از : زری. مینویی
عنوان : تو هرگز اب نخواهی شد
انکه حا فظ میخواند در برف نمی ماند.
همین رنج و سر مستی که مدام دوره ات میکند دامنی از بیکرانگی شعله ای از شیدایی پاره ای از پروازو ایینه ای از زیباییست اینهمه را که جمع کنی میشود
شاعری که به هر چه فریب و فتنه و فساد نه گفثه است
تو یی که جها ن در جان خود داری چه کسی میگوید تو در برف می مانی؟!
منهم ندانم درخت دریا یی که میداند در جان تو چه خورشیدی جاریست
تو هرگز تمام نخواهی شد دوست من نه تمام نخواهی شد . با مهر زری.مینویی
٣۰۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱٣٨۹
|