یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نامه‌ی سرگشاده به "مریم سطوت" - هاشم

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : س - -

عنوان : واقعیت !
رفقای گرامی! این بحث ها چه فایده ای برای ما دارد و چه تجریه ای را برای نسل بعدی باقی می گذارد؟ من هم به موازات این رفقا، همین پروسه را طی کرده ام و بحث های طولانی از ۵۲ به بعد در زندان و بیرون داشته ایم. ما الان مدرن شده ایم و از این ترورها فاصله می گیریم و تصمیم گیرندگان آن را تقبیح و با قربانیان و بازماندگان آن ها ابراز همدردی می کنیم. ولی فراموش نکنید که این نوع اقدامات، ذاتی یک مبارزه چریکی شهری است. هم فداییان ناگزیر از این کارها شدند و هم مجاهدین و هم چریک های آمریکای لاتین. این بخش دردناک مبارزه چریکی است که به علت آشنایی کنونی مان با مسایل حقوق بشری، بیشتر ذهن مان را معطوف خود کرده است. موارد دیگر را هم می شود به این اضافه کرد: نظیر تیر خلاص زدن به رفیق تیرخورده در حال مرگ در خانه تیمی، یا هدف این که زنده به دست پلیس خونخوار نیفتد. می توان این عمل را هم زیر ذره بین گذاشت که انتخاب خود او نبوده که بهش تیر خلاص زده شود و شاید با زنده ماندن، سرنوشت او طور دیگری رقم می خورد، ولی با تصمیم یک ارشد خانه تیمی، از دنیا رفت. همین ارشدها و سرتیم ها و رهبران، ناگزیر بودند رفقایی را به سر قرار هایی یا تخلیه خانه تیمی یا انبار اسلحه ای بفرستند که به خوبی می دانستند احتمال لورفتگی ، درگیرشدن، بیش از ۹۵ در صد بود و عصر، خبر ضربه خوردن و عکس جسد را در روزنامه می خواندند و البته چاره دیگری نبود. می شود به همه این موارد - از موضع اکنونی - انتقاد کرد. اما واقعیت این است که این ها ذاتی آن نوع - با تجارب و امکانات محدود همان موقع - مبارزه بود. ما می توانیم مخالف این نوع مبارزه یعنی چریک شهری باشیم. اما اگر در مقطعی، این نوع مبارزه را لازم دیدیم، باید پای عواقب آن هم بنشینیم. در این نوع مبارزه، سلامت و امنیت خانه های تیمی، ارتباطات و کادرها، بی برو برگرد حرف اول را می زند. تا احتمال خیانت هست ، یا آلودگی محیط و هر نوع شبهه دیگر، یک نشست کوتاه هم در خانه تیمی نمی توانی برگزار کنی و بهتر است سر به کوه و بیایان بگذاری و تشکیلات را بپاشانی. یا هم با مشاهده کم ترین حرکت مشکوک تعقیب و مراقبت، سیانورت را بجوی و یا نارنجک ات را بکشی. کسانی که مثل حقیر، این نوع زندگی را داشته اند، به خوبی می دانند که من چه می گویم. من رفقایی را می شناختم که بی جهت سیانور جویده بودند یا اشتباهی درگیر شده بودند. همین الان هم که یک گروه در خارجه تصمیم بگیرد برود داخل مبارزه چریک شهری بکند، از همین قوانین تبعیت خواهد کرد، مگر این که تکی کار کند و عملیات کند. اما همین که دو نفر شدند، مساله واقعی امنیت تیم و روابط، چون کابوسی مستولی خواهد شد و باید که صد در صد نسبت به آن هوشیار باشند. بسیاری از شمایان از این واقعیت خبردارید؛ پس چرا یقه رفقای قدیمی خود را به خاطر تبعیت از این قوانین می گیرید و تخطئه شان می کنید؟ چرا ارزش آن ها را که در سخت ترین شرایط، سکان یک تشکیلات ضربه خورده و درب و داغان را به دست گرفتند را پایمال می کنید؟ اگر اطلاع دارید که مساله امنیتی به هیچوجه نبوده و یکی را به لحاظ کینه کشی و حساب شخصی و رقابت سربه نیست کرده اند، حق باشماست، اما اگر صرفا تبعیت از قوانین چریک شهری بوده ( و شما موافق این نوع مبارزه در آن مقطع بوده اید) لطفا دیگر به چشم نسل امروز خاک نپاشید و رفقای قدیمی تان را بی مقدار نکنید. شما که مذهبی و مرده پرست نیستید؛ چرا فدایی شهید حمید اشرف که از این نوع تصفیه های هوشیارانه در کارنامه اش دارد؛ رفیق کبیر مادام العمر است ؛ اما دیوار امثال عبدالرحیم پور این قدر کوتاه است؟
ضمن این که رفقا حیف از این همه وقت که صرف این زخم های کهنه التیام ناپذیر می شود و ما آن را صرف این نمی کنیم که به عنوان "چپ" برای برخورد با انتخابات ریاست جمهوری در ایران چه برنامه ای داریم؛ اصلا نقشی داریم ، نداریم و فقط رسالت مان شده گرفتن پاچه یک دیگر! می بخشید که کمی لومپنی شد، ولی گویاتر از این نیافتم.
۶٨۷۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : بابک بابکان

عنوان : کمی انصاف
آقای محمود آدری ، چگونه شما انتظار دارید که در میان این همه «نقل قول » های نادقیق و بیشتر «دوستانه» و «محفلی» و لیبرالی ، موضوعی را «تدقیق » نمائید ؟ ظاهرا شما از هاشم « عباس هاشمی » دفاع میفرمائید. هر چه حرفهای شما را دوباره و چند باره می خوانم فقط فکر می کنید با قید «مطلقا» خیال همه را راحت می کنید. که توکلی «قلب » واقعیت می کند و عباس هاشمی چه در«حال » و چه در «گذشته » ین موضوع را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح کرده ..محکوم کرده ... پس راستین ست !
من نه توکلی نه شما و نه دیگران را می شناسم و با هیچ کدام هم مسئله ندارم ولی دلم برای بنیانگزاران سازمان میسوزد که به کجا رسیده ایم. ......

آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟

موضع به این سادگی نیست !
رژیم شاه ضد خلق بود ! ما برای خودمان قوانین خودمان را داشتیم ! در صورت «تخیلی» وقوع خلافهای جزئی و کلی جزائی و جنائی در درون سازمان چه دیروز و چه امروز به دادگاهای جزائی دادگستری یا اسلامی ارجاع نمی شد و نمی شود. غیر از این ست ؟
با این وصف دلیلی ندارد هرکس برای خودش نقش دادستان و بازپرس و وکیل مدافع را در رابض با پرونده ی این یا آن «متهم » بنماید.

اقلا بگذارید یک نفر که حقوق می داند در این باره اظهار نظر کند. دیگر دیرست که هر کس خود را «علامه دهر» و کارشناس تمام فنون بداند.
۶٨۷٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : محمود آذری

عنوان : نگاهی هر چند مختصر به ترور عبدالله پنجه شاهی و داستانسرائی خانم سطوت
انگار این هاشم بی انصاف بد جوری آب در خوابگه مورچگان ریخته. ظاهرا نوشته هاشم بیشتر از همه به آقای کیانوش توکلی بر خورده است .آقای توکلی که خود در اینرابطه (ماجرای تصفیه درونی پنجه شاهی) و پس از مصاحبه آقای ماشالله فتی پور با خانم سهیلا وحدتی ، در مجادلات آنچنانی با مدعیان مونارشی و دمکراسی تازه مکشوفه درگیر شده بودند به یکباره برای خلاصی خویش از معضل پاسخگوئی به رقبای فکریشان در مقاله کوتاهی با عنوان " چپ و راست و فرهنگ سکوت" حیدر (علی دبیری فرد ) و هاشم (عباس هاشمی ) از معدود کادرهای بازمانده قدیم سازمان فدائی را به عنوان شاهدین ماجرای تصفیه پنجه شاهی( البته به زعم خود آقای توکلی ) در محدوده زمانی ترور عبدالله پنجه شاهی به لبنان و پایگاه جبهه خلق برای آزدی فلسطین و جورج حبش میفرستدو می گوید که نه هاشم نه حیدر نه ماسالی و نه علیرضا محفوظی(الف، رحیم) نمی توانستند که به عنوان شاهد یا منبع اصلی مطرح باشند . در حالی که نه هاشم و نه حیدر بنا بر اظهار خود و سایر رفقای سازمانیشان هیچگاه در لبنان و فلسطین نبوده اند (البته گفتنیست که علی دبیری فرد در آنزمان نه در لبنان که در اروپا بوده است) و عجیبتر اینکه همین آقای توکلی در مطلب کوتاهشان در سایتشان تحت عنوان" جارو جنجال برای دفن خبر هولناک" مینویسند :
از انجا که تعداد چریک ها در ان سال از تعداد انگشتان دست کمتر بود و هاشم یکی از ان جان بدر بردگان است ؛ باید ازاو پرسید؛ غیر از احمد غلامیان(هادی)چه کسانی دیگر همدست او در این قتل بوده است؟ حال خواننده بی اطلاع از همه جا به کدام یک از ادعاهای آقای توکلی می تواند باور کند؟ آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟ آقای عبدالرحیم پور در صفحه ۶۰ " کتاب کنگره اکثریت" که درتیر ماه سال ۱۳۷۰ چاپ شده میگوید که در فروردین سال ۱۳۵۶ به مرکزیت منتصب شده و نقی حمیدیان در صفحه ۲۹۵ کتاب "سفر با بالهای آرزو " می گوید :"بنا به گفته مجید تااین زمان رهبری سازمان متشکل ازقربانعلی عبدالرحیم پور (مجید)، محمدرضا غبرائی (منصور) و احمد غلامیان (هادی) بود که از اوایل سال ۵۶ رسما مرکزیت را تشکیل میدادند. بگذریم که مجید در مصاحبه ای سالها پیش با نشریه کار اکثریت عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را به زمان پس از دستگیری رفیق حسن فرجودی و همراه با هادی و صبا منتصب می دارد ، (ولی از آنجا که من متاسفانه آن نشریه را هم اکنون در دسترس ندارم به همین دو منبع قید شده توسط خود مجید و حمیدیان بسنده میکنم). حال طبق گفته خود مجید وی پیش از تصفیه عبدالله پنجه شاهی و در فروردین سال ۵۶ عضو رهبری بوده است . چرا که پنجه شاهی در روزی از روزهای اردیبهشت سال ۱۳۵۶ ترور شده است . و از انجا که روز دقیق ترور وی ثبت نشده همه سازمانها و منتصبین به جنبش فدائی تاریخ کشته شدن وی را ۱ اردیبهشت سال ۵۶ قید کرده اند و بر خلاف نوشته اقای توکلی درمقاله شان تحت عنوان "در داستان شهید باز هم فلب تاریخ است و زیر تیتر در باره خبر هولناک " که مینویسند:

"درسال ۵۵ کلیه رهبران با تجربه سازمان در درگیری کشته می شوند وتا یک سال سازمان به شکل فردی اداره میشده و بعدا یک رهبری سه نفره شامل هادی مجید عبدالرحیم پور ورضا غبرائی اداره می شده است." هیچگاه در سازمان فدائی رهبری فردی یکساله نداشته ایم . چرا که بعد از دستگیری رفیق حسن فرجودی در تاریخ ۱۶ .۱۰ .۵۵ هادی و صبا مشترکا هدایت سازمان فدائی را به عهده داشته اند و بعد از ضربه رفقا صبا و بهنام امیری دوان در ۸ . ۱۲ . ۵۵ تا فروردین سال ۵۶ یعنی فقط بیست و چند روز هادی به تنهائی دز رهبری قرار گرفته (که البته خبر این تنهائی بیست و چند روزه نیز مطلق نبوده و نگارنده در جستجوی آن شماره از نشریه اکثریت میباشم ) و بنا به گفته خود مجید وی در فروردین سال ۵۶ به رهبری سازمان فدائی منصوب شده. و پنجه شاهی در اردیبهشت ترور گشته . پس نه هادی هنگام ترور عبدالله تنها بوده ، بر خلاف فرمایشات آقای ماشالله فتی پور در مصاحبه با خانم سهیلا وحدتی و گفته های آقای توکلی و ادعای خانم سطوت در داستان سرگشتگیشان از زبان نیما نامی که می گوید :
بزار بهت بگم، رفیقی توی رهبری یه حماقتی کرده ، حالا همه باید بدوند تا حماقت اونو جمع کنند. فهمیدی؟" (برگی از یک داستان ،۱۲ ،سرگشتگی)
و نه سازمان فدائی یکسال به طور فردی هدایت شده . و اگر به مجموعه این داده ها نقل قول فرخ نگهدار را در گفتگو با آقای مازیار بهروز در کتاب " تاملاتی بر شورشیان آرمانخوانخواه و تکذیب نامه وی را به تاریخ ۲ ماه مه سال گذشته در کار آنلاین در ار تباط با مشارکت مجید عبدالرحیم پور اضافه کنیم و بدانیم که آقای عبدالرحیم پور گاف بزرگی به خرج داده و در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ژاویه ۲۰۰۹ صفحه۱۵۳ " تاریخ عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را ۳ ماه عقب انداخته و آنرا خرداد ماه سال ۱۳۵۶ و در نشستی مشترک و به پیشنهاد هادی و با منصور غبرائی مطرح ساخته ، به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که آقای عبدالرحیم پور با پریدن از روی ماه اردی بهشت می خواهد گریبان خود را از تنگنای پاسخگوئی به عمل مطلقا محکوم ترور پنجه شاهی برهاند و اینجاست که می توان گفت داستانسرائی به آن صورت که خانم سطوت میسرایند و خاطره نویسی و ژورنالیسم بدانگونه که آقای توکلی ارائه می دهند و مصاحبه بدان گونه که آقای فتی پور انجام میدهند ، با هدف و مقصود خاصی صورت پذیرفته و به قلب ماهیت می انجامد و طبعیست که خواننده یا خوانندگانی هوشیار با کنار هم چیدن پازل وقایع اتفاقیه به پرس و جو و پاسخگوئی بر آیند . نه شکی هست و نه جای بحثی که عمل ترور عبدالله پنجه شاهی همانطور که رفیق عباس هاشمی قید کرده است مطلقا محکوم است .
نه جای شکی هست و نه جای بحثی که این مسئله باید مورد جراحی قرار گرفته و از هر نظر پاسخ خود را بیابد تا به عنوان تجربه ای تلخ و گزنده برای پرهیز از چنین اعمالی در جان جنبش انقلابی و جامعه باقی بماند. آنچه اساسا جای ابهام و سوال دارد چگونگی مبهم گوئی ، تناقض گوئی ، توهم پراکنی داستانسرایانه و گردو خاک نمودن عامدانه است تا جوهر اصلی جنایات بیکران و مسولیت ناپذیری بر گرده گرفتن انحرافات و صدماتی که به جان جامعه و جنبش زده شده است کماکان در پرده ابهام باقی مانده و به دست فراموشی سپرده شود انچنان که اقای عبدالرحیم پور در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ص ۱۵۷ " نموده و با صلب مسولیت از خویش به عنوان عضو رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران هنگام ترور عبدالله پنجه شاهی و با نام بردن از فدائی کبیر حمید اشرف و رفقا ی فدائی حسن نوروزی ، خشایار سنجری ، یوسف زرکار ، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) و سیامک اسدیان (اسکندر ) آنها را به سوی مادران داغدیده و مردم رنجیده می فرستد که طلب مغفرت کنند و خود نیز که توانسته با یک چرخش قلم مسولیتهایش را از فروردین ماه به خرداد ماه منتقل کند در کناری ایستاده و سر به زیر صحنه استغفار رفقا را نظاره میکند و در این میانه تشویش مجید عبدالرحیم پور البته که نه تنها بوده و نه تنها می باشد و داستانسرائیهائی از نوع داستانسرائی خانم سطوت متمم و مکمل این نوع نگاه رفتار و منش می باشد که حتما نقدی مناسب و درخور و موشکافانه میطلبد که حتما باید صورت گیرد و صورت خواهد گرفت
۶٨۷۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : محمود آذری

عنوان : نگاهی هر چند مختصر به ترور عبدالله پنجه شاهی و داستانسرائی خانم سطوت
انگار این هاشم بی انصاف بد جوری آب در خوابگه مورچگان ریخته. ظاهرا نوشته هاشم بیشتر از همه به آقای کیانوش توکلی بر خورده است .آقای توکلی که خود در اینرابطه (ماجرای تصفیه درونی پنجه شاهی) و پس از مصاحبه آقای ماشالله فتی پور با خانم سهیلا وحدتی ، در مجادلات آنچنانی با مدعیان مونارشی و دمکراسی تازه مکشوفه درگیر شده بودند به یکباره برای خلاصی خویش از معضل پاسخگوئی به رقبای فکریشان در مقاله کوتاهی با عنوان " چپ و راست و فرهنگ سکوت" حیدر (علی دبیری فرد ) و هاشم (عباس هاشمی ) از معدود کادرهای بازمانده قدیم سازمان فدائی را به عنوان شاهدین ماجرای تصفیه پنجه شاهی( البته به زعم خود آقای توکلی ) در محدوده زمانی ترور عبدالله پنجه شاهی به لبنان و پایگاه جبهه خلق برای آزدی فلسطین و جورج حبش میفرستدو می گوید که نه هاشم نه حیدر نه ماسالی و نه علیرضا محفوظی(الف، رحیم) نمی توانستند که به عنوان شاهد یا منبع اصلی مطرح باشند . در حالی که نه هاشم و نه حیدر بنا بر اظهار خود و سایر رفقای سازمانیشان هیچگاه در لبنان و فلسطین نبوده اند (البته گفتنیست که علی دبیری فرد در آنزمان نه در لبنان که در اروپا بوده است) و عجیبتر اینکه همین آقای توکلی در مطلب کوتاهشان در سایتشان تحت عنوان" جارو جنجال برای دفن خبر هولناک" مینویسند :
از انجا که تعداد چریک ها در ان سال از تعداد انگشتان دست کمتر بود و هاشم یکی از ان جان بدر بردگان است ؛ باید ازاو پرسید؛ غیر از احمد غلامیان(هادی)چه کسانی دیگر همدست او در این قتل بوده است؟ حال خواننده بی اطلاع از همه جا به کدام یک از ادعاهای آقای توکلی می تواند باور کند؟ آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟ آقای عبدالرحیم پور در صفحه ۶۰ " کتاب کنگره اکثریت" که درتیر ماه سال ۱۳۷۰ چاپ شده میگوید که در فروردین سال ۱۳۵۶ به مرکزیت منتصب شده و نقی حمیدیان در صفحه ۲۹۵ کتاب "سفر با بالهای آرزو " می گوید :"بنا به گفته مجید تااین زمان رهبری سازمان متشکل ازقربانعلی عبدالرحیم پور (مجید)، محمدرضا غبرائی (منصور) و احمد غلامیان (هادی) بود که از اوایل سال ۵۶ رسما مرکزیت را تشکیل میدادند. بگذریم که مجید در مصاحبه ای سالها پیش با نشریه کار اکثریت عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را به زمان پس از دستگیری رفیق حسن فرجودی و همراه با هادی و صبا منتصب می دارد ، (ولی از آنجا که من متاسفانه آن نشریه را هم اکنون در دسترس ندارم به همین دو منبع قید شده توسط خود مجید و حمیدیان بسنده میکنم). حال طبق گفته خود مجید وی پیش از تصفیه عبدالله پنجه شاهی و در فروردین سال ۵۶ عضو رهبری بوده است . چرا که پنجه شاهی در روزی از روزهای اردیبهشت سال ۱۳۵۶ ترور شده است . و از انجا که روز دقیق ترور وی ثبت نشده همه سازمانها و منتصبین به جنبش فدائی تاریخ کشته شدن وی را ۱ اردیبهشت سال ۵۶ قید کرده اند و بر خلاف نوشته اقای توکلی درمقاله شان تحت عنوان "در داستان شهید باز هم فلب تاریخ است و زیر تیتر در باره خبر هولناک " که مینویسند:

"درسال ۵۵ کلیه رهبران با تجربه سازمان در درگیری کشته می شوند وتا یک سال سازمان به شکل فردی اداره میشده و بعدا یک رهبری سه نفره شامل هادی مجید عبدالرحیم پور ورضا غبرائی اداره می شده است." هیچگاه در سازمان فدائی رهبری فردی یکساله نداشته ایم . چرا که بعد از دستگیری رفیق حسن فرجودی در تاریخ ۱۶ .۱۰ .۵۵ هادی و صبا مشترکا هدایت سازمان فدائی را به عهده داشته اند و بعد از ضربه رفقا صبا و بهنام امیری دوان در ۸ . ۱۲ . ۵۵ تا فروردین سال ۵۶ یعنی فقط بیست و چند روز هادی به تنهائی دز رهبری قرار گرفته (که البته خبر این تنهائی بیست و چند روزه نیز مطلق نبوده و نگارنده در جستجوی آن شماره از نشریه اکثریت میباشم ) و بنا به گفته خود مجید وی در فروردین سال ۵۶ به رهبری سازمان فدائی منصوب شده. و پنجه شاهی در اردیبهشت ترور گشته . پس نه هادی هنگام ترور عبدالله تنها بوده ، بر خلاف فرمایشات آقای ماشالله فتی پور در مصاحبه با خانم سهیلا وحدتی و گفته های آقای توکلی و ادعای خانم سطوت در داستان سرگشتگیشان از زبان نیما نامی که می گوید :
بزار بهت بگم، رفیقی توی رهبری یه حماقتی کرده ، حالا همه باید بدوند تا حماقت اونو جمع کنند. فهمیدی؟" (برگی از یک داستان ،۱۲ ،سرگشتگی)
و نه سازمان فدائی یکسال به طور فردی هدایت شده . و اگر به مجموعه این داده ها نقل قول فرخ نگهدار را در گفتگو با آقای مازیار بهروز در کتاب " تاملاتی بر شورشیان آرمانخوانخواه و تکذیب نامه وی را به تاریخ ۲ ماه مه سال گذشته در کار آنلاین در ار تباط با مشارکت مجید عبدالرحیم پور اضافه کنیم و بدانیم که آقای عبدالرحیم پور گاف بزرگی به خرج داده و در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ژاویه ۲۰۰۹ صفحه۱۵۳ " تاریخ عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را ۳ ماه عقب انداخته و آنرا خرداد ماه سال ۱۳۵۶ و در نشستی مشترک و به پیشنهاد هادی و با منصور غبرائی مطرح ساخته ، به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که آقای عبدالرحیم پور با پریدن از روی ماه اردی بهشت می خواهد گریبان خود را از تنگنای پاسخگوئی به عمل مطلقا محکوم ترور پنجه شاهی برهاند و اینجاست که می توان گفت داستانسرائی به آن صورت که خانم سطوت میسرایند و خاطره نویسی و ژورنالیسم بدانگونه که آقای توکلی ارائه می دهند و مصاحبه بدان گونه که آقای فتی پور انجام میدهند ، با هدف و مقصود خاصی صورت پذیرفته و به قلب ماهیت می انجامد و طبعیست که خواننده یا خوانندگانی هوشیار با کنار هم چیدن پازل وقایع اتفاقیه به پرس و جو و پاسخگوئی بر آیند . نه شکی هست و نه جای بحثی که عمل ترور عبدالله پنجه شاهی همانطور که رفیق عباس هاشمی قید کرده است مطلقا محکوم است .
نه جای شکی هست و نه جای بحثی که این مسئله باید مورد جراحی قرار گرفته و از هر نظر پاسخ خود را بیابد تا به عنوان تجربه ای تلخ و گزنده برای پرهیز از چنین اعمالی در جان جنبش انقلابی و جامعه باقی بماند. آنچه اساسا جای ابهام و سوال دارد چگونگی مبهم گوئی ، تناقض گوئی ، توهم پراکنی داستانسرایانه و گردو خاک نمودن عامدانه است تا جوهر اصلی جنایات بیکران و مسولیت ناپذیری بر گرده گرفتن انحرافات و صدماتی که به جان جامعه و جنبش زده شده است کماکان در پرده ابهام باقی مانده و به دست فراموشی سپرده شود انچنان که اقای عبدالرحیم پور در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ص ۱۵۷ " نموده و با صلب مسولیت از خویش به عنوان عضو رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران هنگام ترور عبدالله پنجه شاهی و با نام بردن از فدائی کبیر حمید اشرف و رفقا ی فدائی حسن نوروزی ، خشایار سنجری ، یوسف زرکار ، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) و سیامک اسدیان (اسکندر ) آنها را به سوی مادران داغدیده و مردم رنجیده می فرستد که طلب مغفرت کنند و خود نیز که توانسته با یک چرخش قلم مسولیتهایش را از فروردین ماه به خرداد ماه منتقل کند در کناری ایستاده و سر به زیر صحنه استغفار رفقا را نظاره میکند و در این میانه تشویش مجید عبدالرحیم پور البته که نه تنها بوده و نه تنها می باشد و داستانسرائیهائی از نوع داستانسرائی خانم سطوت متمم و مکمل این نوع نگاه رفتار و منش می باشد که حتما نقدی مناسب و درخور و موشکافانه میطلبد که حتما باید صورت گیرد و صورت خواهد گرفت
۶٨۷۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهند نسیمی

عنوان : تعارض با گذشته باعت رنج روح آدمی است
اقای م.تلنگر عزیز: تا جائیکه بیاد دارم من اسمی از شما نبرده بودم. من به همه آنهائیکه مخالف درج این نامه بودند اعتراض کرده بودم که اجازه ندهند بی عدالتی های گذشته سازمان و افراد و دولت ها از یاد ها فراموش شود. من بیشتر به کشف حقیقت می اندیشم تا دادگاهی کردن افراد مسئول این قتل سیاسی. بری اینکه اینگونه قتل ها و ناعدالتی های داخل سازمانی محصول شرایط مخفی کاری همه سازمانهای رادیکالی بود که با عصبیت با دولت های تا بدندان مسلح می جنگیدند. و سازمان فدایی ها هم تنها سازمانی نبود که به اینگونه خشونت های داخل سازمانی دست می زد. یکی از رهبران ارتش جمهوری خواه ایرلند که در مسابقه زورآزمایی بازو به یکی از رفقای خودش باخته بود دستور قتل ایشان را صادر و یکی از سربازان پیاده اش هم دستور را اجرا می کنند. یا مثلا خانم نلسون مندلا مخالفین خودش را شکنجه و حتی به قتل رسانیده بود.

مارتین بوبر در کتاب On The Bible می نویسد که انجیل به کاراکتر و افراد نمی پردازد بلکه که به شرایطی می پردازد که فرد در آن قرار گرفته است و اوضاع آن شخص را در رابطه با آن شرایط می سنجد. هایدگر هم عین اینرا منتها به شکل دیگری بیان کرده است که افراد به داخل زندگی پرتاب می شوند و اتوماتیک وار بدون تفکر همه جانبه به زندگی ادامه می دهند وفقط وقتی به اشتباهاتشان پی می برند که که مشکلی برایشان ایجاد شود.

بطوریکه الان هم خود شاهد هستیم که بعضی از اعضا و احیانا افرادی از رهبری فدائیان با فاصله گرفته از آن دوره به اشتباهات شان پی برده اند.

تا زمانیکه فردی مسئولیت بی عدالتی و یا قتلی که باعث شده است را به عهده نگیرد مانند این است که قرض اش را پرداخت نکرده است و تا آخر عمرش هم مقروض خواهد ماند. بدون قبول مسئولیت شخص تا آخر عمرش با گذشته اش در تعارض خواهد ماند. مسئولیت پذیری نه تنها به نفع جامعه است بلکه بیشتر به نفع سلامتی روحی فردی است که باعث قتل و بی عدالتی شده است. فرد تا زمانیکه مسئولت قتل را به عهده نگرفته باشد تا آخر عمرش اسیر آن جسد خواهد ماند.
۶٨۷۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : پویان مدائن

عنوان : پاسخ خصوصی
mehran
مهران عزیز اگر منظورت از اسکندری محمد رضا باشد به وبلاگ وی مراجعه و از انجا تماس بگیر اما اگر اسکندری دیگری مورد نظرت باشد ببخشید.http://www.payieez.blogspot.com/
موفق باشی
۶٨۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : mehran

عنوان : تقاضای خصوصی
آقای اسکندری من از همشهری های شما هستم. میخواستم باهاتون تماس داشته باشم. اگه ممکنه جوابتون رو به میلم بفرستید.
امیدوارم این میل رو بخونید.
م.ش مهران
۶٨۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : کیانوش توکلی

عنوان : بالا ترین
این در واقع هزاران کاربر روزانه در بالا ترین است که تصمیم می گیرد کدام مقاله را سانسور بکند و صاحبان سایت نقشی در حذف مطلبی را ندارند البته رسیدن به این هدف مستلزم رای و امتیاز دهی در سیستم سایت است بطور مثال چندی پیش مقاله ای را در بالاترین گذاشتم پس از یک چند روز که مجددا آن مقاله را کلیک کردم نوشته ای بجای مقاله امد که در آن نوشته بود: "مطلب به دلیل رای های منفی زیاد بطور اتوماتیک حذف شده است" بنظرم در بخش اظهار نظر اون لاین ، بغییر از فحش های رکیک و کلمات آنچنانی که توهین محسوب می شود در بقیه موارد بایستی کاربر را ازاد گذاشت که نظر خود را ازانه بنویسدو بایستی به عقل خواننده باور داشت. در کار خود موفق باشید.
۶٨۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : کیانوش توکلی

عنوان : سانسور چماق نیست
اخبارروز بدون هیج توضیحی کامنت مرا _که حاوی هیج توهینی به کسی نبود _ را حذف کرده است .من از این کار شما بسیار ناراحت شدم . داستان از این قرار بود که کسی مقاله هاشم را در بخش اظهار نظر ایران گلوبال گذاشته بود و کاربر دیگری از من خواست _ نامه‌ی سرگشاده به "مریم سطوت" را حذف کنم ؛ من از این کار خودداری کردم چرا که اصولا مخالف حذف هستم از طرف دیگر نسبت به این موضوع بی طرف نبودم و قبلا هم مطلبی در این باره نوشته بودم ترجیح دادم ؛ نقدی بر آن بنویسم ودر هر دو سایت بگذارم برایم مهم بود که کامنت درسایت شما که این مطلب را چاپ کرده است ،بگذارم . اشتباه من این بود که پاراگراف اول که ربط مستقیمی به موضوع نداشت در بالای مطلب قرار داشت ولی بقیه مطلب که بیش از یک صفحه کامل می شد دقیقا نقد منطقی این نامه بود. من برای بار اول بود که در اخبارروز کامنت می گذاشتم وقتی کل کامنت را حذف کردید ؛ بسیار تعجب کردم چرا که اخبارروز را مجموعا و نسبتا سایت دمکرات(دمکرات ترین سایت چپ ایرانی) می دانم و منطقا هم انتظار نداشتم کامنت مرا را خذف کنید.در ضمن من کامنت حذف شده ان خانمرا ندیده بودم چرا که شما آن را هم حذف کرده بودید از این رو بسیا تتعجب کردم که چطور مطالب سر اسر توهین اقای هاشم علیه خانم سطوت را تماما چاپ کردید مگر اتهامات جناب هاشم علیه صاحب این سایت نبوده است. واقعیت این است که همیشه توهین های چپ های رادیکال علیه دیگران شرین بنظر می رسد و تحمل می شود ولی واکنش توهین شدگان باز هم توهین قلمداد می شود. بهر حال سانسور چماق نیست؛ سانسور برخی مواقع حقیقت دارد ، خلاصه اگر کامنت من بهمان شکل می ماند و یا پاراگراف اول حذف می شد ؛ به کسی بر نمی خورد بگذارید توهین ها را کاربران تشخیص دهند و با رای خود آن را حذف کنند ( نگاهی به سیستم بالاترین بیاندازید که ماهانه بیش از یک میلیون کامنت گذاشته می شود این خود کاربران هستند که کامنت های را تیر باران می کنند ) بهر حال گردانندگان اخبارروز خسته نباشید .
۶٨۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : دوستان بسیار ارجمند ! بیایید نظر خود را بدهیم و به هم برای روشنگری کمک کنیم و در عین حال بیایید هرگز به سود خود دهان دیگری را نبندیم ، زیرا این شتر دو فردای دیگر می تواند در خانه ی ما بخوابد ، و آنوقت است که ما درمی یابیم که داریم آش پخته ی دست خود را می
"نسیمی" کز "سهند" آید به سویم
به من گوید ، که حرف دل نگویم!!!!!!!!!!

خانم یا آقای سهند نسیمی ، من وکیل مدافع ی هیچ کسی نیستم. با هیچ کسی هم دوستی و دشمنی جاودان ندارم (منظورم دوستی و دشمنی از دیدگاه نظری است) من می توانم این لحظه موافق یک حرف شما باشم و لحظاتی بعد با دیگر سخن شما شدیداً مخالفت کنم. من این را از خصوصیات نیک انسان مستقل و زنده می دانم. من این نوع نگرش را برای خود سازی و اصلاح دیگری بهترین روش یافته ام. آنچه می گویم یک شبه به آن نرسیده ام ، با خون دل و از دست دادن عمر گذشته ی خود به آن رسیده ام. همانطور که شما نظر داده اید ، من نیز نظر خود را نوشته ام. چطور وقتی شما نظر می دهید وکیل مدافع نیستید ، اما دیگری وقتی نظر می دهد وکیل مدافع می شود؟!

من با آقای هاشم هیچ ضدیتی ندارم ، من اگر نزدیکترین دوست کسی هم باشم و هر روز با هم بگو و بخند هم داشته باشیم ، باز آنچه به نظرم می رسد در باره اش صادقانه می گویم.من این نوع برخورد را دوستی واقعی می دانم. من صداقت را اساس زیبا زیستن می دانم.کمتر کسانی را در زندگی پر از رنج خود دیده ام که اینگونه برخورد کنند. و به همین خاطر بیش از بیست سال است ، بدون اینکه نسبت به مسایل انسان و جهان بی تفاوت باشم در هیچ گروه سیاسی ای فعال نیستم. زیرا عقیده دارم که بسیاری از ما قبیله ای ، در برابر کنش ها ، واکنش نشان می دهیم. و این دیدگاه قبیله ای که در آن همیشه حق با "من" و قبیله ی "من" است ، در بسیاری از لحظات تاریخی ما را به روز سیاه نشانده.
من اما همیشه تلاش کرده ام و می کنم که نیک و بد خود و هر انسانی و جریانی را ببینم. من هرگز با پیش داوری وارد میدان نمی شوم. زیرا اعتقاد دارم که همه ی حقیقت همیشه نزد من نیست. اما به "رزم" در نظرگاه های سایت های ایرانی اگر خوب نگاه کنی می بینی که قصد - عموماً - نظر دادن و روشنگری نیست ، بلکه به وضوح دیده می شود که سربازان دو یا چند اردو وارد میدان شده اند و دارند با تصمیمی که از قبل گرفته اند ، و یا برایشان گرفته شده ، می رزمند. این نظر گاه ها اغلب جای نظردادن و خود سازی و انسان سازی و فرهنگ سازی نیست ، بلکه یک "رزمگاه" است.عموماً انسان های این رزمگاه در پی حقیقت نیستند ، گرچه ممکن است حتی شریفترین انسان های روی زمین باشند. آن ها با تصمیم قبلی وارد میدان می شوند. این انسان ها اغلب دچار حس قبیله ای هستند و در ساختن "بت" در جامعه نقشی اساسی دارند. بازیگران این نقش اغلب به میدان می آیند تا بر علیه طرف مقابل بجنگند ، من اما برای جنگ نمی آیم ، می آیم نظرم را صادقانه بیان کنم و از دیگران نیز بیاموزم.
من عقیده دارم که قبیله گرایی بزرگترین دشمن عقل ، اندیشه ، دمکراسی و انقلابی گری است. زیرا آنجا به عقل رجوع کردن و به ژرفا رفتن جایی ندارد. در آنجا بحث برای این نمی شود که خود آدم روشن گردد ، یا چراغ جانی را روشن سازد. بحث برای روکم کنی صورت می گیرد. من اما اعتقاد دارم که هر انسانی می تواند هم درستکار باشد و هم اشتباه بکند. من نگفته ام که مسئولین اخبار روز کودک و خرد هستند. مگر فقط کودکان اشتباه می کنند ، مگر بزرگ زنان و بزرگ مردان جهان که اشتباه می کنند کودکند.
و وکیل مدافع کسی نیستم. برعکس شما وکیل مدافع شده اید ، هم برای خانم سطوت و از قول آقای هاشم و هم از قول گردانندگان اخبار روز سخن گفته اید. و این در حالی است که در سرتیتر سخن خود دیگران را ملامت می کنید که چرا وکیل مدافع شده اند!!!!!!!!!!!!!!
شما شخصاً شاید انسان شریفی باشید ، اما این برخورد شما فتوایی ، فئودالی و قبیله گرایانه است.این نوع فرهنگ ریشه ای دیرینه در ما - انسان - دارد. منطقش هم این است: دهان دیگری را ببند تا آسوده و در آرامش زندگی کنی.اما واقعیت تاریخ و زندگی عکس این قضیه را بار ها ثابت کرده است و به روشنی نشان داده ، آن هایی که باد می کارند طوفان درو می کنند. همین حس خود گرایی و دیگری ستیزی است که باعث شده ما تا به حال یک کتاب مرجع ای نداشته باشیم که یک سازمانی آمده باشد در باره ی نیک و بد دیروز خود منتشر کرده باشد ، همان سازمان اما در باره ی دیگران به اندازه ی صد ها کتاب کاغذ سیاه می کند. من ضد آزادی بیان نیستم و بر عکس عمرم از نوجوانی تا به امروز و چند نسل از خانواده ام برای آزادی خواهی رفته است. من در خانه ای که می زیستم ، از کودکی به من آموختند که قبیله گرا نباشم ، برای حرف درست یک انسانی کف بزنم و و در عین حال در برابر حرف غلط اش بایستم. و به نظر من این نهایت دوستی است با یک انسانی. من بار ها از دشمنان خود آموحته ام و مدیونشان گشته ام. چطور؟
گاه دشمن بزرگترین و بهترین دوست تو می شود. او با دقت غریبی می گردد تا در تو ضعفی بیابد و بلاخره می یابد و به رخت می کشد. و تو اگر عاقل باشی به او ناسزا نمی گوی ، برعلیه اش خشمگین نمی شوی ، گرچه او دشمن است اما این لحظه ناخود آگاه به خدمتگزار تو بدل گشته ، توحتی مدیونش نیز هستی.من نمی گویم که حق با خانم سطوت است ، این ایشان است که باید با دلایل و مدارک بگوید که حق با او است یا نیست. و چه بسی که ایشان از سخنان هاشم بیاموزد و خود را در مواردی مدیون او بداند. عکس این قضیه نیز می تواند درست باشد. من فقط با نوع برخورد ، دوستانه برخورد کرده ام.
چیزی که به نظرم آمده صادقانه بیان کرده ام ، نظر من می تواند غلط یا درست باشد ، ولی نظر من است. با پیش داوری قبلی وارد میدان نشده ام. و کسی هم آن نوع نظر را برایم تعیین نکرده.
من حق هیچ کسی حتی دشمنم را هرگز زیر پا نمی اندازم. من حتی حاضر نیستم که حق مورچه ای را زیر پا اندازم. روزگاری دانشجوی پزشکی بودم ، بعد چند سالی برای دل خودم - نه برای مدرک گرفتن و به رخ این و آن کشیدن که رسم روزگار ماست - رفتم طب سنتی را خواندم و حالا گاهی میرم توی جنگل و دشت داروی گیاهی جمع می کنم. پیش می آید که حشره ای ، مورچه ای را با این گل و گیاه به خانه بیاورم ، برشان میدارم و میبرم و در جای سرسبزی رها می کنم. بارها دوستان "مدرن"م را دیده ام که به من خندیده اند. آن ها انسان های شریفی هستند ، اما زندگی را عمیقاً درک نکرده اند ، آن ها هنوز نتوانسته اند با طبیعت زمین یعنی مادر زندگی ارتباط زنده ای برقرار کنند. شاید حتی برای انسانیت جان ببازند ، اما باز دلیل بر این نمی شود که ما فکر کنیم که عمیقاً آن ها زندگی را دریافته اند.
بد بختانه وقتی انسان ها وارد یک بحثی می شوند ، برای دفاع از سنگری است که در آن می رزمند ، من تا جایی که در توانم بوده تلاش کرده ام و می کنم که حق دیگری را هم ببینم. به نظر من هیچ انسانی مطلقاً برحق نیست ،تئوری ساختن انسان مطلقاً برحق ، یک تئوری ضد زندگی و ضد انسانی و ضد تاریخ است. این نظریه اساس و بنیاد بت پرستی در روی زمین و در نتیجه کور شدن انسان است با چشمان به ظاهر بینا.بیایید یک مثال برایتان بزنم: اغلب گروه ها وقتی شروع می کنند به نقد دیگری هزار تا عیب از او پیدا می کنند. و گرو مقابل او هم همانقدر یا بیشتر عیب از گروه اول پیدا می کند ، سربازان چشم و گوش بسته که در این دو گروه فعال اند عموماً نمی آیند به رهبر یا رهبران خود بگویند: تو که این همه مو را از ماست می کشی ، چگونه است که توان آن را نداری که عیب های درون خود را ببینی؟! و این سر آغاز ساختن دیوار کج است که دیر یا زود بر سر سازندگان آن فرو می ریزد.
کوتاه سخن نظر من این است: تا زمانی که ما نتوانیم یقه ی خود را هم بگیریم و بیرحمانه خود را نیز به در و دیوار زندگی بکوبیم ، نمی توانیم از حق و عدالت دفاع کنیم. من مخالف افشاگری نیستم.و در زندگی خود ، وقتی دیدم انسان ها تاب شنیدن انتقاد را ندارند به ناچار آمده ام و در گوشه ای نشسته ام. این بزرگترین آزار دهنده ی من بوده و است. من هرگز نمی گویم نگویید ، بر عکس می گویم: بگویید اما همه را بگویید ، و دهان دیگران را هم به سود خود نبندید ، و همه ی جوانب را هم ببینید.و اگر این کار را بکنید راه سواستفاده را نیز بر دشمنان خود بسته اید. اما متأسفانه بسیاری این فرمول بسیار ساده را نمی توانند دریابند.
همیشه بخاطر همین برخورد رک و صادقانه ، بخاطر نگاه زلال به زندگی ، مورد خشم و غضب دوست و دشمن قرار گرفته ام و می گیرم! هیچ یادم نمی رود زمانی رفیقی که ازش انتقاد می کردم ، برگشت و به من گفت: تو منزه طلبی با تو کار کردن مشکل است. آیا منزه طلبی جرم است ؟ کار بدی است؟ یا اینکه بسیاری از ما شاید سیاست را با حیله و ترفند اشتباه گرفته ایم؟ و یا اینکه انتقاد و انتقاد از خود را شاید به یکسره به انتقاد از دیگری بدل کرده ایم؟ یا اینکه ...

شاد و پیروز و حقیقت جو باشید
با احترام
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۶٨۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۴۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست