سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

صمد؛ عاشیق میلت - خسرو صادقی بروجنی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : خسرو ، صمد و بسیاری دیگر پیوسته ، گل گل ، شعر شعر ، دسته دسته ، خود را می سرودند

عنوان : این یک بحث تکراری است، لطفاً رجوع کنید به مقاله ی خسرو صادقی بروجنی ، در باب خسرو گل سرخی
حمید عزیز ، من هرگز از شما و هر کس دیگری ناراحت نمی شوم از ضعف خسرو ، صمد و ... می گویید، من بر عکس خوشحال می شوم که من ضعف خود و عزیزان خود همچون صمد و خسرو و ... را بیشتر و بیشتر بدانم. زیرا من فکر می کنم که ایجاد بند برای دانش و دانایی و اندیشه ، به نوعی زدن تیشه به ریشه است. اعتراض من به نگاه شما بخاطر اشکار کردن فلان حقیقت پنهان نیست، بلکه برای این است که می بینم به نقش تاریخی آن بچه ها داری امروز به شکلی کلیشه ای نگاه می کنی، و این نگاه نه منصفانه است و نه دارای ارزش تاریخی.
من رفتم و بخش آغازین مقاله ی شما را خواندم و بخشی را هم گذری نگاه کردم ، چون متأسفانه وقت کافی برای خواندن آن مطلب بلند نداشتم. من هیچ تعصبی به هیچ ایدئولوژی و طرز تفکری ندارم. من رود انسان را روان، و بی بند می خواهم تا به آن اوج که باید برسد، نه تا آنجا که عده ای می خواهند.
ما بار ها چوب این محدود کردن را در تاریخ مبارزاتی خود خورده ایم چنان که تلخ آن هنوز روی زبان ماست. پس دوست عزیز بدان که من مخالف راستگویی هیچ کسی حتی دشمنم نیستم. اما شدیداً مخالفم اگر کسی ژرفای یک لحظه ی تاریخی و یا هر موضوعی را در نیابد ژرف، و آنگاه بیاید و بر علیه آن اعلام جرم کند.

فرض را بر این بگیریم که ادبیات صمد نیز تأثیر پذیر از ادبیات جهانی بوده و گاه حتی برداشت از آثار کس یا کسانی بوده؛ با این همه نقش تاریخی و غریب صمد و خسرو و بسیاری دیگر را نمی توان بخاطر این مسایل نادیده گرفت. صمد، خسرو و ... به من و به هزاران جوان ایرانی هنگام اجرای نقش عظیم تاریخی خود، اعتراض را آموختند. آن ها نادیده به " من" گفتند:

غمگین منشین
بر خیز!
آ آتش از آن دل ریز
تو شعله ی دورانی
تو
رونق هر جانی
غم نغمه چه می خوانی!

بر خاستم آنگاه من
.............
خسرو و صمد خوانی
در دشت زمستانی
آن بو که ز یار آورد
بس غنچه به دار آورد
افسوس که نمی دانی!
................

به نظر من هیچ اشکالی ندارد که شما از خسرو ، از صمد و ... اشکال بگیرید و ما دوستداران آن ها گاهی از چشم شما ها هم عزیزترین های خود را ببینیم. اشکال کار شما اشکال گیری از خسرو و صمد و ... نیست ، اشکال کار شما نگاه مکانیکی شماست به حصور تاریخی و پر شکوه آن ها. شما با طرز تفکر امروز خودتان دیروز کسانی را نگاه می کنید که اگر امروز خودشان بودند، شاید بسیاری از نقطه نظرات دیروز خود را مورد نقد قرار می دادند.
به نظرم از اشکالات بزرگان تاریخ و ادبیات گفتن، نباید ما را به آن کرانه ی پرت و بی رمق بکشاند که ما نقش تاریخی آن ها را نادیده بگیریم. صمد ، خسرو و بسیاری دیگر ، همان نقش در انقلابی گری و روشنگری را داشتند که امیر کبیر ، که ستارخان، که ارانی و ...داشته اند. فقط جایگاه و موقعیت ها گوناگون بوده است.
نظر من این است که مشکل شما برداشت صمد از آثار این آن نیست، زیرا آنوقت شما می آمدید و به عنوان یک اندیشمند نظرات خود را برای روشنگری مطرح می کردید و من نیز دستتان را می فشردم ، زیرا من مانند آب روانم، و هیچ نوع تعصب و خشک مغزی و ایستایی را نمی پذیرم، حقیقت را هرچقدر تلخ نیز که باشد قبول می کنم زیرا در غیر این صورت خود را گول زده ام. از زمانی که خود را شناخته ام، همه ی زندگی خود را برای همین نگاه فدا کرده ام، زندگی من ، دیروز من ، امروز من گواه سخن من است. پس بدانید که من از آن مردمی نیستم که از قبل تصمیم را گرفته وارد بحث می شوند، من این نوع تفکر را همشانه ی ایستایی و انجاد می دانم. پس اگر اعتراضی به شما عزیز دارم فقط و فقط برای این است که حقی زیر پا نیفتد، بخصوص که طرف حساب شما دیگر حضور ندارد که از خود دفاع کند، وگرنه من هرگز وارد این بحث نمی شدم. خسرو و صمد به گردن من و نسل من حق دارند، این است که آمدم تا بگویم: بیایید همه ی وجود و هستی یک انسانی را ببینیم و آنگاه در بابشان سخن بگوییم.

حمید عزیز ، مشکل شما اما چیز دیگری است. اعلام جنگ شما با صمد بخاطر نوع اندیشه ای است که پذیرا شده اید و فکر می کنید که مطلقاً بر حق هستید. و در نتیجه از همه وسایل برای زدن مخالف استفاده می کنید و این اصلاً به سود شما نیست ، زیرا همانطور که قبلاً هم گفتم ، بخش مثبت کار شما را نیز نا کارآمد می سازد.
برای من مهم ترین و شکوهمند ترین ویژگی انسان، راست گویی و صداقت است. اگر انسانی این بخش از خصلت زیبای انسانی را نداشت، حتی اگر بزرگترین دانشمند روی زمین باشد، من او را خالی از زیبایی زندگی می بینم. و بر مبنای همین دیگاه خود با شما موافقم که از معامله گری و سر حقیقت را زیر آب کردن می نالید. من با شما موافقم که اعتقاد دارید جهان ما ، جهان حذف است. دیگری را به دلایلی پیش پا افتاده می زنند تا از سر راه خود بردارند، اما برای همگان دروغگویان پلید هنگام توضیح می گویند: که قصد سازندگی دارند. بد بختانه این سر در برف کرده ها نمی دانند که طرف مقابل هم، شکفته ی جان است، ورزیده ی کُشتی سرای گیلان است. پس بدانید و آگاه باشید که من با روشنگری شما و هر کس دیگری در این جهان حذف دو ریالی و "پر از عدالت" مخالف نیستم، بلکه همراه می باشم.
سئوال من اما اینک از شما این است: اگر شما به آثار صمد بزرگ که نقشی عظیم و تاریخی از او بر جای مانده، تردید دارید - که حق شماست این شک کردن - چرا در هنگام مطرح کردن این موضوع ظریف که در صورت اثبات می تواند بسیار روشنگر باشد، ناگهان شما او و خسرو را روانی نیز می نامید.رابطه ی سرقت ادبی و روانی بودن چیست!؟ من گرچه اندکی با این علم آشنایی دارم ، اما متأسفانه نتوانستم این رابطه را کشف کنم.

شما دفعه ی پیش با خسروی بزرگ و تأثیر گذار در تاریخ نیز همین برخورد را کردید! چه احتیاجی است که برای رد کردن دیدگاه و نظریات دیگری - که حق شماست - حتماً باید آن ها را روانی نیز معرفی کرد!؟ چرا!؟

به نظر من این بحث ما دارد تکراری می شود، من حرف خاصی دیگر برای گفتن ندارم ، زیرا دفعه پیش دقیقاً همین بحث را در باب خسرو گلسرخی و خیلی مفصل با هم داشتیم. آن بحث چندین روز وقت ما را خورد. من به دلیل کمبود وقت، شما و همه عزیزان را به آن بحث رجوع می دهم که در بخش نظرات مقاله ی خسرو صادقی بروجنی در باب خسرو گلسرخی رخ داد. لطفاً به آرشیو اخبار روز رجوع کنید.

من گوشه ای از آن بحث را، به عنوان نمونه اینجا می گذارم برای همگان.

"حمید عزیز، بار ها دیده ام که به کلمه "فدایی" بند می کنی! فداکاری و عشق نیز چون دلیری ، چون شرم ، چون زیبا زیستن ، چون فریاد ، چون گریستن، بخشی از زندگی می باشد. زندگی فراتر از این ها است. انقلابی گری هم بخشی از زندگیست. هر چیز و هر کس که همچو حافظ خون را در چهره ی تو می دواند جز زندگی است ، و جدا از آن نیست. شما گرچه خود را طرفدار پرولتاریا می نامید ، ولی به نظر من مقدار زیادی گرفتار نوع اندیشه ی روشنفکرانه ی و مطلق گرایانه ی خود گشته اید. و این بدان مفهوم نیست که شما طرفدار کارگر نیستید.اما شما به نتایجی که رسیده اید گاه بد جوری مطلق اش می کنید و در این مطلق کردن تا پیله کردن به دیگری بحث را ادامه می دهید. شما خودتان ممکن است حتی متوجه این نشوید که چیزی شما را اسیر خود کرده. اندیشه ای دارد از شما بیگاری می کشد.

ای کاش شما حال و شرایط مرا - آن روز که پدرم روزنامه کیهان در دست که دوازده عکس رویش نقش بسته بود به خانه آمد - را داشتید. اگر کسی آن لحظه را که خسرو ، ندیده به من گفت: نومید مشو پسر تو تنها نیستی! را در خاطره داشت. بیشک به بحثی که امروز شما دارید دامن می زنید و از سنگر امروز دارید در سی ، چهل سال پیش می جنگید ، شکل دیگری می بخشید. آن پسر دانش آموزی که خسرو ندیده به او گفت: بایست پسر تو تنها نیستی! فقط من نبودم ، خسرو جام هستی خود را نوشید، سقراط ایران زمین، سراسر مدارس و دانشگاه های ایران را تسخیر کرده بود. مردی که بوی خوش "برنج غریت" گیلان از سخنش بر می خاست ، بی هیچ ارتش و اردویی ایران را تسخیر کرده بود.
شما دارید به شکلی کاملاً مکانیکی به بحث ادامه می دهید. خسرویی که سکوت زمان را شکسته بود، خسرویی که شور و رونقی نو در جان های خسته اما شیفته و عدالتخواه ایجاد کرده بود ، خسرویی که به کل ایران زمین گفته بود ، من کمر سکوت را می شکنم ، سکوت غلط می کند که من آزاده ی زمان را به بردگی و بیگاری خود بکشاند!
خسرویی که تأثیرش در تاریخ ثبت گردیده ماندگار ، چرا شما دارید تلاش می کنید آن اثر ثبت شده در تاریخ را پاک کنید.؟! راستی چرا!؟
به نظر من بچه هایی که در خانه های تیمی نشسته بودند ، با همه ی فداکاری های خود نتوانسته بودند پیام را به خانه مردم بکشانند، خسرو موفق به این کار شد. خسرو بی شک موفق شد.
و بعد از موفقیت خسروی بزرگ بود که من دیدم تنها نیستم. تو از یک انقلابی چه می خواهی؟
روشنگری ای که خسرو پیشه کرد آغاز فریاد مردم را به کوچه بردن بود.
سکوت شکنی را به دور دست ایران زمین بردن بود.
گاه تاریخ با نهیب و خشونت به تو می گوید: هزاران کتاب و تئوری به یک لحظه عمل نمی ارزد. خسرو کم سواد بود ، پر سواد بود ، و هرکه بود ، پیروز روزگار خود گشت.
آری، آن روز که خسرو پیروز شد
من آغاز کردم
..."
۱۶۲۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱٣٨٨       

    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقایان حمید بوطاریان و احمد علی
این طور به نظر می رسد که گفت و گو با شما بی فایده است و اهل بحث قانونمند نیستید. در این صورت خودتان را محروم کرده اید. آقای حمید بوطاریان که از آغاز به من بدو بیراه می گوید ولی در عین حال به من توصیه می کند که توهین نکنم و از مشتریان خواهش کنم تا این که بازارم گرم شود، و بعدهم دستور صادر می کنند که بیخود برای خودم بازار گرمی نکنم. از پیشنهادات جنابعالی بسیار ممنونم. ولی شما نگران نباشید هیچکس الان خریدار این نوع کالاها نیست. در هر صورت معلوم نیست در ایران کدام نویسنده و منقد و مترجم بوده که میلیونر شده که من دوّمی اش باشم.
اولا آقای بوطاریان «کلاسیستها» را معمولا کلاسیکها می نویسند، و پیکاسو هم ارتباط مستقیمی با امپرسیونیستها ندارد، بلکه کار او در ادامه‍ی کار سزان یعنی همان نقاشی که وقتی زنده بود رسانه ها دائما او را به باد تمسخر می گرفتند و امروز از او به عنوان پدر هنر مدرن یاد می کنند. حالا باز هم به من ناسزا بگویید. درثانی شما که خواندن نقد من را بی فایده می دانید چرا نظر من را در مورد نیما و شاملو و....می پرسید؟ البته این شیوه‍ی بحث شما حداقل برای شوپن هاور و خوانندگان کتاب «هنر همیشه حق به جانب بودن» بسیار آشکار است زیرا کنار زدن موضوع اصلی با طرح پرسشهای جدید یکی از شگردهای از میدان به در ساختن حریف در مباحثات است. ولی این میدان ارزانی شما. هدف من از میدان به در بردن شما و یا فرد دیگری نیست، هدف من تقرب به حقیقت است.

و امّا آقای احمد علی شما پیش از این مطالبی گفتید و امید وارم که پاسخ من برایتان مفید بوده باشد. ولی پرسش شما مبنی بر این که من از کجا می دانم که شما نقد من را نخوانده اید؟ از آنجا که من خودم آن را نوشتم و می دانم چه نوشته ام. من به شما پیشنهاد می کنم که یک بار دیگر آن را دقت از اوّل تا آخر بخوانید، زیرا که مطالبی که شما به نقل آورده اید صحت ندارد.
یعنی این که به این شکل شما نوشته اید نیست. موضوعی را که شما درباره‍ی نویسنده چینی (جین جین) مطرح کرده اید که گویا من مدعی شده ام که به احتمال قوی منبع اصلی برای نوشتن ماهی سیاه کوچولو بوده، این موضوع را نویسنده‍ی دیگری بنام احمد بیانی مطرح کرده که مقاله اش را در یادمان صمد بهرنگی به همت علی اشرف درویشیان پیدامی کنید و در هر صورت تمام مراجع در نوشته من موجود است.

یادآوری می کنم که نقد ها و تحلیل ها و تمام کارهای نوشتاری (حتی ترجمه ها) در کادر روزنامه هنر و مبارزه از سال ۲۰۰۳ به هدف مبارزه با اپوزیسیون ایران و علیه طرفداران حقوق بشر، و سیاست مابین فرهنگی ایران و فرانسه آغاز شد.

اطلاعیه روزنامه هنر و مبارزه
در حال حاضر نقد «لولیتا خوانی در تهران» نوشته‍ی آذر نفیسی در حال انتشار تدریجی در بلاگفاست.

با تشکر از خوانش همگی
۱۶۱۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨٨       

    از : احمد علی

عنوان : با احتمالات و تخیلات نه باید به شخصی انگ سارق ادبی زد.
اقای حمید محوی: شما از کجا می دانید که ما در سایت تان نقدتان به بهرنگی را نه خوانده ایم.؟ من شخصا سایت تان را حدود ۹-۸ ماه پیش که همین موضوع در همین سایت درج شده بود و شما هم پیامی درج کرده و بعد از هجوم وحشیانه تان به بهرنگی آدرس سایت تان را داده بودید به سایت تان سر زدم و نوشته کودکانه تان را خواندم. شما ادعا کرده اید که گویا بهرنگی داستان هایش را از یه نویسنده چینی کپی برداری کرده و باز هم احتمال داده بودید که احتمالا این داستان های چینی در آن زمان به زبات تورکی ترجمه شده و باز هم احتمالا در آذربایجان شمالی چاپ شده و باز هم احتمالا از آنجائیکه صمد بهرنگی با آنطرف ارس رابطه داشته باز هم احتمالا این کتاب ها را خوانده و از آنها رو نویسی کرده.

اقای منتقد عزیز: خدا را شکر که شما قاضی نیستید و الا با اتکا با اینهمه احتمالات هر متهمی را پای چوبه دار می بردید. شما حق دارید که ابراز عقیده کرده و به امورات دور و برتان مشکوک باشید ولی حق ندارید با تکیه به یه سری تخیلات و اوهامات تان به نویسنده ای انگ بزهکار ادبی بزنید.
۱۶۱٨٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨٨       

    از : حمید بوطاریان

عنوان : ما تا بحال به اسم شما در نقش یک نقاد بر خورد نکرده ایم ، بیخود تبلیغ خود را نفرمائید و بازار یابی نکنید !
جان مایه ی نقدی که مدعی هستید نوشته اید . در اولین کامنتی که در زیر این مطلب گذاشته اید تجلی پیدا کرده است و مطالعه ی آنچه را که تبلیغ میکنید دیگر ضرورتی ندارد . از همین نقطه - کامنت - است که میتوان به کل نوشته اتان پی برد .
گر دایره ی کوزه زگوهر گیرند
از کوزه برون همان تراود که در اوست .
اما نظرات انقلابی و ادبیات زیر و رو کن شما در مورد سعید سلطانپور چیست ؟
آیا اساسا خسرو گلسرخی را شاعر و نویسنده بحساب میـآورید و یا دامنه ی دشمنی و حسادت و تنگ نظری شما به صمد بهرنگی محدود میشود !؟
نظرتان در مورد نیما و شاملو چیست !؟ نظرتان در مورد کارهای پیکاسو که در کارهای کلاسیستها و امپرسیونیستها دست برده و در آنها تغییر ایجاد کرده چیست ؟ از نظر شما ایشانهم به تابلوهای کلاسیک و تاریخ هنرخیانت کرده و روی آنها تیغ کشیده است !!؟؟؟ اینروزها باب شده هر بچه ننه ای که از مامان جونش قهر کرده و توانائی نوشتن چند سطری در خود می بیند . زیر همه چیز میزند و منکر همه چیز میشود . درست مثل این جوونا و نو جوونا که مدعی اند که انقلاب از آنها و در همین ۳ ماه پیش شروع شده ، بی هیچ پیش زمینه ای .
بشما پیشنهاد میکنم خیلی مودبانه و با خضوع از مردم خواهش کنید که نوشته هایتان را بخوانند تا شاید بدینوسیله توانسته باشید بازار یابی کنید . با توهین کردن و نفی دیگران هرگز نمیتوانید برای خودتان اعتبار و ارزش اجتماعی کسب کنید.
هیچ شاعر و نویسنده و هنرمندی از این راه بجائی نرسیده است .
مشگ آنست که خود ببوید .
۱۶۱۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨٨       

    از : موسی کویرزی

عنوان : پاسخ به مازیار
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً

{مردان موظف به حمایت از زنان هستند از طریق آنچه که خداوند به انان نسبت به دیگران فضیلت داده و از طریق دادن نفقه از اموالشان. (در مقابل) زنان نیکو رفتار، وفادار و حافظ اسراری می باشند که خداوند خواهان حفظشان است (شامل اسرار جنایت یا امور ضداخلاقی شوهرشان نمی شود). پس اگر به مرحله خوف (نگرانی مستند به شواهد) از نشوز (عدم وفاداری و حفظ اسرار ) توسط زنانتان رسیدید آنان را ابتدا پند دهید سپس (اگر کارگرنشد) ارتباط جنسی-عاطفی خویش را معلق کنید (اگر موثر نیافتاد) حمایت های خود را قطع کنید. پس اگر به وفاداری و حفظ اسرار بازگشتند از حد انصاف تجاوز نکنید که خداوند عالی مرتبه بزرگوار است.}

در قران کلمه ضرب به ۱۰ معنی متفاوت امده است . این کلمه یکی از پرمعنا ترین کلمات است. در هر قاموس عرب این کلمه طولانی ترین لیست معانی را دارد. معنی زدن فیزیگی علارغم عدم همخوانی منطقی با سایر مراحل توصیه شده توسط سنتی ها و آخوندها به علت همخوانی با فرهنگ مردسالارشان انتخاب شده است. معنی قطع کردن و بریدن معنی منطبق به متن است. ترجمه سنتی مانند انچه مازیار عزیز گذاشته حتی فاقد انسجام گفتاری در ترجمه هستند چه رسد در منطق

قوام به معنی سلطه نیست. چوب قایمه خیمه به معنی نگه دارنده و محل اتکاست
حفظ اسرار مسله اصلی این آیه است چرا که این آیه در ارتباط به مردان مسلمانی آمده که زمان محمد وارد مبارزه با اشرافیت سالاری عرب (نظام مستبد حاکم شده) ولی نگران لو رفتن و عدم همراهی زنانشان بودند. نمونه هایی در تاریخ این جنبش ذکر شده که منجر به نزول این آیه گردید ربطی به بی وفایی جنسی هم ندارد
۱۶۱۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨٨       

    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقای احمد علی و او پیوسته خود را می سرود و بقیه‍ی دوستان
پیش از هر مطلبی باید بگویم که متأسفانه هیچ یک از دوستانی که به من اعتراض کرده اند، زحمت نگاه کردن به نقدی را که من درباره‍ی صمد نوشته ام به خود نداده اند، و این خود به تنها پاسخ دوست گرامی «او پیوسته خود را می سرود» نیز هست از این جهت که بگویم که نقد من به آن کامنت منحصر نیست. همانطور که نقد من در خصوص ساخت و ساز فضای فرهنگی ایران به نقد صمد منحصر نمی شود.

