سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فیس بوک - احد قربانی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : دلداده پالتاک

عنوان : خدا انصافت بدهد
احد جان سلام! تو با این نوشته ات ما را بیچاره کردی. عیال بنده از دیشب دو پایش را توی یک کفش کرده که: من هم باید همان کاری را می کردم که زن احد قربانی کرد. یا پالتاک، یا ما. آخه من هم پالتاکی ام. حالا وسایلم را هم ریخته اند توی چمدان و دو کیسه پلاستیکی. خدا انصافت بدهد. تو را فیس بوک بدبخت کرد و مرا تو.
٣٨۱۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : آفرینش ساختن نیست؛ در سرای سخن دل باختن است.
سلام دوست عزیز نادیده اما آشنا

چه بسیار آشنایان ناشنایند
بسی نادیدگانم آشنایند

آفرینشی زیبا بود. من یک زمانی مطلب دیگری هم از شما خواندم، و چنان به دل نشست. که من هنوز جزییات آن را به یاد دارم.
او که این سخن نداند کیست؛ که خواننده را به محیط خیال و اندیشه بردن کار هر از ره رسیده نیست.
ای کاش نویسندگان ما از این دست کار ها ارائه می دادند تا کتابهایشان خاکخوری پیشه نکنند، و هیچگاه صاحب قلمان زور به اندیشه. ای کاش!
شما هنر پروردن، زیبا پروردن را دارید. شما هنر آفرینش را دارید؛ و این خود کلی دارایی است. زبان طنز شما دلنشین و بی کین است. و چنین زبانی به خواننده حالی دگر دهد چنان، که گویی چشمه ی زلال جوشنده از زمین است.
شما می توانید همیشه خودتان را به جای یکی از اصلی ترین نقش آفرینان داستان های خود بگذارید، و با طنز دلپذیر خود آثاری ماندگار بیافرینید.
این حال و هوا را اگر در رمان پی بگیرید، کس چه می داند؛ شاید هیچ وقت دیگر نمیرید.
اگر کس دیگری جای شما بود، آغاز یک سوژه را نیز برایش می نوشتم. ولی شما خود استاد این کار هستید، راه بیفتید در شهر سخن تا مردمان مانده، از شما خوشه های زیبای خستگی کش طنز بر گیرند، به سر گیرند و در گریزگاه های غمناک بر زبان آورند تا غنچه ی لبخند بر لبها شکفته شود؛ و خسته ره گذری آن لبخند ببیند و به خانه ی تفکر بنشیند و بگویید به خود زمزمه کنان: پس هنوز آدمی پایان نیافته. هنوز امیدی به نجات انسان ره گم کرده هست؛ وقتی که قلم ِ یک ناخورده مست، نی زار دل دیگری می گردد. نی زاری که با دل خونین لب خندان دارد همچو جام.
در هوای وَشتن و شور و مثنوی است، که لحظات جاودان زندگی و غزل و رمان آفریده می شود به سان «کیمیاگر». بار ها بر این زمین کهن، از کتابی کتابی آفریده شده. شور نویسنده اولی است که کتاب دومی را در ذهن دومین آفریده. یعنی نویسنده ی دوم با ژرفای نگاه اولی بوده که دریچه ای نو دیده.

این سخن البته ربطی به کار مقلدان بی چیز ندارد که کارشان مد زمانه - دو قرن ما - است. منظور من آفرینشی است که نویسنده گرچه تأثیر پذیرفته، اما در خانه ی خیال دیگری نخفته، بلکه با تلنگر او، اعماق خود را شرحه شرحه گفته.
شور، تسلط، مسیر دهی زیبا، داشتن اطلاعات عمومی و تخصصی، روان و صمیمی نوشتن؛ و از همه مهم تر این هنر را داشتن که نگاه خود را برای دیر و دور در خانه ی خیال دیگری هِشتن، کاریست که حتی به من سخت گیر، امید می بخشد که اگر احد ما قربانی اینترنت نگردد، چه بسا که بتواند در رمانی طنز آلود آنگونه که شایسته است بدرخشد.
اگر سوژه ای فعلاً برای آن رمان در ذهن شما نیست، با من تماس بگیرید تا سوژه را برایتان بگویم. یعنی طرحی که خودم مایل به نوشتن اش بودم، به یک آدم درست و حسابی بسپارم تا خیالم راحت گردد و به کار های نیمه کاره ی خود بپردازم.

شور نوشتن همیشه باید با راستی و ناخورده مستی همراه باشد. نباید در آن زرنگ بازی، یعنی همان کاری که خیلی ها می کنند، حضور نا دلچسب داشته باشد.. تقلید، مد گرایی، فحش توی شعر و نوشته بکار بردن برا اینکه نوشته چون کالاهای مد روز شود و و و، آفرینش نییست. با چشم دیگری "زیستن" است، و بیجا، خندیدن و گرییستن. و آن خنده و گریه که بییجا بُوَد، از آن ِ آن نویسنده نیست؛ اصلاً گریه و خنده نیست.

چند روز پیش در پای وبلاگ شعر تالشیی، جناب دکتر بختیاری عزیز، شعر شاعری را به نقد نشسته بودم، ناگهان حالتی رفت که مپرس. آتش اش در دل و جانم چو در افتاد؛ غم اش به سر افتاد. پس نقد را اینگونه پایان دادم:

.......................................................

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

حافظ جان شیراز؛ که بعد ِ قرنها، هنوز می خرامد به ناز

............................................................

من از اشکال کهنه شده و کلیشه ای نقد بیزارم، از این روست که نهال خود می
کارم. نهالی که میوه اش، نتیجه اش، رنگ و بو و سمت و سوی مرا دارد.
آنچه در بالا آمده، یک تئوری علمی اثبات شده است که تلاش کرده ام به
زبان خود، آن را به خانه ی ادبیات بکشانم، خاشاک اش را بستانم و در شب
چهارشنبه سوری سخن بسوزانم؛ اما گل وجود اش را برجسته کرده در دل
باغ بهاری هستی بخش زبان بنشانم. و آنگاه چَنگَه چَنگَه، دلپذیر از کشته
ی خود بر گیرم، تا کوتاله های انرژی سازندگی و مثبت را بر هم بنشانم؛ در اعماق بنشانم چنان، تا کامل، تا سی گردد۱. و خوش از کرده ی خود، شیدا و ناخورده مست، بسرایم از
این دست:

گل را به دل پنهان کنم
عطرش نان جان کنم
نقبی به پندارش زنم
وانگه، چون تارش زنم
شوری دگر یابم به سر
گردم به سویش در به در
نامش چو در دل جا دهم
گُل ریشه در گِل جا دهم
گِل، در دلم خون است و یار
چون یاس باشد در بهار
روید به جانم هر دمی
هر زخم او یک مرهمی
جامش دو چشمانش بُوَد
پستان او خوان اش بُوَد
زلف اش مرا یاری کند
بندی و غمخواری کند
روید چو در پنهان من
دست اش نوازد جان من
گل گشته ام با او همه
در باغ ِ جانم همهمه
با او که مستی می کنم
یکتا پرستی می کنم
پُر گردد از گل این وجود
پس، در نمازم و سجود
من، این سزاوارم از او
با زخم ها تارم از او
چنگم، نوازم دم به دم
با او شوم سرشار و هم
وَشتَن به جانم می دَوَد
شور ِ نهانم می دَوَد
بینم رُخَش را هر دمی
گردد برایم مرهمی
با او بگوم اینچنین:
آ و خُم ِ خونین ببین
با مرغ ِ جان پَرپَر روم
پا هیچ نیست بی سر روم
خوش می نشیند در برم
آید یکی نغمه سرم
چون مرغکی در فَروَدین
خوشخوان می گردم چنین:
به به چه گلزاری کند
زخمش مرا کاری کند
می می شود در جام من
تلخی ندارد کام ِ من
عشقم به او چندان شود
دل خنده زن خندان شود
هر زخم دل یک خنده است
زخمش به جان آکنده است
این زخم ها چون نی بُوَد
بی زخم خندان کی بُوَد

و این هم نشانی ایمیل من:

[email protected]
٣٨۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣۹۰       

    از : لایک

عنوان : نگران نباش
دوست عزیز هیچ نگران نباش
الان خودم مطلبت وشر میکنم، برات کلی لایک و کامنت جمع آوری میکنم
الهی که بی لایک نمونی! فیس بوک پشت و پناهت!
یک همدرد و هم سرنشت تو
٣٨۱۰۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣۹۰       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست