یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

زندان شب یلدا - هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : وَشتِن = پرش کردن است
باید این را هم اضافه کنم که وَشتِن ، به معنای پرواز کردن نیست ، بلکه به معنای پرش کردن است. مثل پریدن از روی جویبار

در این شعر ساده اما بسیار پر معنا ، شاعر سغدی از مشتقات آن مصدر سود جسته

آهوی کوهی که در دشت دوزا
چو ندارد یار بی یار چگونه بوزا

دوزا از مصدر فرعی دَوَشتِن = فرار کردن ، مشتق شده است
و بوزا از مصدر اصلی وَشتِن = پرش کردن ، مشتق شده است

زبان های کهن ایرانی از گستردگی عجیب و غریبی در داشتن مصادر برخوردارند. حضور این مصدر ها باعث می شود که به راحتی در این زبان ها می توان در نوشتن و سخن گفتن مانور کرد . هر مصدر اصلی پنج مصدر فرعی نیز دارد .این زبان هار عموماً ریشه ای تر از زبان فارسی دری هستند و در نتیجه از افعال کمکی در آن ها خیلی کم استفاده می شود

شاد و پیروز باشید
۶۲۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و اما تلنگر
بعضی از افراد تصوری غلط از معنی یک واژه دارند. از جمله شما آقای - سعید دادور؟! - تصورتان از تلنگر غلط است. تلنگر به کوتاهی و بلندی مطلب ربطی ندارد. تلنگر ضربه ای است که زده می شود.
در ادبیات و روانشناسی تلنگر ضربه ای است که به اعماق جان آدمیان زده می شود. و اگر آن جان ، حساس باشد ، یعنی شیفته جان باشد ، مست تلنگر می گردد و در نتیجه حسی غریب و شورانگیز از اعماق به سطح آمده بر سر و زبان می نشیند و بیان می گردد یا اینکه نوشته می شود.
تلنگر می تواند باعث آفرینش نه فقط یک شعر یا مطلب کوتاه ، بلکه می تواند بن مایه ی ایجاد یک کتاب ماندگار شود.
بسیاری از بزرگان جهان گاه بعد از خوردن تلنگری آثار غریب و ماندگاری از خود بر جای نهاده اند.
به عنوان نمونه به این تلنگر که فردوسی بزرگ و بی نظیر در جهان خورده دقت کنید:

فاجعه ی مرگ دقیقی اولین تلنگر فردوسی بود برای ادامه دادن کار او. فردوسی اما نتوانسته بود به شاهنامه ی ابومنصوری که دقیقی بر مبنای آن کتاب شاهنامه ی خود را شروع کرده بود ، دست یابد. پس مرگ دقیقی تلنگری ناتمام گشت تا اینکه دوستی صمیمی تلنگر دیگری را بر آن جان شیفته می زند اینگونه :

به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامه ی پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
و اینگونه نوشتن آن کتاب ماندگار آغاز گشت. ای کاش ما هم بجای عقده خالی کردن سر یکدیگر ، گه گاه برای همدیگر مهربانانه تلنگری می گشتیم برای آفرینش. افسوس که چنین نیست ، زیرا عرصه دید ما به پهنای عرصه ی دید فردوسی و آن دوست دهقانش نیست.
آقا سعید؟ عزیز ، فردوسی آن بزرگ مرد فراموش ناشدنی تاریخ ، هزار و اندی سال پیش بیچارگی و بد فرهنگی امروز ما را ببین چه دقیق پیش بینی کرده:

از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
یعنی همان چیزی که امروز من و تو گرفتارش هستیم.
من از معلم این و آن شدن بیزارم و از همه عذر می خواهم ،چاره ای نداشتم ، گاهی آدم مجبور می شود. من نمی گویم شما بیایید راهنما و تشویق کننده ی من باشید ، اما حد اقل از شما و دیگر مردم فرهنگی انتظار دارم چوب لای چرخ نگذارید. من ِ به گوشه نشسته دارم در حد توان خود خدمت می کنم. با تمام وجودم دارم خدمت می کنم. دانشی را که آموخته ام با هیچ امکاناتی دارم برای فرهنگ امروز و آینده بکار می گیرم. به کمک زبان های کهن ایرانی - برای اولین بار - بسیاری از لغات زبان فارسی دری را شکافته ام ، تا توی ایرانی بدانی با کلماتی که سخن می گویی از کجا آمده اند. من از شما ها هیچ انتظاری ندارم که به پیشواز ۱ من بیایید، نمی گویم حلوا حلوایم کنید و بر سر بگذارید ، حد اقل عقده های هزار ساله ی خود را روی سر من آوار نکنید. بر ما چه گذشت که امروز اینگونه بی رحمانه بی انصافی پیشه می کنیم و خار و خاشاک به اندیشه!؟

آن بزرگ مرد بی نظیر تاریخ براستی که دقیق و زیبا گفته است ، ما خود را در یک یورش بزرگ تاریخی گم کردیم ،اینک نه اینیم و نه آن:
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
افسوس که ما به جای ادب و فرهنگ جنازه ی آن را بر شانه می کِشیم و ذره ذره خود می کُشیم ، بی آنکه بدانیم ...

و زیر نویس شماره ی۱- بسیاری کلمه ی پیشواز را پیش باز تلفظ می کنند و حتی می نویسند. که هم غلط و هم کریه است .پیشباز = پیش + باز است. در حالی که اصل این لغت پیشواز است و آن مشتق شده از مصدر وَشتِن = پریدن . لطفاً دقت کنید که وَشتِن را با وَشتَن = رقص ، اشتباه نگیرید.
در زمان های قدیم اگر مهمان عزیزی از راه می رسید ، اهل خانه یا خدمه ی خانه به استقبال او می رفتند ، جلویش می ایستادند و پا ها را جفت کرده به آرامی پرش می کردند و به این عمل پیش واز می گفتند. پیش واز یعنی پرش در جولوی کسی
و آن عبارت است از پیش = جلو ، و واز = پرش ، و آن همانطور که پیشتر نوشتم مشتق شده از مصدر وَشتِن = پریدن
این رسم امروزه دیگر منسوخ شده است ، اما در گیلان زمین در یک مورد هنوز بکار می رود ، و آن این است که در کُشتی گیله مردی ، پهلوان برنده ی کشتی به جلوی بزرگان می رود و پا ها را جفت کرده از زمین کمی می پرد و به این وسیله تقاضای انعام می کند.
۶۲۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : برای "سعید دادور؟!" و همه ی کسانی که ...
آقای عزیز ، من شاعر و نویسنده و محققم ، در تحقیق ، بیان درست مطلب به فاکت احتیاج دارد و به درازا کشیده شدن مطلب طبیعی است .
من بجایش بسیار کوتاه سخن می گویم. به عنوان نمونه کتابی دارم که از تک بیت ها تشکیل شده است. آن بیت های افشرده را می توان به شکل ضرب المثل هم بکار برد. برای من قافیه بندی کردن هیچ کاری ندارد ، می توانم بیست ، سی بیت (نظم ، همان چیزی که بسیاری روزانه می نویسند و شعرش می نامند) به راحتی بنویسم و اینجا بگذارم. من اما دوست دارم که خیال و اندیشه را در شعر ِ افشرده به نمایش بگذارم.

مثال:

ارغوان برگ پاییز چون دلم رقصان شده
آتش این دل مگر در برگ ها پنهان شده؟

یا

قلمم را مشکن ، کین قلم آیینه ی توست
که گناه از قلمم نیست ،ز بوزینه ی توست

یا

چو آتش بجوشم سبو در سبو
به خون در نشالم همه گفتگو

تا

بشر تا آمد این دنیا نگون شد
غروب چشم دریا پر ز خون شد

یا

یک لحظه است و بیش نیست
دیگر دلم با خویش نیست

و از این دست بسیار است

شعر و شاعر در نزد من احترام ویژه ای دارد. اما قبل آن هر انسانی باید حرکاتش انسانی باشد. من درباره ی سیاست نیز همین نظر را دارم ، و همیشه رویش پافشاری کرده ام: سیاست قبل از هرچیز باید انسانی باشد ، وگرنه دوریال نمی ارزد.


و چند سئوال از شما دارم: آیا برای شما درازی یا کوتاهی نوشته ها و شعرهای من مهم است ، یا اینکه چیز دیگری شما را رنج می دهد و به این مقابله وامیدارد؟ چرا زمانی که غزل "سایه" - شاعر بزرگ دوران ما - روی صفحه ی اول بود ، نظر ندادید و وقتی شعر به پشت صفحه آمد ، آمدید اینجا کامنت گذاشتید؟
آیا...؟
۶۲۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱٣٨۷       

    از : سعید دادور

عنوان : اگر ریسمان بود....
آقای تلنگر،خوست که شما ریسمان نیستید،والا تمام صفحات عالم نیز قلم شما را بس نبود.بگذریم که گفت: گفت شخصی ورد خوب آورده ای/لیک سوراخ دعا گم کرده ای.آره نازنین ،گم کرده ای.
۵۵۲۰ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : عراق و پارس گرفتی به شعر خوش حافظ --- بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
"ای سایه سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم"

دو سال پیش بود ،روز عید نوروز بهش زنگ زدم و گفتم: ".......گیلان زمین ما اما
سایه ی روان دارد ، افسوس که از ما نهان دارد .........." خندید و با صدایی پر
از مهربانی گفت : عیدت مبارک. و امروز که دیدم آفتاب بلاخره از نهانگاه بیرون
آمده ، با شادی آن جملات را زیر شعرش نوشتم.

حتماً شنیده اید که گفته اند : فلان مطلب یا شی حرف ندارد. این غزل حرف ندارد.
چیزی که حرف ندارد چه میتوان در باب اش گفت؟ فقط یک جمله بگویم که سر تا سر غزل پر است از ققنوس دوباره زادن در این فصل بیداد چنان که بوی شادابی اردیبهشت را در بیت بیت خود به همراه دارد.ما که در برابر هیچ قدرتی سر تعظیم فرود نیاورده ایم ، اینجا اما سر تعظیم فرود آوردن در برابر شاعر خوش سخن و پیر مجلس جا دارد.

و اما "یلدا" و "چله" : یلدا واژه ای سریانی است ، سریانی از لهجه های زبان آرامی
است و آرامی از زبان های گروه سامی می باشد. یلدا به معنی تولد است.
واژه ایرانی برابر آن چله است.
برعکس آنچه بسیاری فکر می کنند ، این چله به چهل ربطی ندارد.
در اینجا چله به معنی زایش و تولد است. یعنی همان معنایی را داردکه لغت سریانی
یلدا دارد.

اصل چله ، چیلَ است. و چله در واقع چلَ است. فتحه مضاف است که امروز در زبان
فارسی دری آن شکل را یافته است. و اصل شب چله ، چیلَ شب = چیل + فتحه مضاف + شب ، است. در بعضی زبان های کهن ایرانی ، همچون تالشی ، به جای کسره ی مضاف ، فتحه ی مضاف وجود دارد. و در چنین زبان هایی برعکس فارسی دری و کردی و ... صفت قبل از موصوف نوشته می شود ، مانند زبان روسی ، آلمانی و ...
مثال: سرَ سیف (تالشی) سر + فتحه ی مضاف + سیف = سیب ِ سرخ

پس چله شب = چلَ شب = چیلَ شب = شب چله به چه معنا می باشد؟

چیل یعنی پوسته. مثال: مورغونَ چیل(تالشی) = پوست ِ تخم مرغ.
چیل ژندِن = سوراخ کردن تخم مرغ است به وسیله ی جوجه به هنگام تولد.
وقتی در صبح زود خورشید می خواهد طلوع کند ، اما هنوز به تمامی از پوسته ی افق خود را بیرون نکشیده را نیز تالش ها چیل ژندن = چیل زدن، می گویند. و اغلب این جمله را بکار می برند: "آفتاوی کیجه گله چیل ژنده" = جوجه ی آفتاب پوسته ی تخم افق را شکافته.
پس چله وقت تولد آفتاب است . پوسته شکافی است برای به بیرون زدن. چله شب یعنی شبی که در صبح اش آفتاب دوباره زاده می شود ، و جهانی به کودک نور دلداده ، و آن هیچ ربطی به چهل ندارد. چنانکه ما چله ی کوچک نیز داریم که فقط بیست روز است ، نه چهل روز ، اما نامش چله است.
شاعر در سکوت با بیتابی زیسته چون آتش فشانی در دل کوه. آتش فشان تا بیرون نزده کسی خبر از قدرت عظیم و جوشان درون او ندارد. همه خیال می کنند که روبرویشان کوهی قرار دارد که سنگی است و سخت، و کس نمی داند که در درون ، از آتش است او را رَخت.
در بیت پایانی شاعر خود را چون خورشیدی می بیند در خفتنگاه خود که شعله های درونش شعر هایش هستند.خورشید اینک می خواهد پوسته ی تخم شب را شکسته طلوع کند. می خواهد زاده شود غریب، تا منتظران ِ این شب بلند که نگران خورشیدند ، با طلوع آن آسوده خاطر گردند.

این بار بر عکس همیشه ، سایه ی افتاده و بزرگوار در برابر مردم را ، پهلوانی می
یابیم که رستم وار در برابر تیره ی روزگار می ایستد بی تعارف و می گوید بیا و به تماشایم بنشین ،این منم خورشید که در صبح یلدای زمان طلوع کرده ام.
این بار او در سرتاسر شعر از خود می گوید از این دست که گفته هم ، حافظ خورده
و ناخورده مست:

عراق و پارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است.

و یک نکته را نیز باید توضیح دهم و آن این است که برای شکافتن بسیاری از لغات
زبان شیرین و پر قدرت فارسی دری که هنوز حافظ و نیما می آفریند ، امروزه دیگر رجوع به خود آن زبان کافی نیست. پس بناچار باید به زبان های دیگر ایرانی ، همچون پهلوی ، کردی ، سغدی ، تاتی ۱ ، تالشی، لری و ... و بعضی لهجه های زبان فارسی مثل لهجه سیستانی و سمنانی و ... رجوع کرد.
چرا؟
برای اینکه خیلی از لغاتی که امروز در فارسی دری بکار می روند از اصل خود بسیار
فاصله گرفته اند.
مثلاً : اگر ما بخواهیم ، آیینه را با همین لغت ریشه یابی کنیم ، ما را به آیین
برده بکلی گمراه می کند.
در حالی که در تالشی آوینه است که از مصدر آویندن = نشان دادن ، مشتق شده است.
پس آیینه = آوینه است و آن به معنای نشان دهنده است. یعنی وسیله ای که انسان ، جانوران و کل طبیعت را در خود نشان می دهد وقتی که در برابرش قرار دارند.
نمونه هایی چون آیینه که از اصل خود بسیار دور گشته اند در زبان فارسی دری فراوان است.


۱- و اما تاتی ، تات به معنی ایرانی و تاتی به معنی فارسی نیز آمده است. اما
در اینجا من به تاتی استان اردبیل نظر دارم ، که به تالشی بسیار نزدیک است.
شیخ صفی الدین اردبیلی اشعار خود را به این زبان سروده ، که همینک در دست است و بخشی از آن به وسیله ی اندیشمند تات و تالش دکتر علی عبدلی به فارسی ترجمه شده است.

شاد و پیروز باشید
۵٣۶۱ - تاریخ انتشار : ۲ دی ۱٣٨۷       

    از : امید مومنی

عنوان : بلند آفتابا
بلند آفتابفا سایه از این باغچه ی ملول هرگز بر نگیر،که در این زمستان تو تنها خورشیدی.
۵٣۴۶ - تاریخ انتشار : ۲ دی ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : دیروز برای آخرین روز پاییز اینگونه نوشتم :
ارغوان ِ برگ پاییز چون دلم رقصان شده
آتش این دل مگر در برگ ها پنهان شده!؟

سلام بر زال زر ایران زمین

جوینده یابنده است ، بلاخره یافتم.
همیشه به خود می گفتم : هر داری ، درختی ، خانه ای ، و ... سایه ای دارد.
گیلان زمین ما اما سایه ی روان دارد ، افسوس که از ما نهان دارد.
و خوشحالم که می بینمت . چو برفی سپید ، چو حرفی سپید ۱ باریده ای به روزگار ما ، آی آدم ها ! بیایید ، بیایید ببینید ، در چله ی زمستان بهار ما!

۱- در ایران باستان "سپید گو" به راستگویان ، که سخن خود را بی هیچ سانسوری بیان می کردند می گفتند . این مفهوم هنوز در بعضی زبان های کهن ایرانی مانده است. تالش ها که از اقوام بسیار کهن ایران زمین هستند ، هنوز "سپی سخن" را بکار می برند برای آدم هایی که هر چه از دل بر آمده به زبان می آورند.
۵٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۱ دی ۱٣٨۷       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست