از : الف باران
عنوان : سنگها میشکنند اگر تو بخواهی !
نوازش شعله ها,
بر پیکره سنگها, نقش میبستند,
و سنگها ترک بر میداشتند,
همسایهها , صدای ترک سنگها را شنیدند,
و به خیابانها دویدند.
سنگها شکسته شده بودند،
نه از مهیب شب...از صدای تو ,
از سپیده , آن ستاره ای که در بالاست و صبح را نوید میدهد...
آری , آرامتر بخواب فرزندم ,
دیگر هراس پشت پنجره نیست و کسی ما را برای دانستن زندان نمیکند...
به امید آنروز...
٣۵۰٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣٨۹
|