یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند (۴) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : مسافر خسته

عنوان : برازندگی چکامه
هنر نزد ایرانیان هست و بس! خیلی بجا و جالب و برازنده جان نثار «ناشناس».
۲۵۹۶٨ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : خاتم الشعرا درباری

عنوان : چکامه
ناشناس است که جون ذرت جزغاله شده
فحش هایش همه آمیخته با ناله شد

ناله اش جمله از آنست که شاهنشاهش
گفتم من شیرم و دیدیم که بزغاله شده

همه از همت شاه است که این ملت شاد
سرنگون در دل این چاه از آن چاله شده

دوش یک مدعی رند به پرسشگر گفت
تو چه کردی که زبان تو چو یک ماله شده

گفت من پایه ی اورنگ همایون مالم
پایه مالی من اکنون سی ویک ساله شده!
۲۵۹۶۵ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : دهان دریدگان
قابل توجه حاج بخشی های چپ و مصدق اللهی ها.
همان فیلمهای یوتیوب در کامنت قبلی ام تمام اراجیف خودگو وخودخند شما را بباد داد. شما بعنوان اپوزیسیون پهلویهای دیکتاتور,خود توتالیتر,تروریست, ادمکش,جاسوس,وابسته, جلد دوم پول پت و استالین بوده اید و بایداز خود نیز انتقاد کنید که نکرده اید فقط اه وناله وصحرای کربلا که پهلویها بد بودند, پس خود شما چه؟ چه خدمتی شما به این ملت وکشورکرده اید؟بغیراز تخریب. کسی منکر دیکتاتوری پهلویها نبودولی کلی از کشورهای اروپایی و دنیا دیکتاتوری بود, خود شما لینکلن بودید؟.عصر عصر دیکتاتورها بود. توقعتان از بک کشور جهان سومی محاصره درومحل جنگ سرد زیادی بود. ایا شاه با دادن ساخت تاسیسات ذوب اهن اصفهان وابسته به شوروی بود؟ایا مصدق باکمک مالی گرفتن از امریکا, وابسته به امریکا بود؟ ارتباط با وابستگی فرق دارد.با همین توازن بین شرق و غرب کشور توانست فاصله الاغ تا جت را بسرعت طی کند, همان فاصله ای که شما در عرض چند ماه معکوسش کردید.امامتان فرمود "اقتصاد مال خر است" و"مابرای خربزه قیام نکردیم"

این همه مستند برای اشباهات و....مقتدایانتان اوردیم کدامشان را رد کردید؟ بلافاصه دهان دریدگی معمول شروع شد.
کم میاورید و هرچه لایق خود و هم صنفانتان است نثار دگر اتدیشان یا شکاکان ودر پاسخ میکنید وبعد دم از ازادیخواهی ودموکراسی وگفتگو پاسخ به سوالات اساسی میزنید؟ نگاهی به سوالات اساسی و(بی)فرهنگ!گفتگو شما بیاندازیم:
دن کیشوتها,از این شاخه به آن شاخه می چرند، نرود میخ آهنین در گچ. لذا می نشنیند در حاشیه ی این ستون و حال می کنند!,بی خبری و سر سپردگی حیرت انگیز, حامیان عقب افتاده ی شان،حماقت , احمق هائی ,جنایتکار,شاگردان گوبلز ونصیری و ثابتی ,تفاله های باقی مانده از ساواک

اینهااگر کم اوردن نیست پس چی است؟ سوالات اساسی؟!
۲۵۹۵۹ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : الف آواکیان

عنوان : Have Fun
خانم ناهید،
من به احساسات شما صمیمانه احترام می گذارم، و احساسی مشابه دارم ولی گفت و گو با این دن کیشوتها برای سرگرمی بد نیست. امیدارم کامنت شما را برندارند. هر دفعه که اینها شروع می کنند یک عده از هم میهنان وطنپرست می آیند با اینها سروکله می زنند و بعد متوجه می شوند که اولا اینها از این شاخه به آن شاخه می چرند، ثانیا به سالات اساسی جواب نمی دهند و ثالثا نرود میخ آهنین در گچ. لذا می نشنیند در حاشیه ی این ستون و حال می کنند!
ابعاد بی خبری و سر سپردگی حیرت انگیز است.
این احتمال را هم در نظر داشته باشید که ممکن است پرسشکر و ناشناس و ۵۰ ساله و حامیان عقب افتاده ی شان همه یکنفر باشد که قصد شان تخریب بیشتر پهلوی هاست. انشائشان وقتی که طولانی می نویسند کاملا همانند است.
یک کمونیست عقب افتاده می تواند از این کارها بکند تا مثلا پهلوی ها را افشا کند!. دنیا دنیای احتمالات و امکانات است. پیروز باشید
۲۵۹۵۰ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : ناهید

عنوان : حماقت را انتهائی نیست
۵۰ساله وپرسشگر وناشناس که از دست داریوش همایون هم عصبانی هستند بدانند که دفاع شان از سلطنت بر عکس ان تبدیل میشود. شما با ین همه حماقت و انکار شکنجه وزندان در رژیم های پهلوی مثل ان احمق هائی هستید که خودرا در برابر چشم عام به نمایش گذاشتید. به همین کارتان ادامه دهید به دروازه های تمدن بزرگ نزدیک شدید
۲۵۹۴٣ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : میدانم سلطنت طلبان و ساواکی ها عصبانی میشوند

عنوان : به مناسبت سالگرد جان باختن فرخی یزدی مدیرروزنامه طوفان وشهید آزادی راه قلم به فرمان رضاشاه
بی گناهی گر بزندان مرد با حال تباه
دولت مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
به مناسبت سالگرد جان باختن فرخی یزدی مدیرروزنامه طوفان وشهید آزادی راه قلم به فرمان رضاشاه



به مناسبت سالگرد جان باختن فرخی یزدی مدیرروزنامه طوفان وشهید آزادی راه قلم به فرمان رضاشاه
تاریخ مطبوعات ایران چه قبل از برپایی جمهوری اسلامی وجه بعد از آن ممتو است از قتل ها ، حبس ها ، تبعیدها وشکنجه هانسبت به صاحبان قلمهای آزاد اندیش. ماشین استبداد با شدت بخشیدن بر اختناق وبه زنجیر کشددن قلم تلاش میکند مانع افشاگری فجایع خود شود.وضع قوانین ظالمانه مطبوعات خود شاهد مدعاست.
اما آزادیخوهان درمقالات ونشریات با از جان گذشتگی پرده جنایات دیکتاتور بر می دارند.عجیب است در این سرزمین هیچگاه سرنوشت مستبدی باعث عبرت دیگر حاکمان نگردیده است وآنان بزودی راه وروش همان نگون بخت را میروند.مطلبی که در آمده است شرح زندگی فرخی یزدی باقلم شیوای خودش میباشد که در وبلاگ میلیتانت درج شده است .
هواداران جبهه ی دمکراتیک ایران _ استان تهران
به مناسبت سالگرد جان باختن فرخی یزدی

فرخی یزدی، با یک نثر بسیار شیوا و روان، اتوبیوگرافی از خود تهیه نمود که پس از قتل وی ناقص ماند؛ آنرا به هم می خوانیم« هنگامی که من به دنیا آمدم ناصرالدین شاه بر ایران حکومت می کرد البته در این کار دست تنها نبود ۸۵ زن و معشوقه با صدها مادرزن و پدر زن به اضافه مقدار زیادی پسر و دختر و نوه و نتیجه او را دوره کرده بودند. اینان ایران را مثل گوشت قربانی بین خود تقسیم کرده بودند هر گوشه ای از مملکت در دست یکی از شاهزاده ها و نوه ها بود که خون مردم را توی شیشه می کردند.
به هر حال از شرح حال خود بگویم، مخلص پس از چند سال خاکبازی در کوچه ها مثل همه بچه ها، رفتم ببخشید اشتباه کردم همه بچه ها که نمی توانستند به مدرسه بروند، از همان کودکی به کاری مشغول می شدند تا تکه نانی به دست آورند، بله فقط تکه نانی و دیگر هیچ. بچه ها که کاری پیدا نمی کردند پولی هم نداشتند تا به مدرسه بروند.
مدرسه ای که من رفتم مال انگلیس ها بود. بیچاره انگلیس ها خیلی زحمت می کشیدند آنها هم درس می دادند و هم برای دولت انگلیس خبرکشی می کردند. اما انگلیس ها در عوض این زحمت هر کار می خواستند می کردند،هم پول مردم را بالا می کشیدند، هم به مردم گرسنگی می دادند؛ هم مثل سگ هار به جان مردم افتاده بودند، به مردم بد و بیراه می گفتند ، بازهم طلبکار بودند، فکر می کردند از کره مریخ آمده اند یا از دماغ فیل افتاده اند.
انگلیس ها همه کاری بلد بودند غیر از معلمی، هر چه در کلاس می گفتند باید بدون چون و چرا حفظ کنیم، سئوال و جواب ممنوع بود و معلم ها اصلا خوششان نمی آمد که از آنها سوال کنیم، می ترسیدند چشم و گوش ما باز شود. مثلا اگر دانش آموزی می پرسید شما اینجا در میهن ما، چه کار می کنید؟ ترش می کردند و تکلیف شاعر هم معلوم بود. اخراج.
به نظر آنها چنین شاگردی که در کار آنها فضولی می کرد، حق درس خواندن نداشت و نمی توانست متمدن شود.
من خیلی زود متوجه شدم که کاسه ای زیر نیم کاسه است و اینها نمی خواهند کسی را باسواد کنند، مدرسه و کلاس، معلم و کتاب همه سرپوشی بود تا مردم نفهمند آنان در این مملکت به چه جنایتی مشغولند . من که این اوضاع را می دیدم، رغبتی به مدرسه رفتن نداشتم. آخر هر چه می گفتند دروغ بود. به ما سفارش می کردند دروغ نگوییم ولی خودشان مثل آب خوردن دروغ می گفتند؛ دزدی نکنیم، آنان خودشان بود و نبود میلیونها گرسنه و پابرهنه را در سرتاسر دنیا بالا می کشیدند و به روی مبارک هم نمی آوردند. کشیش های انگلیسی به ما اندرز می دادند، با همه مهربان باشیم اما خودشان انواع شکنجه و خشونت را به کار می بردند هر کس را که صدایش بلند می شد بیرحمانه می کشتند و برای شکم خود دنیا را به خاک و خون می کشیدند.
انگلیس ها با همه این وحشیگری ها، ما ایرانی ها را هم داخل آدم نمی دانستند و رفتارشان با ما بسیار زننده بود. من که نمی توانستم رفتار توهین آمیز آنها را تحمل کنم. در هر فرصتی به رفتار و کردار آنها اعتراض می کردم اشعاری می ساختم و در شعرهای خود چهره ی واقعی این درندگان را برای مردم آشکار می کردم و مردم را هشدار می دادم تا گول ظاهر آراسته و فکل کراوات آنها را نخورند و بچه های خود را به دست آنان نسپارند، انگلیس ها هم که می ترسیدند مردم آگاه شوند و در دکانشان تخته شود، مرا از این مدرسه بیرون کردند و چه کار خوبی هم کردند، زیرا درسهای آنها به درد زندگی نمی خورد و فقط برای شستشوی مغزی بود.
از ۱۵ سالگی که مرا ترک تحصیل دادند به ناچار از مدرسه بیرون آمدم، درس زندگی را از کلاس اول شروع کردم و با زندگی واقعی آشنا شدم و پا را روی اولین پله نردبان زندگی گذاشتم. از ابتدا به کارگری مشغول شدم، مدتی پارچه می بافتم و چند سالی هم کارگر نانوایی بودم. در مدرسه اجتماع چه چیزها که ندیدم، حتی آردی که به ما می دادند تا نان کنیم و به نام نان گندم به خورد خلق الله بدهیم پر بود از کاه و یونجه و خاک اره.
ساعتی از روز را که کاری نداشتم با مردم بودم، در کارهای اجتماعی شرکت می کردم و کتاب و روزنامه می خواندم. گاهی هم شعر می ساختم و برای مردم می خواندم، با اینکه جوان بودم و کمتر از ۲۰ سال داشتم از کار شاعران درباری و مداحی اصلا خوشم نمی آمد و از آنها بیزار بودم. بعضی از شاعران، انواع دروغ و چاخان سرهم می کردند و برای شاه یا حاکم شهر می خواندند تا حاکم چیزی به آنها بدهد اما من که از دسترنج خود زندگی می کردم مجبور نبودم با شعر گدایی کنم؛ تازه اگر بیکار هم بودم و گرسنگی می کشیدم باز هم حاضر نبودم خودم را به حاکم بفروشم برای او چاپلوسی کنم. با این حال از شما چه پنهان من هم شعری در وصف حاکم شهر ساختم، شعر را برای حاکم نخواندم بلکه برای مردم خواندم زیرا برای مردم ساخته بودم اما سرانجام به گوش حاکم رسید. حاکم شهر که از بام تا شام دروغ می گفت و دروغ می شنید. مرا پیش حاکم بردند او هم دستور داد لبهای مرا با نخ و سوزن به هم دوختند و به زندان انداختند. حاکم فکر می کرد من از شکنجه و زندان می ترسم و دست از این کارها بر می دارم. همشهری های یزدی من به این کار وحشیانه ی حاکم اعتراض کردند و در انجمن شهر متحصن شدند تا فریاد اعتراض آنها به گوش مقامات رده بالا برسد؛ آخر به بهای خون هزاران شهید، تازه رژیم مشروطه در کشور برقرارشده و قرار بود که حاکم و دست اندرکاران دیگر از این خودسریها نکنند ولی بالاخره صدای اعتراض به مجلس شورا رسید نمایندگان مجلس از وزیر کشور توضیح خواستند. وزیر کشور هم چند مامور خودمانی به یزد فرستاد اما حاکم سر آنها را شیره مالید و با بی شرمی قسم خورد که اصلا چنین چیزی وجود ندارد و همه ی مردم دروغ می گویند. من هم که چشمم آب نمی خورد که مامورین دولتی به فکر آزادی من باشند خودم در زندان به پرونده ی خودم رسیدگی کردم و چون دیدم بی گناه هستم ورقه ی آزادی خودم را امضا کردم و از زندان فرار کردم و به تهران رفتم. در این موقع جوانی ۲۲ ساله شده بودم. در تهران هم شعر می گفتم و در آنها می گفتم مسئول همه ی بدبختیها، بیماریها و گرسنگی ها، شاهان و حاکمان ستمگری هستند که چون موم در دست دولتهای بیگانه می باشند و به هر سازی که بیگانگان می زنند اینها می رقصند. به مردم می گفتم تا وقتی که در خواب خرگوشی باشند و با ستمگران درنیفتند، شاهان بر جای مردم نشسته اند و بر تخت سلطنت جا خوش کرده اند. مردم باید حق خودشانرا از دهن شیر درآورند. تا آزادی را به زور نگیرند، از آزادی و آسایش خبری نیست وگرنه بازهم باید سر بی شام به زمین بگذارند و مریضی و بی خانمانی بکشند، باز هم باید شاهد مرگ بچه هایشان باشند.
دولت غاصب ایران از حرفهای من خوشش نمی آمد می خواست مرا سر به نیست کند من هم به بغداد رفتم تا از مرگ نجات یابم، اما در آنجا هم انگلیس ها دست بردار نبودند و می خواستند مرا بکشند ناگزیر از بغداد به کربلا رفتم و از کربلا پیاده و با پای برهنه به ایران آمدم. همه جا از بیراهه حرکت می کردم تا به چنگ ماموران وحشی انگلیسی نیفتم. به تهران که رسیدم از آمدن من با خبر شدند و ماموران وحشی می خواستند مرا ترور کنند. چند تیر به طرف من شلیک کردند ولی به کوری چشم شاهنشاه جان سالم به در بردم. در این موقع فهمیدم که من چقدر جان سخت هستم.
در سال ۱۲۹۸ که « وثوق الدوله» قرارداد ننگین تقسیم ایران را امضا کرد، حقا که روی همه وطن فروشان را سفید کرد. مردم ایران برآشفتند من هم به مخالفت برخاستم و در روزنامه ها به وثوق الدوله تاختم و شعرهای زیادی برای او ساختم، وثوق الدوله هم که از انتقاد خوشش نمی آمد، مرا گرفت و زندانی کرد. مرا چند ماهی از این زندان به آن زندان بردند تا سرانجام آزاد شدم.
یک سال بعد کودتا شد و انگلیس ها نوکر تازه نفسی را به نام رضاخان قلدر بر سر کار آوردند، حتما از من می پرسید چرا کودتا شد؟ شاهان قاجار آنقدر جنایت و خیانت کرده بودند که دیگر آبرویی نداشتند و پته ی آنها روی آب افتاده بود. دیگر با آنها نمی شد مردم را گول زد زیرا هر چه می گفتند مردم باور نداشتند، انگلیس ها صلاح را در این دیدند که موجود جدیدی را بیاورند تا مدتی دیگر بتوانند مردم را فریب دهند. برای این کار رضا قلدر شخص مناسبی بود، او مدتها بود که برای انگلیس ها خوش خدمتی کرده بود و به مردم هم روی نخواهد کرد.
این جانور نه شرف داشت و نه حیثیت و آبرو و وجدان. در عوض هر چه بخواهید اسم داشت، اسم های زیرمال او بود.
۱- رضاخان۲- رضا قزاق
بعد هم که شاه شد یک اسم دیگر انتخاب کرد پهلوی، آنهم از خانواده ی محمود گرفت. رضا پالانی هنگامی که بر سر کار آمد برای اینکه مردم را آرام کند، چون می دانست که مردم از شاهان دل خوشی ندارند وعده داد که سلطنتی را به جمهوری تبدیل کند ولی بعدا که بر خر مراد سوار شد زیر قولش زد. بعضی ها گول خوردند و فکر کردند واقعا همه چیز عوض شده است. دست کم از اسمش متوجه نشدند، اما بیشتر مردم فهمیدند که انگلیس ها می خواهند سر آنها را شیره بمالند، رضاخان همان کسی بود که در انقلاب مشروطیت سر کرده قزاقها بود و مجاهدان راه آزادی را به گلوله بست. اینجانب هم فهمیدم که قضیه از چه قرار است، رضا قلدر مرا گرفت و انداخت به زندان، لابد می گوید این بار چه گناهی داشتم، آنها هر چه زور زدند نتوانستند مرا خر کنند، از زندان که بیرون آمدم به یاری دو تن از دوستانم روزنامه ی «طوفان» به راه انداختم و هرچه خواستم به مردم بگویم در این روزنامه می نوشتم، روزنامه ی طوفان را مانند بچه ام دوست می داشتم. اما این بچه هم به پدرش رفته بود و مثل خودم پشت سرهم توقیف شد، اما علاوه بر توقیف به تبعید هم می رفتم و آلاخون والاخون شدم.
یک سرلوحه یا به قول امروزی ها یک آرم هم برای روزنامه طوفان ساختم. آرم روزنامه این بود دریای پر آشوبی که در وسط آن یک کشتی در حال غرق شدن است، آب دریا هم رنگ خون دارد.
راستی چرا توفان را هی توقیف می کردند؟ گفتنی است که در ایران روزنامه های بسیاری منتشر می شد و کسی با آنها کاری نداشت. سرشان را به زیر انداخته بودند و مثل بچه آدم پول در می آوردند. پا تو کفش نوکران انگلیس ها نمی کردند و چیزی نمی نوشتند که آنها ناراحت شوند. من مطالب یکی از این روزنامه ها را از بس جالب و خواندنی بود به شعر در آورده ام تا با نمونه ای از مطالب و اخبار روزنامه های آن زمان آشنا شدند.
دوش ابر آمد و باران به ملایر باریدقیمت گندم و جو چند قرانی کاهیددر همان موقع شب دختر قاضی زاییدفتنه از مرحمت و عدل حکومت خایید
اما روزنامه طوفان نمی توانست این چرندیات را بگوید، از همان بچگی عادت داشت به پر و پاچه ها گنده ها بچسبد و با بزرگتر ها درافتد. مثلا قوام السلطنه را که انگلیس ها بادش کرده بودند و خیلی گنده شده بود به باد انتقاد می گرفت، این جانی که اسم نخست وزیری روی خود گذاشته بود و باید برای گشنگی، بیماری و بیکاری مردم فکری بکند با رضاخان و انگلیس دست به یکی کرده بود و مملکت را بر باد می داد. مردم داشتند از گرسنگی می مردند و امراض واگیردار، هزاران تن از مردم را درو می کرد. اما این جناب، بی خیال از این حرفها به دزدی و جنایت ادامه می داد.
از همه ی اینها مهمتر من و روزنامه ام با رضا قلدر هم در می افتادیم. او همه پست های نان و آبدار را قبضه کرده بود و مالیات و بودجه مملکت را به جیب می زد، یک مشت رجاله هم از جنس خودش به درونش جمع شده بودند، من هم در روزنامه نوشتم که رضاخان که وزیر جنگ است به چه حقی این کارها را می کند، مگر اینجا شهر هرت است که او هر غلطی بخواهد می کند و کسی جلو دارش نیست؟
القصه رضاخان به گوشه ی قبایش برخورد، نامه ای به مجلس شورای ملی نوشت و از نمایندگان خواست که مرا محاکمه کنند. من از این موضوع نه تنها ناراحت نشدم بلکه خوشحال هم شدم، زیرا رضاخان قلدر تا آن روز هر کار می خواست می کرد و از هر نویسنده و روزنامه چی که خوشش نمی آمد خودش او را کتک و شلاق می زد و شکنجه می کرد یا به تبعید می فرستاد. اصلا از قانون و بازپرسی و محاکمه و این حرفها خبری نبود. حالا که ظاهرا می خواست طبق قانون رفتار شود باعث خوشحالی من بود. هنوز دلخوری رضا خان تمام نشده بود که احمد شاه هم از روزنامه ی طوفان دلخور شد و به دادگستری شکایت کرد. اصولا معلوم نبود کدامیک از این دو نفر شاه است و کدامیک نوکر شاه، هر چند بعدا کاشف به عمل آمد که در واقع هیچکدام شاه نیستند و هر دو نوکر شاه انگلیس می باشند، اما احمد شاه از این که هیچ اختیاری نداشت و افسارش دست انگلیس بود کمی ناراحت بود و به شاه انگلیس گفته بود که اگر برود اروپا و کلم فروشی کند از شغلی که دارد بهتر است، احمد شاه فکر می کرد که صاحبش بار زیادی بارش می کند. انگلیس ها هم که دیدند نوکرشان می خواهد سرکشی کند به اروپا فرستادندش تا کلم فروشی کند و رضاخان را به جای او گذاشتند. رضا از نوکری بدش نمی آمد که هیچ، افتخار هم می کرد؛ انگار اصلا برای نوکری ساخته شده است. برای او اهمیتی نداشت که اربابش چه کسی باشد، انگلیس، آلمان، فرانسه یا آمریکا هر کدام سهم بیشتری به او می دادند او در مقابل آنها دست به سینه می ایستاد.
به اینجا رسیده بودیم که احمد شاه هم از مخلص شکایت کرد که به مقام شنیع سلطنت توهین کرده ام. بسیار خوب من در روزنامه طوفان چه نوشته بودم: « جناب آقای شاه با پول این مردم بیچاره این قدر عیاشی نفرمایید و حرمسرا را بزرگ نکنید کمی هم به فکر مردم باشید. نوکری بیگانه بس است مملکت دارد بر باد می رود».
به هر حال ما اهالی روزنامه طوفان از این پیشنهاد خیلی خیلی خوشحال شدیم و اعلام کردیم که حاضریم محاکمه شویم و احمد شاه هم بیاید به دادگاه، حتی اگر محکوم هم می شدیم راضی بودیم؛ راستی صحنه ی جالبی بود. شاهنشاه برای اولین بار تشریف می آوردند دادگاه! ولی شاهنشاه حاضر نشدند قدم رنجه بفرمایند و یک تک پا بیایند دادگاه مثل اینکه ترسیدند در دادگاه گندش در بیاید از این رو، اعلیحضرت شکایت خود را پس گرفتند و فرمودند ما غلط کردیم که شکایت کردیم.
در سال ۱۳۰۷ شمسی مردم یزد مرا به نمایندگی مجلس انتخاب کردند و مخلص هم رفتم توی مجلس شورای ملی اما در مجلس هم زیاد خوش نگذشت با اینکه مجلس صندلیهای برقی داشت و همه وکلا خوابشان می برد ما دو سه نفر خوابمان که نمی برد هیچ، پر حرفی هم می کردیم و همیشه فریاد اعتراضمان بلند بود، حتی به دکتر رفتیم و گفتیم چرا در مجلس خوابمان نمی برد، در صورتی که جایمان گرم و نرم است و بقیه و کلا با خیال راحت می خوابند. دکتر پس از معاینه گفت علت بی خوابی شما این است که بقیه ی وکلا نماینده ی دولت هستند ولی شما دو سه نفر نماینده ی ملت.
البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره می شد، سربلند می کردند فحش و ناسزا می گفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو می رفتند، هر وقت هم نخست وزیر یا وزیر صحبت می کرد کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم می توانستند وظیفه ی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان، بدون اینکه چرتشان پاره شود. بله در همان حال چرت، سرنوشت یک ملت را معلوم می کردند.
حالا ببینیم عاقبت کار من در مجلس به کجا کشید. یک روز که داشتم به برنامه های اعتراض می کردم، یک نماینده مجلس که گویا حافظ منافع دولت بود و نه ملت، آمد جلو و مشت محکمی به صورت من فرو کوفت. خون از دماغ من فواره زد، من فهمیدم که دولت می خواهد هر طوری شده کلک مرا بکند، من هم بعنوان اعتراض رختخوابم را در مجلس پهن کردم و در آنجا متحصن شدم تا فریادی را به گوش همه برسانم. رضاخان که دید من در مجلس وصله ناجوری هستم در صدد برآمد به هر ترتیبی هست مرا بکشد. من هم بدون اطلاع قبلی از تهران جیم شدم. یکدفعه دیدم در اروپا هستم. در اروپا هم در روزنامه ها مقا له می نوشتم جنایات رضاخان و وضع فلاکت بار هموطنانم را برای مردم دنیا بازگو می کردم. رضاخان که دید دنیا دارد متوجه جنایت او می شود توسط عبدالحسین تیمورتاش وزیردربارش پیغام داد و قسم خورد به ایران برگردم و با خیال راحت در ایران زندگی کنم. من هم که در آرزوی بازگشت به وطن بودم در ایران هم مثل اروپا آه نداشتم که با ناله سودا کنم، بیکار و بی پول بودم و از این و آن قرض می کردم، رضاخان فکر می کرد من از بی پولی به تنگ آمده ام. یک روز رئیس شهربانی پیش من آمد و پیشنهاد کرد که ماهیانه مبلغی پول به من قرض بدهد من قبول نکردم اینان هیچ کاری را بی طمع نمی کنند و با این شیوه می خواهند مرا بخرند به او گفتم مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان. یعنی برو گورت را گم کن، رئیس شهربانی یاور مختاری تیرش به سنگ خورده و دید این نقشه هم نقش بر آب شد، خیلی خیط شد، زیرا فکر نمی کرد که آسمان جلی مثل من رویش را به زمین بزند.
رضاخان به هر در زد دید نمی تواند مرا تسلیم کند از اینکه در زمان سلطنت اعلیحضرت قدرقدرت راست، راست راه می روم و این فشارها کمرم را خم نمی کند ناراحت، از این رو دوباره مرا گرفت و زندانی کرد.
از بس به زندان رفتم و بیرون آمدم، شما هم خسته شدید ولی خیالتان راحت باشد این دفعه ی آخری است، قول می دهم دیگر بیرون نمی آیم اما با اجازه ی شما از این پس گاهی از این زندان به آن زندان می رفتم یا بهتر است گوربگور می شدم چون زندانهای تنگ و تاریک و مرطوب رضاشاهی بیشتر شباهت به گور داشت تا محل زندگی آدمیزاد. اندازه ی سلول درست به اندازه ی قبر بود. اگر در این سلول دو موش با هم دعوا می کردند سر یکی می خورد به دیوار.
اول مرا به زندان ثبت بردند. در اینجا هم چون زبان مخلص از گفتن و سرودن باز نمی ایستاد و زندانبانان می ترسیدند مرا به زندان شهربانی سپس به زندان قصر بردند. قاضی دادگاه هم مامور شد تا پرونده ای برای من درست کند. قاضی هم سنگ تمام گذاشت و ماموریت خود را همان طور که شاه گفته بود انجام داد، دادگاه مرا به سی ماه زندان محکوم کرد. گناه من این بود « توهین به رضاخان».
من در هیچ کدام از جلسات این بیدادگاه حرفی نزدم و اصلا این بیدادگاه شه فرموده را که در واقع صحنه ی خیمه شب بازی بود قبول نداشتم و حکم دادگاه را که عروسکها تهیه می کردند؛ فقط در آخر هر جلسه می گفتم
« قاضی حقیقی مردم ایران هستند» .
پرونده که درست شد خیال آنها هم راحت شد و مرا به زندان بردند در زندان بیکار ننشستم. برای زندانیان سخنرانی می کردم و شعر می ساختم، در زندان شعر گفتن و سخنرانی کردن و داشتن قلم و کاغذ ممنوع بود ولی من بالاخره شاعر بودم و باید در هر شرایطی این کار را انجام می دادم و از این بادها نلرزم، پشت رختخواب پنهان می شدم و شعر می نوشتم و برای زندانیان سخنرانی می کردم. جاسوسانی که در میان زندانیان بودند و خودشیرینی می کردند تا به هر قیمتی هست چند روز بیشتر زندگی کنند خبر می بردند روزی که داشتم برای زندانیان سخنرانی می کردم ماموران بر سرم ریختند و به حدی مشت و لگد به من زدند که تمام پیچ و مهره های بدنم از هم در رفت. سپس مرا کشان کشان در سلول انفرادی مرطوب انداختند ولی فکر می کنم ماموران مرا به سلول اشتباهی انداختند زیرا این سلول انفرادی نبود و من تنها نبودم چند راس رطیل، عنکوبت، سوسک هم وجود داشت غیر از این ها چند نوع حشره دیگر هم بر در و دیوار بالا می رفتند که اسم آنها را نمی دانستم و افتخار آشنایی با آنها را نداشتم.
در اینجا هم به وظیفه ی خود عمل می کردم و جنایات رژیم را فاش می ساختم، رضاخان که دید زندان، شکنجه، گرسنگی بر من کارگر نیست تصمیم گرفت مرا بکشد و خودش را خلاص کند. مدتی خوراک و پوشاک کافی به من نمی دادند شاید کم کم بمیرم، کس و کاری هم نداشتم که از بیرون برایم غذای حسابی بیاورد. با همه این سختی ها باز هم زنده ماندم با اینکه هوا سرد و مرطوب بود لباس های روی خود را فروختم تا غذا تهیه کنم. این بود حال و روز من، این نوشته ها را در گوشه ی زندان رضاخانی نوشتم».
یکی از هم بندان فرخی در زندان، دکتر انور خامه ای در خاطرات خود می نویسد:" در بند ۲ زندان یکی از چهره های خاصی که در روی کار آمدن رضا شاه نقشی داشتند محبوس بود، او حبیب الله رشیدیان نوکر سفارت انگلیس بود. از قضا اتاق او روبروی سلول فرخی قرار داشت. اتاقهای این دو در انتهای راهرو بود که تقریبا چسبیده به دیوار سیاهچال بود. شاید منظور این بود که اگر بی احتیاطی کنند جای آنها در سیاهچال خواهد بود.
در یکی از اعیاد از فرخی دعوت کردیم که در مراسم عید شرکت کند که این شعر را سرود:
سوگواران را مجال دیدن و بازدید نیستبازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیستگفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفسشاهد آیینه دل داند که جز تقلید نیستهر چه عریان تر شدم گردید با من گرمترهیچ یار مهربانی بهتر از خورشید نیستسر به زیر پر از آن دارم که با من این زماندیگر آن مرغ غزلخوانی که می نالید نیستبی گناهی گر بزندان مرد با حال تباهدولت مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
فرخی یکروز سر از سلول خود در آورده و حین سخنرانی چنین می گفت: « مرا به جرم حق گویی و حق نویسی ظالمانه توقیف کردند. نماینده ی دارالشورای ملی بودم به گناه اعتراض و تکلم علیه قانون جابرانه و زیانبخش مغضوب شده چند سال از کشور خود متواری بودم. به من امان دادند که برگرد».
به دستور یاور نیرومند رئیس زندان، او را از پنجره پایین کشیدند و کتک مفصلی زدند، به طوری که از هوش رفت و سپس در سلول انفرادی انداختندش، آن شبی که از آن اسم بردم از سلول بیرونش کشیدند و بدست پزشک احمدی جلاد سپردند، صدای ناله و ضجه ی او را می شنیدم، وی با تمام قوا با آنان می جنگید تا از نفس افتاد. آنوقت پزشک احمدی دست بکار شد و با آمپول هوا وی را از یک زندگی آزاده نجات داد.
من به اتاقی خالی او رفتم روی در و دیوار آن اشعار زیادی با مداد نوشته بود، ولی در میان آنها این رباعی از همه جالب تر بود:
هرگز دل ما ز خصم در بیم نشددر بیم ز صاحبان دیهیم نشد
تا قبل از شهریور ۲۰ هیچ کس از فرخی خبری نداشت. ولی پس از شهریور ۲۰ عده ای از زندانیان قصر که آزاد شده بودند درباره ی شهادت فرخی خبرهایی به بیرون از زندان دادند.
دستگاه ظالم شهربانی رضاشاه برگه ای به این مضمون در پرونده اش گذاشت. خبر فوت او در پرونده اش فقط یک برگ بود.« محمد فرخی فرزند ابراهیم در تاریخ ۲۵ / ۷ / ۱۳۸ به مرض مالاریا و نفریت فوت نمود، شماره زندانی ۶۷۸ می باشد». پس از شهریور بیست که رضاشاه از ایران رفت و پرونده ی جنایت ها به دادگستری ارجاع گردید، معلوم شد پزشک احمدی با کمک عده ای و با فرمان مستقیم رضاشاه ، به وسیله ی آمپول هوا فرخی را به قتل رسانده اند.
۲۵۹۴۲ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : میدانم سلطنت طلبان و ساواکی ها عصبانی میشوند

عنوان : فساد مالی در دربار پهلوی
فساد مالی رضاخان، پهلوی اول

در زمان رضاخان ارتکاب اعمال فاسد نیز نه تنها کم نشد، بلکه بیشتر از قبل نیز صورت گرفت و حتی با استبداد و اختناق بیشتری هم شایع گردید. درخصوص شخصیت رضاخان در تاریخ ایران آمده است: «وقتی او در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا کرد و در سال ۱۳۰۴ به سلطنت رسید، نه ملکی داشت، نه کارخانه و نه دارایی قابل ذکری، و در سال ۱۳۲۰ املاک سلطنتی او حدود دو هزار ملک شش دانگ برآورد شد که از راه‏های مفسده‏آمیزی چون غصب، خرید به اجبار و چپاول به دست آمده بود.»(۱۴) در آن زمان رضاشاه با تصرف اموال و املاک مردم، بزرگترین مالک ایران شده بود و تمام چرخ‏های حیاتی کشور را در جهت منافع شخصی خود به حرکت درمی‏آورد. مرگ در انتظار کسانی بود که حاضر نبودند املاک خود را تقدیم شاه کنند.(۱۵)

در تاریخ آمده است که او باج‏های هنگفتی می‏گرفت و در حالی که طبقه سرمایه‏دار، تجار، انحصارگرو مقرّبان سیاسی را غنی می‏کرد، تورم و مالیات‏های سنگین و سوءاستفاده‏ها و مفاسد مالی، سطح زندگی مردم را کاهش می‏داد. جنون ثروت، رضاخان را آنقدر از خود بی‏خود کرده بود که تنها به غصب املاک مردم، برقراری انحصارات و کارخانه‏داری ختم نمی‏شد، بلکه اعتبارات و بودجه مملکتی و به‏ویژه درآمد کشور از نفت، بدون هیچ حساب و کتابی در اختیار شخص شاه بود و او به میل و اراده خود از آن برداشت نموده و حیف و میل می‏کرد.


فساد مالی شخص‏رضاخان و مفاسد بی‏شمار مقامات بلندپایه باعث گردید، تصدی مشاغل و پست‏های بالای دولتی و حکومتی تنها در دست عده‏ای محدود جابه‏جا شود. در تاریخ آمده است: «اداره سیصد شغل سطح بالای مملکتی فقط در اختیار ۷۰ الی ۸۰ نفر از سیاستمداران قدیمی و بانفوذ بود که به جز چند مورد، سن همه آنها از ۵۰ و یا ۶۰ سال بیشتر بود.»(۱۶) چنین وضعیتی در طول سلطنت رضاخان به وفور دیده می‏شد؛ استبداد، فقر، تبعیض و بحران‏های اقتصادی بر شدت وخامت شیوع مفاسد مالی افزوده بود.

فساد مالی در رژیم پهلوی دوم
بعد از روی کار آمدن محمدرضا اوضاع جامعه از نظر شیوع فساد مالی بدتر شد. چرا که فساد در آن زمان تنها به رضاخان و اطرافیان بانفوذ او محدود می‏شد، اما در دوران سلطنت پهلوی دوم، از شخص شاه گرفته تا خاندان و فامیل او و نیز دولت‏های بر سر کار آمده و وابستگان آنها، همگی به چپاول اموال عمومی، رشوه‏خواری و اخاذی مشغول بودند. به طوری که این میزان گستردگی، باعث شکل‏گیری اعتراضات داخلی و خارجی گردید و حاکمیت را با بحران مشروعیت مواجه کرد. این مساله به عنوان یک موضوع ملی مطرح بود چرا که به قولی «در رژیم گذشته فسادهای زیر ۱۰۰ میلیون تومان را مباح می‏شمردند.»(۱۷) از آن جا که خود دولت نیز فاسد بود، نمی‏توانست در مقابل فساد مقامات و صاحبان قدرت و نفوذکاری انجام دهد و وقتی دولتمردان ادعای مبارزه با فساد مالی را می‏کردند، به سراغ چند تاجر، بازاری و یا کارمند دون پایه رفته و آنها را محاکمه می‏کردند و خود را حامی جامعه‏ای بدون مفاسد مالی می‏دانستند. در سال‏هایی که نفت به قیمت خوبی فروش می‏رفت، فساد در نورچشمی‏ها بسیار زیاد می‏شد و وقتی قیمت نفت پایین می‏آمد، بحران اقتصادی، فقر مزمن، مهاجرت روستاییان، تبعیض و شکاف طبقاتی و هزار و یک معضل دیگر در جامعه شیوع پیدا می‏کرد؛ این موضوع نتیجه سیاست‏های غلط و سوءاستفاده‏های مالی کلان و نیز برداشت‏ها و حیف و میل‏های بی‏حساب و کتاب ثروت عمومی بود. در ادامه به تفصیل و به صورت موردی، مفاسد شخص شاه، درباریان و خاندان پهلوی و دولت‏های بر سر کار آمده را مرور می‏کنیم.

محمدرضا پهلوی عامل اصلی مفاسد مالی در کشور
شاه به زعم خود بودجه کشور را تقریر می‏کرد، برداشت‏ها و حیف و میل‏های او از خزانه عمومی باورنکردنی است. یکی از این هزینه‏های عجیب، مخارجی بود که او به معشوقه‏های خود می‏داد، وی برای مسکوت ماندن قضیه روابط نامشروع خود، رشوه‏های کلانی به زنان بسیاری می‏پرداخت؛ بیشتر این رشوه‏ها جواهرات قیمتی بودند که تنها با یک اشاره از خزانه پرداخته می‏شدند.(۱۸) همچنین خرید کاخ‏ها، ملک، زمین و اتومبیل، سرمایه‏گذاری در خارج از کشور، سفرهای خارجی و... همه از ثروت عمومی و خزانه مملکتی هزینه می‏گردید.

شخص شاه در بسیاری از معاملات انجام شده با شرکت‏های اسلحه‏سازی امریکایی رشوه می‏گرفت. این شرکت‏ها برای جلب توجه وی به منظور خرید از آنها، رشوه‏های کلانی می‏پرداختند: «خود شاه تنها در یک معامله با شرکت‏های اسلحه‏سازی امریکایی حدود ۵/۳ میلیارد دلار رشوه گرفته بود.»(۱۹) در بررسی پرونده‏های مربوط به فروش جنگ‏افزار و تسلیحات به ایران موارد بسیاری در این‏خصوص وجود دارد که نه تنها دولت‏های به قدرت رسیده، بلکه اعضای خاندان سلطنتی و شخص شاه از شرکت‏های مربوط رشوه‏های کلانی دریافت می‏کردند.(۲۰) با این وجود شاه بارها ادعای مبارزه با فساد را داشت و بر خشکاندن ریشه رشوه‏خواری و مفاسد در ایران تاکید می‏کرد حتی در اصل نوزدهم انقلاب سفید، مبارزه با فساد مالی را گنجانده بود و گاهی اوقات اصل «از کجا آورده‏ای» را در مجلس یا دولت بر سر زبان‏ها می‏انداخت، هر چند مردم می‏دانستند عامل اصلی خود اوست و شرط اول مبارزه، پاکسازی دربار می‏باشد. خوشگذرانی‏ها، مجالس عیش و نوش و نحوه برپایی جشن‏های ۲۵۰۰ ساله، همگی ادعای دروغین شاه را نمایان می‏کردند. شاه برای تبلیغات رییس‏جمهوری امریکا ـــ برای آن‏که بعدها حامی او باشد ـــ مخارج هنگفتی پرداخت می‏کرد که تمام این هزینه‏ها از بودجه عمومی و خزانه پرداخت می‏گردید. جالب اینجاست که اگر شخص مورد نظر، رییس‏جمهور نمی‏شد، تا مدت‏ها روابط خصمانه‏ای وجود داشت مگر این‏که امتیازات و رشوه‏های خاصی از سوی شاه و دولت ایران داده می‏شد تا روابط به حال عادی بازگردد. نمونه‏ای از این مساله در سال ۱۳۵۵ اتفاق افتاد که دلارهای نفتی بسیاری از ایران برای ستاد انتخاباتی رییس‏جمهور امریکا هزینه شد.(۲۱)

فساد مالی خاندان پهلوی
رشوه‏خواری، تصرف اموال و املاک عمومی، قاچاق مواد مخدر، قمار و عیاشی تنها گوشه‏ای از ویژگی‏های خاندان فاسد پهلوی دوم است. به گفته یک منبع موثق غربی، در چند سال آخر حکومت رژیم پهلوی، مبالغ هنگفتی ـــ بالغ بر ۲ میلیارد دلار ـــ از درآمدهای نفتی به طور مستقیم به حساب بانکی متعلق به اعضای خانواده سلطنتی در خارج از کشور واریز می‏شد که این انتقالات هرگز در خزانه کشور ثبت نگردید.(۲۲) این خاندان با چپاول و بلعیدن ثروت زمینداران و ملّاکین و متلاشی کردن نیروهای اقتصادی ـــ اجتماعی، به درآمدهای غیرمالی خود افزودند و درآمدهای ریالی را نیز به حساب‏های خود در خارج از کشور منتقل می‏کردند. خزانه مملکتی؛ حساب شخصی شاه، اطرافیان و خاندان پهلوی بود و پرداخت‏ها به دلایل مختلفی صورت می‏گرفت.

بر طبق مستندات تاریخی، خانواده پهلوی در اوایل دهه ۱۳۵۰ ثروتمندترین خانواده سوداگر ایران بودند؛ شراکت هر یک از افراد این خانواده در کارخانه‏های ساخت ماشین‏آلات، مجتمع‏های اتومبیل‏سازی، تولیدات ساختمانی و ساختمان‏سازی، شرکت‏های معدنی و کارخانجات نساجی امری بدیهی بود. بیشتر دارایی‏ها نیز توسط «بنیاد پهلوی» مدیریت و اداره می‏شد؛ این بنیاد در سال ۱۳۳۷ تاسیس گردید تا به ظاهر امور بشردوستانه و خیرخواهانه را سامان دهد. در اواخر دهه ۱۳۵۰ دارایی بنیاد بالغ بر ۸/۲ میلیارد دلار می‏شد که در زمینه املاک، بازرگانی، بانک‏داری، ساخت اتومبیل و... سرمایه‏گذاری گردید، دارایی شاه در این بنیاد حدود ۱۳۵ میلیون دلار بود. برآورد شده که خاندان سلطنتی ۵ درصد کل سرمایه ثابت ناخالص کشور را در برنامه پنجم به صورت بخش خصوصی داخلی سرمایه‏گذاری کرده بودند.(۲۳)

این وضعیت اقتصادی در جامعه باعث شکل‏گیری انحصار خاصی شده بود که بخش بزرگی از آن در دست خاندان پهلوی بود و با وجود انحصارات در اقتصاد داخلی، دیگر کسی را یارای رقابت با آنها نبود. از طرفی بنیاد پهلوی سالانه بالغ بر ۴۰ میلیون دلار یارانه می‏گرفت و تنها در سال ۱۳۵۶، سهام ۲۰۷ شرکت شامل ۸ شرکت معدنی، ۱۰ کارخانه سیمان، ۱۷ بانک و شرکت بیمه‏ای، ۲۳ هتل، ۲۵ کارخانه فلزات، ۲۵ واحد کشت و صنعت و ۴۵ شرکت ساختمانی را در اختیار داشت.(۲۴) این وضعیت اقتصاد کشور را فلج کرده بود، با توجه به این‏که قشر عظیمی از جامعه به شدت از فقر، تبعیض و شکاف طبقاتی رنج می‏برد، بحران‏های اقتصادی روز به روز بر وخامت اوضاع افزوده بود. کسی هم که می‏خواست سرمایه‏گذاری کند، در دام انحصارات خاندان سلطنتی افتاده و مضمحل می‏شد چرا که اجازه کار پیدا نمی‏کرد؛ به نمونه‏ای از این موضوع اشاره می‏کنیم: «از آن جا که شاهپور غلامرضا کارخانه سیمان داشت، نمی‏گذاشت کسی اجازه تاسیس کارخانه سیمان بگیرد و در نتیجه این مساله بود که مملکت دچار کمبود سیمان شد.»(۲۵)


برپایی مجالس عیش و نوش، جشن‏ها و مهمانی‏های بسیار و پرخرج از دیگر مواردی بود که هر یک از اعضای خاندان سلطنت و وابستگان به میل خود انجام می‏دادند. هزینه تمام این مجالس پرخرج که دور از شان والای انسانی بودند، از بودجه‏های مملکتی و خزانه عمومی تامین می‏شدند. به عنوان مثال، مراسم جشن ۲۵۰۰ ساله را مرور می‏کنیم؛ این جشن که به مناسبت سالگرد بنیانگذاری نخستین سلسله شاهنشاهی در ایران بر پا گردید به شکل مفتضحانه‏ای برگزار شد. این جشن تنها برای رهبران کشورهای خارجی تدارک گردید و به همین خاطر کلیه فعالیت‏های تدارکاتی آن نیز به خارجیان سپرده شد. جشن‏ها با بریز و بپاش فراوانی برگزار شدند و هزینه یکصد میلیون دلاری آن هم از خزانه مملکتی پرداخت گردید.(۲۶) در مجالس برپا شده اعمال خلاف اخلاق و فاسد جاری بود، تنها برای تزیین و چراغانی شهر تهران حدود هشتاد میلیون تومان هزینه شد؛ در حالی که در جنوب شهر، مردم از شدت قحطی و خشکسالی مجبور بودند اطفال خود را بفروشند.(۲۷) به همین دلیل جرقه‏های اعتراض و انزجار از شاه، خاندان سلطنتی و دولت‏های وابسته شعله‏ورتر شد.


سوء استفاده‏های مالی، رشوه‏خواری و فساد مالی در معاملات داخلی و خارجی فراوان بود، به طوری که در طول تاریخ ۲۵۰۰ ساله پادشاهی سابقه نداشت. این مساله تنها مشکل موجود نبود، بلکه اعضای خانواده سلطنتی که از این راه‏ها ثروت کلانی به دست آورده بودند، به فساد اخلاقی روی آورده بودند، قماربازی، عیاشی و قاچاق مواد مخدر از کارهای معمول آنها بود. فردوست درباره اشرف، خواهر محمدرضا پهلوی نوشته: «قماربازی، قاچاق مواد مخدر و عیاشی که با سوءاستفاده‏های مالی همراه بود از جمله کارهای روزمره اشرف بود.»(۲۸) دخالت‏های دربار در امور مربوط به مواد مخدر تنها به اشرف ختم نمی‏شد، بلکه هر یک به نوعی سهیم بودند و حتی دولت‏های بر سر کار آمده و برخی از شخصیت‏های صاحب قدرت نیز به این کار مبادرت داشتند.(۲۹)

نمونه‏های بسیاری از ارتکاب اعمال فاسد توسط خاندان پهلوی وجود دارد که به عنوان مثال روزنامه کیهان در شهریور و مهرماه سال ۱۳۷۶ طی سلسله مقالاتی با عنوان «دزدان با چراغ» به آنها اشاره کرده است و خاطرات موجود و کتاب‏های نوشته شده در این زمنیه توسط نویسندگان داخلی و خارجی نیز بر این موضوع تاکید دارند. بنابراین وقتی شاه و خاندان پهلوی در فساد مالی غوطه‏ور هستند، می‏توان وضع دولت‏های وابسته را در آن دوران حدس زد و اگر تلاشی برای مبارزه با فساد صورت گرفته به یقین ادعایی دروغ بوده که راه به جایی نمی‏برد.(۳۰)


دولت‏های فاسد در رژیم سابق


فساد مالی وزیران و دولت‏های بر سر کار آمده در دوران پهلوی دوم زبانزد خاص و عام است. هر دولتی که بر مسند قدرت می‏نشست، بیشتر از دولت قبلی مرتکب اعمال فاسد می‏شد و جالب اینجاست که هر دولت و کابینه‏ای که بر سر کار می‏آمد، سرلوحه کار خود را مبارزه با فساد قرار می‏داد و اعلام می‏کرد: «دولت‏ها با فساد و در کنار فساد زندگی کرده‏اند و با عوامل و اسباب فساد در حال سازش دائمی و همزیستی مسالمت‏آمیز به سر برده‏اند.»(۳۱)

مهمترین و اصلی‏ترین راه برای سوءاستفاده‏های مالی و فساد دولت‏های رژیم، خرید تسلیحات از طریق بودجه نظامی بود. طبق آمار موجود در دهه ۱۹۷۰ ارتش ایران دارای سلاح‏هایی بود که حتی نیروهای نظامی امریکا هم به آنها مجهز نبودند و برخی از آنها برای ارتش امریکا گران تشخیص داده شده بود. بودجه مستقیم وزارت جنگ از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ به میزان ۶۵ میلیارد ریال یعنی چهار برابر بودجه صنعتی و کشاورزی بود؛ کمک‏های نظامی امریکا به ایران باعث گردید ۴۰ درصد از بودجه نفت که می‏بایست برای کارهای عمرانی و توسعه اقتصادی خرج می‏شد، صرف کسری بودجه ناشی از نظامی‏کردن کشور شود.(۳۲)


در دولت‏های انتصابی، مشاغل و پست‏های دولتی، حکومتی و سفارت‏خانه‏ای با پرداخت رشوه‏های کلان جابه‏جا می‏شد؛ این مشاغل ممکن بود به کسانی داده شود که هرگز تخصصی در امور محوله نداشتند. نفوذ صاحبان ثروت و قدرت در دولتمردان و وزیران به جایی رسیده بود که حتی ممکن بود اقتصاد مملکت را با بحران روبه‏رو کند. یکی از این نمونه‏ها مربوط به وقتی است که گلسرخی، وزیر منابع طبیعی بود. وی با یکی از تجار معروف به نام آهنچیان قرار گذاشتند هر جا زمین و یا ملک باارزشی یافتند، آن را جزو اراضی منابع طبیعی (ملی) معرفی کرده و آن را از تملک صاحبش خارج کنند و بعد از خرید ارزان، زمین را از ملی بودن خارج کرده، به چند برابر قیمت بفروشند و در این میان سود حاصله را بین خود تقسیم کنند.(۳۳) مواردی از این دست در تاریخ بسیار به چشم می‏خورد.


از بین دولت‏های بر سر کار آمده، دولت هویدا و کابینه او بیشترین فساد را مرتکب شده‏اند ؛ قمار، عیاشی و حیف و میل درآمدهای نفتی بیش از پیش در این دوران وجود داشت. فردوست در مورد اوضاع آن زمان می‏گوید: «در هیچ زمانی به اندازه دوران هویدا فساد گسترده نبود.» (۳۴) دریافت وام‏های کلان و بازپرداخت آنها و به‏ویژه بهره آنها ـــ به منظور خودشیرینی ــ باعث تاراج ثروت ملی و دلارهای نفتی حاصل از فروش نفت خام شد. جالب اینجاست که کشور در سال‏های شوک نفتی (۵۴ ــ ۱۳۵۲) که درآمدهای کلانی به دست آورده بود، به کشورهای مختلف وام می‏داد و از سویی، به دلایلی وام می‏گرفت. نکته اینجاست که رژیم با شرایط سنگین و با بهره ۱۲۰ در هزار وام می‏گرفت و سرمایه ملت و درآمد نفت را با بهره ۶ در هزار به دیگر کشورها وام می‏داد.(۳۵) پس از این‏که درآمد نفت و صادرات نفت خام کم شد، مشکلات یکی پس از دیگری جامعه را با بحران مواجه کرد؛ اجرای سیاست‏های دروازه باز باعث شد که واردات به ۵ برابر صادرات برسد. برای این‏که ایران نقطه امنی باشد و سپر دفاعی امریکا در مقابل کمونیست محسوب شود، هزینه‏های نظامی نیز افزایش یافت. این وضعیت تنها باعث ثروتمندتر شدن عده‏ای محدود و فقیر شدن قشرعظیمی از جامعه شد.(۳۶)

سیاست‏های فریبکارانه‏ای از جمله «انقلاب سفید» و «اصلاحات ارضی» نه تنها منافعی برای عامه مردم نداشت، بلکه عامل نفاق، تبعیض طبقاتی، فقر و مهاجرت بود. روند جاری در آن زمان به سمت وابستگی اقتصادی و سیاسی به غرب و به خصوص امریکا حرکت می‏کرد. به این ترتیب، بخش مهمی از درآمدهای نفتی صرف خرید مواد مصرفی و بخش مهم دیگر آن نیز صرف خرید تسلیحات می‏شد. آن زمان در اقتصاد ایران ظرفیت‏سازی نشده بود، به همین دلیل ارتکاب مفاسد مالی و سوءاستفاده‏ها به شدت رواج داشت. نمونه بارز این مساله مدت انتظار کشتی‏های پهلو گرفته برای تخلیه بار بود؛ چون آمادگی لازم وجود نداشت، ممکن بود تا ۸۰۰ کشتی در صف انتظار برای تخلیه بار خود در نوبت بمانند و حتی گفته شده این انتظار گاهی تا ۶ ماه طول می‏کشید، این مساله برای صاحب کشتی مسوولیتی نداشت و اگر کالا فاسدشدنی بود، طبق دستور آن را در دریا می‏ریختند. فردوست این وضعیت را رویّه دایمی توقف کشتی‏ها در بندرعباس عنوان کرده است.(۳۷)


فساد، رشوه‏خواری و سوءاستفاده‏های مالی به همراه ترویج عادات اجتماعی غیربومی و ارزش‏های غیرسنتی طبقه حکومتی و دولتمردان باعث تنفر و پریشانی عموم ملت شده بود. این فساد با افزایش شدید قیمت نفت به اوج خود رسید، شاه و دولت دست‏نشانده همیشه میزان معینی فساد و رشوه را در میان مقامات ضروری می‏دانستند و به آن عمل می‏کردند. این وضعیت برای مردم و روحانیت مردمی غیرقابل تحمل بود؛ بنابراین اعتراضات مردمی و جرقه‏های انقلاب شعله‏ورتر شد.


در دورانی که رژیم پهلوی آخرین نفس‏های حیات خود را می‏کشید، شاه فرار کرده و کشور را به حال خود واگذاشته بود، هر کس از وابستگان هر آنچه می‏خواست، می‏کرد؛ در این دوران کوتاه نیز مفاسد مالی بزرگ و سوءاستفاده‏های کلانی وجود داشت. از جمله در زمان دولت بختیار که دوره آن کوتاه بود، تلاش برای ارتکاب فساد با سرعت بیشتری صورت گرفت. بختیار به تنهایی حدود ۶۰ میلیون تومان از هزینه سری نخست‏وزیری‏را به نفع خود برداشت کرده بود و تنها ۱۰ میلیون تومان را بابت باخت‏های خود در قمار پرداخته بود.(۳۸)

با این حال، عمر رژیم فاسد پهلوی به سر آمد و این در حالی بود که تا به شدت در فساد فرو رفته بود. مردم دیگر تحمل چنین وضعیتی را نداشتند. رهبری دینی با همت مردم و پشتوانه الهی توانست بساط خاندان پهلوی را برچیند و با پیروزی انقلاب عمر آن را به سر آورد. به یقین یکی از علت‏های اصلی بروز انقلاب و پیروزی شکوهمند آن، وجود مفاسد مالی، رشوه‏خواری، حیف و میل اموال عمومی و سوءاستفاده‏های غیرقانونی دولتمردان و مقامات بالای رژیم سابق بود و به طوری که اشاره کردیم، اکثر صاحب‏نظران و اندیشمندان داخلی و خارجی بر این مساله تاکید دارند.
۲۵۹۴۰ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : حقیقت جو

عنوان : رضا پهلوی و عمه اشرف از همه بهتر میدانند که جه مقدار از ثروت مردم را بخارج انتقال دادند.
هموطن، م- شفا
در هفته آخر قبل از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در جو «خلاء» ایجاد شده، مقداری از نشریات آنزمان خود را از «قید و بند» سانسور رها یافته میپنداشتند و هر کس قادر بود بدون ترس نظر بدهد و یا اسناد محرمانه به بیرون انتشار دهد و از جمله اسنادی از بانک مرکزی ایران با لیست اسامی افراد و مقدار پولی که توسط آنها از ایران خارج شده منتشر شد.من فتوکپی آن لیست را دارم ولی بایستی جستجو کنم. مطمین باشید در صورت پیداشدن آن در فرصتی مناسب باطلاع خواهم رساند. آن نقل قول قبلی از روزنامه اطلاعات (شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۵۷) میباشد.
۲۵۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : میشکا اسپهبدی مازندرانی

عنوان : سلطنت طلبان شکنجه و ازار زندانیان سیاسی را انکار میکنند.این خوب است چون کسی انهارا جدی نمیگیرد
من با اینکه سنم به اوائل انقلاب نمیرسد ولی بخاطر شرایط خاص با تعدادی از سلطنت طلبان و ساواکی ها و شاهپرستان بازنشسته سروکار داشته ام.تجربه من به من میگوید که انها در رژیم جنایت جمهوری اسلامی یک نوع اعاده حیثیت برای خودشان میبینند.خوب ما که جزئی از مردم ایران بحساب میاییم باید برای اینده ایران و راه برون رفت از دیکتاتوری تلاشمان را دوچندان کنیم.نمیشود با دفاع از جنایات رژیم شاه برای دمکراسی و حقوق بشر مبارزه کرد.بحث با سلطنت طلبان وساواکی هایک نوع وقت تلف کردن است. بویژه شما در فضای اینترنت نمیدانید با کدام جنایتکار روبرو هستید. البته در زندگی معمولی و مثلا سرکار طبیعی است که ادم اگر جائی باسلطنت طلبی برخورد خوب ممکن است بحثی هم بشود. ولی اینها که اینجا کامنت میگذارند حتا از سلطنت طلبان مشروطه خواه هم نیستند چرا که در غیر اینصورت به دکتر مصدق فحاشی نمیکردند. دکتر مصدق و جبهه ملی ونهت ازادی مشروطه خواهان قبل از انقلاب هستند و اگر کسانی بهر دلیل امروز ادعای حکومت مشروطه سلطنتی میکند نمیتواند به انها بی احترامی کند. اینها از دیکتاتوری وجنایات رژیم شاه دفاع میکنند وبه هیچوجه به استدلالها و مدارک شما پاسخ نمیدهند و برخلاف ادعاهای انها که خودرا شاگردان تاریخ میدانند و میخواهند یاد بگیرند انها بیشتر به شاگردان گوبلز ونصیری و ثابتی شبیه هستند.امروز در کردستان بخاطر اعدام هم میهنان ازادیخواه ما اعتصاب عمومی است. وقت تان را بخاطر تفاله های باقی مانده از ساواک تلف نکنید. رژیم شاهنشاهی پوشالی بود و بوی گند میداد این بوی گند مشام ایرانیان را میازرد و از لابلای کتاب پاسخ به تاریخ بویژه بخشی را که دوست سند گذار ما اینجا اورده است که ژنرال هویزر دم شاه را مثل موش مرده گرفت و پرتاب کرد به خارج از کشور. خوب با همین یک سند اگر سلطنت طلبان ذره ای صداقت و میهن دوستی داشته باشند برایشان کفایت میکند که با داشتن چنین اعلا حضرت نوکر بیگانه بروند سرشان را بگذارند وبمیرند.

وقتتان را برای رژیم پوشالی که ملت ایران سرنگونی انرا با قدرت به پشتیبانان بیگانه ان تحمیل کرد تلف نکنید. تفاله های ساواک و سلطنت ارزش بحث ندارند
۲۵۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : فلاح فلاح

عنوان : طویله ی اوژیاس
آقای پنجاه ساله،
بیشتر از این نخواهید که جنازه ی منحوس شاه را از گور بیرون بیاورید و در ملاء عام در معرض به لعن و دشنام بگذارید. قربانیان و شاکیان ساواک بسیارند، هنوز بسیاری از زندنیان و شکنجه شدگان رژیم محبوب شما در همین اخبار روز قلم می زنند. شکایت از عناصر ساواک با همکاری رژیم جمهوری اسلامی و دسترسی به پرونده های ساواک و شناسایی عناصر ساواک مقدور است. و این مساله چند مشکل دارد:
۱- بازماندگان عناصر انقلابی کشته شده بوسیله رژیم شاه ،مراجعه به آخوندها را که همپالکی رژیم شاه است ننگ می دانند. از نظر آنها این مراجعه برای دسترسی به پرونده ها و شناسی عناصر ساواک - چون ظاهرا دشمن مشترک است - همکاری با جمهوری اسلامی محسوب می شود.
۲- بسیاری از عناصر ساواک ساوامایی شده اند و مورد حمایت وژیم ج.ا. هستند.
۳ - جمعی ازساواکی ها بعد از فرار بزدلانه ی شاه یا به موساد و سیا پیوسته اند و یا در هزار سوراخ مخفی شده اند. تغییر نام داده اند و مثل آقای ثابتی جراحی پلاستیک کرده اند. پیدا کردن آنها مستلزم مخارجی است که ثروت شاهانه می خواهد. شما هم گویا در بی خبری از پرسشگر و ناشناس کم نمی آورید.

من با فحش و فحش کاری میانه ای ندارم و اگر کسی به ناروا، ناسزایی خرج کسی کرد بهتر است شرم کند و پوزش بخواهد، ولی اگر نوشته های آقای پرسشگر را بخوانید می بینید که ایشان هم ید طولایی در دشنام دادن دارند.
گذشته از این، کودنی و ناشنوایی ایشان مخاطبین را عصبانی و کلافه می کند.
حالا ایشان چگونه سمبل جوانان ایرانی شده اند؟ جوانان ایران با هوشند و عموما نه خاطره ای از شاه خائن دارند و نه علاقه ای بدادن اختیارشان به دیکتاتورها!
در همین ستون بانوی جوانی گاهی قلم می زند که علائق شاهدوستانه دارد ولی لاطائلاتی از قبیل انکار جنایات ساواک که آقای رضا پهلوی هم بآنها معترفتند، آن خانم را نسبت به ماهیت حکومت پهلوی و این دوستان نادان مشکوک کرده است.
شما دوستان نادان شاه بهتر است طویله ی اوژیاس ذهن خود را لایروبی کنید.
۲۵۹۲۱ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲٣۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست