عدالتی در کار نبوده، نیست و نخواهد بود!؟
-
شادی صدر
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : لیلا س
عنوان : خانم صدر شما دچار فراموشی تاریخی شده اید؟
نکته جالب و برجسته در نوشته ها و سخنان اصلاح طلبان که مادام میدرخشد، حساب جدا باز کردن برای "خودی" هست و کیلویی حرف زدن. اجازه دهید که به هر دومورد نظری بیافکنیم
۱. خانم صدر یک لیستی از "قریانیان دولتی" آورده که خواهان آن هست که مردم آنها را فراموش نکنند و مردم ایران دچار فراموشی تاریخی نشوند چرا که حقوق بشر بدرستی اجرا نمیشود مگر با مجازات عاملان جنایت. در این لیست از اعدام هزاران زندانی سیاسی در سال ۶۷ شروع میکنند و به جان باخته گان اخیر به انجام میرسند. اما به عمد و آگاهانه از جنایات دهها هزار آزاده از سال ۶۰ تا ۶۷ هیچ نمیگوید. میدانید چرا؟چون رهبر مورد علاقه اصلاح طلبان همانند خانم صدر، در مصدر کار بودند و تمامی این جنایات دست داشته و در آن سهیم هستند ولی برای خانم صدر "طرفدار حقوق بشر" که چپ و راست جایزه محافل "حقوق بشری!!!" را دریافت میکنند، بصرفه نیست که در مورد این حنایات حرفی بزنند یا بنویسند. آخر بنا بر نظر رهبر ایشان (موسوی) اعدان شده گان در سالهای ۶۷-۶۰ از مرتدین بودند و اعدامشان واجب. شانس آوردیم خانم صدر طرفدار "حقوق بشر!!" هستند
۲.ایشان برای نشان دادن در جه نفرت خود از انقلابیون و انقلاب، وحوش اسلامی را که به جنایات عظیمی دست زده اند، را "انقلابیون" بدون پیشوند و پسوند خطاب میکنند و جنایات آنها را به حساب تمامی انقلابیون میگذارند و در انتها نتیجه میگیرند که آری با انقلاب، کشتار ادامه پیدا میکند و بنابراین اصلاح طلبی و بقدرت رساندن یک جنایتکار بجای جنایتکار دیگری بهترین خواسته هست و بدینگونه راه دریافت جوایز بیشتری از محافل "حقوق بشری !!!" را هموار میکنند غافل از اینکه با خیانت اصلاح طلبان و یکی شدن آنها با "اقتدار گرایان" برای ادامه حکومت ننگین اسلامی، هر نیمه آگاهی را بسار آگاه کرده و شعبده بازی آنها خریداری ندارد.
۲٣۴٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ فروردين ۱٣٨۹
|
از : مزدک خرمدین
عنوان : محمد بن دوال پا
محمّد ابن ِ دوال پا
هوشمند ایرانپور ( مقاله از ایران )
افسانه های ِ قدیم می گویند در بیابان های ِ بزرگ و سوزان، حتا در برخی جنگل های ِ دوردست ، موجودی زندگی می کند به نام ِ دوال پا . دوال پا ها مردانی نحیف و به ظاهر درمانده بودند با پاهایی به لاغری ِ تسمه ( دوال ) که در کنار ِ جاده ها شل و بی رمق می افتادند یا دراز می کشیدند . وقتی مسافران که در قدیم اغلب تنها و پیاده سفر می کردند به آن ها بر می خوردند ناگهان می ایستادند و بعد که نزدیک تر می رفتند یکه می خوردند . پیرمردی را می دیدند پاره پوش و لاغر اندام ، با سر کوچک و ریش ِ تنک که با چشمان ِ نیمه باز و پر التماس به آن ها نگاه می کرد :
.... [مسافر : چه شده پدر جان ؟ در راه مانده ای ؟
( دوال پا حرفی نمی زند و فقط ناله می کند . )
مسافر : راهزن ها دارایی ات را برده اند ؟ حیوانات ِ درنده به تو حمله کرده اند ؟ من چه کاری برایت انجام دهم ؟
دوال پا : ( نالان ) دیگر نای ِ راه رفتن ندارم .... پیر شی جوان، من را تا زیر ِ سایه ی ِ آن درخت برسان ؛ بعدش برو که دست ِ خدا به همراهت ! ( و با دستش تک درختی را که قدری جلوتر است نشان می دهد .) ] ...
مسافر که می دید پیرمرد با این همه ناتوانی چه اندک توقع است با همه ی ِ وجود مردک را از جا بلند می کرد و قلمدوش می گرفت . اما .... سوار شدن ِ جناب ِ دوال پا همان و قفل شدن ِ تسمه ی ِ پاهایش به دور ِ گردن ِ مسافر ِ بدبخت همان ! بیچاره مسافر، اول خیال می کرد به زودی و با رسیدن به سایه ی ِ درخت از فشار ِ پاها آسوده می شود اما آنجا بود که تازه می فهمید دوال پا خیال ِ پیاده شدن ندارد .
... [ مسافر : ( نفس زنان ) رسیدیم پدرجان .... بی زحمت پیاده شو ! ... گردنم خرد شد !
دوال پا : من پدرت نیستم بدبخت ! من دوال پایم ! کارم این است که احمق هایی مثل ِ تو را شکار کنم و از گرده شان پایین نیایم ! چرا ایستاده ای ؟ یاللا راه بیفت ! ] ...
خلاصه آن که دوال پای ِ ناجوانمرد چون بختک بر شانه های ِ مسافر ِ بیچاره می افتاد و به هر طرف که می خواست او را می کشاند . مسافر هم مجبور بود فرمان های ِ دوال پا را گردن بگذارد؛ اولین کار ِ دوال پا این بود که مسافر را از مسیر ِ اصلی اش خارج می کرد و در بیراهه می انداخت . دوال پا که سراسر ِ بیابان را مثل ِ کف ِ دست می شناخت کوره راه های ِ بی سرانجام و دور های ِ باطلی را انتخاب می کرد که راه به هیچ دهکوره ای نمی برد . بعد آذوقه و آب ِ مسافر را تصاحب می کرد و خودش می خورد و می نوشید . و دست ِ آخر پس از چند روز سواری پیکر ِ نیمه جان ِ قربانی را وسط ِ بیابان رها می کرد تا خوراک ِ لاشخوران شود و خودش به کناره ی ِ راه اصلی باز می گشت و در انتظار ِ مسافر ِ بعدی می ماند .
اگر در مسیر ِ تاریخ بخواهیم نزدیک ترین نمونه را به دوال پا پیدا کنیم ، شبیه تر از محمد ابن ِ عبدالله نخواهیم یافت . حق شناسی ِ این پیامبر ِ بیابانی نسبت به کسانی که او را یاری و پناه دادند و بر شانه های ِ خود سوار کردند ، بهتر از حق شناسی ِ دوال پا نبود . لازم به تکرار نیست که محمد ابن ِ عبدالله در آغاز که از مکه به یثرب ( مدینه ) گریخت از اهالی ِ آن شهر خواهش کرد که جوانمردی کنند و او را همراه با یاران ِ کم شمارش پناه دهند . در آغاز محمد با همه از یهودی تا کافر پیمان های ِ صلح و دوستی امضا می کرد اما همین که قدرت یافت و دینش را گسترش داد به بهانه های ِ واهی یکی پس از دیگری پیمان های ِ دوستی را شکست و به قتل ِ عام ِ میزبابانش پرداخت . بسیاری را کشت و بسیاری را تبعید کرد تا خانه ها ، قلعه ها ، نخلستان ها ، کالا ها ، طلاها و زنان ِ آنها را تصاحب کند . قرآنی که محمد بر خودش نازل کرد در واقع لعنت نامه ای بود علیه ِ بنی اسراییل تا با این حربه، عمده ی ِ ثروت ِ شبه ِ جزیره را که در دست ِ یهودیان بود، از آنان سرقت کند .
محمد ابن عبدالله یا بهتر بگویم محمد ابن دوال پا پیامبری بود که پاسخ ِ جوانمردی را با ناجوانمردی ، جواب ِ شرافت را با رذالت ، پاسخ ِ مهربانی را با سنگدلی و جواب ِ نمک خوردن را با شکستن ِ نمکدان می داد ؛ و در نتیجه باید گفت خاتم ِ پیامبران بود !
اما چیزی که مرا به بازگویی ِ بخشی از تاریخ واداشت آن بود که متاسفانه پس از هزار و چهارصد سال بسیاری از مردم ِ جهان و از جمله مردم ِ ایران اسیر ِ این دوال پا هستند . در جامعه ی ِ ما چه بسیارند ایرانیانی که دوال پایی به نام ِ اسلام را بر گردن ِ خود سوار کرده اند . دوال پایی که آنان را در کوره راه ِ جهل ، عقب ماندگی ، نکبت و جنایت می چرخاند و تمام دارایی های ِ مالی و استعداد های ِ انسانی ِ آن ها را تباه می کند . سرانجام هم مسلمانان ِ فرسوده را به لاشخوری به نام ِ " الله " می سپارد تا از آسمان فرود بیاید و جسدهای ِ متعفن شان را به منقار بگیرد و به بهشت ببرد .
من کتاب های ِ به اصطلاح مقدس را خوانده ام و می دانم در این باره که گرفتار شدگان ِ دوال پا همیشه باید اسیر بمانند آیه ای نازل نشده است ! یعنی بوده اند کسانی که با زیرکی و دلاوری خود را از شر ِ دوال پا خلاص کرده اند . پس اجازه بدهید باز به داستان ِ دوال پا برگردم .
در روزگاران ِ قدیم مسافر ِ دانایی در راه گول ِ دوال پایی را خورد و او را بر پشت ِ خود سوار کرد . وقتی فهمید دوال پا پیش از مردنِ او قصد ِ پیاده شدن ندارد، چاره ای اندیشید . مسافر هندوانه ای به همراه داشت که دوال پا مغزش را خورد و پوستش را به زمین انداخت . مرد پوست ِ هندوانه را برداشت و زیر ِ جامه پنهان کرد . چند خوشه انگور را هم که به همراه داشت دور از چشم ِ دوال پا در پوست ِ هندوانه انداخت . مرد در حالی که تسمه ی ِ دوال پا بر گردنش استوار شده بود چهل روز در بیابان سواری داد و زجر کشید . چهل روز تاب آورد و خودش را زنده نگه داشت؛تا این که پس از چهل روز انگور ها در پوست ِ هندوانه تبدیل به شراب شدند ! مسافر کاسه ی ِ هندوانه را از زیر ِ جامه بیرون آورد . دوال پا پوست ِ هندوانه را دید و قاپ زد. بعد جرعه جرعه شراب را نوشید . اندکی که گذشت دوال پا مست شد و از پشت ِ مسافر به زمین افتاد . مرد ِ خسته دوال پای ِ خبیث را کشت و به سوی ِ راه ِ آبادی حرکت کرد .... نمی دانم ، اما شاید آن مسافر یک مرد ِ اندولسی بود !
درود بر مردم ِ اسپانیا ! درود بر زنان و مردان ِ اسپانیایی که در میان ِ کشورهای ِ اسلام زده تنها مملکتی بودند که شجاعانه شادی و زندگی و آزادی را در آغوش گرفتند و اسلام و نکبت و عقب ماندگی را به دریا ریختند . اسپانیا تنها کشوری بود که شاخ ِ اسلام را خرد کرد و به افسانه ی ِ ماندگاری ِ اندیشه ی ِ اسلامی پایان داد . درود بر مردم ِ اسپانیا که شراب ِ ناب را جرعه جرعه به دوال پا نوشاندند و در پی ِ آن آینده ی ِ خود را نجات دادند . فکرش را بکنید که اگر کماکان اسلام بر اسپانیا حاکم بود امروز چهره ی ِ شهرهای ِ مادرید ، بارسلون و مارسی چگونه بود ؟ چه قانون هایی در آن کشور به اجرا در می آمد و روزگار ِ مردم چگونه می گذشت ؟
... سرانجام ما هم شراب ِ شیراز را در کام ِ دوال پا خواهیم افشاند و او را به دریا نه که به فاضلاب پرتاب خواهیم کرد !
سرانگشت
&
مأخذ ِ نقل ِ کندو : آریابرزن زاگرسی
۲٣٣۹٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ فروردين ۱٣٨۹
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|