در مورد مطالبی که آقای احمد علی نوشته اند، البته من موضوع فرافکنی و باز هم «نفی ناخودآگاه» را می فهمم. البته حق با شماست از این جهت که نقد و هر گونه نوشته ای در معرض فرافکنی ست.
ولی، خوب دقت بفرمایید، ما در کار نقد هیچ گاه نمی توانیم از این نظریه استفاده کنیم، چون که در این صورت گرفتار دور باطل می شویم. چرا؟ به این علت که اگر بخواهیم با مفهوم «فرافکنی» یا «نفی ناخودآگاه» یا «نفی اثباتی» به ملاقات نقد برویم، و بگوییم که این نقد محصول فرافکنی منقد بوده است، در این صورت خود فرافکنی شامل حال خود ما نیز می شود، و هر فرد دیگری هم اگر بیاید و این بحث را گسترش دهد، او نیز در دام فرافکنی خواهد افتاد...یعنی دور باطل.
چاره چیست؟ چاره‍ی کار این است که از این مفهوم روانکاوی در خصوص نقد استفاده نکنیم، هر چند که واقعا محصول فرافکنی بوده باشد. و چاره‍ی کار این جاست که اولا ببینیم منقد چه گفته است؟ و بر اساس کدام شاخص و به چه دلیلی این و آن را مردود و یا معتبر می داند و یا به این و یا آن مفهوم در اثر ادبی رسیده است.
تا این جا هیچ یک از شما به این مورد آخر توجه نشان نداده اید و در حد محتویات همان کامنت باقی مانده اید.

و امّا این من نیستم که بیماری روانی را به «صفات ناپسندیده» به شکلی که آقای احمد علی نوشته اند، تعبیر کرده ام.
البته که تمام افرادی که به کار هنری می پردازند همه بدون استثناء نوروتیک هستند. ولی شما و یا دوستانی که به روانکاوی توجه نشان می دهند، اگر درس پنجم از پنج درس درباره‍ی روانکاوی نوشته‍ی فروید را مطالعه می فرموردید، کار من راحت تر می شد.

(این درس پنجم را هم می توانید در وبلاگ متن های روانکاوی کلاسیک و مدرن به ترچمه خود من جستجو کنید http://freud۲.blogfa.com/) دراین متن فروید می گوید اگر نوروتیک هایی که به کار هنری می پردازند شانس این را پیدا کنند که اثر هنری به وجود بیاورند...(من از روی حافظه ام می نویسم، شاید با خود متن کمی تفاوت داشته باشد). بنابراین تمام تلاش ها برای ایجاد یا خلق اثر هنری به نتیجه نمی رسد. البته هیچ فردی را بخاطر این که نتوانسته اثری واقعا هنری به وجود بیاورد محکوم نمی کنند. ولی با چنین جامعه فرهنگی که ابتذال را می خواهد به عنوان اثر هنری به ما تحمیل کند، و جامعه فرهنگی مثل آقای علی اشرف درویشیان و تمام افرادی که در مدح صمد در کتاب «یادمان صمد بهرنگی»(انتشارات کتاب و فرهنگ. زمستان ۱۳۷۹) نوشته اند، با این ها باید مبارزه کرد.
البته من مقاومت و واپس زدن افراد در مقابل حرف حساب را درک می کنم، چرا که پذیرش نقدی نظیر آن چه من نوشته ام مستلزم گذشت از توهمی عمیق است.

در پایان باز هم یادآوری می کنم که دوستان و دوستداران فرهنگ و هنر و ادبیات چنان که می خواهند مطالبی درباره کامنت من بنویسند، بهتر است که اول نگاهی به نقد من بیاندازند.
http://makalat.blogfa.com/
۱۶۱۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨٨       

    از : او پیوسته خود را می سرود

عنوان : صمد شاعری بود که دیوانش زندگی اوست
حالا که برای خسرو نوشتم ، بگذار چند کلمه هم خطاب به حمید بنویسم. قبل از اینکه برای حمید بنویسم باید به آن دوستی که عصبی شده و پرخاش کرده بگویم که پرخاش کردن کار خیلی مشکلی نیست، اما پرخاش نکردن و در عین حال صبورانه از نقطه نظرات خود دفاع کردن کاریست مشکل، اما بسیار زیبا. پس بیایید کمی مشکل را بپذیریم تا نتیجه ای زیبا در دست داشته باشیم.

و اما خطاب به حمید. حمید عزیز، من بار ها دیده ام که شما نکاتی بسیار ظریف را بیان می کنید و گاه حتی به گوشه هایی ناپیدا و گم می پردازید و این زیباست. اما متأسفانه اغلب دیده ام که در آن نیک خود، تلخینه می ریزید ، یعنی به دست خود با خود می ستیزید، و این کار شما آنجا که حق دارید را نیز ناحق می کند. و این حیف است.
بگذارید از همین نوشته ی شما برایتان نمونه بیاورم تا مشت نمونه خروار گردد.
شما در کامنت خود به دو نکته پرداخته اید که من اینک تا کمی روشنی ببافم، آن دو را برای شما می شکافم.

اول مثبت اش را می گویم: شما آمده اید و نکته ی بسیار زیبایی را مطرح کرده اید. اگر شما بتوانید آن را ثابت کنید خدمت بزرگی به فرهنگ و ادبیات کرده اید. شما مدعی هستید که صمد آمده و قصه ها را عوض کرده و چیز دیگری با تفکر خود جای آن ها نشانده. همانطور که گفتم، اگر شما بتوانید این موضوع را ثابت کنید این کار شما نه ضد صمد است و نه ضد هیچ کسی، این کاریست اندیشمندانه و زیبا، زیرا الک ادبیات اگر نباشد ، نیمی از ادبیات نیست می شود. نگاه الک زن آدمی است هیچ و پوچ می ستاند، تا چیزی استخواندار - هسته - جای آن می بنشاند. و این کار کار هر کسی نیست، منتقدی زبر دست، و اندیشمندی صادق با دستانی پُر می خواهد. و این برای من خیلی جالب است که این موضوع به فکر شما رسیده.
اما برای اینکه شما بتوانید حرفی را که زده اید ثابت کنید، اینجا ، یقیناً ، شاید و انشاء نویسی، بکار ناید؛ باید برایش فاکت بیاورید و بگویید طبق تحقیقاتی که من کرده ام، فلان قصه ی صد به این دلایل دستکاری شد است ، مثلاً در بستان آباد یا اهر یا تبریز این قصه به این شکل بیان می گردد، نه آن شکل که صمد نوشته و ... اگر شما در اثبات این کار موفق شوید کار بزرگی کرده اید. صمد هم انسان است و می تواند اشتباه کند. اشتباه هر انسانی را می توان و باید بی هراس اصلاح کرد.
اگر شما نظریه ی خود را به اثبات برسانید در واقع به تاریخ و ادبیات خدمت کرده اید.
چرا؟
برای اینکه قصه های باستانی یا قدیمی در شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی شکل گرفته اند و در نتیجه مُهر و نشان و ویژگی آن دوران را بر شانه می کشند. اگر ما بیاییم و آن ها را دگر کرده با تفکر امروزین خود همشانه گردانیم، در واقع نقطه ای از تاریخ دیروز را کور کرده ایم و این ناحق است. باز تکرار می کنم در صورتی که ادعای خود را ثابت کنید.

و اما بخش دوم سخن شما که که ناسخ نظر اول شماست.
چرا؟
برای اینکه بکار بردن کلمه ی بیمار روانی را درباب صمد و هر انسانی نمی توان کیلویی بکار برد. انسان پدیده ی بسیار بغرنجی است که به شکل غریبی، تو در تو زلف وجودش گیسو بافی شده است، بی بیشک نمی توان آن را به راحتی مو شکافی کرد. دوستی آگاه و اندیشمند در همینجا در جواب شما نکته ی بسیار پر اهمیتی را بکار برده بود در باب مرز بسیار ظریف بین نوابغ و دیوانگان.

آنچه شما بیان کرده اید به آشکار هم مسئولیت وجدانی دارد و هم مسئولیت تخصصی و حرفه ای.
آری روانشناسان بخش هایی از پسیکولوژی انسان را در آثارشان جستجو کرده می یابند، اما این دریافت، مطلق نیست، همیشه با شک و گمان همراه است. زیرا آن ها با او روبرو نشده اند تا ببینند کدام گوشه ها ظرافت هنری است و کدام تراوش وجود او. پس در نتیجه برای صدور حکم بسیار محتاط هستند. از سوی دیگر نگاه بسیار دقیق به زندگی خود آن ها نیز برای روشن شدن نقطه های تاریک دیروز بسیار مفید است. مثلاً نویسندگان و شاعرانی که نابغه بودند ولی از دردی ناپیدا پیوسته رنج می برده اند، تا جایی که خود را کشته اند. با این حال دانشمندان در باره ی این افراد با احتیاط زیادی حرف می زنند.
چرا؟
برای اینکه بیماری می توانسته مادر زاد و ژنتیکی نباشد، بلکه در یک پیچ زندگی و در مرحله ای خاص ایجاد شده باشد. زیرا اعصاب و روان هر کسی را می توان دیر یا زود به بن بست کشاند و در نتیجه وجودش را به یکسره در خاک چاله تیرگی نشاند. فقط دیر و زود دارد، یعنی یکی زود می بُرَد و آن دیگری دیر تر ، در این میان استثنا هایی نیز وجود دارد، که آن ها نیز مطلق نیستند. به عنوان نمونه در زمان قدیم جلاد ها این همه کار کشته نبودند، اگر یک چریک فدای را می گرفتند خیلی زود می بردندش زیر شکنجه، کار زیادی روی روانش انجام نمی دادند. حالا اما قبل از یورش به جسم، روح را می پوکانند، جلاد امروز ناشیگری دیروزی ها را ندارد، پیشرفت های علمی امروز نیز در خدمت اوست. قبل از اینکه تو را زیر شکنجه ببرد، برایت جهنم روانی ایجاد می کند، به عبارتی دیگر قبل از شکنجه ترا می شکند، تو را از تو خالی می کند، سپس خشونت با شکل نوینی آغاز می شود و تو دیگر آن چریک دستگیر شده ی تازه نفس آماده ی جانبازی نیستی. تو دیگر اصلاً خود نیستی. اینک بی اراده و یا با کمی فشار فرمان می بری. بر مبنای همین نظر، من با مقاله ی اندیشمند ایرانی شیوا فرهمند عزیز - توبه یا مرگ، که در سایت ایران امروز آمده - موافق نیستم. من اعتقاد دارم با بکار گیری شیوه های نوین می توان هر کسی را دیر یا زود شکست. فقط بعضی ها شانس آورده اند و گیر جلاد ناپخته و بی حوصله افتاده اند و زود راحت شده اند. یعنی قبل از شکنجه روانی کافی برای شکستن، شکنجه ی جسمی شان را آغاز کرده اند. پس شرایط، و نوع برخورد با تو نقش اساسی را دارد، اعصاب تو خیلی نقش بازی نمی کند ، بلکه نوع بازی با اعصاب تو است که نقش آفرین اصلی است.
حال دوباره برگردیم به اصل مطلب. پس انسان می تواند بطور ژنتیکی و یا بر اثر فشار در مرحله ای خاص مشکل روانی بیابد.
اینک سئوال من از شما این است: آیا صمد بطور ژنتیکی بیمار بود؟
اگر جواب شما آری است، می پرسم شما از کجا می دانید؟ آیا مدتی زیاد روی ایشان و پدر و مادر و خانواده ی ایشان مطالعات روانکاوانه داشته اید؟ اگرنه این همه جرأ در بیان نظر در باب او از کجا سر چشمه می گیرد؟
یا اینکه شما اعتقاد دارید که او بعداً بر اثر مشکلات زندگی دچار روان پریشی شده است؛ اگر جواب این است، دلایل روانی بودن او کدام است؟

و اینک نظر من: صمد هم همچون بسیاری دیگر در یک جامعه ی طبقاتی بسیار خشن به دنیا آمد، زیست، کمتر شادی دید و بیشتر از اندوه روزگار و درد مردم گریست.او نمونه ی یک معترض بود. او می گفت چرا باید یکی آنقدر بخورد که بالا بیاورد و دیگری وقتی می رود پای تخته ی سیاه پاهایش از گرسنگی باید بلرزند و به زمین بیفتد!؟ صمد اندوه روزگار را چشیده و اعماق زندگی زحمتکشان فقیر را دیده است. بله طبیعی است که وجود او نیز در این سخت بی رحم آغشته به عقده هایی گردد. عقده هایی که بر اثر دیدن آن بیداد ایجاد شده است. اگر ما این بغض کرده ی فریاد گر را مریض بنامیم، باید خدمت شما عرض کنم که بعد از الک زدن جامعه ی چیزی از آن جامعه دیگر بر جای نمی ماند.
صمد یک معترض دوران خود است، او فریاد دردمندان زمانه ی خود است. او یکی از نازنین انسان های کره ی خاکی ماست که رنج دیگری هر لحظه - به قول مردم افغان - او را جگر خون می سازد. من صمد را بخاطر قصه هایش دوست نمی دارم. من صمد را بخاطر نگاه متعرض اش دوست میدارم، زیرا او دوست واقعی مردم بود. من خودم بار ها دیده ام که کودکی بر اثر یک سرماخردگی ساده مرده است. در یک روز زمستان سال ۱۳۴۹ و یا شاید ۱۳۵۰ بود، پدر پول نداشت تا منیژه کوچولوی سرماخورده را به دکتر ببرد و یا به بیمارستان برساند. مادر نومید، کودک را از کهواره برداشت و روی حصیر گذاشت. بالشی کوچک زیر سرش قرار داد، کمی بهش شیر داد، کودک با بی میلی پستان مادر را گرفت، و همین مادر را نگرانتر ساخت، کنارش نشست. پدر تا صحنه ی نفرت انگیز مرگ را نبیند به بیرون زد.مدتی گذشت مادر تلاش کرد که دوباره به او شیر بدهد، منیژه کوچولو دیگر توان آن را نداشت که پستان مادر را بگیرد، یکی دو ساعتی گذشت، مادر از کنار کودک دور نمی شد، ناگهان چشمان منیژه کوچولو به سیاهی و سفیدی رفت، مادر با دست خود پلک هایش را فرو کشید و برای همیشه آن چشم های کودکانه ی بسیار زیبا بسته شدند، دهقان همسایه از خانه های اطراف آمدند و کودک را بردند تا دفن کنند. مادر بالشی که زیر سر منیژه کوچولوی ناز و زیبا بود را برداشت و به کناری گذاشت و گفت: این هم بلندی و کوتاهی تو!
من آن زمان ده دوازده سال بیشتر نداشتم، اینک پنجاه و یک سال دارم، هنوز که هنوز است مویه ی مادر و ندای چشمان منیژه کوچولوی زیبا تقریباً هر روز مرا می آزارد. صمد یکی نیست، صمد بسیار بود، یکی اما نوشته داستان مرگ و "زندگی" را.
پس بیایید شعله ی وجود دیگری را آنطور که بوده ببینیم، نه آنطور که به خیال ما نشسته غبار آلود و بی مقدار.
سر زمین های ظلم دیده و فقیر پر از صمد است، اما چون کتاب هایشان هرگز نوشته نشد، کسی آن ها را نمی شناسد. صمد سخنگوی سوختگان زمانه ی خود بود. صمد روانی نبود، او یک معترض بود که هرگز برای خود نزیست. صمد با شادی مردم شاد بود و تمام عمر کوتاه خود را با غمشان گریست. صمد رفت اما آفتاب نگاه مهربان او هنوز بر ما می تابد
صمد شعری بود تلخ، که زمانه او سرود، تا در دفتر یاد ها بماند جاودان!

صمد عاشق مردم ، خود ساخته بود، شیفته بود ، دل باخته بود.

صمد شاعری بود که دیوانش زندگی اوست. شاید اگر امروز، بود هنوز، کوتاه در جواب شما می گفت:

من
شاگرد هیچ شاعری نبوده ام
آتشناکی کلمات
هدیه ی مادرم
و آموزگار من
جویبار و صخره و نرگس بود
با بال پرستویی
که در تگرگ
می شکست!
۱۶۱۶۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣٨٨       

    از : بیایید بیش از این ها دقت کنیم

عنوان : عاشق مردم
خسروی عزیز سلام
ممکن است که کس و یا کسانی بعضی از واژه ها را به شکل خاصی تلفظ کنند، اما ما نباید با پیروی از این اشکال، به زبان جا افتاده ی ادبیات لطمه بزنیم، اگر می بینید کس یا کسانی از این دست کار ها می کنند دلیلی بر درستی کارشان وجود ندارد.
اگر ما بخواهیم از این شیوه ها برای نوشتن استفاده کنیم، در سرتاسر ایران به ده ها نوع بیان از یک واژه بر می خوریم، آنوقت هر دهی برای خود، و سرتاسر کشور بازاری می شود که مپرس!
این نوع بیان، با احتیاط زیاد و رعایت اصول، و با داشتن آگاهی کافی، در زبان های دیگر اشکال ندارد.ولی بکار بردن آن ها در فارسی دری کاریست غلط، سرسری و یکوَری. پس باری کج است و بی ثبات.
به عنوان نمونه در بعضی از زبان ها، عموماً بر عکس زبان فارسی دری به جای اوی کوتاه فارسی، اوی بلند بکار می برند و طبیعی است که در هنگام نوشتن به آن زبان بیشک باید همان اوی بلند بکار رود. ولی اگر بخواهیم شکل تلفظ های گوناگون را در ادبیات بکار ببریم، این احترام به زبان مردم نیست ، بلکه تن دادن به هرج و مرج کوچه و کشاندن آن به خانه ی ادبیات است.
شما عزیز که دارید زحمت می کشپید و برای مردم می نویسید، دقت کنید که با این اشتباهات به کار خود ضربه نزنید. این نزدیک شده به مردم نیست، این کار نتیجه اش دوری از ادبیات صحیح یا نسبتاً صحیح است، که یک شبه به دنیا نیامده، بلکه تاریخی را پشت سر خود دارد.

پیروز و پاینده باشید
۱۶۱۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣٨٨       

    از : احمد علی

عنوان : کافر همه را به کیش خود پندارد.
اقای حمید بوطاریان: هر روز که می گذرد به صحت تئوری های روانکاوی فروید- لکانی بیشتر ایمان می آورم. بیمار روانی خواندن بهرنگی از طرف اقای حمید محوی را در ادبیات روانکاوی فرا افکنی می نامند که شخص برای فرار ازخصوصیات و عادات و ضعف های شخصیتی خویش آنها را به دیگران نسبت داده و بعدا برای چند لحظه ای ارامش پیدا می کند ولی از آنجائیکه سرپوش گذاشتن روی مشکلات روحی و نقاط ضعف راه حل درمانی نیست در نتیجه این زخم های روحی بعد ازمدت کوتاهی باز هم دهان باز کرده و شخص را مجبور می کند که این دفعه مشکلات شخصی اش را به شخص دیگری نسبت دهد. اقای حمید محوی دقیقا می داند که من چی میخوام بگم.

اقای محوی عزیز: اولا: شما حق دارید که نه تنها به صمد بهرنگی بلکه به همه نخبه گان فرهنگ و ادبیات و علم ایران و جهان انتقاد کنید. یعنی اولین وظیفه یه روشنفکر این است که رو در روی قدرت قرار گیرد . نخبگی هم نوعی قدرت است که باید زیر ذره بین روشنفکر قرار گیرد که اجازه ندهد که شهرت شخصی باعث رکود فکری دیگران باشد. اما شما حق ندارید صفات نا پسنده ای را که خود حامل اش می باشید را به دیگران نسبت دهید. هر ایرادی هم که به صمد بهرنگی وارد باشد این بیمار روانی بودنش را نمی توانید با یه من سریش هم بهش به چسبانید.
قبل از اینکه به دیگران تهمت بزنید به فکر سلامتی روان خود باشید.
ثانیا: مگر داشتن مشکلات روانی زشت و جنایت و خلاف اخلاق است.؟ حتما که میدانید خیلی از نوابغ و اعجوبه های علم و دانش و فلسفه و ریاضیات و ادبیات هر کدام به نحوی از بیماری های روحی رنج برده اند در حقیقت خط خیلی باریکی نبوغ فوق العاده و بیماری های روحی را از هم جدا می کند. من می توانم لیست بلند بالایی از این نوع نوابغ جهان را برایتان نام برم. اما صمد بهرنگی نه نابغه بود و نه بیمار روانی.
۱۶۱٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨٨       

    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقای حمید بوطاریان
ببینید، آقای حمید بوطاریان من جوابی برای ناسزاگویی هایی شما ندارم، چون که این گونه طرز تلقی از نقد برای من کمی نا آشنا ست.
ولی تر جیح دادم عکس العمل شما را در حالت کلی مورد بررسی قرار دهم زیرا به احتمال خیلی زیاد حرف دل خیلی های دیگر را گفته اید.
و امّا عکس العمل شما مثل همان عکس العمل جمهوری اسلامی ست و باز هم مثل عکس العمل جنبش سبز است که بجای اتخاذ رفتاری قانونمند ترجیح می دهند مسئله را با باتون و تیر و تفنگ حل کنند، و بی گناهانی هم اگر قربانی شدند «از هر طرف کشته شود به نفع طرفین خواهد بود».
متأسفانه شما نیز از همین روش که عمیقا ریشه در فرهنگ طبقه‍ی حاکم یعنی بورژوازی معامله گر ایران دارد الهام می گیرید و بجای نقد و بجای قانون و گفتمانی قانونمند، ناسزا گویی و اعمال خشونت را ترجیح داده اید. من مشکل شما را درک می کنم. مطالعه کردن گاهی اوقات سخت است. علاوه بر این رویگردانی از قانون (نقد) نام دیگرش مقاومت است، به این معنا که وقتی ما عمیقا به چیزی اعتقاد داریم ، در این صورت متحول ساختن چنین اعتقاداتی تنها از عهده‍ی پژوهشگرانی ساخته است که واقعا دوستدار کارشان و پیش از همه طرفدار حقیقت باشند. و علاوه بر این به ضرورت تشخیص اثر هنری (یا اثر هنری پیشگام - در هر صورت اثر هنری همیشه پیشگام است در غیر این صورت اثر هنری نخواهد بود) و به ضرورت مبارزه برای فرهنگ در متن مبارزه‍ی طبقاتی پی برده باشند.
من فکر می کنم که شما کمی با عجله نوشته اید، این مشکل خود شماست. ولی چنان که فرصت داشتید، می توانید بدون پیش داروی و با نفس عمیق و انبساط خاطر به نقد من در باره‍ی صمد بهرنگی مراجعه کنید و بعدا اگر اعتراضی داشتید، در خدمت خواهم بود.
۱۶۱۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨٨       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست