یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

این پیش نمازان - علی عبدالرضایی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : شاهرخ رستمی

عنوان : عالی
بسیار زیبا و دلاورانه بود دست مریزاد
۱۷۴٣۰ - تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیروس ایرانی

عنوان : علی جان
علی جان طبق معمول شعرهایت کولاک است این روزها در فیس بوک اغلب شعرهای شما را با هم شر می کنند و من مدتی است که شما را اد کزده ام اما پاسخی دریافت نکردم انگار جز پری رویان و خارجی ها کسی را اکسچت نمی کنید.اسم من سیروس ایرانی است لطفا مرا در فیس بوک اد کنید
۱۷٣۹۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : سارا برازجانی

عنوان : طفلی محمد علی بهمنی
دستتان درد نکند آقای عبدالرضایی. واقعا لذت بردیم الان دو ساعتی می شود که پاره ای از شعرتان را که دوست داشتیم جدا کرده ایم و درباره اش حرف می زنیم و معتقدیم این غزل به تنهایی قدرت فوق العاده ای دارد و پیشنهاد می کنیم که آن را از شعرتان جدا کنید منظورمان این قطعه از شعر است:

تا کی یله در چله ی درویش نشستن
چون صورتکی منتظر ِ ریش نشستن؟
مشغول دو دستید که در حال ِدعایند!؟
کرده ست گرازی پس ِاین میش نشستن
این پیش نمازان همگی گرگ نهادند
دارند کمین پشتِ همین پیش نشستن
خود منتظر ِ فرصت و فرصت خودتانید
وقتِ خلجان است نه در خویش نشستن
تهران شده خاکستر و آتش همه جا گیر
مایل شده این شعله به تجریش نشستن
حالا که فراری شده سرباز و رُخ و فیل
وادار شده شیخ به در کیش نشستن
حیف است که آغوش به زانو بدهد دل
ظلم است توی خانه از این بیش نشستن

باید یقه جر داد که از ترس مکافات
در سر نکند مغز کژاندیش نشستن

اگر این غزل به تنهایی منتشر شود تاثیری دوچندان خواهد داشت استفاده شما از قافیه و بستن آن به اسم مصدری چون نشستن بی نظیر است و همچنین استادانه از کنش همنشینی شاه و شیخ و کیش استفاده کرده اید.کمتر غزلی دیده ام که مثل شعرهای موزون شما اینهمه تصویری و سینمایی اجرا شده باشد.
در پایان خطاب به بعضی از دوستان که از نام محمد علی بهمنی سواستفاده کرده اند و او را مخالف شعرهای عبدالرضایی نشان داده اند باید عرض کنم که نباید حسادت نسبت به یک شاعر چنان کورمان کند که برای اثبات ادعای خود پای شاعر دیگری را که روحش از ماجرا هم خبر ندارد وسط بکشیم.طفلی محمد علی بهمنی!
۱۷٣۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : اسدالله نوایی جهرمی

عنوان : ناقد زمان
من نمی دانم این آقای معصومی با این افکاری که از هم گسیخته است و با این غلط های املایی فاحش که هنوز خفقان را می نویسد (خفه خون ) چطور نقد نوشته است.
خود ایشان از مردم عام هم عامیانه تر حرف می زند آن وقت با بی احترامی می گوید غزل و مثنوی شعر مردم عام است.

