از : فیروز نجومی
عنوان : فرهنگ ایرانی حقیقت نهایی
آقای رضا ایرانی
اجازه دهید کمی با صراحت با یکدیگر سخن بگوئیم. من در یکی از شهرهای ایران تولد یافتم نامم را (فرضی) حسن گذارده اند. با حسین و علی دوست شدم. اگر کمی جلوتر برویم نطفه ام با بسم الله بسته شده است. الله اکبر و لاالله الا الله، با پیغمبر و امام و مجتهد و عالم خو گرفتیم . یادمان دادند که چگونه نماز بگذاریم، قسم بخوریم. بیم دوزخ و بهشت را در ما کاشتند. بزیارت امامان مان بردند. نذر کردیم و نذر گرفتیم. بزرگترمان به حج رفتند و حاجی شدند. به چه روضه خانی ها و دسته های سینه زنی که نرفتیم. این بنده از "فرهنگ ایرانی " نه چیزی آموخته ام نه چیز زیادی میدانم. من توی این دنیا بزرگ شده ام. توی این دنیا فرهنگ را از یک نسل به نسل دیگر انتقال میدهند. پدر مادر ما تعصب در آموزش آنی را دارند که خود از نیاکانشان در یافت کرده اند. بعبارت دیگر، فیروز و علی و حسین و اصغر محصول این فرهنگ هستند. ابزار انتقال این فرهنگ هم زبان است. این نه تنها در کشور ما صادق است در همه جوامع صدق میکند. چینی همانقدر فرهنگ را از طریق زبان به نسل دیگر انتقال میدهد که آمریکایی که روسی و ایرانی. فرهنگی که شما از آن سخن میرانید نه در آن زاده شده ام و نه آنرا آموخته ام. فرهنگی که شما از آن سخن میرانید شاید هم آن است که توی کتابها نوشته شده است. اندیشه هایی که اندیشمندان دوران باستانی برای ما بجا گذارده اند. آیا شما در تاریخ ایران زمین فردی را میتوانید نام ببرید که آزاد بوده است. . انسان آزاد بدنیا نیامده است. آزادی یک مفهوم تاریخی ست. سیر تاریخی دارد. تاریخ نشان میدهد که انسان پس از خروج از طبیعت و ورود در جامعه بسوی رهایی و آزاد ساختن خود حرکت نموده است. آزادی مهر ملی بر آن نخورده است. آزادی گوهر انسانی ست. شما میگوئید ایرانی ها به این حقیقت قبل از هرکسی دیگر پی برده است. ولی وقتی زندگی تاریخی و روزمره ی ما از مظاهر آن جلوه ای وجود نداشته است، به چه دردی میخورد. آزادی که شما از آن سخن میرانید خود نیز یک آزادی واردات ی ست. در بهترین وجهش آزادی شما در خلاء وجود دارد و انتزاعی بوده است. من هیج تردید ندارم که کمتر کسی همچون آقای دکتر جمالی وجود داشته باشد که زیر و بم و ریز و درشت فرهنگ ایرانی را بداند. من آرزو داشتم که شاگرد ایشان بوده باشم. مضاف براین تعریفی که شما از آزادی مبنی بر معطوف بودن به قدرت، میدهید همان تعریفی است که من از غربیها آموخته ام. شما به مفهوم غربی آزادی چیزی نیافزوده اید و حتی آنرا ناتمام گذارده اید چرا که آزادی سرانجام پیدا میکند با رهایی از خوب و بد. اشکال دیگری که من در سخنان شما می بینم آن است که فرهنگ ایرانی برای شما غایت است. حقیقت نهائی. حال آنکه تاریخ انسان نشان میدهد که حقیقتی وجود ندارد و غایتی نیست. حقایق دیروز کذب امروزند و حقایق امروزی کذب آینده خواهند بود. شما وقتی برچسب غربی بر اندیشه ای میزنید بآن دلیل است که فرهنگ و مفاهیم ایرانی خود را برتر میدانید. همه ی مفاهیم از آزادی و انسان گرفته تا دمکراسی و دین و غیره را با مفاهیم ایرانی خود مورد سنجش قرار میدهید. چنین فرهنگی و یا تاریخی چطوری میتواند مرکز گریز باشد. من از فرهنگی که شما سخن میگویید اصلا روی گردان نیستم اما به عدم بینش بدان اعتراف میکنم. چون شما بنظر من هنوز در دنیای اسطوره ها و افسانه های ایرانی زندگی میکنید حال آنکه من تحت سلطه ی «او هست و بجز او کسی دیگری نیست» بزرگ شده ام. باید اعتراف بکنم که برای امام حسین هم سینه زده ام. از زیر قرآن هم رد هم شده ام.
حال در خاتمه فرض کنیم که حق با شما است و ما باید بازگردیم و فرهنگ ایران که اصیل است که آلوده به مفاهیم غربی نیستند در آغوش بگیریم، چگونه و بعد چی؟
با تقدیم خالص ترین اراده
فیروز نجومی
٣۵۶۴۶ - تاریخ انتشار : ٨ اسفند ۱٣٨۹
|
از : رضا ایرانی-Arttaa.wordpress.com
عنوان : تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست.
آ
قای فیروز نجومی
من چندین پرسش را آورده بودم، که متاسفانه پاسخی به آنها ندادید و سخنانی را پیش کشیدهاید که ارتباطی با بحث من نداشت و خود نشانگر نیاندیشیدن شما به پرسشهای مطرح شده بود. سخن بر سر «فرهنگ ایران» است که شالوده بر پایی حکومت و جامعهی فردای ایران است. نخست میبایست با این فرهنگ آشنا شد و آنرا فهمید و درک کرد، تا سپس آنرا بتوان رد یا تایید کرد. بدلیل سرکوبی این فرهنگ از دورهی میترائیان و زرتشتیان وسپس غلبه شریعت اسلام، ایرانی پیوند خود را با آن از دست داد اما همواره در «ناآگاهبودش» خفته و زنده باقی است. «فرهنگ» (=قنات و کاریز) واژهایست ایرانی و ویژهگی ایرانی دارد و نباید آنرا با تعریف " کالچر " درغرب مشتبه ساخت. تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست. خمینی و دیگر قصابان ایران تاریخ ایران هستند و نه فرهنگ ایران!
سراندیشهی « گزندناپذیری زندگی» برآمده از فرهنگ ایران است نه تاریخ ایران!
متاسفانه، این کاریست رایج از سوی بسیاری از روشنفکران ایران بخصوص روشنفکران چپ، که با دید غربی، فرهنگ را اساسا" بیارزش و یا بسیارکمارزش میدانند و اقتصاد و جبر تاریخی را فوقالعاده مهم وتعیینکننده.
«فرهنگ» از دید ایرانی، خودجوشی ملت در ایدهها و آرمانهایش، در تجربیات روان و اندیشه یک ملت میباشد. من بطور مختصر اشاره به بررگترین اصل این فرهنگ یعنی «قداست جان» و نتایجی که از آن حاصل میشود و پیآیند مستقیم آن هست کردم و گفتم « اگر اندکی به این مفهوم اندیشه و تامل شود، بنیان ژرف و مردمی آن آشکار میشود.» که شوربختانه از سوی شما نادیده گرفته شد.
وارونه آنچه شما آوردهاید، مفاهیم انسانی، در هر فرهنگی برخاسته از فرهنگ ویژهی خود آن ملت است، که در نگاه سطحی شاید که یکسان نیز بنظر رسد؛ اما علوم انسانی و راه حلهای مسائل و معضلات انسانی یک جامعه، مانند ریاضیات و فورمولهای شیمی نیستند که در همه جا یکسان و قابل وارد کردن باشند. سخن ار ذهن وروان انسانی است نه فرمولهای خشک ریاضی! مفاهیم غربی را میبایست از نو در فرهنگ خود اندیشید و با زبان خود از نو، عبارتبندی نمود و ارائه داد. تنها دیدن میوه بر درختی در اروپا وامریکا، و خواستن همان میوه نیازمند شخمزنی زمین خود، کاشتن و نگاهبانی و خوندل خوردن باغبان دلسوز و باغدوست دارد. در زیر تک تک مفاهیم انسانی غرب، سالها و سالها، زحمت و کوشش و جانفشانی اندیشمندان و متفکرین غرب نهفته است. نمیتوان دست به وارادت ساده و بی دردسر میوهی درختان غربی زد. نمیتوان با خواندن چند و یا چندین کتاب ترجمهشده از متفکرین غربی، "صاحب" تلاش و ثمرهی نتایج فکری غرب شد. چنین کاری در مرحله نخست، نیازمند وارد کردن فرهنگ غربی(یونان) و سپس وادار ساختن مردم ایران، به پذیرفتن این فرهنگ و مفاهیم آن دارد که خوب نتایج فاجعهوار و تاسفانگیز آنرا از مشروطه تا امروز تجربه کردهایم.
بر پایه فرهنگ ایرانی، گوهر هر انسانی، آزادی است چون انسان (=مردم=مرت تخمه) هست یعتی انسان تخمی است «خودزا»، که میروید و «سرش راست» میگردد «چو سرو بلند».(شاهنامه) یعنی از خودش هست، اصالت دارد، "قائم بهذات" است. خودش با خردش میتواند خود را تعیین کند و خودش با خردش میتواند تصمیم بگیرد. انسان در این فرهنگ خود « کلید بندهاست» این با "اراده" که شما از ان سخن میگوئید، متفاوت است. اراده با مفهوم "قدرت" و "غلبهکردن و چیرهشدن" سرو کار دارد. خدایان ادیان ابراهیمی، همه ارادهگر هستند و با اراده امر میکنند که "بشود" و میشود. مفهوم مردم(=انسان) در فرهنگ ایرانی، درست وارونه این "اراده" هست. با "اراده" کردن امکان ترک عادتی مضر مانند سیگار کشیدن شاید امکانپذیر باشد، اما "اراده" نمیتواند به پیکار "الله" و آخوند برود. آیا با همین "اراده" نبود که روشنفکران ایران دست به اسلحه برده تا "موتر بزرگ" را برای از میان برداشتن "حاکم بیمار" براه بیاندازند، ولی جهنم آخوندی پدید آمد؟ نه، برای این کار، اگر جدی هستیم نیاز به اندیشه و تفکرفلسفی نو هست. مسائل و معضلات جامعه ما با ازبین رفتن "ولایت" و"حاکم"، گیرم از نوع سالم هم، بپایان نمیرسد چون همهی این مسائل ِانباشتهِ هزارهایست که پاسخ ریشهای میخواهد نه صرفا" تعویض "حاکم".
سخنم را در رابطه با اشاره شما به "تعصب" و "واهمه" شما، به پایان میبرم.
تا آنجا که من آگاهم، استاد منوچهر جمالی، بیش از یکصد و چهل کتاب در بارهی «نواندیشی و فلسفه انگیزشی ِفرهنگ ایران» منتشر نموده است که در سایت ایشان در دسترس همگان هست و به پرسش خوانندگان خود همواره پاسخ میدهند. من در هیچ کجا سخنی از "ایران مرکزی" و "پایبندی" که اسباب "واهمه" شما گردیده بمیان نیآورده (و همچنین استاد جمالی) وعنوان نمودن چنین مطلبی از سوی شما برایم قابل درک نیست. این برداشت شاید باز بیانگر نخواندن نوشته و کجفهمی در برداشت از بحث است. میهندوستی و علاقه و مهر به فرهنگ ایران، در نگاه من "تعصب" نیست.
با سپاس و درود
رضا ایرانی
Arttaa.wordpress.com
٣۵۶۴۰ - تاریخ انتشار : ٨ اسفند ۱٣٨۹
|
از : رفیق دوست الله
عنوان : کشتن یک انسان توسط محسن رفیقدوست به فرمان الله و خمینی
سرانجام هر دین و ایدئولوژی به رواج دروغگویی و دوروئی و پایمال کردن حقوق حقه مردم و قتل مفتخرانه انسان های دیگر اندیش و به اصطلاح ناخودی و یا بیخودی منتهی میشود:
سیکل رشد و توسعه دین و دیندار بدین طریق است که احکام ابتدا توسط پیغمبر، از و برای و بخاطر الله شروع میشود، و بعد پس از مرگ او هم الله و هم سنت او مقدس میشوند، تا حاکمین قدرت طلب عقل و ثروت مردم را شرعاً تصاحب کنند، آنها مرتب فقیه میپرورانند و مینوازند تا آنها به میان مردم بروند و مرتب موعظه کنند و روضه بخوانند تا مردم عقل و خرد و اختیار خودرا دو دستی در اختیار فقها قرار دهند و بنده خرافات و اراجیف آنان شوند. فقیه و آخوند و هر آدم مذهبی وقتی قدرت بگیرد، هر نوع تعهد اخلاقی و درستی رفتار عرفی را زیر چکمه فقه و دین خود با بهانه مصلحت دین له و نفله می کند. از جمله دروغ گویی دینی را که عملی مصلحتی و تقیه ای و گاه بگاه برداشت میشد، اکنون با به قدرت رسیدن آخوند بشکل یک کار رسمی و تکلیف و ضرورت دینی در میآید. خمینی اعلام کرد بخاطر مصلحت اسلام و نظام خمینی، هر دروغ و هر حرامی و هر کفری جایز است. میتوان دروغ گفت، میتوان تجاوز کرد، میتوان شکنجه کرد و میتوان هر کسی را کشت و هر قتلی مرتکب شد، چون فقیه بلیط بهشت جانی را از قبل برای او تهیه کرده است!.
ولی رفیق دوست، از قماش لاتها و جاهلان و ادمکشان رژیم ولایی، چقدر زودتر و سریع تر از همه جانیان دیگر خمینی، به درخواست و مجوز امامش لبیک گفت:
کشتن یک انسان توسط محسن رفیقدوست
« ... غروبی داشتم می رفتم توی خیابان صاحب جم ، هوا تازه تاریک شده بود . دیدم این ساواکی دارد از بالا می آید طرف پایین . معلوم هم هست که مست است . خلاصه دنبال او رفتیم و خانه اش را توی آن خیابان ، که معروف بود به چها راه سوسکییک شبی که به شدت باران می آمد ، شاید یکی از شبهایی بود که توی تهران کمتر آن جور باران می آید . البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد . بالاخره او ، از ماشین پیاده شد ، می خواست برود خانه اش . من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این ، او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم .
فردای آن روز شایع شد که یک جنازه ای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده و ان شاء ا... خدا قبول کند!!!!! ء
منبع: خاطرات محسن رفیقدوست، مرکز اسناد انقلاب اسلامی(+)
http://www.irdc.ir/fa/content/۵۷۵۴/print.aspx
»
٣۵۶۰۶ - تاریخ انتشار : ۷ اسفند ۱٣٨۹
|
از : فیروز نجومی
عنوان : اراده ی معطوف به آزادی
آقای رضا ایرانی
شما سوالی اساسی مطرح کرده اید که ظاهرا من باید پاسخگوی آن باشم. اما شما خود پاسخ آنرا نیز ارائه داده اید. حال من نمیدانم که باید سوال شما را پاسخگو باشم یا پاسخی که به سوال خود داده اید پاسخ گویم.
همچنانکه بدرستی دریافته اید حرف من آن است که ما نمیتوانیم ولایت را براندازی کنیم مگر آنکه بتوانیم آرمانی جانشین آرمان اسلامی، آرمان "عبودیت و عدالت" کنیم. و در پایان این پیشنهاد ارائه شده است.
"اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند."
.
حال بنظرم میرسد که شما میگویید این آرمان که شما آنرا "اراده ی انسانی " ترجمه کرده اید ناکافی و مسئله بر انگیز میخوانید. بهتر آن است که آرمان را از داخل فرهنگ ایرانی، مبنی بر "زندگی، جان و خرد انسان ها " بیرون بکشیم و به بکار بگیریم. چرا به فرهنگ غربی پناهنده شویم و از مفاهیم آنها استفاده کنیم.
آقای ایرانی میخواهم به شما اطمینان بدهم که مفاهیمی مثل آزادی و انسان، بویژه وقتی به خود مختاری و خود گردانی معطوف میشود، مفاهیمی هستند جهان شمول. به این فرهنگ و آن فرهنگ تعلق ندارد. هر جا انسان هست اراده ی معطوف به آزادی نیز هست که کسب آن نیاز به شکستن قلاده ها و یو غ های اسارت بار است، یعنی نیازمند رهایی ست. حال شما فکر میکنید زندگی جان و خرد انسانی ما را بهتر به اصل براندازی ولایت نزدیک میسازد. اما واقعیت این است که مبنای هستی انسان اراده ی معطوف به آزادی ست که اراده ای ست معطوف به قدرت، اراده ی معطوف به چیرگی بر خود و خود گردانی ست. اراده ی معطوف به بودن آنچه هستی و یا میتوانی باشی. این است راه رهایی. چه باک اگر ایرانی نباشد. رهایی از تعصب خود بخشی از اراده ی معطوف به آزادی ست. بگذریم که در تاریخ ایران ما هرگز نه زندگی و نه جان و خرد را تجربه کرده ایم.
واهمه از آن دارم که ایران مرکزی که شما و آقای جمالی بدان پای بند هستید خود بند دیگری باشد بر گردن اراده ی معطوف به آزادی.
ارادتمند
فیروز نجومی
٣۵۵۷۰ - تاریخ انتشار : ۶ اسفند ۱٣٨۹
|
از : رضا ایرانی - Arttaa.wordpress.com
عنوان : فرهنگ ایرانی، ملات کار است.
آقای نجومی گرامی، با سپاس از روشنگریهای شما، آیا فکر نمیکنید که چه« آرمانی» والاتر هست از آرمان گزندناپذیری جان و زندگی در فرهنگ ایرانی؟ کمبود همیشگی نوشتههای نیک ِشما، بنظر من همواره همین "آرمان" ویا جایگزینی نفی "الله" بوده و هست. اینکه گفته شود "ارادهی انسانی" مسالهای را حل نمیکند که هیچ، بلکه تازه این دردسر را بوجود میآورد که با کدام تصویر انسان، این "اراده" قرار است راهگشای حل معضلات ومسائل شود؟
وقتی میگوئیم آرمان «زندگی، جان و خرد انسانها»، همه انسانها، میباشد؛ وقتی میگوئیم آرمان اولویت « جان » و نه "ایمان" است، در واقع از افقی بیکرانه از مهــــر و باهمباشــی و پیـــوند سخن میرانیم. اگر اندکی به این مفهوم اندیشه و تامل شود، بنیان ژرف و مردمی آن آشکار میشود.
برای ما «جان» که زندگی باشد ، بزرگترین ارزش، و آرمان میگردد. این یعنی «سکولاریزم»؛ پس ما نیازمند ترجمههای آثار غرب در رابطه با «زندگی» و ارزشش در این گیتی نیستیم، آیا هستیم؟ دیگر آنکه، پذیرفتن این مفهوم، بطور خودکار، راه را بر هرگونه خشونت و زور میبندد و همه را از "شاه و گدا" متعهد و پایبند این اندیشه میسازد. دیگر هیچ کس از جمله "الله" و آخوندش و دیگر متولیان اسلام، نمیتوانند فتوای قتل بدهند، نمیتوانند «جانی» (=انسانی) را بیآزارند. آیا فکر نمیکنید که این وظیفه و خویشکاری روشنفکر ایرانیست تا همهی ایرانیان را دور این محور و اندیشه، گرد آورد و بسیج سازد؟ آیا فکر نمیکنید که قانون اساسی ایرانفردا میبایست با همین اصل آغاز شود؟ متاسفانه، روشنفکری ایران، بهدلیل فکرنکردن با مغز خود، و با تنفس در فضای اسلام بدون اینکه به ذهناش بیاورد که نخست باید از اسلام بگُسلد، همیشه مُقلد و دنبالهرو افکار دیگری که با جامعهاش و مسائل آن هیچ پیوندی نداشته، بوده است. نگاهی به نوشتارهایش صرفنظر از اینکه به چه طیفی گرایش و بستگی داشته، بخوبی بیانگر این درماندهگی میباشد. با پشتکردن به اسلام، میپندارد که اسلام هم دست ازسرش بر میدارد. حال آنکه بناگاه، ازسر در باتلاق اسلام گیر میکند و هنوز چرائیش را نمیداند.
رستاخیز و رنسانس غرب، با تصویر نوئی از انسان و بر اساس تصویر "پرومتوس" یونانی در داستانهای خدایان یونان، با کوشش متفکران اروپا «پدید آورده» شد که ربطی به مسیحیت و رفرم در کلیسا نداشت. در ایران، ما نیز با داستانهای خود همانند داستان «جمشید» و «زال و سیمرغ » هست که خواهیم توانست تصویر انسان آزاده و نه بنده و عبد ِالله را در ایرانی از نو زنده وبسیج سازیم. اما کو گوش شنوا؟! با این تصویر انسان است که حقوق بشر و دموکراسی را میشود بنا نمود نه با تقلید، حال این تقلید چه از غرب باشد چه از آخوند.
آیا با به پشتبام رفتن و فریاد "الله اکبر و یا حسین میرحسین" زدن، ویا ریختن به خیابان و بدون اندیشیدن با خرد خود، میتوان با الله و آخوندش که دشمن اصلی ایرانیان هست، پیکار نمود؟ از کدام اراده انسان سخن میرانید؟ تصویر انسان در فرهنگ ایرانی، ملات کار است. مگر آنکه به "روبنا و زیربنا" و جبر تاریخ و امثالهم باور داشته باشید.
با سپاس و درود
رضا ایرانی
Arttaa.wordpress.com
٣۵۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۶ اسفند ۱٣٨۹
|
از : منوچهر جمالی
عنوان : جمهوری اسلامی، واقعیتی ندارد، بلکه حکومت مذهب شیعه دوازده امامی جود داردکه ناسازگارباسایرمذاهبست
اسلام،به طورکلی،به عنوان«اصل وحدت دهنده کثرت اجتماعی»،واقعیتی ندارد،بلکه به شکل« مذاهب مختلف»واقعیت دارد،ومذاهب گوناگون اسلامی،دراثرهمان اختلافات به ظاهرجزئی،بزرگترین دشمنان همند.اینست که اولویت ایمان،بایستی به کنارگذاشته شود،وجان= زندگی»اولویت بیابد،تابتوان همه راباهم آشتی داد
٣۵۵٣۲ - تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : قومی که طرفدار خموشی عرفانی و دین سروشی باشد،.....
وای بر ملتی که فیلسوف دینی اش سروش باشد، اگرچه با اپوزیسیون و یا اتاق فکر شان باشد، وای بر ملتی که رهبران اپوزیسیونش موسوی و کروبی و خاتمی باشد، اگرچه امروز در صف اپوزیسیون باشند، هنوز تاریخ بیاد دارد نقش ننگین این عناصر را درشکل بندی انقلاب مردم ستیز اسلامی خمینی. نقش این ستونهای اولیه فرهنگی و اجرایی انقلاب کذایی خمینی و دوستان و یاران قدیم سیدعلی، ولی غاصب، این همان نوچه ها و شاگردان فیلسوف و ارسطویشان، خمینی!، همان پیشوا و پیشرو مذهبی دروغ گوی، رهبر مکار و حیله گر، ضد دموکراسی و پیمان شکن اصلی بعد از انقلاب و رئیس تمامیت خواه نظام تک حزبی حزب الله و مسئول قتل هزاران انسان بی گناه و مایه شرم و ننگ انقلاب ۵۷.
ببینید چگونه خانواده سروش بدلیل اعتقاد دینی و محافظه کاری بزرگ و فیلسوف خانواده از دولت و حکومت سید علی، حتی در خارج از ایران، ترس و واهمه دارند و بکل غالب تهی کرده اند و بجای اعمال و اجرا و تمرین شجاعت قابل تقدیر و بینهایت یک انسان آزاد از دین و آزاده و دموکرات، چگونه عاجز شده اند و متوسل به دعا و دعاخوانی و بندگی و اطاعت و بردن شکایت به خدا و اولیای دنیای خیالی خود شده اند.
سروش مینویسد: « ..... قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم:"خدا از آنان نگذرد." سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که "آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست... خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بیگناه و بیپناه زجر میبردم و ضجه میزدم و از او پناه میجستم و آن درندگان بیشرم با تمسخرشان مرا بیشتر میگزیدند و میدریدند؟ خدای واحد قهار چه میکرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بیجان کردند؟..."
میگفت و میگریست. حالا دیگر از هیچ کس شکوه نمیکرد. از خدا هم شکوه نمیکرد، خدایی که عجالتاً خفته یا مرده بود.
گویی مرا به چالش میکشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم....... »
ببینید داماد او حامد چقدر جهان و واقعیت و حقیقت را نسبت به او منطقی تر و درست تر می بیند! او بدرستی میگوید نه خدایست و نه خدا بجای ما برایمان انقلاب میکند!
قومی که طرفدار خموشی عرفانی و دین سروشی باشد، هیچوقت از خانه بیرون نمیآید و هیچوقت شهامت مبارزه با سید علی و عمال و مزدورانش را پیدا نخواهد کرد!
بپاخیز، ازخانه برون آی، شعار دموکراسی سرده! تمام دنیا امروز از انقلاب تو حمایت میکند! از انقلاب نترس! اگر لازم شد صد بار دیگر انقلاب کن تا به دموکراسی برسی!
٣۵۵۲۰ - تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱٣٨۹
|