یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برف نو!* - عسگر آهنین

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : فرید ون

عنوان : شعر سپید
ضحاک!
ای خوب من!
ای شاعر!
نمیدانی چقدر آرزو دارم
تو را بشناسم.
آخر تو که هستی؟
زنی؟
مردی؟
فرشته ای ؟
ابلیسی؟
ضحاکی؟
آخر قریحه و احساس به این روانی
که نمی تواند
از آن ِ یک ضحاک بد آبرو باشد ...
۵۴۷٨ - تاریخ انتشار : ۶ دی ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز ....
جان عسگر که نسبتا ً خوبی
نسبتا ً شاعری تو مرغوبی

راست گفتی عزیز ممنونم
چونکه از حال خویش بیرونم

وا نوشتم ز نو از اول سر
شد اضافه به آن خط آخر
******
و علیک سلام یا عسگر
تو که هستی همیشه بار آور

خوب .. منم برف نو چه می گویی؟
خواهی از آسمان و ابر خبر؟

خبری نیست جز که دلتنگی
آسمان است و ابر و دیده ی تر

دیگر از این فساد روی زمین
شده خورشید یاغی و کافر

چادر از ابر تیره پوشیده
برده دیگر پناه را به قمر

گفته: «جان قمر مرا دریاب
به ستوه آمدم از اینهمه شر

مردم این زمین مرا کشتند
شدم از این قبیله خون به جگر

نه ستایش ز نور و خورشید است
همه جا تیره آمده یکسر

توی این تیرگی همی لولند
چون بگیرم ز اوج زیر نظر

هر چه من سویشان فرستادم
روشنایی، ولی نداشت اثر

چون که بدبخت و کور دل شده اند
چشم دارند و لیک نیست بصر

بینشی باید از بلا جستن
نیست بینش فقط به دیده ی سر

گفتم اکنون که برف بفرستم
تا کنم شان دوباره یاد آور،

هست چیزی به نام رنگ سفید
در نغلتند در سیاه مگر

راستش ز بس فرستادند،
سوی من گاز و دود و دم دیگر

چشم من هم شده دگر کم سو
دید من شد ز پیشتر کمتر»

جان عسگر منم فقط راوی
تا بگویم به بارشم آخر

چه نشستید مردم ، عالمتاب،
جان به سر شد دگر ز شر ّ بشر !

آنکه اسمش قدیم ها «خور» بود
گشته نامش ز دست مردم «خر»
۵۴۶۱ - تاریخ انتشار : ۵ دی ۱٣٨۷       

    از : عسگر آهنین

عنوان : با سلام،دو نکته
سلم دوست نسبتا ً عزیز، حالتان که نسبتا ً خوبه!
ما هم نسبتا ً بد نیستیم ( براساس تئوری نسبیت البته )

اما دو نکته: به نظر می رسد که هنگام تایپ دو کلمه را در دو مصرع مختلف از قلم انداخته اید:
در بیت دهم مصراع دوم: روشنایی نداشت اثر
در بیت یازدهم مصراع دوم: چشم دارند و نیست بصر
ما به مصداق: " بهتر آن باشد که سرّ دوستان/ گفته آید در میان دشمنان؟!، این دو نکته را یادآور شدیم.
شاد باشی و سال نسبتا ًنوی ( اهل جزیه ) میلادی بر شما نسبتا ً مبارک باد. ع- آ
۵۴۶۰ - تاریخ انتشار : ۵ دی ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز ....
و علیک سلام یا عسگر
تو که هستی همیشه بار آور

خوب .. منم برف نو چه می گویی؟
خواهی از آسمان و ابر خبر؟

خبری نیست جز که دلتنگی
آسمان است و ابر و دیده ی تر

دیگر از این فساد روی زمین
شده خورشید یاغی و کافر

چادر از ابر تیره پوشیده
برده دیگر پناه را به قمر

گفته: «جان قمر مرا دریاب
به ستوه آمدم از اینهمه شر

مردم این زمین مرا کشتند
شدم از این قبیله خون به جگر

نه ستایش ز نور و خورشید است
همه جا تیره آمده یکسر

توی این تیرگی همی لولند
چون بگیرم ز اوج زیر نظر

هر چه من سویشان فرستادم
روشنایی، نداشت اثر

چون که بدبخت و کور دل شده اند
چشم دارند و نیست بصر

بینشی باید از بلا جستن
نیست بینش فقط به دیده ی سر

گفتم اکنون که برف بفرستم
تا کنم شان دوباره یاد آور،

هست چیزی به نام رنگ سفید
در نغلتند در سیاه مگر

راستش ز بس فرستادند،
سوی من گاز و دود و دم دیگر

چشم من هم شده دگر کم سو
دید من شد ز پیشتر کمتر»

جان عسگر منم فقط راوی
تا بگویم به بارشم آخر

چه نشستید مردم ، عالمتاب،
جان به سر شد دگر ز شر ّ بشر !
۵۴۵٣ - تاریخ انتشار : ۵ دی ۱٣٨۷       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست