سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ما – خدا - حسام مصطفی زاده

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : آشتی
بعد از مدت ها چون دوباره کاری فرستاده بودم سری به نظر شما زدم. راست گفتی
نباید با شعر عیاشی کرد.
همانطور که بنظر نمیآیددر این شعر عیاشی شده باشد. مثل اینکه من از اول هم آشتی بوده ام. شعر این بود.
خیر پیش



قهر شّر بر خیر چربید، آخدا
رغم این اشرار قهاری نکرد

قتل و بیداد و تجاوز شد، ولی
«خیر» بر خنّاس جباری نکرد ...



اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸ - ۲۶ اکتبر ۲۰۰۹




آ خدا با درد ما کاری نکرد
ما دعا کردیم و انگاری نکرد

اینهمه امید ما بیهوده بود
آخدا هرگز به ما یاری نکرد

قرن ها برخاک ما آتش زدند
دید و انگاری، که دیداری نکرد

دردجان و زخم بر تاریخ را
مرهمی نگذاشت، تیماری نکرد

چنگ گرگان را سزا برناس دید
ازشیاطین جز پرستاری نکرد

قهر شّر بر خیر چربید، آخدا
رغم این اشرار قهاری نکرد

قتل وبیداد و تجاوزشد، ولی
«خیر» برخنّاس جباری نکرد

ما به یادش راهی میدان شدیم
رنج ها دیدیم و غمخواری نکرد

بر گناه کودکی چشمی نبست
بر دلی آزرده دلداری نکرد

ستر ظلم بددلان شد در ظلام
بر یکی سهوانه غفاری نکرد

از دل کعبه وزآن سنگ سیاه
چشم ما سودی به جز تاری نکرد


دل به او دادیم، دلداری ندید
آخدا غیر از دل آزاری نکرد

یادمان باشد که این مژگان ما است
آخدا در چشم ما خاری نکرد


این سگان را ما نواله داده ایم
او به ما ابرام و اصراری نکرد

خون سگ رابهر خوردن گفت شوم
برهدر، امری به ما جاری نکرد

آخدا عمری است خوابش برده است
قرن ها فکری به بیداری نکرد

باری از این خفته خواهد گشت بار؟
تکیه بر خوابیده هشیاری نکرد

ناخدا ماییم، کشتی بی زما
در یَم مواج دیّاری نکرد

«ما- خدا» اینک مگرکاری کند
آخدا غیر از ول- انگاری نکرد
۱٨۹۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱٣٨٨       

    از : ما-خدا

عنوان : حسام جان
چرا رفتی و قهر کردی حسام جان
مرا از صحنه در کردی حسام جان

فدای همت مردانه تو
که با من سر به سر کردی حسام جان

مزاحی کردم و شرمنده گشتم
چرا از من حذر کردی حسام جان

بیا با من بکن آشتی دو باره
نگو وقتم هدر کردی حسام جان
۱۷۷۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨٨       

    از : آخدا

عنوان : آقا حسام
بی خودی آلوده کردم خویش را
چون تو می گویی پس و هم پیش را

گفته هایت بهر من بی مایه است
بی خودی آنقدر نجنبان ریش را

نه خدای احمدی هستم نه تو
بهر چه برهم زنی این کیش را

گردکان هم نیستم آقا حسام
چون که می گویم همیشه جیش را

بعد از این من با تو بیعت می کنم
تا که شاید برکنم آن نیش را
۱۷۶۹۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : جواب شوخی و هرز رفتن های لوس
از : آخدا
عنوان : ای حسام
شاعر باذوق، فحاشی مکن خوب می دانم کلامت آشنات نازنین دو جنس گردیدن خطاست
روی شعر بنده نقاشی مکن دختر آن هفت – وادی، دانمت کرم نبود "آن" که داری ازدهاست

گفتی و گفتم جوابت ای حسام شاعر خوش رقص هرچند این زمان
بهر حق بر خلق رنگ پاشی مکن نیست هنگام بروز این زبان

دور از خلقی و در خود گم شدی لیک چون گژمژ فراوان می روی
با زبان شعر عیاشی مکن حیفم آید گویمت رو بچه جان

جان ما از ما مرنج ودرس گیر مستی و انگار لولی،لول ِ لول
خانه مخروبه را کاشی مکن
۱۷۶۴۷ - تاریخ انتشار : ۸ آبان ۳۱۸۸ من چه فحاشی به تو کردم بخوان

من خدای وهم را ذم می کنم
تو که با مائی همینجا ئی، بمان

گر خدای احمد ی جانی بگو
من به او بد گفته ام، نه دوستان

وانگهی ای سطح پیما خوان" و گو"
غل بخور از گنبذان ای گردکان

گر بدانی چیست در بطن سخن
بست خواهی دیگر این چفت دهان

دیگ جو شانی اسف می آید م
باز دارم من تو را زین غلغلان


با اینکه این جواب در جواب آوردن" را درست نمی بینم این جواب را هم نوشتم که بگویم دوست خوبم خودت را لوس نکن و ذهنی را که می تواند بهتر کار کند را آلوده ی قافیه نکن .آن هم به این خشگی وبی مزگی که الازمه ی این نوع گفت و شنود هاست.
شفا وتوفیقت را آرزو می کنم
۱۷۶٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : آخدا

عنوان : ای حسام
شاعر باذوق، فحاشی مکن
روی شعر بنده نقاشی مکن

گفتی و گفتم جوابت ای حسام
بهر حق بر خلق رنگ پاشی مکن

دور از خلقی و در خود گم شدی
با زبان شعر عیاشی مکن

جان ما از ما مرنج ودرس گیر
خانه مخروبه را کاشی مکن
۱۷۶۴۷ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨       

    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : الآن دوستی گفت که خدا ظهور است کرده
لطفا جمله بالا رابه این ترتیب بخوانید.

«آلآن دوستی گفت که خدا ظهور کرده است»


دوست عزیزی که این نقد منظوم را برای من بعنوان کامنت گذاشته بودی. بی خبر از همه جا داشتم روزم را شروع می کردم که خانمی از دوستان بسیار عزیز تلفنی به من اطلاع داد که نظری روی نوشته ی من است. چون داشتم بیرون میرفتم ، گفتم بعد از ظهر بر می گردم و نظر را می خوانم ایشان داوطلبانه نظر شما را برایم خواند وسواس یا وسوسه مجبورم کرد که شعر شما را بخوانم .وقتی دوباره خواندم بنظرم رسید شاید شما هم آن نوشته را یک بار خوانده اید! پس لطف کنید واگر می خوااید پاسخ بدهید، فقط از هنر قافیه پردازی استفاده نکنید. دندان روی جگر گذاشتن هم خود هنری است .
از عجایب روزگار وقتی میخواستم جواب شما را ارسال کنم اینترنت بازی در آورد و جواب شما ارسال نشد. در اینطور مواقع من به دلیل کم آشنا بودن به کامپیوتر موضوع را از دست میدهم . برای جلو گیری از این کار به همان خانم تلفن کردم و ایشان گفتند چون هنوز متن از دست نرفته است کپی -پیست کن .
این کار را کردم و با قدری تاخیر جواب شما را دادم ،اما در ارشیو در حالیکه هنوز نوشته های بالا و پائین متن من هنوز روی صفحه بودند. و من متاسفانه پاسخ شما را در آرشیو می نویسم . ضمنا متن قبلی اشکالی داشت که اصلاح شد. خوشحال خواهم شد که بخوانید.
چیز های دیگر هم هست که باید بگویم .اما :

من ادب را از شما آموختم
زین سبب از گفتگو لب دوختم
شایدکفر باعث خراب شدن ارتباط اینترنتی شد
۱۷۶۴۵ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨       

    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : پاسخ به خدا
خدا جان سلام
الآن دوستی گفت که خدا ظهور است کرده پس معلوم شد هستی ولی آنقدر که باید حس و حال نداری! مگراینکه به تِریج قبایت بر بخورد.


آخدای همیشه پنهانی
تا کجا ضد درک انسانی
=============
باز می آید صدائی آشنا
آشنای من،توئی؟یا آخدا

از تو من طور دگر بشنیده ام
این چه طرز گفت شد ای بی حیا

تو غزل گوئی چرا در مثتوی
می نویسی لنگی شعر مرا

باز خرچنگ،کج کج می روی
سخت فهمی می کنی از ما جرا

من نگفتم ما به تو دل داده ایم
وصفکی شد مرغ دام افتاده را

وهم تو باید نماند در بشر
آخدا گم شو که آید ما- خدا


باری عزیز وقتی میگویم غزل گوئی، میدانم که کلام عشق و ملاطفت رابا خلق اله داری و من هم کلمه "گم شو" را به خدای قافیه باف ِ ترازو دار نمی گویم که سازنده ی من است.
روی سخنم به خدای وهم است که هرگز دعای بر "پا" مومنان، دعای رو به وهم نیست.
ما به دنبال دعا هایمان تا نتیجه هستیم. تا زورمان چه باشد! صحنه ی مبارزه از خدائی چون تو تهی مباد.
حرفم تمام نشده است

آخدائی که اهل قافیه ای
با چنین نفی،نفی،نافیه ای
===============
آخدا شر تو گوئی کنده است
نام تو با گند ها آگنده است

احمدی و دلقکان یار تو اند
مضحکی ها ماورای خنده است

فرصتی دیگر نداری مرده ای
شرم از وجه خدا شرمنده است

صورتی کز خیر بر ما ساختی
دام تزویر است،"شر" افکنده است

عاقبت بر مردمان روشن شوی
بند هایت کنده از هر بنده است

اینک آزادی شعار مردم است
آخدا شر تو دیگر کنده است

بد زمانی آمدی بر گول خلق
جاده ی تدبیر تو لغزنده است
امیدوارم اگرکسی که بر قرینه حدس میزنم باشی نقدی بر نارسائی سخنم بنویسی تا به امید تو جبران کنم.
۱۷۶۴۴ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨       

    از : آخدا

عنوان : ای حسام
این من هستم آخدا ای بنده ام
من که دل را از شما ها کنده ام

این دعا های شما کافی نبود
غیر عجز وغیر حرافی نبود

در امیدی بی عمل دل بسته ای
کوشش خود را نکرده خسته ای

گر کسی آتش زده بر خاکتان
یا که کشته مردم بی باکتان

همچو گرگان از پس کوه سیا
حمله کرده بر تمام آدما

یا که شرّ و قتل و بیداد و گنا
گشته در هر سرزمینی آشنا

تو چرا تهمت به خالق بسته ای
من گمانم تو حسام جان خسته ای

آب از سرچشمه می آید گلی
چشمه را پیدا کن ار نه باطلی
۱۷۵٨٣ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨       

  

 
چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست