سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دیوار بانو صابری - مودب میرعلایی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بانو صابری

عنوان : دیگر هرگز پیر نشد
مودب جان، شعر زیبایت را که برخاسته از روح لطیف و مهربان توست، بارها خوانده ام. من هم آرزو می کنم که کاش هرگز نبود.
که هیچ کس برایش
خاور خاور خاک نیاورد
تا دست و پا و سر و گردن
بر گرده ی زمینی بماند
که وقتی خدا هم به اتفاق نگاهی به آن می اندازد
رو بر می گرداند زود
که یعنی کاش نبود
یا
کابوس بود
من هیچ چیز نمی توانم بر این گفته ی تو بیفزایم. بعد از این من هم چون تو دلم می خواهد که بچه بودم. مثل بچه ها فکر می کردم. اما حتی در بهار هم من، ما، از شصت و هفت گذر کرده ایم. نمی توانم، نمی توانیم فکر کنیم که نبوده است. اما می توانیم آرزو کنیم که کابوسِ ۶۷ دیگر هرگز تکرار نشود. من اما دلم می خواهد تا ابد عشق و جانهای عاشق شصت و هفت را تکرار کنم. با سپاس از مهرت که دل و جان مرا گرم می دارد و نیرو و توان می بخشد.
٣۲۶۹۷ - تاریخ انتشار : ٣ آذر ۱٣٨۹       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست