سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در باره منش روشنفکران: - احمد سیف

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بهمن پارسا

عنوان : ما محصول فرهنگ خویشیم!!!
" شما میتوانید تمام مجموع این موسیقی سنتی را یا با تار،نمیدونم،یا با کمونچه یا با ساز دیگه یی بنشینید یه ساعت ۸صبح تا ظهر همشو بزنید... نه پیش میره،از یه پیش درآمد شروع میشه یه چار مضراب میزنه ،یارو عر عر میکنه..."
سال ۱۹۹۰ در دانشگاه کالیفرنیا من هم جز جمع مشتاقی بودم -هرچند نه پرشمار - که شنونده و بیننده شاملوو این سخنان شاملو در کار موسیقی و دیگر زمینه های ادبی و فرهنگی ایران بودم. اما این گزاف گویی های آن شاعر بزرگ و سخن آشنارا به چیزی نگرفتم. به هیچ. در پایان همان جلسه به دوستی که مشوق من شدهبود بر حضور در آن جمع گفتم: من از شاملو بیش از این را متوقع نیستم! زیرا وقتی کسی به خود اجازه میدهد در ترتیب ابیات غزلهای حافظ به شیوه یی که سلیقه و ذوق اوست دست ببرد و بعدهم دست پختش را به چاپ ونشر بسپارد و یعنی که بر اریکه ی اعلای حافظ بر نشیند در چنین گزافه گویی ها حرجی روا نمیدارم.
این حال مخصوص شاملو نبود و نیست و بخشی از فرهنگ ما مردمی است که در آنسوی کره خاک را اشغال کرده ایم،گویا این خصلت در بافت خاک و آب و هوای ماست. افغانی،ایرانی،پاکستانی،عرب،و ترک وتا حدود زیادی اهالی بالکان دچار این حال و هوای ناپسند خود حکیم بینی هستند و هستیم ومن راقم هم. ما به شیوه یی فرهنگی خود فلیسوف بین و حکیم پرور وبت سازیم. اگر دقت کنید در میابید کمتر واقع میشود که در جمعی فردی از نوعی رنج و بیماری شکایت کندو چندین پزشک معالج دفعتا مبادرت به صدور نسخ معالجه نکنند! و اغلب هم در حدی تخصصی.
شاملو هم محصول این فرهنگ واین قوم است و عمل و حرکتش به هیچ روی بیرون از چارچوب تربیت و فرهنگ قوم ما نیست و حسن کار اینجاست که وی تنها نیست و همه ی دیگر ابنا این ملت نیاکانی بر این سیاقند. خیال میکنید میشد در محضر "سوم برادران سوشیانت " میبود و چنین گنده گویی ها را تجربه نمیکردویا دیگران از امثال آنان! محال ممکن است. یعنی به لحاظ فرهنگی ما ملت گونه یی هستیم که اگر برگزیدگانمان هم نخواسته باشند به گنده گویی بپردازند ما نخواهیم پذیرفت، از محمد رضا شاه ِ خالی ،"محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران پدر تاجدار ملت ایران" ساختیم واز طلبه یی که می خواست نوکر ملت باشد"امام" پدید آوردیم.
شاملو هم دست پخت ماست . من به حسن و قبحش کار ندارم. او شاعری است که زبان بارسی باید خیلی منتظر بماند تا معادلش را تجربه کند. ومعایب خوش را هم داشت که کاش نمیداشت و اما آنوقت نه آدم بود و نه ایرانی.!
واما آقای سیف برای بیان یک مطلبِ پر واضح چرا اینهمه دست به عصا به قلم دست برده اند. سخن حق را چرا در میان تعارفات نا لازم آورده اند، ایشان اگر معتقدندو از سر اعتقاد ادای مطلب کرده اند نیاز به اینهمه لیت لعل برای بیان یک حقیقت نیست.
من به شخصه سخن ایشان را وارد و محق میدانم و چه خوب بود که ایشان از تعارف کم کرده وبر مبلغ میافزودند. قبل از ختم کلام در این جمله از متن مطوّل ِ آقای سیف ،کاش بفرمایند غرض از بکار گیری لغت تفّرد چیست ؟زیرا سخت بیجا و بیمعنا مینماید در آن جا که هست " و اما داستان در جوامعی چون جامعه ایرانی ما که هنوز به
مرحله « تفرّد» و « خردورزی» و « مدرنیته» نرسیده است " امید که اشتباه چاپ و یا چیزی از این قبیل است زیرا ابدا وارد در متن و موضوع سخن نیست. با احترام وارادت.

،
"
٣۹۲۲۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ تير ۱٣۹۰       

    از : peerooz

عنوان : شعر شیپور باشد نه لالایی
جناب حبیبی ،
از تاریخ و افسانه و کی گفت و چه گفت بگذریم ، رجوع به سایت رسمی احمد شاملو و کلیک بر سال شمار احمد شاملو ، تهیه و تنظیم : آیدا , در خط اول میبینیم :
ترجیح میدهم که شعر شیپور باشد نه لالایی . احمد شاملو.

آیا این گفتار به گفتار حافظ نزدیکتر است و یا به گفتار فردوسی و این تناقضات شاعری بزرگ چون شاملو را چگونه میتوان تعبیر کرد جز آنکه این روح بیقرار دائما بین بام و چاه در پرواز است.

http://shamlu.com/faMajor.htm
٣۹۱۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : به خون برادر چه بندی کمر؟! چه سوزی دل پیر گشته پدر؟! جهان خواستی، یافتی، خون مریز! مکن با جهاندار یزدان ستیز! از اشعار ضد اعدام فردوسی بزرگ.
سلام آقای احمد سیف، و بر همه سلام
تا زمانی که مانتوانیم بر رسی های خود را - فرقی نمی کند، از هر نوعی که بخواهد باشد - از سَمت گیری، گروه گرایی و قبیله گرایی، دور سازیم؛ همین است بساط ما و بیش نیست.
ما عادت کرده ایم که یا بت سازی کنیم و به به و چه چه سر دهیم و یا زیر پای دیگری را خالی کنیم؛ زیرا جرمش این است که از قبیله ی ما نیست.

شاملو گرچه شاعر بزرگی است؛ ولی او هم مثل همه ی آدم ها، آدم است و دارای ویژگی های نیک و بد می باشد.
یک شعری می تواند بکلی ناب باشد. ولی یک انسانی که عمری را زندگی می کند، نمی تواند پیوسته انسان کامل باشد. حتماً نقص هایی در کارش یافت می شود. این نقص ها هم در کار فرهنگی و هم در اخلاق او می تواند وجود داشته باشد. بت سازی خیانت است به خود و او که از او بت می سازیم. شاملو شاعری است بزرگ و عدالتخواه. پس می توان بعضی از عیب هایش را نادیده گرفت. اما هیچ کس حق ندارد بیاید و بگوید اگر شما عیب بت مرا گفتید اینجا خون پا می کنم.
همین فنات گری در میدان فوتبال شعر باعث شده تا به امروز کسی بطور جدی به ضعف های شعر شاملو نپرداخته. میدان شانتاژ چنان گاه قوی است که اهل فن تشخیص می دهند به کناری بکشند.
پس سینه چاکان کم سواد جان بر کف میدان داری می کنند آنطور؛ که مهدی خانبابا تهرانی میدان مرکزی پکن را در هنگام انقلاب مثلاً فرهنگی چین به تصویر می کِشد ترسناک. همه باید تأیید کنند؛ وگرنه پاک خائن اند.

به نظر من یکی از دلایل عمده ی بر خورد های غیر معمولی شاملوی بزرگ ما بازده ی بر خورد اطرافیان است با او. یعنی با اینکه شاملو بزرگ است و مسلط به کار می باشد؛ به هر حال انسان است و می تواند بر خورد دیگری در او حالی ایجاد نماید که پَرت گویی پیشه کند؛ نه داشتن فراست؛ نه شکوه به اندیشه.
البته این به ضعف شخصیتی خود شاملو نیز بر می گردد. و اگر سخن اخوان بزرگ در باب شاملوی بزرگ از روی عصبانیت نباشد؛ و از شناخت سرچشمه گرفته باشد؛ بجای عصبی شدن، باید آن سخن ما را به فکر وادارد. نباید بت سازی کرد و خوش خوشک دل خود راضی. باید شناختی دقیق یافت؛ و بعد از آن فقط و فقط راست گویی باید پیشه کرد تا خائن به تاریخ نبود.

به نظر من یکی از بر خورد های بسیار سطحی و پیش پا افتاده ی آن شاعر بزرگ عدالتخواه؛ آن نظر بود که در باره ی فردوسی بزرگ داد. و این نشان داد که شاملو شناختی از فردوسی ندارد. به یاد دارم آخرین بار که رفته بود سوئد؛ مصاحبه گر از جمله سئوال کرده بود: نقل به مضمون است - چرا شما آن نظر را در باره ی فروسی داده اید؟
شاملوی بزرگ و عزیز و عدالتخواه جوابی چنان پرت می دهد خود سوزانه که آدم فکر می کند با یک آدم بسیار عادی کوچه و خیابان طرف است.
می گوید: من حافظ را بار ها می توانم بخوانم، اما این بابا همش در پی جنگ و جدل و این چیز هاست! لطفاً برای تدقیق رجوع کنید به همان مصاحبه در سوئد.

شاعر و یا نویسنده ای که در باب جنگ و بر خورد اقوام مختلف می نویسد آیا باید غزل فلسفی را شبیه باشد کار او!؟ سئوال مهمی است، نه؟
شاملو در آن قضاوت حتی نتوانسته جایگاه بزرگ فردوسی را دریابد. بسیاری از تاریخ نویسان جهان وقتی به وطن خود می رسند؛ سَمت دارد سخنشان. و این در حالی است که فردوسی نهایت تلاش را کرده جوانی پیشه کند و نه سَمت گیری به اندیشه. و به خاطر داشتن همین وجدان بزرگ بشری است که وقتی پهلوانی ایرانی زشتی می کند؛ فردوسی او را رسوا می سازد. رستم وقتی می بیند با سهراب رستم وَش طرف است، به او ترفند می زند حیله گرانه. و فردوسی این ترفند را افشا می کند؛ با اینکه در کل رستم را بسیار عزیز می دارد. متأسفانه دوستان نادان از آن خرد کرای بزرگ جهان ناسیونالیستی حقیر درست کرده اند در چشم بسیاری. بخصوص در چشم کسانی که شاهنامه را نخوانده اند؛ از این و آن در باب اش شنیده اند. و این در حالی است که فردوسی پیوسته بشریت را به داشتن خرد و وجدان تشویق می کند. بار ها و بار ها واژه ی زیبای خرد در آن کتاب پر شکوه بکار رفته است. فردوسی وقتی دم و دستگاه شاه ایران زمین را فاسد می یابد، همان رستم را که در جای دیگری افشایش می کند، تا حق سهراب - پهلوان غیر - زیر پا انداخته نشود؛ به درگاه شاه ایران می فرستد تا پرده های فساد و تباهی را یکی بعد از دیگری بدرد؛ تا کشور از سر گَنده نگردد.
بیان جنگ ها جنگ طلبی نیست. بلکه بر خورد صادقانه است با تاریخ. باید دید وقتی نظر شخصی او در باب انسان و کشتار در میان است چیست.
صد ها نمونه از خردنامه ی خردمند بزرگ توس می توان آورد.

مکن خویش را ز مردمکُشان
کزین پس نیابی خود از من نشان

من به یک نمونه بسنده می کنم تا سخن بیش از این به درازا نکشد. انسان دوستی فردوسی در حدی است که سعدی به اعماق رفته در زندگی را به ستایش می نشاند از این دست:

چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کِش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

این حرکت ضد اعدام که امروزه مُد شده؛ فردوسی هزار و اندی سال پیش به آن اعتقاد داشت. و با عشق، با تمام وجود به آن پرداخته. وقتی برادران تصمیم می گیرند که ایرج را بکشند؛ فردوسی می گوید نه فقط آدم رانباید کشت؛ بلکه حتی موری که دانه کش است، او نیز جان اش ارزش دارد؛ او نیز حق زندگی کردن دارد؛ پس حتی موری را انسان حق ندارد که بکشد. این همه دریا وَشی و عظمت و نه فقط انسان دوستی، بلکه هم زنده دوستی را ندیدن، یا نهایت بی انصافی است، و یا بی اطلاعی کامل او از شخصیت بزرگی چون فردوسی را می رساند.
با همه اینها شاملو بزرگ است؛ عزیز است؛ اما بیایید بت ازش نسازیم. بیایید نیک و بدش را برای فرزندانمان، برای فرداییان آنگونه که بود صادقانه و بی هیچ تعصبی به نمایش بگذاریم.

بیایید از نیک بد همه و خودمان آنطور که هستند؛ آنطور که هستیم بگوییم. وگرنه این راه که می رویم کژ راهه است. و کار ما با همه ی عرق ریزی ها، ارزش تاریخی و تحقیقی نخواهد داشت.

بیایید انصاف داشته باشیم. ما اما عموماً تنگ نظر و حسود و خُرد اندیشه هستیم. و ادامه ی این راه جز به بن بست رسیدن نیست.

بگذارید از بی انصافی و یا بی توجهی ما هنگام قضاوت از مطالب همین پایگاه برایتان مثالی بزنم. تقریباً تمام کار های ما همینگونه است.

پارسال بود. آقای علی عبدالرضایی که انسانی ذاتاً شاعر است؛ و گاه که غزل او را می خوانی فکر می کنی مهمان بیدل دهلوی دوران خود هستی - گرچه او گاهی بخاطر بازی بیش از حد با کلمات محتوای کار خود را کمی لطمه پذیر می سازد - غزلی ناب اینجا نهاده بود. ریخته بودند سرش عده ای اسم مستعار چی و از هر سو می زدند. و وقتی به بن بست رسیدند در برابر آن بخش آن شعر که غزلی ناب بود. کسی آمد و نوشت: من سالهاست که استاد دانشگاه در بخش ادبیات هستم در آمریکا؛ و باید بگویم که این شعر اشکال دارد. اشکالش این است که علامت مفعول بی واسطه را در فلان بیت بکار نبرده! بنازم به این همه استادی! آن استاد بزرگ اما فراموش کرده بود که حذف ظاهری علامت مفعول بی واسطه، حذف واقعی آن نیست. یعنی خواننده حتی بدون حضور آن، احساس اش می کند. اما گاهی لازم است برای شعر آلودتر ساختن متن در ظاهر حذف گردد. یکی از علل زیبایی ها و شعر آلود گشتن نثر به آذین بزرگ در همین حذف «را» است، و بکار نبردن مترادف که بیهوده و دراز کننده است. لطفاً رجوع کنید به خاطرات سال های اخیر ایشان از زندان. مرد گاه هنرمندانه سخن را بدان کرانه می کِشد که با یک کلمه جمله می سازد.

بیایید کار رفتگان را گرچه گرامی میداریم؛ بی هیچ تعصبی به نیک و بدشان بپردازیم. و از آن مهم تر بیایید حسادت و کور دلی همیشگی خود را به کناری پَرت کنیم، و زندگان را دست گیریم و این را وظیفه ی انسانی و تاریخی خود به شمار آوریم. بیایید بجای بر افروخته شدن و تاختن، که مایه ی رنج است؛ صادق و به هم مهربان باشیم و از این کار خود لذت ببریم.
همین.
٣۹۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱٣۹۰       

    از : خسرو صادقی بروجنی

عنوان : فرهنگ شبان- رمگی
مقاله جالبی است دکتر سیف عزیز. خسته نباشید. متاسفانه این گونه منشهای فردی ای در بسیاری از غول! های ایرانی دیده می شود. شووینسم ضد عرب و دید منفی به زن را در زندگی شخصی بسیاری از آنان دیده می شود. نمونه دیگری که می توان آورد کتاب "بامداد در آینه"، گفتگوی شاملو با پزشک شحصی اش نورالدین سالمی است. در این کتاب هم شاملو از موضع "شبان" که مختص فرهنگ استبدادی است ظاهر می شود و در برخی جاها با لحنی کاملاً سخیف در مورد دیگران اظهار نظر می کند مثلا درمورد فروغ می نویسد: "همیشه به من چراغ می زد اما هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد چون بدنش بو می داد."
یا همچنین ابراهیم گلستان و اظهار نظرهای معروف او با لحن مختص به خودش نمونه ای دیگر است.
پاینده باشید
٣۹۱۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱٣۹۰       

    از : peerooz

عنوان : حافظ
جناب سیف ،
گرچه مقدمه و حاشیه ها فرع زیاده بر اصل بود ولی " آفرین بر نفست باد که خوش بردی بو".
٣۹۱٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱٣۹۰       

  

 
چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست