از : unknown
عنوان : اگر خانم یا آقای «ف.آزاد» با این نظر موافق نیستند می توان ایشان را به یک مناظره و دیدار با یکی از کودکان مدرسه رستم دعوت کرد. خرج آن به عهده من!
بیگانه با شاهنامه!
مدرسه ایرانی رستم در لندن امسال سی امین سالگرد تاسیس خود را در حالی جشن می گیرد که از سوی وزارت آموزش و پرورش انگلستان به خاطر تلاش مستمر و حرفه ای برای حفظ وگسترش زبان فارسی به جامعه ایرانیان مقیم این کشور و دانشجویان خارجی به دریافت نشان عالی تربیتی مفتخر شده است.
هر شنبه بیش از ۵۰۰ کودک و نوجوان ایرانی مقیم لندن و حومه آن در ساختمان کالجی که از سوی وزارت آموزش و پرورش انگلیس در اختیار این مدرسه قرار گرفته است برای یادگیری زبان فارسی و آشنایی با تاریخ فرهنگ و ادب ایرانی به کلاسهای درسی آموزگارانی متعهد و عموما جوان وارد می شوند و در دیار غربت با خوشه هایی از خرمن کلام و اندیشه سخنوران و ادبیان و مشاهیر تاریخی ما آشنا می شوند و درس میهن دوستی می آموزند.
در این میان نام فردوسی و شاهنامه او با گذشت هزار سال از تاریخ سرودن آن همچنان نقطه اتصال زبانی و همبستگی ملی ما با هر مرام و مذهب و نژاد در میان این کودکان و همه ایرانیان باقی مانده است.
با این همه، شوربختانه در همین دیار غربت نیز پیدا می شوند امثال هم میهنی با نام مستعار «ف. آزاد» که هفته جاری در سایت «اخبار روز» که از قضا غم ایران و ایرانی نیز دارد با وارد شدن در گود بحث های اخیر پیرامون نامه نگاریهای روشنفکران ما به هابرماس مدعی شده است «ذهن باستانگرای ایرانی هنوز پس از یک هزاره پایبند مالیخولیای اساسا مجعول ایران باستان رجزهای فردوسی است»!
دیدگاه هایی چنین بی پایه و مغرضانه در مورد شناسنامه ما ایرانیان و سراینده جاودان آن در روزگاری که میهن ما از هر سو در محاصره دشمنان خارجی و داخلی قرار گرفته است هر چند که در غالب الفاظ روشنفکری بیان می شوند اما جز نکوهش از سوی ملت ایران برای گوینده آن حاصلی نخواهد داشت.
اگر خانم یا آقای «ف.آزاد» با این نظر موافق نیستند می توان ایشان را به یک مناظره و دیدار با یکی از کودکان مدرسه رستم دعوت کرد. خرج آن به عهده من!
٣۱۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : به این نثر بی بُن، و هم سر سرسری --- تو کمتر ز آنی که نام اش بری
متأسفانه عده ای با فردوسی بزرگ ِ همه دوران ها، دوستی خاله خرسه را داشته اند. یعنی در وصف آن بزرگ انسان عمیقاً انسان دوست و خرد گرا، با زبان الکن خود از او ناسیونالیستی حقیر ساخته اند در ذهن دیگران. و همین بسیاری را به اشتباه انداخته. و این در حالی است که، در شاهنامه چو خوش بنگری، نیابی تو هرگز سخن سرسری.
و حالا آقا یا خانم ف.آزاد؟ چون شما خبر از این اشتباه، و درک غلط دارید، تلاش می کنید که با تکیه بر آن، با تزویر یار گیری کنید! و همین نشان می دهد که شما بویی از صداقت و بزرگواری نبرده اید. پشت یک اسم مستعار مخفی شده اید و دارید تف سر بالا پَرت می کنید. جهان ما، جهان دیگریست. آن دوران گذشت که یکی می آمد چرت و پرتی سر هم می کرد و بسیاران در پی اش روان می گشتند. پس این حیله ی ارزان و حقیرانه ی شما، که از ذهنی بیمار و توطئه چی بر خاسته، کمکی به شما نخواهد کرد. مردم زمانه ی ما هوشیار تر از آنند که به دام این حرکات زشت تحریک آمیز بیفتند. حقارت از نگاه شما می بارد وقتی به روشنی دیده می شود که حیله آغاز کرده ای تا پشتیبانی بیابی. شرمت ات باد! که با دید ماکیاولیستی خود جولان می دهی حقیرانه.
من وارد بحث فلسفی نمی شوم؛ بگذار فیلسوف ها به آن بپردازند.
اما اجازه نخواهم داد که به مردی که نماینده ی داد بود در برابر بیداد، اینگونه بی ادبی شود.
شاهنامه فروسی بزرگ، سراسر خرد نامه است. فردوسی حتی زمانی که صحنه های جنگ را با واژه به تصویر می کشد، از خرد گرایی حتی در صحنه ی جنگ دور نمی گردد. همین حفظ فرهنگ و زبان خلق های مختلف که امروز بسیاری برایش سر و دست می شکنند را آن بزرگ کم نظیر تاریخ، هزار و اندی سال پیش بیان کرد. او نگفت ترک و یا عرب بد است، بلکه گفت: آقا آش درست نکنید. از این آش در هم، که دارید درست می کنید بوی بدی می آید:
.............
ز ایران و از ترک از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بُوَد
سخن ها به کردار بازی بُوَد
.........
و امروز بعد هزار و اندی سال، تاریخ با نشان دادن گوشه ای از پیشگویی خردمندانه ی آن بزرگ همه روزگاران، همه را انگشت به دهان ساخته است. همین گردابی که در تکرار تاریخ، امروز دچار اش هستیم؛ گواه سخن جاودان خردمند بزرگ توس است.
تو کوچکتر از آنی که به فردوسی خردمند بتازی؛ و با آن زبان سخیف خود، بی ادبانه نام آن نازنین بزرگ را بیالایی. داری تلاش می کنی مرده ای به نام سروش را زنده کنی. سروش بعد از یورش به کانون های فرهنگ، و ادب و علم برای همیشه در ایران زمین مرد. زنده زنده مرد.
گویی اندیشمند و خردمند بزرگ توس، همدرد ما بوده آن لحظه که اینگونه دردناک سروده، حضور شمایان را در زمامه ی خود:
..................
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد؛ جادویی ارجمند
نهان راستی؛ آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن، جز به راز
.....................
و در تعجب ام از مسئولین سایت خوبی چون اخبار روز که این زشت پاره ی بی محتوا را منتشر نموده اند. انتشار اش هیچ اشکالی ندارد. اما بی نام، و پشت این یا آن نام مخفی، نمی تواند مدعی باشد. مدعی باید عریان به میدان آید اگر شیشه خرده ای ندارد. اینجا صداقت می باید، ناجوانی بکار ناید.
شاهنامه سراسر خردنامه است، حتی صحنه های جنگی اش، پر است از، از این دست ابیات:
..................
مکُش مر مرا! کِت سر انجام کار
بپیچانَد از خون من کردگار
پسندی و هم داستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی!
میازار موری که دانه کِش است!
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
مکن خویش را ز مردمکُشان
کزین پس نیابی خود از من نشان
بسنده کنم زین جهان گوشه ای
به کوشش فراز آورم توشه ای
به خون برادر چه بندی کمر!؟
چه سوزی دل پیر گشته پدر!؟
جهان خواستی، یافتی؛ خون مریز!
مکن با جهاندار یزدان ستیز!
سخن چند بشنید و پاسخ نداد
همان خشم بودش، همان سرد باد
یکی خنجر از موزه بیرون کشید
سراپای او چادر خون کشید
.......................
این مخالفت با اعدام، مخالفت با آدم کشی را هزار و اندی سال پیش، خردمند بزرگ توس از زبان دیگران پیوسته در شاهنامه - خردنامه ی ایرانیان - به هر بهانه ای بیان داشته. قابل توجه آنهایی که بعد از هزار و اندی سال، در پی بر آوردن آرزوی فردوسی بزرگ همه دوران ها هستند؛ بی آنکه بدانند این فکر امروزی نیست. ای جوانان ایران زمین! شاهنامه را دوباره و ده باره بخوانید، این خردنامه، بی نظیر و به شکل غریبی ضد کشتار و دیوانگی است. هرزه درایان بی رحم را او پیوسته بی خرد می نامد؛ تا سخن اش تلنگری گردد مردم خرد باخته را. و هم راهنمای جوانان امروز و فردا شود.
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بند ها را سراسر کلید
سرش راست بر شد، چو سرو بلند
به گفتار، خوب و خرد کار بند
پذیرنده هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
........................
و باز گفتاری اندر ستایش خرد
کنون ای خردمند! ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورَد
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
ستایش خرد را، بِه از راه ِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد، به هر دو سرای
از او شادمانی و ز اویت غم است
وزویت فزونی و هم زو کم است
.......................
کسی کو خرد را ندارد به پیش
دلش گردد از کرده ی خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی، به هر دو سرای، ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جان است؛ چون بنگری
تو، بی چشم، شادان جهان نسپَری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان ِ جان است و آن ِ سه پاس:
سه پاس ِ تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد، بی گمان
خرد را و جان را که داند ستود؟!
وگر من ستایم، که داند شنود؟!
حکیما! چو کس نیست، گفتن چه سود؟
از این پس، بگو کافرینش چه بود
تویی کرده ی کردگار جهان
ندانی همی آشکار و نهان
به دانش، ز دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سَخُن
بدانی که دانش نیاید به بُن
و از این دست در جای جای شاهنامه بیشمار است.
ای کسانی که بزرگان سخن امروز ایران زمین هستید! ای کسانی که از سفره ی شاهنامه خورده اید، نوشیده اید، و از ابریشم بی همتایش پوشیده اید. یعنی در ساختن وجود هنری خود بدین وسیله کوشیده اید! پس کجایید که هر از ره رسیده ای به این کوهستان فرهنگ می تازد ناجوانانه تا مزورانه یار گیری کند.
یادتان رفته است، آن روز هایی که از چشمه ساران زلال این کوهستان می نوشیدید!؟
وای بر ما!
٣۱۹۱۷ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|
از : چه فرقی می کنه!
عنوان : غلط خوانی و پیامدهایش
آقا جان، من کاری به آقای دوستدار و حرفها و هوادارانش و این جنگ و گریزهای بی بو و خاصیت ندارم. منظور آقای دوستدار از « با نفوذترین عارف » همان « مولوی » میباشه جانم؛ نه آقای سروش. اون سروش، صد سال سیاه هم به گرد مولوی نخواهد رسید؛ چه رسد به سطح و عمق سرایشها و افکار مولوی و حتا قیاس خودش با اون.
٣۱۹۰۴ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : قلم زدن مسئولیت بسیار میطلبد
جناب آزاد، متأسفانه ادبیات شما هم در مقاله و هم در پاسخ به خوانندگان بسیار خودخواهانه، متکبرانه، ستیز منش و یکطرفه است.
هیچ کس نگفت شرایط مادی و جغرافیایی و اقتصادی جوامع بی تأثیر بوده، چون ذکری از آن نشده. بهتر است بجای نگاشتن پیشداوریهای ناشی از تهمت و بهتان و دروغ به خوانندگان، بروید سراغ کاری دیگر و ادای نویسندگان تندرو را درنیاورید! قلم زدن مسئولیت بسیار میطلبد که متأسفانه در شما کمبود آن بخوبی حس میشود.
٣۱۹۰۰ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨۹
|
از : ف. آزاد
عنوان : تذکر دوم
آقای کهلان، من غرضم از مخاطره اساسی دینیت مسیحی ساختار مابعد الطبیعی آن بود، رابطه با سرمایه داری پیشکش شما، که مبحث پیچیده تری است و من به این سادگی شما به آن حتی اشاره هم نکرده ام.
آقای سالاری، پیشداوری و افراط متاسفانه روش شما و هرکسی است که خودرا مجبور به دفاع از آقای دوستدار دیده است. و کسی که مثل او تفاوت تضاد و تناقض را نمیداند بیجهت در مباحث فلسفه دخالت میکند به این جواب بدهید و نه شکیات نماز مسیحی و یهودی . شما از سر پیشداوری بجای سعی در فهم محتوی مقاله من به مفروضات ناوارد خود ایراد کرده اید. لکن نادرستی اساسی تصورات شما و دوستدار در اینجاست که براساس مثالهای مطول نظر شما، شما مثل دوستدار تاثیر مقولات ذهنی دین یهودی و مسیحی و یا سلام را بر "پیشرفت" و پسرفت جوامع معتقدین به این ادیان اساسی تر از شرایط و پدیده های مادی تکامل تاریخی جوامع مذکر می بینید. این دینخوئی به همان میزان دینیت یهودیان، مسیحیان و مسلمین خطرناک است.
٣۱٨۹۱ - تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱٣٨۹
|
از : جواد مفرد کهلان
عنوان : محدودیت معنی جمله ها
"از یاد نبریم که عملکرد تدین مسیحی نسبت به فرهنگ بشری بسیار مخاطره آمیز تر و اساسی تر از آن تدین اسلامی بوده است." فکر میکنم آرامش دوستدار هم صرف نظر از شتابزدگی؛ جملاتی را برای رساندن منظورش (مراد نیمه مبهم و نیمه آشکارش) بر زبان رانده که در معیار بزرگ و عام قابل ایراد گیری است. مثلاً در همین جملهٌ شما، قیاس عمل کرد تدین مسیحی (متناسب با روح سرمایه داری) با تدین اسلامی (نا متناسب با روح تولید سرمایه) اشکالی بزرگ دارد. اما از آنجائیکه روح عبودیت اسلامی به سادگی قابل سوء استفاده بوده و هست؛ حق با شماست.
٣۱٨۷۰ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : اگر برتراند راسل زنده بود، یاداشت شما را چگونه ارزیابی میکرد؟
جناب آزاد، شما که ادعا فرمودید فرق تضاد و تناقض را بسیار بهتر از دوستار میدانید، قطعاًً فرق های افراط و تفریط و تنقید و تخریب و تعدیل و انصاف را هم بخوبی میدانید. یاداشت شما متأسفانه بوی افراط در پیشداوری و قضاوت های شما میدهد. امروز بر هیچکس پوشیده نیست که اصلاح پذیری هردو دین مسیحیت و یهودیت از اسلام بیشتر بوده و همین باعث پیشی گرفتن مردمانش در جهت شکاکیت و رشد علمی و دوری از فقه و احکام دگم دینیشان و اعتقاد راسخ به جدایی مطلق دین از سیاست، تفکیک قوا، و نهایتاً ایجاد حکومت و دولت های سکولار و دموکرات شده است. عرفان اسلامی، که جایگزین عشق به الله به جای خشیت و ترس از الله محمد است، نتیجه همین عدم اصلاح پذیری اسلام بوده است.
با معیار امروز، که علم مدرن بسیاری از اصول و فروع و فقه و مدعیات آفرینشی و کائناتی و تعالیم فقهی انواع ادیان را بکل رد کرده است، فارابی، رازی و خیام ما مقام بسیار شامختری میگیرند، چون با معیار امروز آنان مطلقاً ایتیئست ها و ناباوران ما می باشند. درست است که داروین، نیوتون، کانت، لایب نیتس و بسیاری دانشمندان و فیلسوفان جهان غرب ابتدا دیندار بودند ولی با فراگیری و تعقل و رشد علم و دانش خود ابتدا به سمت شک و بعد ایتیئسم، نه بالعکس آن، حرکت کردند و رشد و نمو کردند. هیچکدام متعصب مذهب و دین خود نبودند و انتقاد را براحتی میپذیرفتند. بقول شما هیچکدام نه دینخو ونه دین محور بودند و عقل را بالای احکام دگم دینی میانگاشتند و میپذیرفتند. گالیله هم ظاهراً کاتولیک بود ولی حرفی خلاف احکام دینی خود زد و بطریقی شروع شک و ایتیسیم خود را نشان داد. اینشتین بکل ایتیئیست و ناباور درآمد! این مقایسه ها شاید در کل چندان متناسب و انطباقی نباشد! مسئله ما اسلام با ماهیت بسیار دگمتر و ثابت تر و بکل غیر قابل تغییر و رشد با زمان است که در طول چهارده قرن متوالی و بی نفس گریبان و خرفت همه ما را گرفته است! علیرغم اینکه تمام ادیان در تضاد با رشد انسان مدرن میباشند، متأسفانه بدترین و عقب افتاده ترین و متحجرترین دین نصیب مردم ایران شده است، که حتی در صورت روشنگری، تعویض آن و یا بیرون رفتن از آن هم برایشان مشکلترین و غیرممکنترین کار تاریخی و سیاسی بوده است. علت ها بطور فشرده بشرح زیر میباشند:
۱. برخلاف اسلام دین یهود و مسیحیت به تقدیر و مشیت الهی ثابت و از قبل تعیین شده معتقد نیست و در نتیجه انسان قادر است در اثر تغییر خود و محیط و همسایگان و دنیا و افکارش زندگی بهتری داشته باشد. همان عاملی که باعث جهانگردی و جهانگیری و تغییر دنیا توسط غربیان اروپای قرون ۱۵ و ۱۶ شد.
۲. تعویض دین در یهودیت و مسیحیت بسیار راحتتر از اسلام بوده است. تعویض دین مسلمان عین خودکشی و مساوی با مجازات مرگ بوده است.
۳. مطالعه و علم گرایی مسیحیت و یهودیت در مقایسه با اسلام. از زمان کوروش تاکنون همواره و فقط در خانواده های یهودی همه اعضا و افراد باسواد بار می آمدند و تمام علوم مهم زمان را فرا میگرفتند، و در نتیجه کنترل علم و تکنولوژی و اقتصاد و بانک و دارایی و اختیار و مدیریت جامعه وسیع بیسوادان اطراف خود را بدست میآوردند و احیاناً از بیسوادی آنها سوء استفاده میکردند. تعداد جوایز نوبل یهودیان نسبت به بقیه اقوام و جوامع به نسبت ۲۵ به ۱ است.
۴. تکثر و تنوع و شاخه شاخه شدن و اختلاف در عقاید و مذاهب مختلف مسیحیت و یهودیت بمراتب بیشتر از اسلام بوده است، که خود باعث کاهش و توزیع قدرت مطلقه مذهب بوده است.
۵. سرچمشه ایجاد دانشگا های غرب از کلیساها شروع شد و یادگیری و آزمایشات و اکتشاف علوم و اسرار طبیعت توسط کشیشان کلیساها و کنیساها صورت گرفت.
۶. تمام مردم در هر دو مذهب یهودیت و مسیحیت میتوانند دچار وحی شوند و در نتیجه مقدس و متعالی شوند. درحالیکه دراسلام وحی فقط مختص پیغمبر اسلام است و بس. این محدودیت وحی ضربه مهلکی به تغییر و اصلاح دین اسلام توسط روشنفکران و فرهیختگان و متفکران مومن در طول تاریخ زده است. مثلاً افکار و اندیشه های افرادی و بزرگانی چون مولوی و حافظ و سعدی و غیره هیچوقت دینی و قسمتی از اصلاحات دینی نشدند. همین نداشتن نقد و انتقاد از قوانین و احکام اسلام، آنرا مساوی با کتاب و پیام آور مرگ کرده است!!!
۷. اعلام خاتم النبیین بودن پیغمبر توسط ابوبکر، خلیفه مسلمین، بدلایل سیاسی جهت جلوگیری از تفرقه مسلمین، ضربه مهلک دیگری بر جمود و ثابت و تحجری کردن اسلام زد. توجه داشته باشید از عقل خارج است اگر تصور کنیم که پیغمبری چون محمد خود بگوید: « بنام خدا و من» و یا «من اخرین پیغمبر شما هستم» و یا اذان بنام خود بگوید. هر سه ادیان ابراهیمی سالها و قرنها بعد از فوت پیغمبر انشان در اثر گفته های شفاهی و بسیاری گفتار دروغ و غیر مستند دارای نوشته و فقهی فربه و سرطانی شدند. مثلاً حکایتی معروف وجود دارد که عایشه همسر پیغمبر آیه ای از شوهرش محمد در مورد سنگسار زانی نوشته شده روی پوست در خانه خود داشته که تصادفاً بزشان آنرا خورده و از بین برده!!! این حکایت حاکی از آنست که محمد در زمان حیات چه اندازه مانند یک انسان و بشر و چقدر زمینی و چقدر بسیار عادی و غیر مقدس و بدون «ص» بشمار میامده!! و چقدر بمرور زمان همزمان با رشد فقر اندیشه و بیسوادی مردم و استبداد غالب جامعه چقدر مقدس وخدایی و غیر بشری و آسمانی میشود!.
۸. عبادت خفت بار بندگی و بردگی الله با پنج بار بخاک افتادن در کف خاک و در کف مساجد در پشت و ودر تحکیم قدرت فقها و آخوندان در مقایسه با عبادات محترامنه تر نشستن در نیمکتهای کلیسا.
۹. مجاز بودن دروغ و مکر و تملق و هر عمل خلاف و ناهنجار و غیراخلاقی و غیر قانونی و غیر اجتماعی براساس اعتقاد اصل مصلحت و تقیه در اسلام.
۱۰. ترویج تعصب و حس عدم نیاز به دانش جدید و تغییر بعلت اعتقاد به کامل و تمام بودن قران و پایان هرنوع اصلاح و رشد و چسبیدن به سنت یک رسول و اتمام حجت کلیه دستورات اسلام و بسیاری دلایل دیگر........
۱۱. ترویج تعصب در برنتافتن هر نوع نقد دینی حتی از جانب ناباوران. اگر راسل امروز زنده بود احتمالاً به نامه دوستار بیشتر حق میداد تا یاداشت شما!
٣۱٨۵۱ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨۹
|
از : آزاد
عنوان : پوزش و تصحیح
در پاراگراف هشتم مقاله "بعنوان" بجای "بنعوان" درست است.
٣۱٨۲۶ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۹
|