از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : سرابی آمدی و با سراب اندیشه جور ناید؛ سرابی ۱ باش اگر باغی ز عشق و شور و پنداری
بانوی گرامی سلام؛ و ممنونم که به زبان من توجه خاص داشته اید وقتی که محتاج بودید. ممکن است که در این کامنت نویسی ها اضافاتی و کمبود هایی نیز وجود داشته باشد. اما این زبان ویژگی و تازگی خاص خود را نیز دارد و همین سکوت شما نشان از بی انصافی ها و عصبیت دارد. از سوی دیگر شما برام ننوشتید که اشکال نقد من چه بوده است! اختلاف اولی ما سر چیدمان واژه ها در نثر من نبود. سر این بود که که شما به بانوی شاعر سفارش کرده بودید که به حرف من توجهی نکنند.
شما دقیقاً از شیوه ی آدم های شانتاژگر که با جهان زیبای ادبیات فاصله ی فراوان دارند استفاده می کنید برای دک کردن حریف. و این در خطه راستی و عشاق حرام شمرده می شود. و همین نشان می دهد که در کار خود صادق نیستید. از سوی دیگر من هیچ اطمینانی به حرف شما ندارم که براستی شما شخصی به نام سیما سرابی هستید. شاید هم باشید. آدم های بد نویس و متلک پرانی چون شما باعث شدند که مسئولین سایت بخش نظر گاه را بدست خود گرفتند.
من لیثی حبیبی هستم و در شهر دُورن آلمان زندگی می کنم. لطف کنید و بفرمایید شما در کدام کشور و کدام شهر زندگی می کنید. چون من نام شما را مستعار می بینم.
و نقد شما را نیز بر سخن خود عقده گشایی دیده ام و همچنان می بینم. دلیل برایش دارم. در ضمن من ندیده ام که یک سرابی به یک غیر فارسی زبان بگوید شما فارسی بلد نیستید. زیرا سرابی هرچقدر هم استاد سخن باشد؛ می تواند گاه ویژگی زبان خود را به گفتار فارسی خود ببرد. و چون او به این نکته آگاه است در این باب بر دیگران خورده نمی گیرد. پس شما سرابی نیستید. یا شاید فقط فامیلی شما سرابی است و ربطی به نام زیبای سراب و شهر کهن سراب ندارد.
صداقت اصل اساسی زندگی بشر است، اگر کسی آن را نداشت بزرگترین پروفسور روی زمین هم باشد ضرر اش از سودش بیشک بیشتر است. شما می توانید مرا و بسیاری دیگر را گول بزنید؛ اما این را بدانید که هرگز از دست خودتان نمی توانید فرار کنید.
زیر نویس ۱ - سراب شهری است در آذربایجان ایران و آن با واژه ی سراب مشهور یکی نیست. هیچ ربطی به آن ندارد. اصل این واژه سر آو است. سر آو یا سر آب یعنی آغاز آب، یعنی سر چمه. سر کان نام کردی ی واژه ی ایرانی است. و نام مرد نیز هست در نواحی کرد نشین. کان پهلوی همان معدن عربی است. کانی، که بن دراین واژه دارد به کردی یعنی چشمه. در تالشی این واژه هونی و خونی است و به معنی چشمه ی پر آب می باشد.
٣٨٣۱۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣۹۰
|
از : سیما س
عنوان : سلامت زبان
به آینه می نگرم
صورتی بی نقاب
به خوشبختیِ گمشده
می نگرد
آقای حبیبی گرامی:
من اسمم سیما سرابی است وپیش از اینکه اخبار روزنظرات خوانندگان را بازنگری و بعد از آن منتشر کند، در " نظربازی" سیاسی و ادبی بیشتر شرکت می کردم و نام سیما سین کم وبیش برای خوانندگان آشناست.
دوست عزیز نقد ادبی فن است و این فن آموزش می خواهد که متاسفانه نوشته ی شما نشان می دهد که شما از این آموزش برخوردار نیستید.
گذشته از این کسی که " نقد" می نویسد باید حتما فارسی بداند. شما با این نگارش مغلوط و سست خود متاسفانه صلاحیت خودرا برای نگارش زیر نشانه ی پرسش گذاشته اید، نوشته ی خودرا بخوانید:
"چون نظر شخص اول درش انتقاد نیست...... شما و مثل شما جز عقده ریزی و گره مندی در هستی خود متأسفانه چیز دیگری ندارید. من نوع شخصیت تیپ شما را مثل کف دستم می شناسم"
"ولی باور کنید این راه درمان و رهایی از سترس وجود نیست"
"حد اقل یک ذره صداقت داشته باشید و بانوی شاعری "را" که اولین بار است شعر زیبایش "را" اینجا به نمایش گذاشته " ا" وارد گره گشایی خود نکنید".
شما علامت مفعولی را سه بار در یک جمله کوتاه بکار برده اید اما زبان فارسی کار برد آنرا درچنین جمله ای فقط یکبار مجاز می داند. نوشته ی شما سرشار از اینگونه اشتباهات است.
آقای حبیبی شما که اینهمه سعی می کنید تا به نوشته ی خود لعاب روانشناسانه بزنید کاش می دانشتید که تیپ حامل شخصییت است و شخصیت تیپ حشو قبیح محسوب می شود. و نیز با نوی شاعر یا به عبارت دیگر شخص را نمی شود گره گشایی کرد.
ما باهم در فهم شعر بالا اختلاف نظر داریم. من به نظر شما مثل هر نظری احترام می گذارم هنوز هم باور دارم که نظرات، باندازه ی خوانندگان متنوع و متعدد است و نیز محترم.به جای پاسخ دادن به ناسزاهای شما برایتان سلامت زبان آرزو می کنم.
٣٨٣۰۴ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣۹۰
|
از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : سلامی دوباره بر شاعر و هم سلام به سیما س
خانم یا آقای سیما س در اینجا سه نظر بیشتر نیست. تنها نظر انتقادی و بسیار دوستانه از آن ِ من است. چون نظر شخص اول درش انتقاد نیست. پس طرف صحبت شما من هستم. شما و مثل شما جز عقده ریزی و گره مندی در هستی خود متأسفانه چیز دیگری ندارید. من نوع شخصیت تیپ شما را مثل کف دستم می شناسم. اگر کمی صداقت داشتید اولاً با اسم و فامیلی خودتان امضا می کردید؛ و پشت نامی مخفی نمی شدید برای زهر پاشی. شما و امثال شما بیهوده فکر می کنند که با راه انداختن تیره جوی وجود خود در زلال زندگی می توانند به شعور خوانندگان هوشیار زمانه ی ما توهین بکنند.
دوماً اگر بر نظر من اشکالی از نظر شما وارد است؛ می نوشتید آقای حبیبی به این دلیل شما اشتباه می کنید. و آن وقت من نیز از شما عزیز می آموختم و تشکر می کردم. لازم به متلک پرانی و عقده ای بازی نیست. حد اقل جایش این مکان مجازی زیبای فرهنگی نیست. آدرس را سخت عوضی گرفته اید. شما برای نظر دادن نیامده اید؛ شما برای دعوا آمده اید و گره گشایی. من که جسارتی خدمت شاعر گرامی نکرده ام. حتی مفهوم آن شعر را تکان دهنده نامیده ام. فقط تکرار نگریستن در فاصله ای کوتاه را کمی بیجا یافته ام. آیا این سخن و نظر صادقانه ارزانی کردن است!؟
در روزهایی که می توانید به جنگل، به دشت، به کنار چشمه و چمن بروید و از طبیعت تازگی و روح زندگی پاک بستانید؛ نیایید اینجا گره درون خود را با بر خوردی خشمگینانه مزمن تر نسازید. این راه چاره نیست؛ زیرا این برخورد ها جز بر خورد آدم بیچاره نیست. من هیچ حس بدی به شما ندارم؛ ولی باور کنید این راه درمان و رهایی از سترس وجود نیست.
اگر شما در جای دیگری از قلم زن این سطور خشمی به دل دارید؛ حد اقل یک ذره صداقت داشته باشید و بانوی شاعری را که اولین بار است شعر زیبایش را اینجا به نمایش گذاشته را وارد گره گشایی خود نکنید برای یار گیری. همانطور که نوشتم شما بیهوده فکر می کنید که قادر هستید با گِل الود کردن پای این محیط زلال فرهنگی می توانید یار گیری کنید.
باقی را به وجدان نا آرام شما می سپارم تا خواب از چشمانتان برباید؛ تا انصاف بیابید شاید.
گاه با دیدن تیپ هایی مثل شما انسان به این نتیجه می رسد:
اینجا یک سونامی باید و روفتن
شرم دارم بیش از این گفتن
من می توانستم سکوت کنم و چیزی ننویسم. بعد دیدم این ظلم است به شما. شما هرچقدر که تیرگی در درون داشته باشید؛ به هر حال انسانید و قابل تلنگر خوردن. این بود که سکوت را نپسندیدم، وقتی که کهنه زخم درونتان را به آشکار دیدم.
نمی دانم باور می کنید یا نه؛ به کودک، به زن، به زیبایی قسم خشمناکم بخاطر شما از دست این زندگی پر از بی عدالتی که شما را گره مند ساخته و نا آرام. اگر شما جای من بودید با کوهی از رنج بر شانه؛ چه می کردید؟
باری، گر عدالت روی کره ی زمین بود، بسیاری از شمایان بجای انباشتن تیرگی در درون به خرد، دلیری و مهر انسانی می گرویدید. من از دست شما ناراحت نیستم؛ چون شما نا آرام در روی این زمین زیبا و پر از ثروت فراوان است. و آن حاصل بی عدالتی، و بخصوص کودک آزاری است؛ که در بزرگ سالی کریه و ناپسند خود می نماید.
لطفاً خشم نگیرید؛ این یک شیوه ی دوستانه برای تلنگر خوردن؛ برای دگر شدن است. از خود نا امید نباشید؛ شما هیچ چیزی از دیگران کم ندارید. پس دگر شوید؛ زلال گردید تا از زندگی لذت ببرید. انتقادی هم اگر از کسی داشتید؛ با مهر انسانی تمام خطاب به خود آن شخص بگویید. هیچ احتیاجی به متلک زدن نیست. از دیر باز گفته اند: همه چیز را همگان دانند و ...
باور کنید که شما هنوز لذت زندگی را آنطور که باید نچشیده اید.
بگذارید یک مثال براتون بزنم.
کسی انحراف شدید بینی داشت. و بلاخره عمل کرد. یک روزی در جمعی می گفت: من تازه فهمیده ام نفس کشیدن یعنی چه!
نترسید گاه بشورید بر خود، و بشویید اندرون تیره را با نگاهی زلال. از خود قفس مسازید بر علیه خود. کوتاه سخن: به این آن تاختن دل باختن، راه چاره نیست. گره را بر عکس مزمن تر می کند. این بود که من سکوت نکردم و حتی کمی مفصل براتون نوشتم.
دوست و دوستدار شما
لیثی حبیبی
٣٨۲۹٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣۹۰
|
از : سیما س
عنوان : دست مریزاد
خانم دمی زاده گرامی.
از خواندن شعرتان حظ کردم. با این لطافت اندیشه و توانایی بیان به نظر نمی رسد که تازه کار باشید و توجه دارید که باید کار خودتان را انجام دهید و به نظرات خوانندگان منتقد کاری نداشته باشید. نظرات به اندازه ی خوانندگان متعدد و متنوع است. یک مثل آمریکایی می گوید حرف ارزان است. دست مریزاد. امیدوارم شعرهایی بیشتری از شما بخوانم.
٣٨۲۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣۹۰
|
از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : سلام بانوی شاعر
قلمی قوی دارید؛ اما بعد از نوشتن و قبل از انتشار، همیشه به نقد کار خود بپردازید. دو کامنت زیر شعر های جناب چم آسمانی نوشته ام که شما عزیز را نیز به خواندن اش دعوت می کنم.
می نگرم و می نگرد در شعر سوم کمی توی ذوق می زند.
این شعر قوی و تکان دهنده است. من اگر جای شما بودم؛ اینگونه پایان اش میدادم.
۳
به آینه می نگرم
صورتی بی نقاب
خوشبختی گم شده را به تماشا می نشیند.
همانطور که نوشتم؛ شعری تکان دهنده است.
ژرفای این سخن را او داند؛ کز جنگل اندیشه، خاطرات دیرو دور ستاند.
٣٨۲۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣۹۰
|
از : یوسف صدیق(گیلراد)
عنوان : چهار شعر
زیبا و خواندنی. درود بر شما.
٣٨۲۴٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣۹۰
|