عین جمله ی این ناقد معظم:
و شاعر برای حفظ آبروی شاعرانی چون بهمنی باشد که دراین وانفسا خفه خون گرفته اند و جرات ندارند حتی سطری در دفاع یا اظهار همدردی با مردم بنویسند.

navaee_jah@hotmail.com.it
۱۷٣۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : کیوان مشار

عنوان : کمی از «ضحاک» یاد بگیرید !
آقای هادی معصومی
شما چرا اینقدر عصبانی هستید؟ چرا با بغض و خشونت و تهاجم حرف می زنید. آقا کمی آرامتر باشید . فشار خون و سلامتیتان را رعایت بفرمایید. اگر شما ناقد شعر هستید، پس وای به حال شعر و شاعر . شما که اینطور با بی منطقی و درشت گویی بنیان شعر فارسی و الفبای شعرگویی را مضحک و مزاحم می خوانید و بر این اساس شاعرانی چون حافظ و مولانا و خیام را که دنیای خونخوار و بی رحم در مقابلشان تعظیم می کند، قبول ندارید ، چطور می توانید دم از نقد شعر بزنید ؟ خود شاملو هم که استاد شعر سپید بود هیچوقت بی دلیل این حرف ها را نمی زد که شما با گستاخی ای کودکانه که لابد فکر می کنید شجاعت است، می گویید. تازه خود شاملو هم شعرهایی در مایه ی غزل و مثنوی دارد . چرا برای آقای عبدالرضایی مظلوم نمایی می کنید و حرف توی دهنش می گذارید که شعر کلاسیک را قبول ندارد؟ اتفاقا ً من که شعرهای نو و سپید این شاعر را خوانده ام فکر می کنم ایشان در شعر قدیم ماهرتر است تا شعرهای رایج امروزی.
یک وقت خیال نکنید که من طرفدار شعر قدیم هستم و دارم برای وزن و قافیه و به قول گفته ی بی حرمتانه ی شما (رنگ های بابا کرمی) دل می سوزانم ، نه اصلا ً . من طرفدار شعر خوبم و برعکس شما که با عصبانیت و تعصب زندگی خصوصی افراد را از آقای عبدالرضایی گرفته تا آقای بهمنی روی دایره می ریزید عقیده دارم شعر وقتی روی صحنه می اید دیگر از شاعر با همه ی خصوصیاتی که دارد جدا شده و خودش باید از خودش دفاع کند . برای همین است که شاعر توانایی به نام مستعار ضحاک ماردوش با نام خودش نمی اید کامنت بگذارد چون اگر با اسم خودش می آمد زندگی خصوصی او را هم به راست و دروغ و غم انگیز و هر جور که راه دست تان بود در کامنت ناخوبتان به نمایش می گذاشتید . ما ایرانی ها اصلن عادت داریم که همیشه همدیگر را چه به خوب و چه به بد ، چه به حق و چه به ناحق به نمایش بگذاریم و به اصطلاح لو بدهیم . برای همین است که جان اتحاد نداریم . آقا صحبت شعر و شاعری است و چند نفر دارند از راه درست باهم حرف می زنند. اتفاقا ً به نظر اینجانب ضحاک ماردوش که از همه بدنام تر است از همه مودب تر و منطقی تر به نظر می رسد. حد اقل کمی از «ضحاک» یاد بگیرید!
۱۷٣۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : هادی معصومی

عنوان : غزل و مثنوی مگر شعر محسوب می شوند
اول باید بگویم که علی عبدالرضایی شاعر شعرهای ناب است او همین که با آن سن کم بیست سالگی کتابی مثل پاریس در رنو را نوشته و من نیز نقدی برآن نوشته و در پیامد آن بعدها کتابهایی چون جامعه ومن در خطرناک ...را منتشر کرده جایگاه خود را در شعر معاصر تثبیت کرده بیاد بیاوریم که در بحران شعر معاصر و زمانی که همه از پایان شعر و شاعری حرف می زدند پاریس در رنو منتشر شد و شاعر و منتقدی نمی شناسم که به ستایش این کتاب ننوشته باشد.گفتم عبدالرضایی شاعر شعرهای ناب است چون اساسا غزل و مثنوی را شعر نمی دانم و حاضر نیستم وقتم را برسر اینجور شعرها بگذارم چون مرثیه خواندن بر سر نعش یک مرده است.اگر چه خود عبدالرضایی هم در مثنوی - غزل درب و داغان است ایران، عنوان کرده که از این قالبها بعنوان تریبون اعتراض استفاده می کند چون هنوز عوام و طبقه متوسط در شعر دنبال رقص باباکرم هستند بااینهمه بعنوان کسی که تاثیر همین شعرهای اخیر عبدالرضایی را دیده باید عنوان کنم مخالفت با این شعرهای عبدالرضایی نه دلسوزی برای شعر که ترس از تزریق شجاعتی است که این جور نوشتن ها می کنند به نظر من اینجور شعرها نه شعاری بلکه همانگونه که عبدالرضایی خود گفته شعرهای تریبونی و برانگیختنی هستند و شاعر برای حفظ آبروی شاعرانی چون بهمنی باشد که دراین وانفسا خفه خون گرفته اند و جرات ندارند حتی سطری در دفاع یا اظهار همدردی با مردم بنویسند. نمی گویم که عبدالرضایی برای مردم می نویسد بلکه برعکس او در تمام این شعرها بلاهت معاصر را نشانه گرفته و اساسا اهل مردم و این دلسوزی ها نیست و شاید اگر از اسلام و آخوند انزجار نداشت و پدرش را نکشته بودند هرگز نمی نوشت.خلاصه اینکه بحث بر سر غزل و مثنوی تلف کردن وقت است و خواننده حرفه ای شاعر مثل عبدالرضایی هرگز این آثار را جدی نمی گیرد.ضمنا من برای آقای ماردوش متاسفم که از محمد علی بهمنی دفاع می کند همه می دانیم که این غزلساز برای غزلی که در سوگ خمینی نوشته یک چاپخانه جایزه گرفته و اکنون رییس اداره سانسور ترانه است.درپایان باید بگویم که اگر مطمئن بودم که م-ع-بهمنی خود محمد علی بهمنی است چیزی می نوشتم که ضحاک ماردوش دیگر اینجا ننویسد!!!!!!!!
۱۷٣۶۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز
ای «بهمنی»، ای شاعر، ای روح توانا
گفتی سخن از این دل شوریده ی ما

تو شاعر احساس و درد روزگاری
بی آنکه در شعرت بود روح شعاری

تو می شناسی روح شعر و راه آن را
می دانی از نبض زمین، درد زمان را

با شعر تو من زندگانی کرده ام ... های
عکسی شدم بی قاب خود در این هیاهای*

در اشک هر بیت ات، شکستم ساغر خویش
سرگشته تر برگشتم از گودار تشویش

مُردم اگر، باز آمدم صد بار دیگر
از زندگی هم زنده تر ، دیوانه سر تر

روح پیامت جان ما را زیر و رو کرد
ای کاش می دیدی چه بر سامانم آورد

گفتم به خود: « حیف از تو و اینها که گفتی
تا با جهانی از تعصب در بیافتی»

آه از تعصب های خون آشام وارون
زین گفته ها که از ادب تازیده بیرون

اینها که می بینی همه در بند این اند،
تا از تن شعری گل فحشی بچنینند

تا آتش دل هایشان سردی بگیرد
گر چه تن احساس در آتش بمیرد

اینها نمی دانند شعر است آن سیاووش
می پوید آن را و نخواهد گشت خاموش

تا «بهمنی» ها پای در آتش فشارند
این شعرها، این شاعری ها ماندگارند


* پانوشت: اشاره به غزل زیبای محمد علی بهمنی:
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بیقرار چه با طالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمیکند
۱۷٣۶۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : شریفی مهدی

عنوان : بیچاره محمد علی بهمنی
اگر پیامگذار قبلی آقای محمد علی بهمنی باشد که به دفاع از ضحاک برخاسته من حرفی برای گفتن ندارم وحتی تعجب می کنم که ایشان جرات کرده نام عبدالرضایی را به زبان بیاورد در نتیجه م-ع-بهمنی کسی نیست جز همان ضحاک ماردوش که باز در فارسی گربه رقصانده واز زیر سوال در رفته.ضحاک جان شما که نمی توانی در وزن هر طور که دلت خواست ویراژ بدهی و دلیل بیاوری لااقل مثل یک شعر نشناس لااقل در قالب نظیف نثر بیا و بفرما چرا این شعر شعاری است و جواب محکمه پسند بده به اینهمه سوالی که محسن پرسیده چرا همیشه فکر می کنی که مردم می خواهند مچ ات را بگیرند دو کلمه بنویس تا خوانندگان متوجه بشوند چی در چنبره داری لااقل بگو از چه جور شعری یا شاعری خوشت می آید که ما متوجه موضع سخنگو بشویم بهر صورت امثال شما با اینجور گنگ نویسی هی دارید از علی عبدالرضایی سوال بزرگتری می سازید یعنی این شاعر اینقدر می ارزد که اینهمه وقتت را می گذاری و کلمه می چینی که او را خراب کنی و تازه بعدش از محمد علی بهمنی مایه بگذاری که خود احنمالا دوست گرمابه و گلستان عبدالرضایی است یا اینکه فکر می کنی ما خواننده اینقدر ساده ایم که با هر اسمی باور به حضور او می کنیم
۱۷٣۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : م.ع بهمنی

عنوان : پاسخ ضحاک ماردوش به محسن رحمتی
به عنوان کسی که دستی بر آتش شعر و دلی بسته به مهر غزل دارم باید بنویسم اظهارات آقای محسن رحمتی مثل زهر هلاهل برای آقای علی عبدالرضایی و شعرش مضر است. البته اگر زبانم لال خود آقای عبدالرضایی همان محسن رحمتی نباشد، که اگر چنین باشد، طفلکی آقای عبدالرضایی به رحمت محسنه پیوسته است و رفته اش پی کارش. و اما بر عکس نام و ظاهر خشن و ترسناک ضحاک ماردوش، اظهارات و دانش شعری ایشان بسیار مفید به روشن شدن راه شعری عبدالرضایی است. ضحاک ماردوش شاعری مادر زاد، با دانش شعری ژرف و به احتمال بسیار شناخته شده ای است، که با این زبان شعری و تسلط غالب، می تواند نظراتش به آقای عبدالرضایی کمک کند. شاعر و شعر شناس است که می تواند دست شاعر را بگیرد. از ذکر نکات دیگر درمی گذرم.
۱۷٣۴۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز
پنداشتی« محسن» تو ای روح خروشان
هستم به راه شاعری ناسنج و نادان ؟

چیزی نمی دانم ز وصل چند قالب ؟
پندار تو خام است و باشد گفتت آسان

داری «یقین» تا خود نمی دانم در این باب
آسان قضاوت کرده ای ای مرد میدان

ما کهنه کردیم این روش ها را عزیزم
در چشم تو، نو آید این اطوار الوان

حال از غزل نقبی زنم در راه دیگر
در مثنوی این گفته ها گردد شکوفان


ای در یقین خود به باطل ها نشسته
ای کوزه ی حق و حقیقت را شکسته

ای «رحمتی» ای دوستدار شعر پاساژ
گفتار تو بیهوده و دیدت همه کاژ،

من در سخن جدی ترم از هر سخنگو
بشنو یقین های مرا ای مرد نیکو

این بَه بَه و چَه چَه همه بیجاست، خام است
شعر است و حس است و نه جای انتفام است

شعری که ناب است ای عزیز شعر نشناس
هرگز نگردد حیطه ی ضحاک و مرداس

بر روی ذهنی فلسفی کاشانه دارد
از واقعه با طرز دیگر ره سپارد

چون شکل گفتارت برایم بی مرام است
با تو سخن گفتن مرا دیگر حرام است
۱۷٣۴۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣٨٨       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۹)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست