از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : سلام و ممنونم از توضیح دیر هنگام شما
برای من سئوال پیش آمده بود. به همین خاطر صادقانه و دوستانه پرسیده بودم؛ که جواب نگرفتم. پس برداشت خودم را نوشتم.
اگر اشتباهی صورت گرفته از شما پوزش می خواهم.
به هر حال آن نظر من است در باب شکل همیاری خلق های ایران زمین.
٣۹٣۶۹ - تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱٣۹۰
|
از : آقای خیلی بدبخت
عنوان : کج فهمی!
دوست عزیز ایکاش به جای آنکه زحمت نگارش نظری بلندتر از اصل مقاله به خود بدهید یک بار دیگر مقاله ی طنر مرا با دقت می خواندید تا متوجه شوید که فارسی وان اشاره به یکی از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان به همین نام دارد و هیچ گونه ارتباطی با زبان فارسی و ملیت ایرانی و گرایشات ملی گرایانه شما ندارد!
٣۹٣۶٣ - تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱٣۹۰
|
از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : نمی دانی چو دردم را مشو قاضی عزیز دل --- نشستن کی هنر باشد درون دام هاو گِل؛ شراره می پرد از جان من هر دم ازاین آتش --- که دارم کوهی از آن را درون شعله های دل
نمی دانی اگر درد کسی را؛ جان مدار تیره
بدان ای دوست که افکارت گهی بدتر ز زنجیره
همان زنجیر که می بوسی و می بندی به پای خود
سخن گو می کنی دشمن به جای خود
به هنگامی که دشمن می شوی با خود غرور انگیز
بیندیش لحظه ای و؛ بر علیه دشمنی بر خیز!
با سلام مجدد دوست عزیز
بر مبنای همان سخن آنتونیو گرامشی، که بر بالای مطلب تان آورده اید؛ من نیز، چون دوست شما و همه بشریت هستم، سکوت را جایز نمی دانم. بگذار تو مرا دوست نداشته باشی؛ اما من همچنان دوست تو و همه بشریت بمانم.
منتظر بودم که توضیح بدهید، تا با هم وارد بحثی سازنده، زیبا و دوستانه بشویم. ولی چون سئوال من بی جواب مانده؛ بناچار نظر خودم را در باب مطلب گُنگ شما آنطور که خود می فهمم می نویسم.
قبل از پرداختن به نظرم باید این مقدمه را پیشاپیش بیاورم:
شما مدعی هستید با اسم مستعار! می توان با اسم مستعار نوشت. اما با اسم مستعار نمی توان مدعی بود. زیرا شما به نوعی به دادگاه سخن پناه برده اید. و حضور در دادگاه، با اسم جعلی ممکن نیست. یعنی این کار هم از نظر عرفی و انسانی و هم از نظر حقوقی نادرست است.
چرا؟
برای اینکه اگر طرف مقابل بخواهد متقابلاً بر علیه شما اعلام اعتراض کند باید کجا شما عزیز را بیابد!؟
سئوال مهمی است؛ نه؟
اگر شما «فارسی وانیسم» را در آغاز سخن خود نمی آوردید؛ من نیز با شما هم عقیده می شدم. زیرا بیزارم از دیدن حضور مردم بی تفاوت به درد دیگری.
صمد بزرگ و نازنین و جاودان ما؛ در آن مقاله به افشای این دسته مردمان پرداخته. شما اما از سخن آن بزرگ مرد تاریخ ایران زمین در مسیر دیگری "سود" جسته اید! و این رسم جوانی نیست.
چون می خواهم وارد اصل مطلب بشوم، لازم است برای شما دوست گرامی این نکته را بیان دارم که از زمانی که خود را شناخته ام صمدوار زیسته ام. درد دیگری را درد خود دانسته ام و می دانم. نه فقط مشغول قسط پردازی تلویزیون و مبل و ماشین نیستم، بلکه تلویزیونی نیز در این خانه ی ویران ندارم. من حتی یک تخت ندارم که با این کمر بیمار رویش دراز بکشم. مبلی نیمداشت دارم که روز ها رویش می نشینم و شب ها تختخواب من است. با حد اقل زندگی می کنم. هشت سال است که از دیدن کودک خود بخاطر همان صمد وارگی زیستن محروم هستم. باید از همان اندک پول تو جیبی برای کودکم نیز کمی کنار بگذارم. باید با آن اندک، پول دارو بپردازم و باید پول مصرف اضافی برق و گاز را هم بپردازم. زیرا گاه مجبورم حتی در تابستان برای رطوبت کشی خانه را گرم کنم. من برای لقمه نان نیامده ام. برای خدمت به بشریت میهنم را ترک کرده ام. و از همه چیز گذشته ام؛ و اینگ گویی دانشجویی جاودان مانده ام. آدم دست و پاچلفتی هم نیستم. استعداد من نیز کم از دیگران نیست. بیش از ده جلد کتاب دست نوشته - رمان؛ شعر، نقد؛ تحقیق، واژه شکافی و ... - دارم. به این سر زمین نیز خود نیامده ام؛ مهمان رسمی بوده ام؛ با دعوتنانه ی شان آمده ام. برای من اصلاً مشکل نبود که مانند بعضی ها دکانی برای خود جور کنم و "خوشبخت" باشم. و از این دست می توانم برایتان فراوان بشمارم؛ که شرم دارم بیش از این گفتن. اگر می بینید که غم خود را اینجا با شما و دیگران در میان نمی گذارم؛ و مهربانانه دست های صاحبان دل های زخمی را می فشارم؛ دلیل بر بی درد بودن من نیست؛ بلکه دلیل بر این است که به رسم آن خانواده ی بزرگ که بجز جانباختگان؛ در این هشتاد سال تاریخ ایران زمین، دو مفقودالاثر دارد؛ سوختن و ساختن را جزیی از مبارزه به حساب می آوَرَم. عقده ای و گره مند نشدن را جزیی از هنر مبارزه می دانم، که از آن خانواده ی بزرگ آموخته ام. گاه در آخرماه نان خالی در این خانه یافت می نشود؛ و این در حالی است که مصدق که امروز بسیاری برایش سر دست می شکنند؛ با کمک پدر بزرگ پدر من از قفقاز به فرانسه رفت و شد دکتر مصدق مشهور و برگشت تا صفحه ی بزرگی از تاریخ را بنویسد۱.
این اندک را از زندگی خانواده ی خود برایتان نوشتم تا وقتی به نقدتان می نشینم، فکر نکنید که از بی دردان زمانه ام و "خوشبخت" یعنی «چوخ بختیار» ام.
شما دوست گرامی چون از «فارسی وانیسم» سخن به میان کشیده اید، و آنطور که من فارسی وانیسم شما را می فهمم؛ منظورتان دفاع از زبان فارسی - زبان ملی ما ایرانیان - است. پس لازم می دانم کمی این موضوع گُنگ و متلک وار شما را بشکافم.
من با اینکه همدرد همه ی مردم کارگر، زحمتکش و رنجدیده ی جهانم؛ اما یک فارسی وان _ فارسی بان - ام.
چرا؟
برای اینکه این زبان را مال مردم فارس نمی دانم. بلکه آن را ذخیره گاه مشترک سخن، هنر، شعر، داستان و در یک کلام ادبیات مشترک همه ایرانیان می دانم. این زبان شعر آلود و پُر که همه ی ما را به هم ارتباط می دهد، در پهنه ی ایران زمین؛ مال همه ی ماست. مادران و پدران - نیاکان ما - شیره ی جان؛ و خیال نهان را، در طی قرون و اعصار در این واژه سار سخن ریخته اند و به من و شما سپرده اند. آنها - شهریار ها، صمد ها، نظامی ها، حافظ ها، سعدی ها، فردوسی ها، بیدل ها، دهخدا ها، معین ها، قمر ها، نیما ها و ... - در این آثار گرانبها زنده اند. ما حق نداریم بخاطر فلان دیدگاه تنگ نظرانه ی خود؛ حکم قتلشان را صادر کنیم. و مثل پول پوت بگوییم اینها بدرد نمی خورند؛ ما باید از صفر شروع کنیم. یعنی باید روی دیروز پر افتخار و پر از رنج و شور بشریت خط بکشیم؛ چون امروز زخمی تاریخ هستیم.
این نادرست است. این یک خود کشی تاریخی، و کریه ترین شکل آن است.
دفاع از حقوق خلق ها، با ویرانی فرهنگی ممکن نیست.
این یک شیوه ی آنارشیستی خرابکارانه ی مُد شده ی زمانه ی ماست؛ که بسیاری از شریفترین فرزندان خلق در دام آن چنان امروز گرفتار آمده اند که کارشان شبیه خود زنی است و بس. و این خود زنی چنان دامنه ی وسیعی یافته که در قرن بیست و یک به گرایشات قبیله گرایانه ی کور رسیده ایم. و این شرم آور است.
برای اینکه خلق های ستمدیده ی ایران زمین به حقوق خود برسند، باید با حفظ پشتوانه ی فرهنگی عظیم مشترک خود؛ همه با هم، زهار و هَرای و هاوار بر آوریم از این دست:
آ که گِرد آییم به گِرد ِ گِرد ها. این است راه چاره.
حتی اگر کسانی نظرشان این است که باید جدا شوند؛ این نمی تواند توضیح دهنده و توجیه کننده ی یک ویرانی فرهنگی عظیم باشد. زبان فارسی انبار مشترک فرهنگ همه ی خلق های ایران است. فارس نمی تواند؛ حق ندارد بگوید این مال من است. ما هم حق نداریم شور و خرد اندیشه ورزان دیروز خود را هیچ بشماریم بخاطر اینکه در زبان فارسی ذخیره شده است.
چگونه شده؟ چرا شده؟ این بحثی دیگر است. واقعیت تاریخ در حال حاضر در دست، این است که این چشمه سار فرهنگ؛ این رودبار سخن؛ این دریاوار اندیشه؛ ذخیره گاه عظیم نیاکان همه ی ماست.
گذشته از ذخیره گاه فرهنگی مشترک ما؛ تا زمانی که در پهنه ی ایران زمین زندگی می کنیم. این زبان ما را در زندگی روزمره نیز با هم ارتباط می دهد.
آیا یک هموطن عزیز عرب، یک هموطن گرامی ترکمن، یک هموطن شریف بلوچ اگر بخواهد با من تالش هم صحبت شود، باید بیاید تالشی بیاموزد؟
آموختن زبان دیگری زیباست. انسان وقتی دو زبان بلد است، یعنی دو نفر در یک تن می باشد. زیرا به نفر دوم که همان مترجم باشد دیگر احتیاج ندارد.
سئوال اما این است: آیا همه این امکان را دارند که زبان دیگران را بیاموزند؟
طبیعی است که جواب نه است.
پس باید یک زبان سرتاسری ما را با هم ارتباط دهد. و آن زبان سرتاسری در ایران ما، امروز زبان فارسی است. باز تکرار می کنم: چرا؟ و چگونه اینگونه شده؟ بحثی دیگر است. واقعیت تلخ و یا شیرین؛ . یا تلخ و شیرینی که بانوی تاریخ برای ما به یادگار گذاشته همین است که وجود دارد.
با خیال نباید، نتوان زیست.
پس بیایید طوری زندگی کنیم که دفاع از آنا دیلی - زبان مادری - تاریخ را خط نزند. زحمت پر از شور و رنج نیاکان ما را بیهوده جلوه ندهد. تلاش پر از رنج و کار مادران و پدران ما را ناکار نسازد. زیرا اگر بسازد، ما به شکلی خائن به آن رنجدیدگان تاریخ و فرهنگ می شویم بخاطر تعصب کور و قبیله گرایانه ای که امروز به آن دچار گشته ایم. باید هوشیار بود؛ هوشیارتر از هر زمانی بود؛ تا دستانی مشکوک و برنامه ریز کور ِ خیال ما را به سوی پرتگاه نبَرَد.
و این بیداد اگر رخ دهد، یعنی یکی از بزرگترین فاجعه های تاریخی ی تاریخ خود را با دستان خود رقم زده ایم. یعنی همان زنجیر که در آغاز سخن داستان اش را در جا برایت سرودم، را با دست خود به پای خود پیچیده ایم.
مباد هرگز چنین!
با احترام و ادب فراوان
لیثی حبیبی - م. تلنگر غیر فارس؛ اما فارسی وان.
زیر نویس ۱ - رضا تالشی، یا رضا لیپایی، مشهور به رضایف در روسیه، پدر بزرگ مادری پدر من است. هموست که اول بار کوچک خان جنگلی را به خارج از ایران می بَرَد و با فرهنگ غیر آشنا می سازد؛ و کوچک خان، دِگر شده بر می گردد. مصدق در خاطرات خود در باب او می نویسد: وقتی که در قفقاز غارت شده بودم و به ناچار باید به ایران باز می گشتم با کمک او به فرانسه رفتم. البته مصدق فقط از او به عنوان یک انسان پولدار و تاجر یاد می کند؛ که انگشتر الماس خود را نزد او نهاده و او برایش به فرانسه پول فرستاده و ... اما او فقط ثروتمند نبود، بلکه یکی از رجال مشهور دوران خود بود. از اولین کسانی بود که تلاش کرد در زمان اوج فئودالیزم و عقب افتادگی در گیلان زمین کارخانه بسازد.
یک روز که از روسیه بر می گشت؛ در انزلی با آمپولی کشته شد. به عمد یا غیر عمد، بر کسی هرگز این راز گشوده نگشت. بخش بزرگی از سرمایه ی عظیم اش در روسیه ماند و خورده شد. جنازه اش را به کربلا بردند و آنجا دفن کردند. فرزندان و خانواده ی بزرگ و قدرتمند او اما این فاجعه را به حساب رضا شاه همیشه بد شانس نوشتند. پس ما در کودکی قبل از اینکه بدانیم سیاست چیست؛ و جهان در دستان کیست؛ ناراضی بودیم به خاطر نفرتی که به ما آموخته می شد پیوسته و با پشتکار؛ بی آنکه بدانند و بدانیم در پشت پرده چه گذشته است.
گاه انسان بیهوده فکر می کند آنچه در ذهن اوست حقیقت ناب است! چنانکه اگر من واژه ی پهلوی بختیار را برای این دوست گرامی ناشناس نمی شکافتم؛ همه عمر با تصور غلط خود می توانست فکر کند آنچه در ذهن اوست حقیقت مطلق است. این کنایه به ایشان نیست، این یک لغزش عمومی است؛ که در موردی خاص، جلوه کرد در یک مثال زنده ی این بحث.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
٣۹٣۵۱ - تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱٣۹۰
|
از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : ای کاش اسم خودتان را می نوشتید تا آدم بتونه شما را به اسم مورد خطاب قرار دهد. به هر حال من شما را دوست عزیز خطاب می کنم.
سلام دوست عزیز
در مورد «چوخ بختیار» من نیز با صمد گرامی موافقم.
در تیتر مطلب شما اما «فارسی وانیسم» نیز آمده؛ ای کاش کمی در باب آن توضیح می دادید تا تصور روشنی از سر تیتر نوشته شما، و منظور شما داشته باشیم برای بحثی دوستانه.
در ضمن شما واژه ی «چوخ» را بدرستی معنی کرده اید و هم بدرستی نوشته اید که واژه ای ترکی است.
اما بختیار که نوشته اید ترکی است؛ ترکی نیست. این واژه ی مرکب از زبان کهن ایرانی پهلوی است؛ که در زبان های دیگر فلات ایران از جمله در ترکی آذربایجانی، فارسی دری و ... نیز بکار می رود.
این واژه ی مرکب پهلوی تشکیل شده است از دو واژه ی بخت(پهلوی)، و یار(پهلوی)
بختیار، یعنی کسی که بخت و اقبال او را یار و همدم است. واژه ی مرکب بختیار مانند تالشیار؛ شهریار و ... است.
شاد باشید
بخت - پهل. بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
فرهنگ عمید ص. ۲۴۶
یار - پهل. دوست، رفیق، همدم، محبوب، معشوق، مددکار. به معنی مانند و نظیر نیز گفته شده.
فرهنگ عمید ص. ۱۲۱۶
٣۹٣٣۷ - تاریخ انتشار : ٣ مرداد ۱٣۹۰
|
از : س. ح.
عنوان : چوخ بختیار ها و دهه ی شصت
آقای »خیلی بدبخت« عزیز، نوشته ی بسیار زیبا و بجایی را به نگارش در آورده اید. از آنجایی که ما در آستانه ی سالگرد کشتار زندانی های سیاسی در تابستان و پائیز شصت و هفت هستیم، لازم است یادآوری کنم که دهه ی سیاه شصت، یعنی ده سال سرکوب و کشتار آشکار نیروهای سیاسی مخالف و دگراندیشان، بدون چوخ بخیتارها، حداقل بدان شدت و وسعتی که اتفاق افتاد، امکان پذیر نبود. از یک اقلیت کوچکی که بگذریم، چوخ بخیتاری نزد ما ایرانی ها دارای ساختار بسیار تنومندی است. چوخ بختیاری یکی از تکیه گاه ی اصلی قدرت و تداوم قدرت تمامی دولتها ی غیر دمکراتیک است.
با آرزوی موفقیٍِعت برای شما
س.ح.
٣۹۲۹۰ - تاریخ انتشار : ٣۱ تير ۱٣۹۰
|