یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بر ما چه رفته است؟(۲) - کوروش گلنام

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : م.ساقی ایروانی

عنوان : ما راچه می شود!؟
ما راچه می شود!؟

م.ساقی


این نوشتار، در سال گذشته در چندین تارنمای اینترنتی منتشر شد ولی ، شوربختانه تاکنون، نیروهای اپوزسیون، هیچگونه قدمی در راه نزدیکتر شدن به یکدیگر بر نداشته اند و گویی ، فراموش کرده ایم که، در چه مرحله ای از تاریخ زندگی می کنیم، با چه رژیم جنایتکارو ویرانگری روبرو هستیم و آیندگان، در مورد ما چه قضاوتی خواهند کرد.
باشد تا در کنار دیگر نوشتارهای هموطنانمان در روزهای اخیر، ما را به خود آورده و به چاره جویی رهنمون سازد .

من ایرانم...
تاریک و پراکنده،
درهم شکسته و ویران
خورشیدی آیا
بر من طلوع خواهد کرد؟!

رژیم درگل ماندهء ولایت فقیه با برپا کردن چوبه های دار و میدان های سنگسارو سرکوب، مشغول سلاخی کردن و کنترل ناآرامی هاست و پیوسته تلاش می کند تا ملت به اصطلاح مسلمان وانقلابی ایران را، مانندهمیشه باترس و وحشت و نگرانی زیرنفوذهر چه بیشترخود درآورد.


ملتی که، هم انقلاب اسلامی را به شکمش بستند، و هم جنگ و تحریم و فقر و توهین و سرکوب، بلای خانمانسوزِ روز وشبش گردید.

ملتی که، از پشتهء کشته هایش، مشتی دزد و چپاولگر به مسند قدرت و حاکمیت تکیه زدند و بعد ازبه قدرت رسیدن، به شیوه های گوناگون، باورها و رویاهایش را یکی پس ازدیگری به خاک وخون کشیدند.

ملتی که، حرام لقمه های فاشیسم اسلامی دست و پایش را می برند و با ستم و سنگسارو اعدام، به خاک و خونش می کشند.

ملتی که، سرمایه های ملی اش را، یاحراج و پیش فروش کرده ومی کنند ویا آنهارا بین مشتی عرب گستاخ ونمک نشناس تقسیم می کنند.

ملتی که، هم باید انزوا و تحریم های کمرشکن فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بین المللی را بپذیرد وهم اینکه ازابتدایی ترین حقوق انسانی درکشورش محروم باشد.

ملتی که ازیک سو، با ترفند دکان داران دین و شریعت، روانهء بازارمکاره هایی ازقبیل: کعبه و کربلا و مدینه و...میگردد و ازسوی دیگر، دختران نوجوانش را،از مرزهای امن جمهوری اسلامی ناب محمدی، به پاکستان وکشورهای عربی، صادرمی کنند.

ملتی که آمار خودسوزی، خودکشی، خودفروشی و کودکان خیابانی اش روزبه روزافزایش می یابد، تا رژیم جمهوری غارت و چپاول، به مسجد وامامزاده سازی وترویج اسلام دربیرون ازمرزها مبادرت ورزد.

ملتی که فرزندان مبارز و آگاهش، یا به جرم آزادیخواهی، روانه سیاهچالها می گردند و یا از روی ناچاری، برای نجات جان خود، به خارج ازمرزهای ناآشنا مبادرت می ورزند.

ملتی که ازیک سو، به آداب و رسوم و فرهنگ و تمدن درحال منقرضش(توسط ملاها) می نازد و می بالد، و ازسوی دیگر، دل درگروی مسجد و نمازجمعه وعاشورا و حج و سقاخانه و...وانهاده است و برای حفظ این گونه ارزشهای پوچ و خانمامسوز، یقه درانی و آه و واویلا سرمی دهد.

ملتی که ازیک سو، در زیر بارهزینه های کمرشکن زندگی به جان آمده است، و از سوی دیگر، با وعده و وعیدهای شناخته شدهء شارلاطانهای مذهبی، به پرکردن صندوقهای رأی می پردازد و حاکمیت دژخیمان حاکم را بقا می بخشد.

ملتی که گهگاه، به مناسبت های مختلف، بادوزوکلکهای حاکمان شیاد، به خیابانهاآورده می شود تاچوب وچماق وافزارسرکوب ِ دژخیمان، برای درهم کوبیدنش، کوبنده ترشود

ملتی که با تعصب های کورکورانهء مذهبی، هنوز، دل به معجزه و وحی و تقلید ازاربابان خرافه ساز ِ بیخرد، خوش کرده است و ستم و سرکوب و ناداری و نادانی، استخوانش را سوزانده و روح و روانش را، به تباهی کشانده است.

ملتی که پاره ای ازآن، با دخیل بستن به مردگان و افسانه سازان مذهبی، خرسندی وکامرانی ِ دنیا وآخرت خود و فرزندانشان راانتظارمی کشد، وپارهء دیگرش، بنام فلان گروه و سازمان و یا حزب سیاسی درخارج ازمرزها، مرگ تدریجی را به همبستگی ِ ملی، برای رهایی میهن آتش گرفته و درمان دردهای بیشمارش برتری می بخشد.

ملتی که فرهنگ و تاریخ و باورهایش، لگدکوب گشته و بی اعتماد و زخمی است و ازسوی دولت نامردان مذهبی ِ حاکم، نادان و ناتوان و کوچک شمرده می شود.

آری ، ملت ایران را می گویم. ملت دل شکسته ی ِ ایران رامی گویم. ملت پاره پاره شده ی افسرده و سرگردان ایران را می گویم.

آری ، او را می گویم که، پشت این همه چراغ قرمز و راهبند و راهبندان گیرکرده است. او که به دورخویش می چرخد و به در و دیوارکوبیده می شود رامی گویم. براستی او گناهش چیست و چگونه می شود این قربانی خون آلود را یاری رساند؟

- چگونه می شود به او زیباترین ِزیباییها راپیشکش کرد؟

- چگونه می شود کشتی سوراخ شده بخت او را به ساحل کشانید؟

- آیا، از قایق های ِ کوچک و دستهای ِتنها و پراکنده، کاری ساخته است؟!

- لبخند کاووسی پای جوبهء دار، حاوی چه پیامی بود؟

- پاسخ تاریخی نیروهای اپوزیسیون، هنرمندان و نویسندگان، کارشناسان و آگاهان سیاسی و اجتماعی، دراین برهه اززمان به او و ادامه دهنده گان راهش چیست؟

- براستی ، ما درکجای زمین ایستاده ایم و اگرآرزوی ما رهایی مردم ایران است، چرا راه دیگری جز پراکندگی و کناره گیری و دوری جستن ازیکدیگررا برنمی گزینیم؟

- این خانه خرابی پایه و اساسش چیست و تا چه زمان بایستی مردم رازیرباران نگاه داشت؟

- این همه سیاسی کارو پژوهشگرو نویسنده و...، با دیدن شعله های آتش و جوی خون و دیدگان ماتم زده هفتاد میلیون ایرانی، تاکنون چه تدبیری اندیشیده اند؟

ما درسراسرجهان، گردهمایی ها، سخنرانیها و جلسات ِ پرسش و پاسخ زیادی برگزارمی کنیم، ولی ، کمترچاره اندیشی می کنیم. سینه هامان را، پاک و دلاورانه جلوی گلوله های دژخیمان سپرکرده و می کنیم ولی ، ازبازوی پرتوان همبستگی با دیگران بی بهره ایم. برای شفاف کردن گفتارم، مثالی می آورم و پیشاپیش ازهمهء هنرمندان پوزش می خواهم:

پس ازقیام سال ِ پنجاه و هفت، بسیاری ازخواننده گان و نوازنده گان ایرانی ، به کشورهای اروپایی و آمریکا، نقل مکان کرده و ماندگارشده اند و بسیاری ازآنها، درشرایط ناگوار، ازقبیل ِ زلزله و سیل، به یاری و دست گیری ازمردم بلا دیده ایران شتافته اند، که شایسته ی قدردانی و ارج گذاری است، ولی ، دراین بیست وهشت سال سراسرنکبت و ویرانی، که سرزمین ما ، به بلای زمینی ِ انگلیسی - اسلامی گرفتار شده است، جزتعدادی انگشت شمارازآنان، دیگران، میدان کارزاررا با هنر و هنرمند ستیزان، خالی گذاشته اند و تنها، زمانی ازداخل ویلاها و ماشین های لوکس بیرون آمده اند و هماهنگ وهمصدا شده اند، که بوی خوش جمع آوری دلار و یورو، درگوشه و کنارجهان، به مشام آنهارسیده است. و یا چرا دیگرهنرمندان و پژوهشگران، پیوسته ویکصدا، دست همدیگر رانمی فشارند؟! اگرچنین حرکتی عملی نیست، چرانیست؟ این خواست کیست و چه کسی دربیست وهشت سال گذشته، مادهء آنرا به جیب زده است؟ این کم کاری و ناکارآمدی را دوستان، چه بنامیم؟ چرا با یکدیگربیگانه ایم، درحالی که به خوشبختی ِ یکدیگرمی اندیشیم؟ چرا بایستی به عنوان هنرمندی جوان، ازپیشکسوتی بشنوم، که همسر فلان پزشک ِ جراح و یا فلان شاعر و نویسنده، پس ازپنجاه سال کارروزنامه نگاری، اگرشبی به قمارخانه(کازینو) نرود، خوابش نمی رود. ویا فلان پزشک، باهشت زن هموطن ایرانی تبارش، رابطه تنگاتنگ زیرلحافی برقرارکرده است؟ آیا فراموش کرده ایم که:

ما به اینجا نه پی حشمت وجاه آمده ایم ازبد حادثه اینجا به پناه آمده ایم؟!

آیا، بایستی همچون بسیاری ازمردم درداخل ایران، که دل به امدادهای غیبی و ظهورمهدی و فال قهوه خوش کرده اند، ما نیزباید چشم به جراحی جورج بوش وشرکا بدوزیم؟

آیا، بایستی دست روی دست گذاشت تا چون شود و دل تنهایی مان درگوشه وکنارجهان خون شود؟ به روزماچه آمده است؟! ما را چه می شود؟!


با مهر و سپاس
m-saghi@web.de
۱٣۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۷       

    از : vatani

عنوان : Ramze piroozie mullaha
همه می دانند که نقطه قوت ملاتاریا تشتت در میان اپوزیسیون است و علت تشتت این است که همه گروهها تمامیت خواه هستند ویا مایل به کوتاه امدن تاکتیکی از بعضی از اصولشان نیستند یا مایل به تعویق انداختن بعضی اصول به بعد ومنوط کردن ان به خواست ملت نیستند۰ برای مصالحه اگر همه گروهها بخواهند قدری فتیله را پایین بکشند می شود مثلا اینجوری اتحاد کرد۰ سیستم ایران فدراتیو سکولار باشد۰ پادشاه فقط سلطنت کند ۰ جمهوریخواهان به داشتن نخست وزیر قدرتمند حزبی رضایت دهند۰ کمونیست ها به نوعی سوسیال دموکراسی راضی شوند۰مذهبی ها به فدرال قم بروندد و زیر درفش ملاها مثل پاپ و واتیکان طبق اصول ناب محمدی زندگی کنند۰ حزب توده و مجاهدین کادر رهبریشان را تغییرداده و پلاتفرم جدیدی نوشته و در فدرال کردستان هر چه می خواهند تخم کمونیسم و سوسیالیزم بکارند۰ ولی حالا بینید منافقین واقعی چه کسانی هستند که نمی گذارند این اتفاق شکل بگیرد۰
۱٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مزدک خرمدین

عنوان : سوید و ایران؟!
چنین مقایسه ای برای دادن اگاهی به ایرانیان هرچند مفید است ولی نمی تواند صحیح باشد.اولا موقعیت کشورهای اسکاندیناوی بخصوص سوید موقعیتی بسیار عالی و ممتاز بود.فراموش نکنیم که سوید هم در دوران جنگهای جهانی و هم در دوران جنگ سرد توانست بهترین بهره را ببرد.وجود سوسیال دمکراتها با سیاستی بسیار محتاطانه و خرد گرا و استفاده صحیح و بجا از موقعیتهای بدست امده بخصوص در دوران جنگ سرد باعث پیشرفت این کشور گردید.بدبختانه موقعیت کشور ما بدتراز مردم اسکاندیناوی نبود ولی دو عامل اصلی باعث بدبختی ما شد.یکی اسلام و دیگری نفت!
ا سلام یدیولوژیی بشدت تازنده و تمامیت خواه است و برای رسیدن بهدف از هیچ جنایتی روی گردان نیست ولی در اروپا با رنسانسی که از قرن ۱۳/۱۴ شروع شده بود در قرن /۱۹/۱۸ثمره اشن ببار نشسته بود و در نتیجه مسیحیت را به کنج کلیسا رانده بود.بهمین جهت جامعه از قیمومیت کلیسا بیرون آمد و در یک سیستم سکولار و آزاد رشد کرد.ولی برما ان رفت که همه می دانیم.از استبدادی به استبدادی بدتر.ولی چاره ما تنها در ایراد گیری و بیان عیب و درد نیست.ما باید برخیزیم و اینبار با چراغ و عزمی راسخ!ایرانیان باتمام عیبوبی که برشمرده اید بازهم انسانهایی غیور و مبارز و با گذشت و آزادیخواه و سکولارند.خوشبختانه بزرگترین ضربه را به اسلام خود این حرامیان زده اند و کافی است که اتحادی بین مردم بوجود بیاید تا این جرثومه های فساد را از ایران برکنیم.ولی اینبار به چیزی کمتر از حکومتی دمکراتیک و سکولار و انسان و داد محور نباید راضی شد.اما دوست من فراموش نکن که باید امید داد و امیدوار بود!
۱۲٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨۷       

    از : کوروش گلنام

عنوان : ۲ یادآوری
هم میهن گرامی"غرب گرا"
من می خواستم پس از انتشار بخش سوم نوشته خود(که خواهد آمد)، هم از همه خوانندگان ارجمند که دیدگاه های خود را در باره موضوع نوشته بیان داشته اند، سپاسگزاری کنم و هم پس از آن در باره آنچه که دوستان گاه پرسش نموده و یا از زاویه ای دیگر به میان آورده اند، اگر توان پاسخ گویی داشته باشم با آنها در میان بگذارم ولی خواننده گرامی با نام گزیده"غرب گرا"، به مورد هایی اشاره نموده بودند که از دید من نیاز به یادآوری هایی داشت تا که از هم اکنون در خواندن بخش ۲، ازهر گونه بدخوانی و یا درکی ناهمگون با بیان ودیدی که این بخش ازنوشته دارد، پیش گیری شود. با سپاس از ایشان، ۲ مورد یاد آوری می شود:
۱ ـ دوست گرامی اگر کمی دقیق تر نوشته را بخوانید، من سوئد را که خود در آن زندگی کرده و از نزدیک شاهد چگونگی اش هستم نمونه آورده ام و حتا نوشته ام که چنین پیشرفت و یا وضعی را شاید تنها بتوانید در کشورهای اسکاندیناوی بیابید. شما بیشتر بر آمریکا تاکید داشته اید که اصولن با وضعیت رفاهی در سوئد، نروژ، دانمارک و یا فنلاند، برابر و هم خوان نیست. مثلن پوشش بیمه اجتماعی دولتی(در صورت بیماری بخش بیشتر حقوق شما پرداخت شده، گر چه امروز دولت دست راستی به سخت گیری ها افزوده و این میزان را پائین آورده است، و شما هم زمان تقریبن مجانی وتا بهبود کامل و یا تا زمان ارزیابی پزشک، زیر پوشش درمانی قرار می گیرید. نه تنها به بیماری و جسم شما توجه می شود که وضع روحی شما نیز همیشه مورد ارزیابی بوده واگر نیاز باشد بسیار دقیق ارزیابی می شود که آسیب پذیری شما را به کمترین میزان برسانند. در این باره، این نمای کلی و قانونی در سوئد است. شاید گاه نارسایی هایی به ویژه در باره مهاجران و پناهندگان پیش آید که خود به بحث دیگری نیاز دارد. مهم این است که با شما رفتاری محترمانه وانسانی داشته و چون آمریکا نیست که کیف پول شما در همه جا نقش و رل نخست را داشته باشد! حتا اگر کسی توان آن هزینه بسیار کم نخستین دیدار با پزشک و یا تهیه دارو را هم نداشته باشد، از یاری مالی دولتی ـ سوسیال ـ برخوردار است و قانونن نباید هرگز او را به حال خود رها کنند). پوشش همگانی و بیمه درمانی دولتی آن هم چنین پیشرفته، امروز برای آمریکایی ها تنها یک آرزو وخیال است. در برابری کشورهای اسکاندیناوی با آمریکا، ناهمگونی ها بسیار است. مثلن وضع دادگاه ها، زندان ها، میزان و چگونگی خشونت در جامعه و... در سوئد شکنجه واعدام وجود ندارد در حالیکه در آمریکا هست. در اینجا حتا یک نمونه زندانی سیاسی نمی توانید پیدا کنید. آلودگی وفساد چه در جامعه و چه به ویژه در میان دولت مردان اصلن قابل برابری با آمریکانیست و ... گفتنی ها در این باره فراوان است.
۲ ـ دوست گرامی، در باره آتش زدن آن محل جشن و پایکوبی در سوئد، شوربختانه آگاهی شما از پایه نادرست است. من خود در آن هنگام در باره این ماجرا ۲ مقاله نوشتم که در روزنامه"دیدار" که آن زمان در آلمان و وسیله جناب کیومرث نویدی منتشر می شد، درج شد. در آن ۲ نوشته، من جریان را از دید خود وپیش از روشن شدن اصل ماجرا به میان آورده وبا برخوردهای شتاب زده، خیالی و بی پایه بخشی از هم میهنان به ویژه سازمان هایی سیاسی که بسیار پر سر وصدا آن را به نژاد پرستان و پشتیبانی پلیس و دستگاه دولتی سوئد ارآن ها نسبت می دادند، مخالفت کردم زیرا شناخت من از جامعه سوئد با سهل انگاری اداره آتش نشانی و یا ناپی گیری از سوی دولت و پلیس سوئد، نمی توانست هم خوانی داشته باشد. آینده نشان داد که ماجرا کمترین ارتباطی(دقت بفرمائید، کمترین ارتباطی) با نژاد پرستان سوئد نداشت وسهل انگاری های نسبت داده شده به پلیس ودیگر ارگان های دولتی تنها داستان، خیال بافی وتهمت هایی بیش نبود. اکنون بسیار بیشتر شگفت زده و حتمن ناراحت خواهید شد که بخوانید که بزه کاران، ۴ جوان ایرانی بودندکه به سبب نپرداختن ورودی، از شرکت آنها در جشن جلوگیری شده بود. آنها برای کینه جویی و خرابکاری در کار آن جشن و پایکوبی و شور وشادی جوانان که اتفاقن بیشتر آنها از ملیت های دیگر بودند تا سوئدی ها(شمار قربانبان و آسیب دیدگان ایرانی بالا بود)، دست به این کار جنون آمیز زده و ده ها جوان را نابود و ده ها تن دیگر را برای همیشه دچار سوختگی هاو آسیب دیدگی های گاه بسیار شدید، نمودند. بله دوست گرامی ، آنچه شما شنیده و یا خوانده اید بکلی نا راست است و حقیقت ندارد. سند ها و مدرک های همه ماجرا ازآغاز تا انتها را می توان از آرشیو روزنامه های سوئد و نشریه های ایرانی آن زمان تهیه نمود.
پاینده و پیروز باشید.
۱۲٨۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : gharbgara

عنوان : sahih valy nah kamelan
بنده ۹۹ درصد با اقای گلنام موافقم۰ خصوصا در مورد اینکه ما ایرانیهای استبداد زده و مذهب زده و حتی روشنفکران کمونیسم زده نیاز به کار فرهنگی داریم و باید از خودمان شروع کنیم۰ ایضا بقیه مردم جهان سوم حتی انها که سالهاست در غرب زندگی می کنند ولی هنوز به خصوصیات مثبت فرهنگ غرب واقف نیستند و به ان پایبندی هم ندارند بماند حاضر به تمرین ان هم نیستند۰ واینکه ایشان می گوید مثل غربیها ما نباید انگشت اتهام را به طرف دیگران نشانه برویم۰ اما اینکه ایشان و برخی دیگر غرب را حتی بیشتر از غربیها ستایش کنند و خصوصیات مثبت انرا حتی بیش از انها برجسته کرده و منفی ها را حتی کمتر از منتقدین غربی کمرنگ کنند نیز بیماری دیگری است که گریبانگیر جامعه ایرانی است۰ مثلا اگر تمام کمونیست های جهان به این نتیجه برسند که استالین و روسیه کمونیست یک بلای بشری بوده و اصلا کمونیسم هم نیست هنوز برخی کمونیست های وطنی اصرار دارند که مردم شوروی اشتباه کردند و حتی از برکت کمونیسم روسی همین پوتین هم مقدس است ۰ سوال من از اقای گلنام این است که چرا همان یک گروه کوچک سوئدی در جامعه ای چنان قانونمند که دروغ در ذات انها نیست باز گروه مافیایی دارند و ان نژادپرستان انسان دوست که کاباره نوجوانان ایرانی را که هیچ نشانی از اسلام و شرق نداشت جز رنگ موی جوانان همچون فرقه ملاها و تروریست های مسلمان اتش زدند؟ چطور درهمین غرب که دروغ گویی و تهمت زنی جرم است و نشانی در هیچ اموزه فرهنگی و اجتماعی انها ندارد رییس جمهور بوش و همکارانش با دروغ و اسناد جعلی به یک کشور حمله و صدها هزار انسا ن را بدون محاکمه و دادگاه به قتل می رسانند و دست اخر برخلاف نظر اکثر مردم امریکا خواهان ادامه چنین حرکتی در مورد کشورهای دیگر منطقه نیز هستند۰ چطور انسانهایی مثل کورویدال و نوا م چامسکی و مایکل مور و کارتر و برژینسکی و جان کری و ال گور و ... صدای اصلی رسانه های تحت کنترل نیستند ولی دیک چنی و مایکل لدین و ۰۰۰ تعزیه گردان ماجراجویی های نوع دموکراتیک و متمدن هستند۰ اصولا چند درصد غربیها از این کشتار خاموشی که هرروزه در این کشورهای فلک زده از کودکان و زنان و مردان می شود عمیقا ناراحتند و چه اقدام جدی علیه دست اندر کاران این جنایات از طرف کشورشان انجام می دهند؟ این البته به این معنا نیست که مردم این کشورهای مذهب زده و عقب مانده مقصر اصلی نیستند بلکه به این معنی است که جهان غرب دارد با بی توجهی به این جنایات در واقع انگشت اتهام به سوی اینها نشانه میرود و این اغاز سقوط فرهنگ غربی به همان ورطه ایست که فرهنگ غنی شرق در ان افتاده۰ اکنون حتی تلفن و ایمیل غربیها از طرف دولت چک می شود به امورخصوصی مردم دست اندازی می شود۰ دولتهای غربی بر خلاف ایین دموکراسی در توطئه های سیاسی و رسوایی های اخلاقی درگیر می شوند و همه اینها یک توجیه غلط دارد (امنیت غربیها در خطر است) یعنی کما بیش همان حقه ای که در شرق دیکتاتورها از ان سوئ استفاده می کنند ( سلب امنیت مخالفین و دگراندیشان به دلیل حفظ امنیت عمومی) البته هنوز غرب بسیار از انچه شرق بدان گرفتارست بدور است ولی تاریخ نشان داده که سقوط بزرگترها سریعتر و سهمگین تر است اگر چاره ای اندیشیده نشود
۱۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۷       

  

 
چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست