از : بهمن پارسا
عنوان : مامه حمه*
مامه حمه
از زمستانهایت بگو و
چـُرت پشت پنجره ی رو به آفتاب را
پاره کن.
از زمستانهایت بگو
که آن کوتاه مهربان از آغوشت
انجماد را به آتش میکشید
واز پیشانی سنگ و سنگواره میگذشت.
از زمستانهایت و
روستایی که امروز حسرتی است
و گویا دیدار به قیامت
برای دخترانم حرف بزن.
دیدار گرگ را درشب یلدا
یالهای غرق در خون "هیوا"را
هنگام که بر سینه حرامیان رفت
بگو.
افسوس است اگر تونباشی
اما زمستان باشد
ونباشی تا دخترانم بشنوند
مادران چه یلا نی زاییده بودند.
تو،روستا،وآن کوتاه پرخروشِ مهربان
در کتاب ذهن زمین ما همواره هستید.
باز هم از زمستانهایت بگو .
-----------------------------------------------------------
*عمو محمد،در زبان کردی.
۹۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۹ ارديبهشت ۱٣٨٨
|