یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برخیز و آبی به رخ زن - فتح اله شکیبایی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : موج می آید بروبد خار ها --- نغمه سازید و بیارید تار ها، تا سلامی داده باشیم اوج را --- نغمه باران می کنیم هر اوج
سلام بر فتح الله شکیبایی شاعر، و سلام بر ضحاک شاعر، بر شادگرد حق شناس شاعر سلام، و هم سلام بر عزیزی گرامی.

من با ضحاک جان موافقم. شاید شما بگویید که در شعر فتح الله شکیبایی نکته ی جالب توجهی نیافتم پس از دیگران مثال آوردم. من در پایان این گفتار، به این نکته بر می کردم. یعنی به این بر می گردم که اگر شما چنین نظری دارید، نظرتان اشتباه است. اتفاقاً سخن عدالتخواهانه ی فریدون مشیری به شکلی پیچیده تر، در این شعر با یاد آوری قیام کاوه ی آهنگر آورده شده است.
و اما فریدون مشیری شاعر گرامی ایران زمین شعر خوب نیز فراوان دارد. آنچه شما از ایشان آورده اید؛ از شعر های بسیار ضعیف آن شاعر خوب و عدالتخواه ایران زمین است.
آن شعر هیچ قوت شعری در خود ندارد. حرف هایی است که می توانست پشت سر هم نوشته شود، که تکه تکه شده. هیچ ویژگی خاص شعری در آن شعر یافت نمی شود. بجز عدالت خواهی. سخن عدالتخواهانه را در یک انشاء نیز می توان جای داد. اتفاقاً در جمله ی آخر، تازه می توانست شعر اوج گرفته شروع شود؛ که پایان یافته.

«موج می آید»
در تدارک دریایی
که قصد دار تن خود را
در خیابان ها بریزد
قصد دارد
جارو کند سر زمینی را
که سفله پرور است
سر زمینی
که تَذَرو در آن به گوشه خزیده
جغد بر بالا و سر است.
موج می آید
برای اوج می آید
تا ما
به پستی خو کردگان را
شاید تکانی دهد
شاید این متحرک مردگان را
جانی دهد.
شاید ....................
پس موج می آید.

و اما شعر فتح الله جان شکیبایی

شما می توانستید با اندکی دقت در آن بیابید مصرع های دلنشین را. و ایهام و ابتکارات زیبایی را می توانستید در آن بیابید که بوی خوش تازگی و تری از آنها بر می خیزد و مشام جان می ریزد.

بر خیز و آبی به رخ زن، فرزانه آهنگری شو

از این زیباتر نمی شود.

آب، آب است. و آن را به صورت خسته زنند تا حالی دگر یابد. و هم مخفف آبروست. و انسان خموده و خسته در واقع به نوعی از شکوه انسانی دور گشته، به شکل غیر مستقیم بی آّبرو شده. پس تا دگر بار به عدالتخواهی و انسانیت بر گردد، باید آبرو بیابد. و مستلزم آن بر خاستن است. از سوی دیگر آب را وقتی به روی داس، تبر و شمشیر و ... می زنند، آبدیده می گردد. پس باید آهنگری فرزانه شد تا آبی بر رویی زده شود. از آن سو این مصرع پُر، اشاره دارد به داستان کاوه جان آهنگر. که بر خاست و چرمینه پیش بند بگشاد و بر سر چوبی نهاد و درفش اش بساخت، وقتی که از ستم به ستوه آمد و، به آزادی دل باخت.
آنگاه مردمان به گردش جمع شدند و خواندن در کوچه و کوی: آ که گِرد آییم به گِرد ِ گِرد ها!
پس حلقه حلقه، حلقه های انسانی به دور درفش جان کاویانی فراز آمدن و سرود آزادگی سر دادند؛ و بسیار سَر دادند، تا رهی به سوی آزادی بگشادند.
پس بزرگانی چون دقیقی آن داستان را قلمی کردند، و چون عمر کوته، به او فرصت نداد؛ شاه قلم - دهقان خردمند توس - بر خاست و سی سال رنج برد و آن داستان و دیگر قصه های باستان به جواهر خانه ی شعر کشاند، و نام نیک ایران زمین بر قله ی سخن نشاند. و امروز و هنوز ما از آن پربار، از آن دلپذیر سفره، می خوریم و می نوشیم؛ و آبریشم آتش می پوشیم، آنگه که دیگر جای شکیبایی نیست، وقتی که شیدای آتشناک تلنگری هستیم.
عزیزی جان عزیز، پس اگر روزی بر گشتی به ایران زمین، نترس از قول من بنویس بر دیوار های شهر ها، در تبریز و تهران و شیراز و ... رشت، بنویس ای آدم ها! از روی خون دل دیگری آسان هرگز نباید گذشت.

باری، یا می تو انستی از این مصرع پُر، سخن به میان آوری.

در زَمَهریر زمستان، رقص خوش آذری شو

این مصرع پر است از ایهام ارادی و غیر ارادی۱.

«وقتی که تاریخ می ایستد، شاعران به راه می افتند»، نمی دانم این زیبا سخن از آن ِ کیست، اما می دانم که سخنی غریب است و کتابی در دل دارد.

شاعر دارد می گوید حال که در اوج سرمای زمستان هستیم، رقص آذری شو. لطفاً دقت کنید، شاعر نگفته به آذری برقص، بلکه گفته به خود رقص آذری بدل شو. یعنی بیتاب این مرده روزگار شو، چون رقص آذری. از سوی دیگر آذر آتش است، پس سخن دیگر شاعر این است که به رقصی بدل شو، که معمولی نیست، بلکه آذری، یعنی آتشی است. پس رقص آذری، یعنی رقص آذربایجانی، هم آذری یعنی آتشی، و هم آذر ماهی در پاییز است. ماهی که طبیعت غارت شده و یا طلا آگین و آذری رنگ است. و هم روز نهم از هر ماه خورشیدی است. و هم آذر، روز جشن ایرانیان باستان است در آذر جشن، که در نهم آذر بخاطر توافق نام ماه و روز، آن را جشن می گرفتند. و هم شعله های آتش ِ آذر برزین، آتشکده ی معروف ایرانیان در خراسان بزرگ را یاد آور است. و ................
شاد باشید

۱ - به ایهام ارادی و غیر ارادی، در پای شعر ویدا فرهودی عزیز، بر می گردم.
٣۱۹۶۹ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹       

    از : behrooz jahan

عنوان : sepas
sepas moaleme dorane dabirestane man

sepas ke mibinam hanooz ba chenin roohiei migoei va sher minevisi. arezoye rozgari shad va deraz barayat daram.
٣۱۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز ...
جان بابا ای عزیزی بی گمان،
دانی این را ، گر نمی دانی بدان

در جهان چیزی نباشد زین بتر
اسم شعر دیگر آری در «نظر»

گر نظر خواهی بدادن بعد از این
از خود شعر آور آن را ، آفرین!

این فضا اکنون ز فتح الله بود
گفتن از شعر دگر بیجا بود

نظر: منظور بخش نظرات است . ضحاک
٣۱۹۲٣ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹       

    از : عزیز عزیزی

عنوان : به زبان فریدون مشیری
ما همان جمع پراکنده ، همان تنها
آن تنهاهائیم!
این همه موج بلا در همه جا می بینیم
آی آدم ها را می شنویم
نیک می دانیم
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یک بار نمی گوییم
با ستم کاری، نادانی اینگونه مدارا نکنیم
آستین ها را بالا بزنیم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش
مهربانی را...
دانایی را
بر بلندای جهان
بنشانیمش!
آی آدم ها ...!
موج می آید...
٣۱۹۱۹ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست