سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مرا ببین! - سیما فرزام پور

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بهزا دریانی

عنوان : سلام خانم فرزام پور
من بیصبرانه منتظرم که سروده های دیگری از شما بخوانم. کجا می توانم کارهایتان را پیدا کنم . ترجمه ی شعر شمارا در یکی از کلاسهایم خواندم ، فوق العاده مورد توحه قرار گرفت. شعر شما طلوعی را شعر فارسی نوید می دهد.
پیروز باشید
[email protected]
۱۷۰۰۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیما فرزان

عنوان : تشکر
از همه دوستان که لطف کردند و نظر پر ارزششان را برای این شعر ارسال کردند بسیار سپاس گذارم.

سیما
۱۷۰۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱٣٨٨       

    از : پیرایه ...

عنوان : می گفتم و باور نمی کردی
سیما جان من همیشه می گفتم و تو باور نمی کردی:

نعمت آزرم: مراببین شما -بی نیاز از هرگونه تعریفی - شعر بود. شعری که در برهوت پرت و پلا
نویسی فراگیر ونام وکام جویانه ی این سالها باعنوان ناروای شعر خواندنش احساس
این بیت سعدی رادر من بیدار کرد (دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟/
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.)
سپیده دمان شما درآسمان شعر فارسی مژدهءروزان پیوستهء آفتابی باد.
۱۶۹۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱٣٨٨       

    از : نعمت آزرم

عنوان : زهازه
مراببین شما -بی نیاز از هرگونه تعریفی - شعر بود. شعری که در برهوت پرت و پلا
نویسی فراگیر ونام وکام جویانه ی این سالها باعنوان ناروای شعر خواندنش احساس
این بیت سعدی رادر من بیدار کرد (دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟/
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.)
سپیده دمان شما درآسمان شعر فارسی مژدهءروزان پیوستهء آفتابی باد.
۱۶۹۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱٣٨٨       

    از : کاظم

عنوان : شعر شما
اولین بار است که می بینم کسی توانسته است تشبیهاتی اینچنین با معنا در غالب شعر بیان نماید .شعر شما بسیار پر احساس و سرشار از عشق بود دستتان درد نکند با امید به اینکه باز هم از اینگونه اشعار بسرایید
۱۶۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : قالب و محتوی
آقای اطمینان عزیز، من باشما کاملا موافقم شما بسیاری از زیباییهای شعر خانم فرزام پور را دریافته اید و با روشنی توضیح داده اید. جان کلام شما تکیه روی زنانگی این شعر است که به نضر من بعد از فروغ بزرگ در ادبیات ما فراموش شد. و این خصیصه اکنون در شعر خانم فرزام درخشش دارد. بسیاری از سرایندگان زن با درک مبهم از مقولات جنس و جنسیت، اشعار اروتیکی را که به تمایلات جنسی زن می پردازد باجنسیت زن در شعر و زبان زنانه عوضی گرفته اند . اما در این شعر همچنانکه شما نوشته اید عواطف زنانه، گوهر اندیشه زنانه، زبان زنانه و جهان شعر زنانه است. دست مریزاد.
این نخستین شعری است که من از خانم فرزاد پور خوانده ام ولی بی شک آخرین آنها نخواهد بود.
اما اگر....! من این "اما اگر "را از آن جهت می نویسم که به آینده ی خانم فرزاد پور سخت امیدوارم و می پندارم که این خلاقیت، این زبان مستقل، این عواطف سیال و این نگاه جستجو گر آینده ی روشنی را نوید می دهد، اگر خانم فرزاد پور پوششی فاخر، - یعنی قالبی مناسب - برای این فرشته ی اصیل - یعنی محتوای شعرشان - پیدا کنند. جوانند و می توانند.
بیایید این فرشته ی اصیل را از پوشش پلکانی در بیاوریم و برهنه کنیم:

لباس تیره ی دلتنگی،چقدر تنگ است درش می آورم. پیراهن شعرم را می پوشم کهنه است، زود عوضش می کنم.
لباس آبی صبرکه زمانی برایم تک بود دیگر به تنم جلوه ای ندارد.
پیراهن سیاه نا امیدی،از پس این همه سال هم چنان خوش قامت بر تنم می نشیند گویی که هرگز از مد نخواهد افتاد.
الا آخر
انصافا شعر چند درصدی افت کرده است و به نثری شباهت پیدا کرده است که در داستانهای عاشقانه ی داستان نویسان زن می توان یافت.

حالا تکه ای از شاملو را از پوشش پلکانی برهنه می کنم:
دستی زی دست نمی رسد که سّد ِ سفاهتی سیمانی در میان است: "ما" در ذهنت می گذرد " آنها" بر زبانت. نگران و ترسمرده. چون دهان بگشایی! کابوست آشفته تر باد! باشد که چو ازخواب برآئی تعبیرش را تدبیری کنی!

شعر هنوز لباس پلکانی را بتن دارد و مجبوری آنرا پلکانی بخوانی، بی آنکه پلکانی نوشته شده باشد. این یعنی وحدت قالب و محتوی.

شاملو لباس را چنان به اندام فرشته دوخته است که نمی توان آنرا بیرون آورد. این کیفیت تنها در شعر دوسه تن از ادامه دهندگان راه آن جاودانه مرد دنبال شده است.، انهم نا جود آگاه. کاش می شد درباره ی این مسائل صاحبنطران می نوشتند تا خزف با مروارید از هم باز شناخته شوند.
با احترام بسیار برای شما و خانم فرزاد پور.
[email protected]
۱۶٨۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱٣٨٨       

    از : ناصر اطمینان

عنوان : " مرا ببین" شعری زیبا، لطیف و زنانه
" مرا ببین" شعری زیباست، لطیف و زنانه.
شاعر قصد دیدار معشوق – که شاید خود او باشد- را دارد.
پس باید بیاراید خود را و چه بهتر که لباسی که پسند معشوق باشد به تن کند. لباس هایش، اما، لباس هایی از جنسی دیگرند. لباس هایی با رنگ هایی چون تیره ی (دل تنگی)، آبی(صبر)، سیاه(ناامیدی)، سفید(من) و شاید بی رنگ، اما کهنه(شعر) را می آزماید.
آیا این تصادفی است که لباس انتخابی "من" لباس سپید عروسی است؟
شعر سرشار از تشبیهات و تصاویر ابداعی و زیبا و زنانه است: "لباس تیره دلتنگی" که "چقدر تنگ است"، "پیراهن کهنه ی شعر" که "زود عوض اش" میکند، "لباس آبی صبر" که " زمانی برایم تنگ بود" که " دیگر به تنم جلوه ای ندارد"، پیراهن سیاه ناامیدی" که "هرگز از مد نخواهد افتاد"، "جامه ی بلند وسپید من" که " بوی فراموشی می داد" تمامی اینها در بند بند شعر جا گرفته اند و چه بجا هم در شعر می نشینند.
در انتها، شاعر معشوق را از پشت دری باز به تماشا می نشیند. معشوق نگاه اش بر او می افتد ولی او را نمی بیند. واین در جای خود چه تصویر زیبایی است، دری که باز است اما همچنان فاصله بین عاشق ومعشوق برقرار است.
شعر مرا ببین، از حسرت زنانه ی دیده شدن، با بهره گیری از تصاویر و تشبیهاتی ابداعی، سخن می گوید. و چه زیبا از پس این خطیر بر می آید و بر دل می نشیند. دست مریزاد!
۱۶٨۷۲ - تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱٣٨٨       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست