیر آرشی قدرت در این جهانی شدن وجود دارد که در راس آن آمریکا قرار گرفته است. با وجود جهانی شدن سرمایه داری برای ملت ها ی با اقتصاد کم بنیه ، ورود به آن به معنای کنار گذاشتن هر پروژه اقتصادی بر پایه منافع ملی است. سپردن سرنوشت جوامع به دست یک عده سفته باز و تکنوکرات است که میهن در چمدانهایشان است در هتل های لوکس !
۶۱۴۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣۹۲
|
از : کیا
عنوان : محتوا که تغییر نمیکند!
واقعه ۵۷ را میتوان "شورش ، قیام ، انقلاب ،انقلاب سیاه ،... " نامید .
محتوا که تغییر نمیکند!
از فردای واقعه ۵۷ که هسته اش آزادی و استقلال بود جنگ که بر که "دمکراتها و انحصار طلبان " سر قدرت صورت گرفت تا اکنون.
در واقع انقلاب تثبیت نشد و به بیراهه رفت و بجای شاه ولی بر تخت نشست و از شاه هم بدتر کرد و میرود که جامعه را به ققهرا بکشاند.
سوال چه باید کرد ،جلوی چشما نمان است و ما در تئوری بافیها به دنبالش میکردیم!
روحانیون در زمان شاه تنها تشکیلاتی بودند که اجازه فعالیت داشتند "به خصوص حوزه و حجتیه " و سازمان سنتی آنها مثل یک حزب عمل میکرد .
رهبری اجتناب نا پذیر در دستان آنها قرار گرفت و دمکراتها به دلیل پراکندگی و کم تجربگی و جنگ موفق نشدند در نبرد که بر که به بالا به یایند بلکه به جوخه های مرگ به زندانها و به خارج کشانده شدند.
در واقع انقلاب ادامه دارد و موفق هم خواهد شد.
اتحاد همه نیروهای دمکراتیک و ملی چه مذهبی و چه سکولار جواب چه باید کرد است!
۶۱۴۰۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣۹۲
|
از : بهروز
عنوان : چپ رفرمیست و پارادوکسهایش
رفرمیستهایی مانند ملک محمدی و نگهدار و فتاپور و امثالهم که امروز انقلاب را به عنون نیروی محرکه تحولات اجتماعی نفی می کنند به بهانه شکست انقلابها ( میدانیم به لحاظ تاریخی تمامی انقلابات و جنبش های اجتماعی در جوامع پیشاسرمایه داری یا شکست میخوردند یا به نوعی نظام ستمگر جدیدی را تولید می کردند) انفعال یا حداکثر پند و اندرز دادن به حکمرانان را توصیه می کنند. از نگاه آنها، انقلاب مضر است و ویرانی به بار می آورد، و بهترین راه تحول آن است که بگذارید جامعه سیر طبیعی خود را از سر بگذراند و با تغییرات تدریحی به مدینه فاضله این آقایان برسد. این اقایان اما فراموش می کنند که هیچ ساختار منحطی حتی در اوج انحطاط خود بدون عمل انسان که با سطحی از خودآگاهی همراهست از بین نمی رود، و ثانیا، انقلابات نیز جزیی از سیر طبیعی تحولات اجتماعی هستند که از تدریج به گسست می رسند. به قول انگلس انقلاب در اراده هیچ شخص، گروه و حتی طبقه اجتماعی نیست.
آقایان رفرمیست به اهمیت تاریخی انقلاب بهمن توجه نمی کنند. در انقلاب بهمن ساختارهای کهنی که چند هزار سال سابقه داشتند و چون رسوباتی هزاران ساله در ذهن انسان ایرانی جا خوش کرده بودند به یکباره در هم شکستند، و حتی با دقیقه ای اندیشه به این ساختار شکنی که نه یک اتفاق عادی و همه روزه است به عظمت آن اذعان خواهیم کرد.
۶۱۴۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣۹۲
|
از : علی کبیری
عنوان : هنوز هم بساز آخوندها میرقصیم!
آقای تابان سئوالی را به عنوان تیتر مقاله ی خود مطرح کرده اند:
«چرا گفتمان چپ شرمگین از انقلاب با گفتمان حکومت درباره ی انقلاب یکی می شود؟!»
به عقیده ی من پاسخ آنست که هردو گروه این واقعه را انقلاب نامیده اند. بهمین علت، مردمی که هم اکنون در گیر بااین حکومت مرتجع هستند، از واژه ی انقلاب مثل جن از بسم الله میترسند و حاضر نیستند به انقلاب دیگری درجهت براندازی این نظام دست بزنند. ولی باید این موضوع را مورد بررسی قرارداد که آیا نظام موجود را میتوان از راههای مسالمت آمیز تغییر داد؟ شوربختانه اکثریت فعالین سیاسی به این سئوال پاسخ مثبت داده اند. به سبب نتیجه گیری این گروهها در تعیین مشی برای تغییر این نظام از راههای مسالمت آمیز، راه آنها با راه اصلاح طلبان رژیم وحتی خودِ رژیم در یک جهت قرارگرفته و بنابراین تا مادامی که در براین پاشنه بگردد، کمیت این قافله تا بحشر لنگ خواهد بود. علت آنست که اصلاح طلبان همانطور که تاکنون دیده ایم، جزئی از این نظام یا پادوهای این نظام هستند که نفعشان در تغییر آن نیست. بلکه آنها هم آهنگ بابرنامه های تنظیم شده از سوی وزارت اطلاعات رژیم عمل میکنند. گو اینکه بظاهر ساز مخالف هم میزنند. بهمین خاطر اکنون سالهاست آنهائی که بر طبل دنباله روی از اصلاح طلبان میکوبند، هم خود و هم پیروانشان را دچار سرخوردگی و ناامیدی کرده اند.
حال به بینیم که چرا مردم از شنیدن نام انقلاب واهمه دارند؟ علت این ترس بخاطر اعمال ضد انسانی و ضد دمکراسی و خائنانه ایست که این رژیم بنام انقلاب مرتکب میشود و این امر بطور آگاهانه از جانب دست اندرکاران اطلاعاتی آن برنامه ریزی شده است. این بازی رژیم جنبه ی روانشناسانه داشته و نتیجه ی اجرائی آن نیز موفقیت آمیز بوده است. متقابلاً فعالین سیاسی حاضردرصحنه باید به مردم حالی کنند که درعرض ۱۴۰۰ سال از گذشت اسلام، معجزه ای بنام انقلاب ازآن سرنزده است چون مزخرفاتی که در صدر اسلام بضرب شمشیر و قتل عام سایر مذاهب و حتی بت پرستان به آنها تحمیل شده است، نمیتواند بنام دین پذیرفته شود. ولی اگر چنین واقعیتی بوقوع پیوست، پس نباید نتیجه ی آنرا به عنوان دین پذیرفت. ما در سرتاسر تاریخ صدر اسلام شاهد قتل و غارت و تجاوز و جنگ و جدال و کشور گشائی از جانب مسلمانان از مرزهای چین تا منتها الیه غرب قاره ی اروپا و شمال آفریقا هستیم.
اما آیا هیچگاه از خود پرسیده اید که اگر آن نامه ی کذائی منسوب به احمد رشیدی مطلق در روزنامه ی اطلاعات ۵۶ منتشر نمیشد، آیا آخوندها قادر بودند تا رهبری این اسماً انقلاب را بدست گرفته و جوانان پرشورِ ساده لوح و بی تجربه ی آن زمان را پل رسیدن خود به مقصد کنند؟ پاسخ به سئوال آقای تابان دربرهه ی کنونی نیز چنین است: هنوز هم فعالین سیاسی دارند بساز رژیم آخوندی میرقصند!
۶۱۴۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣۹۲
|