از : لیثی حببیی م. تلنگر
عنوان : عمر تو در کشورت بر باد رفت --- آخر عمری عجب نا شاد رفت!
تقدیم به خانعلی جان عزیز و همه زحمتکشان دردمند ِ میهن
"مهربانی"
... و مهربانی
مرده است و
ما
شعارش را دهیم هر روز
و در می کنیم غمپز
که: ما اهل فلانیم،
چنینیم و چنانیم
ولی خود خوب می دانیم:
نه اینیم و نه آنیم.
یکی چندگانه جانیم.
دویی در ما
روان است
خلوصی نیست
نقشی ننگین است نمایش.
و گاه
حتی
سخت
دروغین است
نیایش.
تو گویی
همه چیز در چَه آز سرنگون است؛
مگر این زندگی نامش جنون است!؟
گفتم با هاواری تلخ:
گرچه من ایستاده چون کوهم
آه ...! و صد آه...!
خسته از باران اندوهم.
او صدایم را شنید و گفت: ناشنیدستم! - زیرا گفتن این حرف دشوار است
که بگوید: من "مسئولی" جیب خود پُر کن؛ دروغزن، و سخت نامردمی هستم.
٣۷۵۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ ارديبهشت ۱٣۹۰
|